#دفتر_دوم
#فهرست_دفتر_دوم 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_1
بخش ۱ - سر آغاز
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_2
بخش ۲ - هلال پنداشتن آن شخص خیال را در عهد خلیفه دوم
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_3
بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_4
بخش ۴ - التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوانها از عیسی علیه السلام
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_5
بخش ۵ - اندرز کردن عارف خادم را در تیمار داشت بهیمه و لا حول خادم
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_6
بخش ۶ - حکایت مشورت کردن خدای تعالی در ایجاد خلق
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_7
بخش ۷ - بسته شدن تقریر معنی حکایت به سبب میل مستمع به استماع ظاهر صورت حکایت
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_8
بخش ۸ - التزام کردن خادم تعهد بهیمه را و تخلف نمودن
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_9
بخش ۹ - گمان بردن کاروانیان که بهیمهٔ صوفی رنجورست
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_10
بخش ۱۰ - یافتن شاه باز را به خانهٔ کمپیر زن
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_11
بخش ۱۱ - حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان به الهام حق تعالی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_12
بخش ۱۲ - ترسانیدن شخصی زاهدی را کی کم گری تا کور نشوی
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_13
بخش ۱۳ - تمامی قصهٔ زنده شدن استخوانها به دعای عیسی علیه السلام
خواند عیسی نام حق بر استخوان
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_14
بخش ۱۴ - خاریدن روستایی در تاریکی شیر را به ظن آنک گاو اوست
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_15
بخش ۱۵ - فروختن صوفیان بهیمهٔ مسافر را جهت سماع
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_16
بخش ۱۶ - تعریف کردن منادیان قاضی مفلس را گرد شهر
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_17
بخش ۱۷ - شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مفلس
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_18
بخش ۱۸ - تتمهٔ قصهٔ مفلس
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_19
بخش ۱۹ - مثل
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_20
بخش ۲۰ - ملامتکردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت
👈 حکایت #زندانی_مفلس 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_17
بخش ۱۷ - شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مفلس
با وکیل قاضی ادراکمند
اهل زندان در شکایت آمدند
که سلام ما به قاضی بر، کنون
بازگو آزار ما زین مرد دون
کندرین زندان بماند او مستمر
یاوهتاز و طبلخوارست و مضر
چون مگس حاضر شود در هر طعام
از وقاحت بی صلا و بی سلام
پیش او هیچست لوت شصت کس
کر کند خود را اگر گوییش بس
مرد زندان را نیاید لقمهای
ور به صد حیلت گشاید طعمهای
در زمان پیش آید آن دوزخ گلو
حجتش این که خدا گفتا کلوا
زین چنین قحط سهساله داد داد
ظل مولانا ابد پاینده باد
یا ز زندان تا رود این گاومیش
یا وظیفه کن ز وقفی لقمهایش
ای ز تو خوش هم ذکور و هم اناث
داد کن المستغاث المستغاث
سوی قاضی شد وکیل با نمک
گفت با قاضی شکایت یک به یک
خواند او را قاضی از زندان به پیش
پس تفحص کرد از اعیان خویش
گشت ثابت پیش قاضی آن همه
که نمودند از شکایت آن رمه
گفت قاضی خیز ازین زندان برو
سوی خانهٔ مردریگ خویش شو
گفت خان و مان من احسان تست
همچو کافر جنتم زندان تست
گر ز زندانم برانی تو به رد
خود بمیرم من ز تقصیری و کد
همچو ابلیسی که میگفت ای سلام
رب انظرنی الی یوم القیام
کاندرین زندان دنیا من خوشم
تا که دشمنزادگان را میکشم
هر که او را قوت ایمانی بود
وز برای زادِ ره نانی بود
میستانم گه به مکر و گه به ریو
تا بر آرند از پشیمانی غریو
گه به درویشی کنم تهدیدشان
گه به زلف و خال بندم دیدشان
قوت ایمانی درین زندان کمست
وانک هست از قصد این سگ در خمست
از نماز و صوم و صد بیچارگی
قوت ذوق آید برد یکبارگی
استعیذ الله من شیطانه
قد هلکنا آه من طغیانه
یک سگست و در هزاران میرود
هر که در وی رفت او او میشود
هر که سردت کرد میدان کو دروست
دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
چون نیابد صورت آید در خیال
تا کشاند آن خیالت در وبال
گه خیال فرجه و گاهی دکان
گه خیال علم و گاهی خان و مان
هان بگو لا حولها اندر زمان
از زبان تنها نه بلک از عین جان
👈 ادامه دارد ....
https://eitaa.com/masnavei/1975
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 #حکایت_زندانی_مفلس 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_17
شكايت كردن اهل زندان پيش وكيل قاضى از دست آن مفلس
[( 614) اهل زندان نزد وكيل قاضى زندان شكايت بردند] [( 615) كه سلام ما را بقاضى برسان و حال ما را راجع باين مرد پست فطرت بگو] [( 616) او مستمراً در اين زندان مانده بىهوده بهر كس حمله كرده و بهر طرف در جولان بوده جز زيان كارى از او ساخته نيست] [( 619) زندانيان هيچ يك نمىتوانند لقمهاى به آسودگى بخورند و اگر با هزار حيله خوراكى بدست آورند] [( 620) فوراً اين شخص اكول پيش مىآيد و چون دوزخ كه گناهكاران را فرو برد غذاى زندانيان را بگلوى خود فرو مىبرد و دليل اين تعدى و تجاوزش اين است كه خدا فرموده كُلُوا 6: 141 [اشاره به آيه شريفه واقعه در سوره انعام: كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اَللَّهُ 6: 142 يعنى بخوريد از آن چه خدا بشما روزى كرده ]] [( 617) او مثل مگس دنبال هر طعامى هست و بدون سلام بىخبر و با وقاحت موقع غذا حاضر مىشود] [( 618) خوراك شصت نفر پيش او هيچ است و وقتى كه بگويى بس است او خود را بكرى مىزند] [( 621) ما از اين قحطى سه ساله نزد مولانا كه سايهاش مستدام باشد داد خواهيم] [( 622) يا بگو اين گاوميش پر خور از زندان برود يا از موقوفات وظيفهاى برايش معين كن] [( 623) اى قاضى محترم كه زن و مرد از تو خوشنودند بداد برس الامان] [( 624) وكيل نزد قاضى رفته شكايت زندانيان را بتفصيل نزد او بيان كرد] [( 625) قاضى او را از زندان احضار كرده و در اطراف شكايتى كه شده بود از معتمدين خود تحقيق كافى نمود] [( 626) و در پيش قاضى ثابت شد كه تمام شكايتها صحيح است] [( 627) بنا بر اين گفت برخيز و بخانه پدرى خود برو] [( 628) آن شخص گفت من خانهاى ندارم خانهام نيكىاى است كه تو بمن كردهاى و مثل كفار بهشت من زندان تو است [اشاره بحديث «الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر»]] [( 629) اگر تو از زندان بيرونم كنى از فقر و تنگدستى خواهم مرد] [( 630) من مثل ابليس كه مىگفت: فَأَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ 15: 36 (سوره حجر) بار الها بمن تا روزى كه مردم سر از بستر قبر بر مىدارند مهلت بده] [( 631) من در اين زندان دنيا خوشم كه اولاد دشمن خود را هلاك مىكنم] [( 632) هر كس از اولاد آدم كه براى توشه راه خود قوت ايمانى دارد] [( 633) با مكر و فريب از آنها مىگيريم تا ناله آنها از پشيمانى بلند شود] [( 634) گاهى بفقر و گدائى تهديدشان مىكنم و زمانى با خط و خال و زلف چشم آنها را مىبندم [اشاره به آيه شريفه (268) واقعه در سوره بقره اَلشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ اَلْفَقْرَ وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اَللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلاً وَ اَللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ 2: 268 يعنى شيطان بشما وعده فقر مىدهد و در موقع انفاق از بىچيزى مىترساند و خداوند بشما از طرف خود وعده آمرزش و افزونى مىدهد و خداوند گشايش بخش و دانا است]] [( 635) در اين زندان چيزى كه غذاى ايمان بوده و آن را تقويت كند كم است و آن چه هم كه هست اين سگ در كمين اوست] [( 636) نماز و روزه و صد بىچارگى ديگر كه همگى براى اهل اين زندان قوت ذوق مىآورد همه را يك باره در كمين است] [( 637) از شيطان اين زندان بخدا پناه مىبريم كه بر اثر سركشى اين شيطان هلاك شدهايم] [( 638) اين يك سگ است ولى بهزاران صورت در مىآيد و بدرون هر كس رفت او سگ مىشود] [( 639) هر كس را كه ديدى از معاشرتش سرد شدى بدان كه آن در درون اوست و اين ديو در زير پوست پنهان شده] [( 640) چون نتواند در صورت كسى ظاهر شود در اين خيال رخنه مىكند تا بوسيله خيال بپستى و بد بختيش بكشاند] [( 641) گاه خيال گشايش و گاهى دكان و زمانى دانش و گاهى خانمان و مال و جاه] [( 642) لا حول بگونه با زبان بلكه با جان و دل تا شايد ايمن شوى]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#مثنوی_معنوی_دفتر_دوم_17
https://eitaa.com/masnavei/2220
#خلاصه : در این شعر، زندانیان به قاضی شکایت میکنند و از آزار و اذیت مردی که در زندان است، گلایه دارند. آنها از شرایط سخت و قحطی شکایت کرده و درخواست میکنند که این مرد را از زندان بیرون کنند. قاضی پس از بررسی شکایات، به زندانی میگوید که برود و به خانهاش برگردد. زندانی، در پاسخ، از قاضی تشکر کرده و میگوید که در این زندان زندگیاش را سپری میکند و از زمینگیر کردن دشمنانش لذت میبرد. او به وضعیت خود و ایمانش اشاره کرده و میگوید که در این زندان با ترفندها و فریبها قوت خود را به دست میآورد. در انتها، خطر شیطان را خاطرنشان میکند و از قضاوت و اعمال نادرست خود ابراز تاسف میکند. این شعر به مسائل مربوط به ظلم و ستم، ایمان و بدیها پرداخته و نشان دهنده زندانیان است.
اینجا