eitaa logo
مثنوی معنوی
45 دنبال‌کننده
20 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
19 اعتراض كردن مريدان بر خلوت وزير بار ديگر قسمت اول [مريدان گفتند سخنان ما جنبه انكار ندارد و گفته ‏هاى ما مانند سخنان ديگران نيست.] [ (اينجا باز مولوى مريدان وزير را فراموش كرده منظور خود را مخاطب قرار داده مى ‏گويد) در فراق تو اشك از ديده ‏گان ما جارى و آه جان سوز در سينه ما شعله ‏ور است.] [طفل با دايه خود در ستيز نيست او مى‏ گريد بدون اينكه خوب را از بد تشخيص دهد.] [ما چون سيم هاى چنگى هستيم كه تو مضراب به آن مى‏ زنى اين آه و زارى اگر چه بصورت از ما است ولى در واقع زارى تو است كه بگوش مى ‏رسد.] [ما چون نى هستيم كه تو بر آن مى‏ دمى و نواهاى آن از تو است يا چون كوهى هستيم كه آواز تو در آن منعكس مى‏گردد.] [ما چون صفحه شطرنجيم كه بازيكن آن تويى و برد و باختها متعلق بتو است.] [اى جان جانهاى ما ما كيستيم كه با وجود تو اظهار هستى كنيم.] [ما همگى نيست هست نما بوده و تو هستى مطلقى كه فانى نما هستى.] [ما همگى شير هستيم ولى شيرى كه در پرده پرچم نقش شده حمله ‏هاى ما از بادى است كه بر آن پرده مى ‏وزد و نقشها را در حال حمله نشان مى ‏دهد.] [بلى ما حمله مى‏ كنيم ولى حمله ما از بادى است كه ناپيدا است اى جان فداى آن ناپيدا باد.] [هستى ما و نسيمى كه ما را حركت مى ‏دهد از تو است و تو بما عطا كرده ‏اى و تمام وجود ما نتيجه ايجاد تو است.] [تويى كه بنيست لذت هستى چشانده ‏اى و تويى كه هستى و تويى كه نيست را عاشق و شيفته خود كرده ‏اى.] [اى آن كه منعم ما هستى لذت انعام خود را از ما باز نستان و جام و باده و نقل خود را از ما وامگير.] [اگر انعام خود را باز گيرى چه كسى مى ‏تواند اعتراض كند نقش با چه نيرويى با نقاش مقابله خواهد كرد.] [بما منگر و بانعام بى‏ پايان خود نظر كن و بكرم و سخاى خويش بنگر.] [از اول نه ما بوديم و نه تقاضاهاى ما در آن وقت تو خواهشهاى نگفته و تمناهاى نابوده ما را شنيدى.] [نقش در مقابل قلم نقاش چون كودكى كه در شكم مادر باشد عاجز و دست و پا بسته است.] [خلق عالم در پيش قدرت تو چون گل و بوته ‏هاى كارگاه گل دوزى در مقابل سوزن دوزنده عاجز و ناتوان هستند.] [گاهى نقش ديو گاه تصوير آدم كشيده زمانى نقش شادى و گاه صورت غم را نمايش مى‏دهد.] [دستى نيست كه براى دفاع بجنبش آمده و از كار او ممانعت كند و نطقى نيست كه از نفع و ضرر دم زند.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
19 اعتراض كردن مريدان بر خلوت وزير بار ديگر قسمت 2 [تو تفسير اين گفته را از قرآن كريم بخوان كه مى ‏فرمايد وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏ يعنى وقتى تير انداختى تو تير نينداختى بلكه خدا بود كه تير انداخت.] [اگر تير اندازى مى‏كنيم اين كار از ما نيست ما بمنزله كمانى هستيم كه تير انداز آن خداوند است.] [اينكه گفته شد جبر نيست بلكه بيان جبارى و عظمت خداوند است و ياد آورى جبارى او براى اظهار تذلل است‏] [زارى ما دليل اضطرار و بى‏چارگى است و از طرفى خجلت ما از اعمال خود دليل اختيار ما است بنا بر اين دلالت بر جبر ندارد.] [اگر اختيار نيست اين حجلت و شرم براى چيست و اين افسوس و پشيمانى چه معنى دارد؟] [اگر اختيار نيست استادان چرا بشاگردان خود زجر داده و آنان را تنبيه و مجازات‏ مى‏كنند اگر اختيار نداريم براى چه يك وقتى خاطر ما از تدبيرى كه كرده‏ايم منصرف شده راه ديگرى بر مى‏گزيند و در راهى كه بر گزيده قدم مى‏زند و همان طور كه پسنديده و اختيار كرده عمل مى‏كند مگر معنى اختيار جز بر گزيدن و پسنديدن است.] [اگر بگويى كه او از جبر غافل بوده و ماه حقيقت در ابر وجود او پنهان شده است.] [اين جواب خوبى دارد كه اگر آن جواب را بشنوى از كفر گذشته بايمان مى‏گروى.] [ (پس درست گوش كن) آه و زارى هر كس در موقع بيمارى است. در موقع بيمارى است كه شخص از خواب غفلت بيدار شده بياد تواناتر از خود مى‏افتد.] [وقتى بيمار مى‏شوى از گناهان خود استغفار كرده.] [زشتى گناهان در جلو ديده‏گانت مجسم شده اراده مى‏كنى كه براه راست باز آيى.] [و با خود عهد مى‏كنى كه بعد از اين جز طاعت و كار پسنديده از تو سر نزند.] [پس معلوم مى‏شود كه بيمارى ترا بيدار و هشيار مى‏سازد.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
19 اعتراض كردن مريدان بر خلوت وزير بار ديگر قسمت 3 [پس اين اصل را مسلم بدار كه هر كس درد دارد بويى از حقيقت به مشامش رسيده است.] [آن كه بيدارتر است پر دردتر و آن كه آگاه‏تر است رخ زردتر خواهد بود.] [اگر واقعاً از جبر او آگاهى پس ناله و زاريت كو و جنبشى كه زنجير جبارى در تو ايجاد مى ‏كند كجا است.] [آن كه زير زنجير است چگونه خندان و شادمان خواهد بود؟ چوب شكسته چگونه ستون بنا و عمارت مى‏ گردد. آن كه اسير زندان است كى حركات آزادى مى‏ كند؟ آن كه گرفتار بلا است كى و چگونه شادى مى‏كند؟] [اگر واقعاً تو جبر مى ‏بينى و مى ‏بينى كه پاى ترا بسته و مأمورين و سرهنگان شاه بالاى سرت ايستاده ‏اند و كوچكترين اختيارى از خود ندارى.] [اگر اين حالت را درك مى‏ كنى پس زير دستانت را زحمت نده آنان را زير بار خود نكش‏] [زيرا اگر واقعاً عاجز هستى از عاجز و جبر را مذهب خود قرار مده و اگر مى‏ بينى نشان ديد تو چيست؟.] [حقيقت اين است كه تو بهر كارى كه مايل هستى و هر راهى را كه اختيار كرده و مى ‏پسندى خود را براى انجام آن كار و قدم زدن در آن راه مختار و توانا مى ‏بينى: (بدليل اينكه به آن كار اقدام مى ‏كنى)] [بعكس در كارى كه بانجام آن مايل نيستى جبرى شده مى‏ گويى با خداست.] [اين است كه پيمبران در كار دنيا جبريند و كفار در كار آخرت قائل به جبرند.] [كار آخرت براى انبيا اختيارى است و كار دنيا براى كافران اختيارى‏] [براى اينكه هر مرغى بطرف جنس خود متمايل بوده جانش از جلو و خود در عقب او بسوى مقصد در پرواز است‏] [كفار چون از جنس سجين و پست بودند بطرف محبس دنيا بخوشى و ميل همى ‏دوند.] [و انبياء چون از عالم بالا بوده و از جنس عليين هستند با جان و دل بطرف آسمانها در پروازند.] [ () بار خدايا تو بجان ما مقامى را نشان ده كه در آن جا كلام از كلمات و حروف تشكيل نشده و از تركيب منزه است.] [اين سخن را پايانى نيست پس باز گشته بقيه قصه ‏اى را كه شروع كرده بوديم تمام كنيم.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
20 نوميد كردن وزير مريدان را از نقض خلوت خود [وزير درون خلوت خود مريدان را صدا زده گفت بدانيد كه‏] [حضرت عيسى بمن پيغام كرده تا از ياران و خويشان خود كناره كنم.] [فرموده است كه در خلوت هم رو بديوار كرده تنها بنشينم حتى از وجود خود هم كناره گرفته و خلوت گزينم.] [ديگر بعد از اين اجازه سخن گفتن نداشته با گفت و شنيد كارى ندارم.] [خدا حافظ اى دوستان، من ديگر مرده محسوب مى‏شوم و به آسمان چهارم راه يافته ‏ام.] [تا در زير كره نار چون هيزم در رنج و زحمت و در سوز و گداز نباشم.] [بعد از اين بر بالاى آسمان چهارم در جوار عيسى خواهم نشست.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
21 فريفتن وزير اميران را هر يك بنوع و طريقى‏ [پس از آن هر يك از اميران را تنها بخلوت طلبيده با آنان بگفتگو پرداخت.] [بهر يك از آنها گفت كه من بعد در دين عيسى نايب حق و خليفه من تو هستى.] [و اميران ديگر بايد از تو تبعيت كنند و عيسى همگى را شيفته و تابع تو قرار داده است.] [هر اميرى كه گردن كشى كرده از تو تبعيت نكند يا بكش يا اسيرش كن.] [اما تا من زنده هستم اين راز را آشكار مكن و رياست خود را عملى ننما.] [و در زندگى من بهيچ وجه دعوى سلطنت مكن.] [اين است طومار و كتاب احكام مسيح آن را بگير و در موقع خود براى امت عيسى يك بيك بخوان.] [و بهر اميرى جداگانه گفت كه جز تو در دين خدا نايب و خليفه ‏اى نيست.] [و هر يك را در خلوت عزيز و محترم خواند و آن چه باو گفته بود بديگر اميران نيز همان را گفت.] [و بهر يك طومار و كتابى داد ضد يكديگر كه مندرجاتشان با هم مخالف بود.] [همه ضد يكديگر بود و ما اين اختلاف را سابقاً شرح داده ‏ايم.] [و همه چون اشكال حروف الف با با هم اختلاف داشته هيچ يك شبيه ديگرى نبود. بلى همه ضد هم بود بطورى كه قبلًا گفته شد.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
22 كشتن وزير خود را در خلوت از مريدان‏ [وزير چهل روز ديگر در خلوت مانده و بعد خودكشى كرده از دست خود راحت شد.] [وقتى مردم از مرگ او آگاه شدند در سر قبرش قيامت بپا شد.] [بقدرى جمعيت در اطراف قبر او گرد آمده شور و غوغا بپا كرده موى سر و ريش خود را كنده جامه ‏ها دريدند كه.] [شماره آنها را خدا مى‏داند و در ميان آنها از عرب و ترك و رومى و كرد و از هر قومى ديده مى‏شد.] [همه خاك گور او را بر سر ريخته و درد و غم دورى او را دواى خود تصور مى‏كردند.] [و بر خاك قبر او عوض اشك‏ خون از ديده جارى مى‏ساختند.] [ () كوچك و بزرگ امير و رعيت گدا و مالدار از درد فراق او مى‏ناليدند.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
22 [بعد از يك ماه مردم بزبان آمده مى ‏پرسيدند كه بجاى او چه كسى از اميران خواهد نشست.] [تا ما او را پيشواى خود شناخته كار ما بوسيله او بانجام رسد. و همه بخدمت او كمر بسته بفرمان او گردن نهاده دامان او را گرفته دست بدست او نهيم.] [ (در اينجا مولوى از قصه صرف نظر كرده غيبت ولى و لزوم جانشين را بعد از او شرح مى ‏نمايد) چون آفتاب نهان شد و ما را از غيبت خود داغدار نمود چاره ‏اى نيست جز آن كه چراغى بجاى او بر ما بتابد.] [چون روى يار از ديده ‏ها نهان شد نايبى بايد كه يادگار او باشد.] [وقتى فصل گل گذشت و گلشن بر اثر خزان خراب و ويران گشت بوى گل را بايد از گلاب استشمام نمود.] [بلى چون خدا در چشم ما عيان نيست پيمبران نايب حقند كه مى ‏توانيم آنها را ببينيم.] [نه نه غلط گفتم اگر نايب را با منوب دو پنداريم و ميانه خدا و رسول او جدايى اندازيم قبيح و بى‏ مورد است.] [تا تو صورت پرست هستى دو مى ‏پندارى ولى در نظر كسى كه از عالم صورت گذشته يكى است.] [تو در ظاهر اگر نگاه كنى دو چشم دارى ولى اگر بنور چشم متوجه شوى فقط يكى است‏] [بالاخره تا نظر بر يكى بيفتد بنظر يكى است و دو بنظر نمى ‏آيد. اگر كسى متوجه نور چشم باشد نور دو چشم يكى هستند و جدايى ميانه آنها نيست.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
23 در بيان آن كه جمله پيغمبران حقند كه‏ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ‏ [اگر ده چراغ در يك جا حاضر كنى آنها بصورت غير همديگرند] [ولى اگر راستى بچراغ مطلق نظر كنى و منظورت روشنايى باشد آنها را نمى ‏توان از هم متمايز دانست.] [ () اين معنى را از قرآن كريم بخواه و بگو ما ميانه پيمبران جدايى قائل نيستيم.] [تو اگر صد دانه سيب و صد دانه گلابى شماره كنى هر گاه آنها را بفشارى ديگر صدى باقى نمى ‏ماند همه يكى شوند.] [معانى قابل قسمت نبوده و قابل شمارش نيست و تجزيه و تركيب بر نمى ‏دارد.] [چون دانستى كه ياران با هم متحدند معنى را از دست مده زيرا كه صورت سركش بوده‏] [بهر قيمتى است او را بردار و كنار بگذار تا در زير خرابه ‏هاى آن گنج معنى را پيدا كنى‏] [اگر تو صورت را كنار نگذارى عنايتهاى خداوندى آن را كنار خواهد زد.] [او خويشتن را بدلها مى‏نماياند و خرقه بى‏نوايان و درويشان را مى‏دوزد.] [ما در حال انبساط بوده و همه يك حقيقت بوديم و در آن جا سر و پا و جهت مغاير و ممتاز نداشتيم.] [همه مثل آفتاب يك حقيقت بوده و چون آب صاف گره و پيچ و خمى نداشتيم.] [و چون آن نور خالص بعالم صورت آمد مثل سايه ‏هاى كنگره متعدد نموده و شماره پذير گرديد.] [او با منجنيق خود كنگره را ويران مى‏كند تا فرق و تعدد و اختلاف از ميان برخيزد.] ______________________________ (1) اشاره به آيه 285 از سوره بقره كه مى‏فرمايد آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ يعنى پيغمبر به آن چه از طرف پروردگارش بر او نازل شده ايمان آورده و مؤمنين نيز همگى بخدا و فرشتگانش و كتب و پيمبرانش ايمان آوردند- ما ميان هيچ يك از پيمبرانش فرق و جدايى قائل نيستيم- و (مؤمنين) گفتند (آن چه فرمودى) شنيديم و اطاعت كرديم بار الها باز گشت ما بسوى تو است‏ ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
24 در بيان آن كه انبياء عليهم السلام را گفتند "كلموا الناس على قدر عقولهم " زيرا كه آن چه ندانند انكار كنند و ايشان را زيان دارد [شرح اين مطلب را ممكن بود من بگويم ولى نمى ‏گويم براى اينكه اشخاص در اين مرحله لغزشى پيدا نكنند.] [نكته ‏هاى اين مرحله چون تيغ فولادى تيز و برنده است تو اگر سپر ندارى عقب برو.] [جلو اين الماس بران بدون سپر ميا كه تيغ ناچار خواهد بريد.] [من از اين جهت تيغ را در غلاف جا داده و دم فرو بستم كه اگر تو انكار كنى بر خلاف تو بكار نرود.] [اينك براى تمام كردن داستان مى ‏گوييم مردم از راه وفادارى‏] [بعد از اين پيشوا براى مقام او نايبى مى ‏خواستند.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
25 منازعت كردن امرا با يكديگر در وليعهدى‏ [يكى از اميران جلو آمده نزد صفوف جمعيت ايستاد.] [و گفت جانشين آن مرد من بوده و در اين زمان من نايب عيسى هستم.] [پس طومارى كه همراه داشت بيرون آورده گفت اين طومار هم نشانه و دليل من است كه بعد از او جانشينى عيسى بمن محول شده است.] [امير ديگر پيش آمده دعوى و برهان او هم در خلافت همين بود.] [و طومارى از بغل بيرون آورده بمردم نشان داد و اين امر باعث خشم و نقار هر دو گرديد.] [اميران ديگر هم با تيغ هاى عريان جلو آمدند.] [همگى در يك دست شمشير و در دست ديگر طومار چون پيلان مست بجان همديگر افتادند.] [ () هر اميرى از تابعين خود جمعيتى همراه داشت همگى شمشير كشيده بجنگ پرداختند] [هزاران نفر عيسوى كشته گرديده از سر كشته‏ ها پشته ‏ها ساخته شد.] [از چپ و راست چون سيل خون جارى شده گرد و غبار هوا را تيره و تار ساخت.] [تخم فتنه ‏اى كه وزير كاشته بود آفت سر و جان عيسويان‏ گرديد.] [بلى جوزها شكسته و پوستها با خاك يكسان شد ولى آن كه مغز داشت بعد از كشته شدن و مردن روحش نغز باقى ماند.] [كشته شدن و مردن كه بر صورت و نقش تن آدمى عارض مى‏شود مثل شكستن انار و سيب است.] [آن كه شيرين است سهم يار است و آن كه پوسيده و بى‏ مغز است فقط صداى شكستن او بگوش رسيده و از ميان مى ‏رود.] [ () آن كه مغز دار است مثل مشگ پاك و آن كه پوسيده و بى ‏مغز است نصيب خاك خواهد بود.] [آن كه با معنى است بصورت خوش جلوه ‏گر گشته آن كه بى‏ معنى است رسوا خواهد شد.] [اى كسى كه صورت مى ‏پرستى بمعنى پرداز كه معنى چون پرى است در بدن مرغ تن كه بهرجا بخواهد پرواز مى‏كند.] [با اهل معنى بنشين كه هم فيض برى و هم در شمار جوانمردان باشى.] [جانى كه داراى معنى نباشد در تن مثل تيغ چوبين است كه در غلاف جا گرفته باشد.] [تا غلاف است گمان مى ‏كنند شمشير است و قيمتى دارد وقتى از غلاف بيرون آمد جز سوختن بكار ديگرى نمى‏آيد.] [پس تو با تيغ چوبين بميدان مرو از اول درست دقت كن و تيغ خود را آزمايش نما تا در آخر كارت برسوايى نكشد] [بلى امتحان كن اگر تيغ چوبين است تيغ ديگرى بخواه و اگر برنده است با خاطر جمع بميدان قدم بگذار.] [تيغ در زراد خانه اولياء خداست ديدن آنها كيميا است و جان را معنى مى‏ بخشد.] [تمام دانايان همين را گفته‏ اند كه دانا رحمت للعالمين است.] [اگر انار مى ‏خرى انار خندان بخر تا خنده او از دانه ياقوت فامش ترا مطلع نمايد.] [وه چه خنده شيرينى كه از دهان درون قلب خود را چون در گرانبها از محفظه بى ‏سر پوش جان نمايش مى ‏دهد.] [آرى نار خندان سراسر باغ را خندان جلوه مى‏دهد و مردان خدا نيز نار خندان باغ آفرينش اند و صحبت آنان ترا در شمار مردان قرار مى ‏دهد.] [خنده نامبارك خنده آن لاله‏ اى است‏ كه از دهان خود سياهى و تيرگى دل خويش را آشكار مى ‏سازد.] [ () يك ساعت صحبت با اوليا بهتر از صد سال عبادت بى ‏ريا است.] [اگر سنگ مرمر يا سنگ خارا باشى چون بصاحب دل مى ‏رسى گوهر گرانبها خواهى شد.] [دوستى پاكان را در ميان جان منزل ده و جز بمهر كسانى كه پاك دل و دل خوشند دل مبند.] [به ديار نوميدى قدم مگذار كه اميدها در كشور وجود هست بطرف تاريكى نرو كه خورشيدها در عالم خلقت نور فشانى مى‏كنند.] [دل ترا بكوى اهل دل مى‏ كشاند و تن تو را به محبس آب و گل رهبرى مى‏كند.] [غذاى دل را از اهل دل بخواه اقبال را از صاحب اقبال بطلب.] [ () دست بدامن صاحب دولتى بزن تا از تفضل او سربلند شوى.] [ () صحبت اشخاص صالح ترا صالح مى‏كند و مصاحبت اشخاص ناصالح بطرف فسادت مى ‏برد.] ادامه دارد ... 🆔 @masnavei
26 پیامبر در انجیل نعت تعظيم حضرت مصطفى كه در انجيل بود. [نام مصطفى ص همان پيمبرى كه سر آمد انبيا و درياى صفا و پاكى بود در كتاب انجيل ذكر شده.] [و تمام جزئيات شكل و تزيينات آن حضرت و جنگها حتى چگونگى روزه و افطارش نوشته شده بود.] [يك دسته از عيسويان چون در موقع خواندن انجيل بنام مبارك آن حضرت مى‏ رسيدند براى ثواب.] [آن اسم مبارك را بوسيده و صورت خود را به آن مى ‏ماليدند.] [اين گروه در اين فتنه كه اميران بجان هم افتاده بودند ايمن بوده.] [و از شر و زير و امير در پناه نام مقدس احمد در امان زيسته و آسوده خاطر بودند.] [از بركت نور احمد كه كمك و مددكار آنها بود نسلشان هم زياد شده عده آنها فزونى گرفت.] [اما قسمتى از عيسويان كه نام مبارك احمد را با اهانت مى ‏نگريستند.] [خود از فتنه وزير موهون و خوار شدند.- اين طايفه بودند كه از دين و آئين و طريقه محروم و خوار و ذليل گرديدند.] [و بوسيله همان طومارهاى غلط و مختلف در دين و احكام دينشان خبط و خطاهاى فراوان راه يافت.] [نام مقدس آن حضرت كه اين اثر را دارد بايد پى برد كه نور آن بزرگوار چه اثرى در نفوس خواهد كرد.] [نام او كه پناهگاه و قلعه محكم باشد ذات آن بزرگوار چه اثرى خواهد كرد.] [بعد از اين خونريزى كه وزير براه انداخت‏] 👈پایان حکایت پادشاه نصرانی کش 🆔 @masnavei
1 در بيان حكايت پادشاه جهود ديگر كه در هلاك دين عيسى جهد كرد [يك پادشاه ديگرى از نسل همين جهود كه قصه او را نوشتيم براى هلاك تابعين عيسى اقدام كرد.] [اگر خبر عمليات اين جهود را مى‏خواهى سوره شريفه‏ وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ‏ را بخوان‏ (اشاره به آيه دهم از سوره بروج كه مى‏فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ‏ يعنى كسانى كه مردان و زنان با ايمان را مبتلا ساخته و باعث زحمت آنان شده پس از آن توبه هم نكردند عذاب دوزخ و عذاب سوختن براى آنها است.)] [همان رسم و راهى كه پادشاه اولى باز كرده بود جهود دومى نيز به آن راه قدم گذاشت.] منظور شاعر اشاره به است [يك راه بد و سنت زشتى كه كسى در عالم رواج دهد هر ساعت تا قيامت لعنت خداوند شامل او مى‏گردد.] [ () هر بدى كه آيندگان در آن راه مرتكب شوند خداوند آن بدى را ناشى از بدعت گزار اولى مى‏داند.] [مردمان خوب مى‏روند و نيكى آنها براى هميشه باقى است و از ظالمان و لئيمان جز ظلم و لعنت و نفرين باقى نمى‏ماند.] [و تا قيامت هر بدى كه از آن قبيل بوجود آيد راجع بكسى است كه از اول بناى آن را نهاده است.] [دستجات خوب و بد افراد بشر چون رگه ‏هاى آب شيرين و شور تا قيامت در جريان است.] [خوبان از آب شيرين ارث برده‏ اند و مشمول پرتو مضمون آيه شريفه‏ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ‏ مى ‏باشند . (اشاره به آيه 29 از سوره فاطر كه مى‏فرمايد: ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ يعنى پس ما بكسانى از بندگان خود كه بر گزيده بوديم اين كتاب( قرآن) را بارث داديم بعضى از آنها ظالم بنفس خود بوده و بعضى ميانه روى اختيار كرده و بعضى ديگر با اجازه خداوند به اعمال خيريه اقدام مى‏كنند و اين يك فضل و رحمت بزرگ خداوندى است.)] [اگر با نظر دقيق بنگرى پرتوى از گوهر نبوت نثار طالبان راه حق شده نه بلكه طالبين پرتوى از پيمبرانند.] [پرتو هميشه با گوهر همراه است و همواره بجايى مى ‏رود كه گوهر مى ‏رود.] [نور خورشيد كه از روزنه اطاق مى ‏تابد هر لحظه در يك نقطه از اطاق است و در اطاق حركت مى ‏كند براى چه؟ براى اينكه خورشيد هر لحظه تغيير مكان مى‏ دهد و شعاع او قهراً از آن تبعيت مى ‏كند.] [هر كس كه با ستاره ه‏ا پيوستگى دارد ناچار با همان ستاره و به تبعيت او در حركت است.] [اگر با ستاره زهره پيوستگى داشته و طالعش زهره باشد مانند زهره متمايل بطرب و پيرو عشق و طلب است.] [و اگر طالعش ستاره مريخ بود چون مريخ جنگ و خصومت آغاز كرده خونريزى پيشه خواهد كرد.] [برتر و بالاتر از اين ستارگان اختران فروزانى هستند كه نحوست در آنها راه نداشته احتراق و حضيض و وبال ندارند.] [آنها در آسمانهايى غير از اين آسمانهاى هفتگانه مشهور در حركتند.] [آنها در تابش نور خداوندى مستغرق بوده مقارنه و مقابله ندارند.] [هر كس كه طالعش از آن اختران فروزان باشد خود او بدون هيچ عملى چون تيرهاى شهاب كفار را مى ‏سوزاند.] [خشم او خشم مريخى نبوده و از جنس خشم سايرين نيست او روى بجانب مبدأ دارد در عين اينكه غالب است خوى مغلوبان دارد و در عين استيلا فروتن و متواضع است.] [داراى نوريست كه بر تاريكى غلبه كرده و بر خلاف ستارگان عادى از كسوف و تيرگى ايمن و در ميان دو انگشت نور حق قرار گرفته است.] [خدا آن نور را بجانها نثار كرده و آنها كه بطرف او رفته ‏اند دامنها از آن نور برداشته‏ اند.] [كسى كه از نثار آن نور نصيب برده روى از غير خدا بر تافته و بحق متوجه شده است.] [و كسى كه دامنى از عشق نداشته از نثار آن بى ‏نصيب مانده است.] [هر جزء رو بطرف مبدأ كل خود دارد عشق بلبل همواره متوجه روى گل است.] [رنگ گاو را بايد از بيرون تماشا كرد و سرخ و سبز و زرد آن را تميز داد ولى رنگ مرد را از درون آن بايد جستجو نمود.] [رنگهاى زيبا از خم صفاى الهى است و رنگهاى بد و زشت از آب سياه جفا و غضب است.] [نام آن رنگ لطيف و زيبا صبغة اللَّه (رنگ خدايى) و بوى آن رنگ كثيف لعنة اللَّه لقب گرفته است.] [آن كه از دريا برخاسته بالاخره بدريا مى‏ رود و از همانجا كه آمده به آن جا بر مى ‏گردد.] [از بالاى كوهها سيل با عجله و شتاب بطرف مبدأ اصلى خود (دريا) روان است و از تن مردان جانى كه با عشق آميخته بطرف مبدأ خويش روى خواهد آورد.] 👈 ادامه دارد ... 🆔 @masnavei