#داستان_پادشاه_مومن_سوز 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_36 در بيان حكايت پادشاه جهود ديگر كه در هلاك دين عيسى جهد كرد
[يك پادشاه ديگرى از نسل همين جهود كه قصه او را نوشتيم براى هلاك تابعين عيسى اقدام كرد.] [اگر خبر عمليات اين جهود را مىخواهى سوره شريفه وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ را بخوان (اشاره به آيه دهم از سوره بروج كه مىفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ يعنى كسانى كه مردان و زنان با ايمان را مبتلا ساخته و باعث زحمت آنان شده پس از آن توبه هم نكردند عذاب دوزخ و عذاب سوختن براى آنها است.)]
[همان رسم و راهى كه پادشاه اولى باز كرده بود جهود دومى نيز به آن راه قدم گذاشت.] منظور شاعر اشاره به #داستان_پادشاه_نصرانی_گداز است
[يك راه بد و سنت زشتى كه كسى در عالم رواج دهد هر ساعت تا قيامت لعنت خداوند شامل او مىگردد.] [ () هر بدى كه آيندگان در آن راه مرتكب شوند خداوند آن بدى را ناشى از بدعت گزار اولى مىداند.] [مردمان خوب مىروند و نيكى آنها براى هميشه باقى است و از ظالمان و لئيمان جز ظلم و لعنت و نفرين باقى نمىماند.] [و تا قيامت هر بدى كه از آن قبيل بوجود آيد راجع بكسى است كه از اول بناى آن را نهاده است.]
[دستجات خوب و بد افراد بشر چون رگه هاى آب شيرين و شور تا قيامت در جريان است.] [خوبان از آب شيرين ارث برده اند و مشمول پرتو مضمون آيه شريفه أَوْرَثْنَا الْكِتابَ مى باشند . (اشاره به آيه 29 از سوره فاطر كه مىفرمايد: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ يعنى پس ما بكسانى از بندگان خود كه بر گزيده بوديم اين كتاب( قرآن) را بارث داديم بعضى از آنها ظالم بنفس خود بوده و بعضى ميانه روى اختيار كرده و بعضى ديگر با اجازه خداوند به اعمال خيريه اقدام مىكنند و اين يك فضل و رحمت بزرگ خداوندى است.)]
[اگر با نظر دقيق بنگرى پرتوى از گوهر نبوت نثار طالبان راه حق شده نه بلكه طالبين پرتوى از پيمبرانند.] [پرتو هميشه با گوهر همراه است و همواره بجايى مى رود كه گوهر مى رود.] [نور خورشيد كه از روزنه اطاق مى تابد هر لحظه در يك نقطه از اطاق است و در اطاق حركت مى كند براى چه؟ براى اينكه خورشيد هر لحظه تغيير مكان مى دهد و شعاع او قهراً از آن تبعيت مى كند.] [هر كس كه با ستاره ها پيوستگى دارد ناچار با همان ستاره و به تبعيت او در حركت است.] [اگر با ستاره زهره پيوستگى داشته و طالعش زهره باشد مانند زهره متمايل بطرب و پيرو عشق و طلب است.] [و اگر طالعش ستاره مريخ بود چون مريخ جنگ و خصومت آغاز كرده خونريزى پيشه خواهد كرد.] [برتر و بالاتر از اين ستارگان اختران فروزانى هستند كه نحوست در آنها راه نداشته احتراق و حضيض و وبال ندارند.] [آنها در آسمانهايى غير از اين آسمانهاى هفتگانه مشهور در حركتند.] [آنها در تابش نور خداوندى مستغرق بوده مقارنه و مقابله ندارند.] [هر كس كه طالعش از آن اختران فروزان باشد خود او بدون هيچ عملى چون تيرهاى شهاب كفار را مى سوزاند.] [خشم او خشم مريخى نبوده و از جنس خشم سايرين نيست او روى بجانب مبدأ دارد در عين اينكه غالب است خوى مغلوبان دارد و در عين استيلا فروتن و متواضع است.] [داراى نوريست كه بر تاريكى غلبه كرده و بر خلاف ستارگان عادى از كسوف و تيرگى ايمن و در ميان دو انگشت نور حق قرار گرفته است.] [خدا آن نور را بجانها نثار كرده و آنها كه بطرف او رفته اند دامنها از آن نور برداشته اند.] [كسى كه از نثار آن نور نصيب برده روى از غير خدا بر تافته و بحق متوجه شده است.] [و كسى كه دامنى از عشق نداشته از نثار آن بى نصيب مانده است.] [هر جزء رو بطرف مبدأ كل خود دارد عشق بلبل همواره متوجه روى گل است.] [رنگ گاو را بايد از بيرون تماشا كرد و سرخ و سبز و زرد آن را تميز داد ولى رنگ مرد را از درون آن بايد جستجو نمود.] [رنگهاى زيبا از خم صفاى الهى است و رنگهاى بد و زشت از آب سياه جفا و غضب است.] [نام آن رنگ لطيف و زيبا صبغة اللَّه (رنگ خدايى) و بوى آن رنگ كثيف لعنة اللَّه لقب گرفته است.] [آن كه از دريا برخاسته بالاخره بدريا مى رود و از همانجا كه آمده به آن جا بر مى گردد.] [از بالاى كوهها سيل با عجله و شتاب بطرف مبدأ اصلى خود (دريا) روان است و از تن مردان جانى كه با عشق آميخته بطرف مبدأ خويش روى خواهد آورد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_37 آتش افروختن پادشاه و بت را در پهلوى آتش نهادن كه هر كه اين بت سجود كند از آتش برهد
[آن جهود سگ منش ببين چه تصميمى گرفت آتش افروخت و بت را در پهلوى خرمن آتش نهاد.] [و گفت هر كس اين بت را سجده كرد آسوده گردد و گرنه جايش در دل آتش خواهد بود.]
[شاه چون جلو بت نفس خود را نگرفته بود بت ديگرى از آن زائيده شد.] [بت نفس شما مادر بتهاى خارجى است نفس چون اژدها و بت خارجى چون مار است.] [نفس چون آهن و سنگ است و بت درونى شراره ايست كه از اصطكاك اين دو بوجود مى آيد اين شراره با آب خاموش نمى شود] [سنگ و آهن چگونه ممكن است از آب متأثر شوند آدمى با داشتن سنگ و آهن نفس چگونه از شراره اصطكاك آنها ايمن خواهد بود.] [ () آتش در دل سنگ و آهن مخفى شده هرگز آب به آتش آنها نخواهد رسيد.] [ () آتش خارجى با آب خاموش مى گردد ولى آب به درون آهن و سنگ چه تأثيرى دارد.] [ () آهن و سنگ نفس اصل و منشأ دو آتش است فرع اينها كفر ترسايان و جهودان است.] [بت خارجى آب سياهى است كه در كوزه پنهان است و نفس سرچشمه و منبع آن آب است.] [بتى كه بت تراش ساخته چون سيل سياه موقتى است ولى نفس بت سازيست كه چون چشمه پر آبى كه در شاه راه واقع شده هميشه جاريست.] [ () بت چون آب كوزه است كه آن بزودى تمام مىشود ولى نفس شوم تو چشمه آن آب و تمام نشدنى است.] [يك سنگ پاره صد كوزه را مى شكند ولى آب چشمه بدون درنگ جاى آن را پر مى كند.] [ () آب كوزه و خم اگر از ميان برود آب چشمه هميشه تازه و پايدار است.] [بت شكستن خيلى سهل و آسان است ولى نفس را اگر سهل بگيرى از نادانى است.] [صورت نفس را اگر بخواهى بشناسى قصه جهنم را با هفت درب آن تصور كن.] [نفس در هر نفس مكرى دارد و در هر مكر چندين صد هزار فرعون با اتباعشان غرق شده اند.] [از اين مكرها در پناه موسى و خداوند موسى پناه ببر و آب ايمان را از روى تفرعن و تكبر بر خاك مريز.] [دست بدامان احمد و احد بزن تا از ابو جهل تن رهايى يابى.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_38 آوردن پادشاه جهود زنى را با طفل و انداختن او طفل را بر آتش و بسخن آمدن طفل در ميان آتش
[در حالى كه آتش شعله ور بود آن جهود زنى را با طفلش كنار آتش آورد.] [ () و گفت اى زن به اين بت سجده كن و گر نه در آتش خواهى سوخت.] [ () آن زن پاك دامن و مؤمنه بر اثر يقين و اطمينانى كه بحقانيت دين خود داشت از سجده بت استنكاف ورزيد.] [شاه جهود طفل را از دست او ربوده در آتش افكند زن هراسان شده دل از ايمان بر كند.] [و خواست تا به بت سجده كند كه ناگاه طفل آواز داد كه اى مادر از خيال من فارغ باش كه نخواهم مرد.] [بيا تو هم داخل شو كه من در اينجا خوشم اگر چه در ظاهر ميان آتش هستم.] [اين آتش جز يك چشم بندى براى اشخاص محجوب و كافر نيست اين رحمتى است كه از جيب افق الهى سر بر آورده.] [مادر جان بيا و آيت خداوندى را ببين تا بدانى كه خاصان حق در جايى كه ديگران عسرت و سختى تصور مىكنند چه عشرت و لذتى دارند.] [بيا و داخل شو و در دنيايى كه آبش بمنزله آتش است آبى را ببين كه در صورت آتش جلوهگر است.] [ميان آتش بيا و اسرار حضرت ابراهيم را نگاه كن كه چگونه ميان آتش با گل سرخ و ياسمن سر و كار داشت.] [من در وقتى كه از تو زائيده مى شدم تصور مرگ نموده مى ترسيدم كه از رحم تو خارج شوم.] [وقتى كه مرا زائيدى عالم خوش هوا و خوش رنگى ديدم و از زندان تنگ رحم رهايى يافتم.] [اكنون كه در آتش اين سكون و عظمت را ديدم اين جهان را چون رحم تو تنگ مىبينم.] [در اين آتش عالمى بر من ظاهر شد كه در هر ذره آن دم عيسوى وجود دارد.] [اين جهان كه اكنون من هستم در صورت نيست ولى در ذات و معنى وجود دارد ولى جهان شما فقط يك شكل و صورت بى ثبات و بى معنى است.] [مادر جان تو را بحق مادرى قسم مى دهم داخل شو و ببين كه اين آتش سوزاننده نيست.] [مادر جان بيا كه اقبال به تو رو آورده بيا اين دولت را از دست مده.] [قدرت آن سگ جهود را ديدى حال بيا قدرت و فضل خداوندى را تماشا كن.] [من از راه رحمت پاى تو را خواهم گشود و از شادى چنانم كه پرواى تو را ندارم.] [تو خود بيا و ديگران را هم تشويق كن كه بيايند كه پادشاه حقيقى در ميان آتش سفره ميهمانى چيده است.] [اى مردم همگى پروانه وار خود را به آتش اندازيد كه در ميان اين آتش بهار است و شكوفه ها گلها سبزه ها بانتظار شما هستند.] [اى مسلمانان همه بياييد كه جز شهد دين هر چه ديده ايد شرنگ است.] [ () بياييد و ببينيد كه چگونه آتش سوزنده سرد و ملايم طبع شده.] [ () اى كسانى كه از حب دنيا مست و خراب شده و در رنج هستيد.] [ () داخل اين درياى بى پايان شويد تا روح شما صاف و لطيف گردد.] [ () مادر خود را به آتش افكند و طفل مهربان دست او را گرفت.] [ () بلى مادر داخل آتش شد و گوى دولت را ربود.] [ () و فوراً او هم چون بچه اش شروع به تشويق ديگران نموده و از الطاف بى پايان خداوندى با جمله هاى لطيف بيان كرد] [ () بطورى كلماتش دلنشين بود كه جان مردم از سرور آكنده مى شد.] [و با صداى بلند مى گفت اى مردم ميان آتش بوستان سبز و خرم و گلستان پر گل را بنگريد.]
[مردم از زن و مرد بى اختيار خود را در آتش افكندند.] [بدون آن كه كسى آنها را مجبور كند و بسوى آتش بكشاند بلكه عشق و شوق دوست بود كه آنان را بطرف خرمن آتش مى برد آرى عشق او است كه هر تلخى را شيرين و هر شرنگى را به شهد مبدل مىكند.] [بالاخره كار بجايى رسيد كه مأمورين سختگير جهود مردم را از داخل شدن در آتش منع مى كردند.] [جهود از كار خود پشيمان شده غمگين گرديد] [كه مردم عشقشان بايمان بيشتر شده و در جانبازى صادقتر گرديدند.] [شكر خدا را كه مكر شيطان بالاخره پاىبند خود او شده و ديو لعين خود را سياه رو ديد.] [چيزى كه بروى ديگران مى ماليد بچهره خودش ماليده شد.] [و كسى كه جامه ديگران را پاره مى كرد جامه خود را پاره ديد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 4
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_39 كژ ماندن دهان آن شخص گستاخ كه نام پيغمبر به تمسخر برد
[يكى دهان خود را از راه تمسخر كج كرده و نام حضرت رسول (ص) را بر زبان جارى كرد و دهانش به همان حال كه كج كرده بود باقى ماند.] [پس نزد حضرت آمده عرض كرد يا محمد (ص) اى كسى كه الطاف علم لدنى دارى مرا عفو كن و از گناهم در گذر.] [من از نادانى خواستم ترا تمسخر كنم در صورتى كه خودم مستحق تمسخر بودم.] [چون خداى تعالى بخواهد كسى را رسوا كند او را به طعنه پاكان مايل مى سازد.] [و اگر بخواهد كه عيب كسى را بپوشاند كارى مىكند كه آن كس با معايب ديگران كارى نداشته باشد.]
[اگر خداوند بخواهد با ما كمك كند ما را بتضرع و زارى وامى دارد.] [خوشا چشمى كه براى او مى گريد و خوشا دلى كه داغدار او است.] [عقب هر گريه عاقبت خنده اى است و كسى كه عاقبت بين باشد بنده مباركى است.] [هر جا آب روان باشد سبزه زار خواهد بود و هر جا اشك روان باشد جاى نزول رحمت است.] [چون چرخ چاه ناله كن و اشك بريز تا در سرزمين جان تو سبزه هاى خوش رنگ برويد.] [ () حضرت رسول (ص) مرحمت فرمود و آن شخص را كه از صدق دل توبه كرده بود بخشيد.] [اگر طالب رحم هستى بر چشم هاى اشك بار ضعيفان و بىچارگان ترحم كن.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 5
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_40 عتاب كردن جهود آتش را كه چرا نمىسوزى و جواب او
[شاه جهود رو به آتش نموده گفت: اى آن كه در سوزاندن چابك و چالاك بودى آن عادت طبيعى جهان سوز تو كجا رفت.] [چرا نمىسوزانى خاصيت تو چه شد شايد از بد بختى ما عادت تو تغيير كرده است.] [تو كه به آتش پرست رحم نمىكنى چه شد كسى را كه از پرستش تو استنكاف دارد نمىسوزانى؟] [اى آتش تو هيچ گاه در انجام خاصيت طبيعى خويش خود دارى نمىكردى چطور نمىسوزانى چه شده كه نمىتوانى وظيفه ذاتى خود را انجام دهى.] [اين چشم بندى است يا هوش بندى؟ اين شعله كه سر بر آسمان كشيده چرا نمىسوزاند؟] [كسى تو را جادو كرده يا علم سيميا بكار برده يا از بخت بد ما تو بر خلاف طبع عمل مىكنى؟]
[از آتش صدا بلند شد كه من همانم كه بودم من آتشم تو بيا داخل شو تا ببينى چگونه مىسوزانم.] [طبيعت من تغيير نكرده و عنصر من همان است كه بود من شمشير خدايى هستم و بر طبق اراده او كار مىكنم.] [نديده اى كه بر در خيمه هاى تركمن سگها پيش مهمانان چاپلوسى مىكنند.] [و اگر بيگانهاى از نزديك خيمه عبور كند همين سگهاى مهربان و چاپلوس مثل شير درنده حمله مىكنند.] [من در بندگى از سگ كمتر نيستم و حق از يك تركى در نظم امور كمتر نيست.] [آتش طبع تو اگر ترا غمگين و خشمناك و ناراحت مىكند بر طبق امر شاهنشاه دين است كه روح تو را آتش مىزند.] [و اگر طبيعت تو سرور و ابتهاج بتو مىبخشد شادى را همان شاهنشاه در او وديعه نهاده است.] [اگر غم و رنج ديدى توبه كن زيرا كه بامر خداوند در تو تأثير مىكند.] [اگر او بخواهد عين غم بدل بشادى مىگردد و بندى كه بر پاى تو نهاده اند بدل به آزادى مىشود.] [باد و خاك و آب و آتش بنده هستند و در مقابل من و تو بىجان و مرده اند ولى در مقابل حق زنده و اثرشان بر طبق اراده او است.] [آتش روز و شب چون عاشق دل سوخته بخود پيچيده و در مقابل حق براى انجام امر در حال قيام است.] [سنگ را كه به آهن زدى آتش از آن توليد مىشود اين اخگر بامر حق بيرون مىآيد.] [آهن و سنگ ظلم و ستم را بهم مزن كه اصطكاك اينها چون نزديكى مرد و زن باعث زائيده شدن موجود ديگرى است.] [اگر چه سنگ و آهن سبب بيرون آمدن آتش هستند ولى تو به بالاتر از آنها نگاه كن.] [اين سبب را آن سبب بالاتر پيش آورده سبب كى بخودى خود سبب شده است.] [اين سبب را سبب بالاتر كار كن و مؤثر مىسازد گاهى در مورد ديگر هم از كار باز مىدارد.] [آن سبب هايى كه رهبر انبيا هستند بالا دست سبب هايى است كه بنظر ما مىرسد.] [عقل ما مىتواند محرم اين سببها بوده و آن را درك كند ولى با آن سببها فقط انبيا محرم هستند] [اين سبب را مىتوان تشبيه بريسمانى نمود كه از چاهى آب بوسيله آن كشيده مىشود.] [البته سبب بالا آمدن ريسمان گردش چرخ چاه است ولى نديدن گرداننده چرخ نشانه كورى و لغزش بصر است.] [تصور نكن كه اين همه ريسمان هاى اسباب در تمام جهان ناشى از گردش افلاك است.] [اين تصور را نكن تا چون چرخ سر گردان نشده و از بى مغزى مثل چوب آتش زنه باندك اشاره اى آتش نگيرى.] [باد و آتش از امر حق بوجود مىآيند و هر دو از باده الهى سر مستند.] [آب حلم و آتش خشم را هم اگر خوب بنگرى خواهى ديد كه از جانب خداوند است.] [اگر حقيقت باد از حق خبر نداشت چگونه ميانه قوم عاد فرق گذاشته مقصرين را هلاك و در باره نيكان بى اثر مىشد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 6
قصه هلاك كردن باد در عهد هود عليه السلام قوم عاد را
[هود پيغمبر در موقعى كه باد براى هلاك قوم عاد با كمال شدت مىوزيد مؤمنين را در يك جا جمع و گرد آنها خطى كشيد باد وقتى به آن جا مىرسيد از شدت خود كاسته بنسيم ملايم تبديل مىشد.] [و كسانى را كه خارج از آن خط بودند به هوا بلند كرده قطعه قطعه مىكرد.] [همچنين شيبان شبان گرد گوسفندان خود خطى مىكشيد.] [كه وقتى براى اداى فريضه ى جمعه مىرود گرگ به آنها حمله نكند.] [نه گرگ از آن خط پا به درون دايره مى گذاشت و نه گوسفندى از آن دايره خارج مىشد.] [باد طبيعى و باد حرص گرگ و باد حرص گوسفند در بند دايره مردان خدا هستند.]
[باد اجل هم با عارفان همين رفتار را دارد به آنها كه مى رسد چون نسيم لطيف بوستان نرم و روح پرور مىگردد.] [آتش ابراهيم را نگزيد چگونه بگزد كه او بر گزيده حق است.] [آتش شهوت اهل دين را نمىسوزاند ولى كفار را تا قعر زمين فرو مىبرد.] [موج دريا چون بامر حق برخاست قوم موسى را از قبطيان و فرعونيان تميز داد.] [خاك كه در نظر ما جماد و بىشعور است چون فرمان خدايى رسيد قارون را با گنج زر بقعر زمين كشيد.] [آب و گل چون از نفس عيسوى بهره برد بال و پر گشوده بصورت مرغى پرواز كرد.] [چون ستايش خداوند از دهان تو بيرون آيد خداوند او را بمرغ بهشتى تبديل مىكند. تسبيح تو بمنزله آب و گل است كه با نفخه صدق دل تبديل بمرغ بهشتى مىگردد.] [كوه طور از نور جمال موسى برقص در آمده صوفى كامل گرديده از نقص رهايى يافت.] [عجب مدار كه كوه صوفى كامل گردد زيرا جسم موسى هم جز آب و گل نبود.]
[شاه جهود اين همه عجايب را ديد ولى از ديدن آنها جز تمسخر و انكار از وى ظاهر نگرديد.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei
#داستان_پادشاه_مومن_سوز 7
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_41 طنز و انكار كردن پادشاه جهود و نصيحت ناصحان او را
[شاه جهود اين همه عجايب را ديد ولى از ديدن آنها جز تمسخر و انكار از وى ظاهر نگرديد.] [ناصحين به شاه جهود گفتند در ظلم و جور و ضديت بيش از اين پا فشارى مكن و تا اين اندازه ستيزه را جايز ندان.] [ () از كشتن و سوزاندن مردم صرف نظر كن و آتش براى جان خود تهيه نكن.] [جهود در مقابل اين پند خير خواهانه ناصحين را گرفته در بند نهاد و ظلم اولى را با ظلم دومى پيوند كرد.] [در اين موقع بود كه ندا رسيد اى شاه ستمگر چون كار باين جا رسيد بايست كه قهر و غضب ما در كار رسيدن است.] [و بلا فاصله آتش زبانه كشيده شعله هاى آن بالا رفت تا به چهل گز رسيد و به اطراف جهودان حلقه گشته تمام آنها را سوزانيده خاكستر نمود.] [اصل آنها از آتش بود در آخر نيز به اصل خود بر گشتند.] [آنها از آتش زائيده شده بودند و همواره جزء به راهى مى رود كه بكل خود منتهى گردد.] [ () آنها از آتش زائيده شده بودند كه همواره دم از آتش و دود مى زدند.] [آتشى بودند مؤمن سوز ولى مثل خس و خاشاك بالاخره خويشتن را آتش زدند.] [و آن كه مادرش (هاويه) آخرين طبقه جهنم بوده بالاخره جاى او در كنج هاويه خواهد بود.] [هر مادرى فرزند خود را مى طلبد و هر اصلى فرع خود را مى خواهد و بسوى او متمايل است.] [آب حوض را نگاه كنيد اين آب اگر چه در حوض زندانى شده و از جريان باز مانده نمى تواند به دريا ملحق شود ولى باد كه از رفقاى عنصرى او است كم كم او را به خود جذب نموده و مى برد مى برد كه ثانياً به صورت قطرات باران به دريا برساند.] [باد اين آب محبوس را از حبس رهايى داده و طورى مى برد كه كسى بردن آن را نتواند ديد مى برد تا به معدن اصلى خود برساند.] [تنفس ما هم جانهاى ما را كم كم و بطور غير محسوس از محبس جهان دزديده مى برد.] [همان طور كه خداى تعالى مى فرمايد إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ كلمات پاك بسوى او بالا مى رود اين كلمات از جايى كه ما هستيم صعود كرده و بالا مى رود تا بجايى كه خدا مى داند و بس] [دم ها و نفس هاى ما به يارى پرهيز و تقوى بالا مى رود و تحفه ايست كه از ما به جهان باقى فرستاده مى شود.] [پس از آن به مزد آن چه گفته ايم رحمت خداوند ذو الجلال به اضعاف مضاعف بسوى ما باز مى گردد.] [و همين رحمت ما را وادار مى كند كه ثانياً و ثالثاً كلمات خود را تكرار كنيم و عوض بگيريم تا بنده به درجه اى برسد كه بايد به آن جا ارتقا يابد.] [اين جريان هميشه باقى و اين بالا رفتن كلمات و فرود آمدن رحمت همواره در جريان است.] [الغرض اين كشش و اين جاذبه از طرفى آمده است كه لذت تقوى و محبت را به ما چشانيده اند.] [چشم هر قومى به سويى نگران است كه روزى در آن جا لذت آسايش چشيده است.] [ذوق هر جنس متوجه جنس خود است و جزء ذوقش متوجه كل است.] [و نيز ممكن است چيزى قابليت آن را داشته باشد كه به يك جنس مخصوص برسد و از جنس او گردد.] [چون نان و آب كه از جنس ما نيست ولى هنگامى كه در معده ما رود از جنس ما شده بر ما مى افزايد.] [آب و نان صورت جنسيت ندارد ولى به اعتبار آخرين صورتى كه بخود مى گيرد و تبديل به گوشت و پوست و استخوان مى گردد او را جنس ما مى توان دانست.] [اگر ما متمايل بغير جنس خود شويم شايد آن چيز شبيه به جنس ما است و ذوق به اشتباه متمايل باو شده.] [آن كه مانند جنس ما است عاريه است و باقى نخواهد ماند.] [مرغ اگر از صفيرى كه مى شنود به سمتى متمايل گردد وقتى جنس خود را نيابد صفير به نظرش چون نفير بد صدا خواهد شد.] [تشنه اگر سر آب ديده بطرف او مايل شد وقتى به سراب رسيد از وى گريخته به جستجوى آب مى رود.] [اگر مفلس از زر قلب خوشحال شود در ضراب خانه رسوا و بد حال خواهد شد.] [براى اينكه يك نقد زر اندود ترا فريب ندهد و خيال كج به چاهت نيفكند.] [از كليله و دمنه قصه نخجیران و شیر را بخوان و سهم خود را از پند و نصيحت در آن جستجو كن.]
👈 ادامه دارد ...
🆔 @masnavei