👈 #حکایت_زندانی_مفلس 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_16
قصه آن مفلس كه در زندان بود و زندانيان از او در فغان
[( 585) مفلس بىخانمانى در زندان بود و مدتها در آن جا مانده بود] [( 586) نان و طعام زندانيان را بزور مىگرفت و مىخورد و در دل زندانيان از طمع چون كوه قاف سنگينى مىكرد] [( 587) كسى نمىتوانست لقمه نانى به آزادى بخورد زيرا كه لقمه را از دست افراد ربوده مىخورد] [( 588) هر كس از رحمت خداوند دور باشد اگر پادشاه هم باشد گدا طبع بوده و چشم طمعش همواره باطراف نگران است] [( 589) اين زندانى مردانگى را زير پا نهاده و زندان را در نظر زندانيان دوزخى ساخته بود] [( 590) اگر باميد راحتى بطرفى بگريزى از آن طرف هم آفتى را خواهى ديد كه بطرف تو پيش مىآيد] [( 591) هيچ گوشهاى در عالم بىمزاحم نيست فقط خلوتگاه خداوندى است كه مىتوان در آن جا آرام گرفت] [( 592) كنج زندان جهان هم بىزحمت و درد سر نخواهد بود] [( 593) بخدا كه اگر بسوراخ موشى فرار كنى گرفتار گربه چنگالى خواهى شد] [( 594) انسان اگر خيالش خوش باشد بدنش فربه خواهد شد] [( 595) و هر گاه خيالش ناخوش و ناراحت باشد چون موم كه جلو آتش باشد گداخته مىشود] [( 596) اگر ميان مار و عقرب خداوند خيال خوش بتو عطا فرمايد] [( 597) همان خيالات چون كيميايى كه مس را زر كند مار و عقرب را با تو مأنوس خواهد كرد] [( 598) صبر در مقابل شدائد در موقعى شيرين است كه خيال تو خوش باشد فرح و انبساط تو از همين معنى است] [( 599) فرح و خوشى از ايمان سرچشمه مىگيرد و ضعف ايمان است كه باعث نوميدى و ناله و افغان مىگردد] [( 600) صبر از ايمان سرچشمه مىگيرد و آن جا كه صبر نيست ايمان نيست] [( 601) پيغمبر فرمود كسى كه صبر ندارد ايمان ندارد [اشاره بحديث نبوى: «من لا صبر له لا ايمان له»]] [( 602) يك نفر را تو نگاه مىكنى و در نظر تو چون مار است همان شخص در چشم كس ديگر صاحب جمال جلوه مىكند] [( 603) براى اينكه تو خيال كفر او را عينك چشم قرار دادهاى و او خيال مؤمن بودن او را] [( 604) در اين يك نفر هر دو جنبه هست گاه ماهى است و گاه دام] [( 605) نيم او مؤمن و نيم ديگر كافر نيمهاش حرص و نيم ديگر صبر و شكيبائى] [( 606) خداى تعالى فرمود كه بعضى از شما مؤمن و بعضى ديگر كافر باشد [آيه شريفه: هُوَ اَلَّذِي خَلَقَكُمْ فَمِنْكُمْ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ مُؤْمِنٌ 64: 2 سوره تغابن) ]] [( 607) مثل گاوى كه نيمهاش سفيد و نيم ديگر سياه باشد] [( 608) هر كس اين نيمه را ديد رد مىكند و آن كه آن نيمه را ببيند طالب آن مىگردد] [( 609) جمال يوسف در نظر برادرانش منفور ولى در ديده يعقوب نور بود] [( 610) از خيال بد بود كه او را زشت ديدند اين چشم كه ظاهراً مىبيند فرع چشم اصلى است] [( 611) چشم ظاهر سايه آن چشم است هر چه و بهر كيفيت كه او مىبيند چشم ظاهر تبعيت از آن مىكند] [( 612) تو در مكانى و اصل تو در لا مكان است دكان مكان را ببند و آن دكان را باز كن] [( 613) بشش جهت نگريز براى اينكه در جهت شش در است و از شش طرف مات خواهى شد]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_زندانی_مفلس 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_17
شكايت كردن اهل زندان پيش وكيل قاضى از دست آن مفلس
[( 614) اهل زندان نزد وكيل قاضى زندان شكايت بردند] [( 615) كه سلام ما را بقاضى برسان و حال ما را راجع باين مرد پست فطرت بگو] [( 616) او مستمراً در اين زندان مانده بىهوده بهر كس حمله كرده و بهر طرف در جولان بوده جز زيان كارى از او ساخته نيست] [( 619) زندانيان هيچ يك نمىتوانند لقمهاى به آسودگى بخورند و اگر با هزار حيله خوراكى بدست آورند] [( 620) فوراً اين شخص اكول پيش مىآيد و چون دوزخ كه گناهكاران را فرو برد غذاى زندانيان را بگلوى خود فرو مىبرد و دليل اين تعدى و تجاوزش اين است كه خدا فرموده كُلُوا 6: 141 [اشاره به آيه شريفه واقعه در سوره انعام: كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اَللَّهُ 6: 142 يعنى بخوريد از آن چه خدا بشما روزى كرده ]] [( 617) او مثل مگس دنبال هر طعامى هست و بدون سلام بىخبر و با وقاحت موقع غذا حاضر مىشود] [( 618) خوراك شصت نفر پيش او هيچ است و وقتى كه بگويى بس است او خود را بكرى مىزند] [( 621) ما از اين قحطى سه ساله نزد مولانا كه سايهاش مستدام باشد داد خواهيم] [( 622) يا بگو اين گاوميش پر خور از زندان برود يا از موقوفات وظيفهاى برايش معين كن] [( 623) اى قاضى محترم كه زن و مرد از تو خوشنودند بداد برس الامان] [( 624) وكيل نزد قاضى رفته شكايت زندانيان را بتفصيل نزد او بيان كرد] [( 625) قاضى او را از زندان احضار كرده و در اطراف شكايتى كه شده بود از معتمدين خود تحقيق كافى نمود] [( 626) و در پيش قاضى ثابت شد كه تمام شكايتها صحيح است] [( 627) بنا بر اين گفت برخيز و بخانه پدرى خود برو] [( 628) آن شخص گفت من خانهاى ندارم خانهام نيكىاى است كه تو بمن كردهاى و مثل كفار بهشت من زندان تو است [اشاره بحديث «الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر»]] [( 629) اگر تو از زندان بيرونم كنى از فقر و تنگدستى خواهم مرد] [( 630) من مثل ابليس كه مىگفت: فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ 15: 36 (سوره حجر) بار الها بمن تا روزى كه مردم سر از بستر قبر بر مىدارند مهلت بده] [( 631) من در اين زندان دنيا خوشم كه اولاد دشمن خود را هلاك مىكنم] [( 632) هر كس از اولاد آدم كه براى توشه راه خود قوت ايمانى دارد] [( 633) با مكر و فريب از آنها مىگيريم تا ناله آنها از پشيمانى بلند شود] [( 634) گاهى بفقر و گدائى تهديدشان مىكنم و زمانى با خط و خال و زلف چشم آنها را مىبندم [اشاره به آيه شريفه (268) واقعه در سوره بقره اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ اَلْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اَللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اَللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ 2: 268 يعنى شيطان بشما وعده فقر مىدهد و در موقع انفاق از بىچيزى مىترساند و خداوند بشما از طرف خود وعده آمرزش و افزونى مىدهد و خداوند گشايش بخش و دانا است]] [( 635) در اين زندان چيزى كه غذاى ايمان بوده و آن را تقويت كند كم است و آن چه هم كه هست اين سگ در كمين اوست] [( 636) نماز و روزه و صد بىچارگى ديگر كه همگى براى اهل اين زندان قوت ذوق مىآورد همه را يك باره در كمين است] [( 637) از شيطان اين زندان بخدا پناه مىبريم كه بر اثر سركشى اين شيطان هلاك شدهايم] [( 638) اين يك سگ است ولى بهزاران صورت در مىآيد و بدرون هر كس رفت او سگ مىشود] [( 639) هر كس را كه ديدى از معاشرتش سرد شدى بدان كه آن در درون اوست و اين ديو در زير پوست پنهان شده] [( 640) چون نتواند در صورت كسى ظاهر شود در اين خيال رخنه مىكند تا بوسيله خيال بپستى و بد بختيش بكشاند] [( 641) گاه خيال گشايش و گاهى دكان و زمانى دانش و گاهى خانمان و مال و جاه] [( 642) لا حول بگونه با زبان بلكه با جان و دل تا شايد ايمن شوى]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_زندانی_مفلس 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_18
قسمت اول
تتمه قصه مفلس زندانى با قاضى
[( 643) قاضى گفت افلاس خود را ثابت كن جواب داد اينك اهل زندان همگى شاهدند] [( 644) قاضى گفت گواهى آنها در باره تو مسموع نيست زيرا كه از دست تو تنگ آمده] [( 645) و مىخواهند هر چه زودتر دور شوند مغرضند و بباطل گواهى مىدهند] [( 646) اهل محكمه همگى گفتند كه ما گواه هستيم كه او مفلس و بىچاره است] [( 647) قاضى از هر كس حال او را پرسيد گفتند آقا دست از اين مفلس بشوى كه چيزى ندارد] [( 648) قاضى حكم كرد كه اين شخص را در شهر بگردانند و بگويند اين مفلس و قلاش است] [( 649) و در كوچه و بازار كو به كو جار بزنند و طبل افلاسش را در همه جا بكوبند] [( 650) و بگويند كه كسى چيزى نسيه باو نفروشد و قرض ندهد] [( 651) من بعد هر كس ادعايى بر او بكند و نزد من بيايد او را زندانى نخواهم كرد] [( 652) چون افلاسش پيش من ثابت شده و محقق است نه نقدى دارد و نه متاعى] [( 653) آدمى از آن در محبس دنيا محبوس است كه شايد افلاسش بثبوت برسد] [( 654) خداى تعالى افلاس شيطان را در قرآن مجيد اعلان فرموده] [( 655) كه او مفلس است و دغل و بد سخن و با او هيچ گاه شريك نشده و معامله نكنيد] [( 656) اگر با او شركت كنى آن وقت دغل بازى او را بهانه كار خود قرار دهى او مفلس است و از او صرفهاى نخواهى برد و عذرت مسموع نيست] [( 657) شتر كردى را كه هيزم فروش بود آوردند] [( 658) كرد فرياد كرد كه من شتر خود را نمىدهم حتى پول كمى هم بمأمور اين كار داد] [( 659) ولى فرياد او فايده نبخشيد و شترش را از صبح تا شب بردند] [( 660) و آن شخص بر شتر سوار شده صاحب شتر هم از دنبال او براه افتاد] [( 661) محله بمحله و كوچه بكوچه او را گردش دادند تا همه اهل شهر بشناسند] [( 662) در جلو هر حمام و هر بازارچه مردم بچهره او نگاه كردند كه بشناسند] [( 663) ده نفر جارچى بزبانهاى مختلف كردى و تركى و فارسى و عربى و غيره جار كشيدند] [( 664) كه اين شخص مفلس است و هيچ چيز ندارد كسى باو قرض ندهد] [( 665) اين در ظاهر و باطن هيچ ندارد آدم قلب و دغل و حقه بازى است] [( 666) با او طرف معامله نشويد وقتى او را ببينيد در كيسه خود را محكم ببنديد] [( 667) اگر اين مرد را براى محاكمه و داد خواهى بياوريد من بزندان نخواهم فرستاد] [( 668) او خوش صحبت و خوش دهن است ولى براى مال مردم گلويش خيلى فراخ است لباس ظاهريش نو و لباس زيرش پاره پاره است] [( 669) اگر لباس نو مىپوشد عاريه است و براى فريب مردم پوشيده است] [( 670) سخن حكمت آميز بر زبان غير حكيم همانا جامه عاريه است] [( 671) اگر چه جامه راستان پوشيده ولى آن دست بريده چگونه مىتواند از تو دستگيرى كند] [( 672) بالاخره وقت شام آن مرد از شتر پياده شد كرد صاحب شتر گفت منزل من دور و وقت دير است] [( 673) از صبح شتر مرا سوار شدهاى قيمت جو را هم صرف نظر مىكنم پول كاه شتر را بده] [( 674) مرد گفت از صبح تا كنون چه مىكرديم و چه مىگفتيم حواست كجا است] [( 675) صداى طبل افلاس من تا آسمان هفتم رفت و تو هنوز نشنيدهاى و ندانستهاى چه خبر است؟] [( 676) خام طمعى گوش تو را ربوده است بلى طمع انسان را كر مىكند] [( 677) سنگ و كلوخ اين شهر هم صداى مفلس است مفلس است اين مرد را شنيدند] [( 678) و تا شب اين جمله مكرر مىشد ولى بگوش صاحب شتر نرسيد چون او از طمع پر شده بود] [( 679) مهر خدايى بر گوش و چشم اشخاص زده مىشود و بسى صورتها و اشكال و بسى صداها هست] [( 680) و آن چه را از جمال و كمال و ناز و كرشمه كه او بخواهد بچشم مىرساند] [( 681) و آن چه از آواز خوش و مژدهها و فريادها كه او اراده كند بگوش مىرساند] [( 683) اگر چه اكنون تو غافل از آن هستى ولى در موقع حاجت خداى تعالى آن را آشكار مىكند] [( 684) حضرت رسول فرمود كه خداى تعالى براى هر دردى درمانى آفريده [اشاره بحديث مروى از پيغمبر ص «لكل داء دواء فاذا اصيب دواء الداء برء بإذن اللَّه تعالى» يعنى براى هر دردى دوايى است كه چون دواى آن درد به بيمار برسد باذن خداوند شفا مىيابد ]] [( 685) ولى از آن دوا براى درد خود فايدهاى نخواهى ديد جز بفرمان خدا] [( 686) اى آن كه چاره جويى مىكنى چشم بر لا مكان بدوز چون چشم همواره در پى جان و جان در لا مكان است] [( 687) اين جهان از بىجهت پيدا شده است و جهان در بىجائى جا گرفته است] [( 688) اگر از جان و دل طالب بقا هستى از هستى بطرف نيستى باز گرد] [( 689) از نيستى رم نكن چون جاى دخل است آن كه جاى خرج است همين وجود بيش و كم است] [( 690) اكنون كه كارگاه صنع خداوندى عالم نيستى نيست پس در عالم هستى هر كه هست معطل و باطل است]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_زندانی_مفلس 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_18
قسمت 2
فى المناجاة
[( 691) بار الها اى كسى كه رفيق يكى از اسماء تو است بما سخنان رقيق تعليم كن كه رحم تو را بر انگيزد] [( 692) هم دعا از تو است و هم اجابت دعا از طرف تو است هم ايمنى از تو و هم مهابت و ترس از طرف تو است] [( 693) اگر من در سخن خود بخطا رفتم اى پادشاه سخن تو خود سخنم را اصلاح كن چون مصلح فقط تويى] [( 694) تو داراى كيميايى هستى كه مىتوانى هر خطا را تبديل بصواب نمايى اگر جوى خون باشد مىتوانى به آب نيل بدل كنى] [( 695) اين ميناگريها كار تو و اين اكسيرها از اسرار تو است] [( 696) آب و خاك را بهم زده از آب و گل نقش تن آدم را ساختى] [( 697) و آدم را منتسب بخويشاوندان چون پدر و مادر و زوج و عمه و عمو ساخته هزاران انديشههاى غم و شادى در آن قرار دادى] [( 698) دو مرتبه بعضى از ابناء آدم را از غم و شادى جدايى داده و رها ساختهاى] [( 699) آنها را از خود و از منسوبان خود حتى از سرشت و خميره خودش بيرون برده و هر خوب اين جهان را در نظرش زشت نمودهاى] [( 700) آن چه كه محسوس است در نظر او مردود و آن چه ناپيداست مقبول است] [( 701) عشق او آشكار و معشوقش نهان، يار از اين جهان بيرون و فتنه او جهان را پر كرده است]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_زندانی_مفلس 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_18
قسمت 3
[( 702) هان عزيز من عشقهاى صورى را رها كن نه تنها عشق روى زنان بلكه عشق مطلق صورت] [( 703) آن كه معشوق است صورت نيست خواه عشق اين جهان باشد يا جهان ديگر] [( 704) اگر صورت معشوق باشد چرا وقتى جان از بدن معشوق بيرون رفت او را رها مىكنى؟] [( 705) صورت كه در جاى خود ثابت است پس براى چه از او سير مىشوى؟ پس تأمل كن و ببين معشوق تو كى است] [( 706) اگر چيز محسوس معشوق باشد بايد هر كس كه حس دارد عاشق باشد] [( 707) عشق در عاشق وفا ايجاد كرده و هر دم آن را فزونتر مىسازد اگر عشق كار صورت باشد كى صورت مىتواند وفا را هر لحظه دگرگون و افزون سازد] [( 708) پرتو خورشيد بديوار مىتابد ديوار نور عاريتى مىيابد] [( 709) عشق صورى هم عيناً دل بستن به آن ديوار است براى چه بكلوخى دل مىبندى اصلى و منشأ را بجوى كه پايدار باشد] [( 710) اى كسى كه عاشق عقل خود شدهاى تو هم خود را در شمار صورت پرستان بدان] [( 711) او پرتو عقل است كه بر حس تو تابيده و چون مسى كه مطلا شده باشد زرين مىنمايد و عاريه است] [( 712) زيرا كه خوبى در بشر چون رنگ زر در مس زر اندود عاريه است و گرنه شاهد صاحب جمال تو چه شد كه پس از مدتى پير و فرتوت مىگردد] [( 713) اول چون فرشته بود و آخر چون ديو گرديد براى اينكه خوبى او عاريتى بود] [( 714) جمال را اندك اندك از او مىگيرد و كم كم آن نهال خشك مىشود] [( 715) آيه و من نعمره ننكسه را بخوان [اشاره به آيه واقعه در سوره يس كه مىفرمايد: وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَكِّسْهُ فِي اَلْخَلْقِ أَ فَلا يَعْقِلُونَ 36: 68 كسى كه باو عمر زياد مىدهيم قواى خلقى او را كم و ضعيف مىكنيم آيا تعقل نمىكنند] و طالب دل باش و به استخوان دل مبند] [( 716) كه جمال دل جمال باقى و ابدى است و لبهاى او ساقىاى است كه عاشق را آب حيوان مىدهد] [( 717) او است كه هم ساقى و هم باده و هم مست باده است وقتى طلسم تو شكست و تو از ميان رفتى اين هر سه يكى مىگردد] [( 718) اين وحدت و يكى بودن را تو با قياس نمىتوانى بفهمى برو بندگى كن بدون شناسائى سخن بىهوده مگو] [( 719) معنى تو صورت است و عاريه بچيزهايى كه ملايم تو است شادى مىكنى حتى بقافيه از شعر شادمان مىشوى] [( 720) اينكه تو معنى تصور كردهاى معنى نيست بلكه معنى آنست كه تو را از تو بستاند و از صورت بىنيازت كند] [( 721) معنى آن نيست كه انسان را كور و كر ساخته و بنقش و صورت عاشقترش نمايد] [( 722) قسمت كور انديشههاى غم افزا بوده و بهره چشم او خيالات بد است] [( 723) اشخاص كورند كه فقط بحروف قرآن مىچسبند خر نمىبينند و بپالان نگاه مىكنند] [( 724) تو كه بينايى خر را كه از دست تو رفته دنبال كن اى پالان پرست تا كى مشغول پالان دوزى هستى] [( 725) وقتى خر باشد پالان هم خواهد آمد البته اگر جان داشته باشى نان از تو كم نخواهد شد] [( 726) پشت خر دكانى است كه در آن كسب كرده و مال بدست مىآورند چنان كه جان سرمايه صد قالب و بدن است] [( 727) تو خر برهنه سوار شو وقتى رسول خدا سوار خر برهنه شده از برهنه بودن خر نام مبر] [( 728) پيغمبر ص (در غزوه بدر) خر برهنه سوار شد و گاهى نيز پياده سفر مىنمودند] [( 729) خر نفس خود را بر ميخ ببند اين خر تا كى از كار كردن و بار بردن مىگريزد] [( 730) بايستى در مدت عمر بار صبر و شكر خداوند را برد خواه صد سال و خواه سى يا بيست سال] [( 731) هيچ گاه كسى وزر و وبال ديگرى بگردن نخواهد گرفت [اشاره به آيه واقعه در سوره ملايكه كه مىفرمايد: لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى 6: 164 يعنى هيچ نفس بار گناه ديگرى را بر نمىدارد] و هيچ كس نكاشته درو نخواهد كرد] [( 732) اگر طمع دارى كه نكاشته درو كنى طمع خامى است اين خام را مخور كه خام خوردن بمزاج انسان زيان مىرساند] [( 733) مگو كه فلان كس گنج پيدا كرد پس چرا زحمت كسب و دكاندارى بخود بدهم] [( 734) اين بر حسب بخت است آن هم نادر اتفاق مىافتد انسان بايد تا توانايى دارد كار كند] [( 735) بعلاوه كسب كردن تو مانع از اين نيست كه اتفاقاً گنج پيدا كنى تو كار بكن احتمال گنج پيدا كردن هميشه هست] [( 736) بلى كار كن تا گرفتار كلمه اگر نشوى و نگويى اگر چنين مىكردم چنان مىشد] [( 737) رسول اكرم ص از اگر گفتن منع فرموده و گفته است از نفاق است [حديث نبوى است كه مىفرمايد: «اياك و لو فان لو من الشيطان» يعنى از اگر گفتن بپرهيز كه محققاً اگر گفتن از شيطان است ]] [( 738) منافق در حال اگر گفتن مرد و جز حسرت و تأسف از اگر گفتن نصيبى نبرد]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei