eitaa logo
مثنوی معنوی
49 دنبال‌کننده
21 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
ادامه ی حکایت 13 بخش ۲۴ - بیان خسارت وزیر درین مکر همچو شه نادان و غافل بد وزیر پنجه می‌زد با قدیم ناگزیر با چنان قادر خدایی کز عدم صد چو عالم هست گرداند بدم صد چو عالم در نظر پیدا کند چونک چشمت را به خود بینا کند گر جهان پیشت بزرگ و بی‌بنیست پیش قدرت ذره‌ای می‌دان که نیست این جهان خود حبس جانهای شماست هین روید آن سو که صحرای شماست این جهان محدود و آن خود بی‌حدست نقش و صورت پیش آن معنی سدست صد هزاران نیزهٔ فرعون را در شکست از موسیئ با یک عصا صد هزاران طب جالینوس بود پیش عیسی و دمش افسوس بود صد هزاران دفتر اشعار بود پیش حرف امیی‌اش عار بود با چنین غالب خداوندی کسی چون نمیرد گر نباشد او خسی بس دل چون کوه را انگیخت او مرغ زیرک با دو پا آویخت او فهم و خاطر تیز کردن نیست راه جز شکسته می‌نگیرد فضل شاه ای بسا گنج آگنان کنج‌کاو کان خیال‌اندیش را شد ریش گاو گاو که بود تا تو ریش او شوی خاک چه بود تا حشیش او شوی چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد عورتی را زهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود روح می‌بردت سوی چرخ برین سوی آب و گل شدی در اسفلین خویشتن را مسخ کردی زین سفول زان وجودی که بد آن رشک عقول پس ببین کین مسخ کردن چون بود پیش آن مسخ این به غایت دون بود اسپ همت سوی اختر تاختی آدم مسجود را نشناختی آخر آدم‌زاده‌ای ای ناخلف چند پنداری تو پستی را شرف چند گویی من بگیرم عالمی این جهان را پر کنم از خود همی گر جهان پر برف گردد سربسر تاب خور بگدازدش با یک نظر وزر او و صد وزیر و صدهزار نیست گرداند خدا از یک شرار عین آن تخییل را حکمت کند عین آن زهراب را شربت کند آن گمان‌انگیز را سازد یقین مهرها رویاند از اسباب کین پرورد در آتش ابراهیم را ایمنی روح سازد بیم را از سبب سوزیش من سوداییم در خیالاتش چو سوفسطاییم https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 14 بخش ۲۵ - مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم مکر دیگر آن وزیر از خود ببست وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست در مریدان در فکند از شوق سوز بود در خلوت چهل پنجاه روز خلق دیوانه شدند از شوق او از فراق حال و قال و ذوق او لابه و زاری همی کردند و او از ریاضت گشته در خلوت دوتو گفته ایشان نیست ما را بی تو نور بی عصاکش چون بود احوال کور از سر اکرام و از بهر خدا بیش ازین ما را مدار از خود جدا ما چو طفلانیم و ما را دایه تو بر سر ما گستران آن سایه تو گفت جانم از محبان دور نیست لیک بیرون آمدن دستور نیست آن امیران در شفاعت آمدند وان مریدان در شناعت آمدند کین چه بدبختیست ما را ای کریم از دل و دین مانده ما بی تو یتیم تو بهانه می‌کنی و ما ز درد می‌زنیم از سوز دل دمهای سرد ما به گفتار خوشت خو کرده‌ایم ما ز شیر حکمت تو خورده‌ایم الله الله این جفا با ما مکن خیر کن امروز را فردا مکن می‌دهد دل مر ترا کین بی‌دلان بی تو گردند آخر از بی‌حاصلان جمله در خشکی چو ماهی می‌طپند آب را بگشا ز جو بر دار بند ای که چون تو در زمانه نیست کس الله الله خلق را فریاد رس https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 15 بخش ۲۶ - دفع گفتن وزیر مریدان را گفت هان ای سخرگان گفت و گو وعظ و گفتار زبان و گوش جو پنبه اندر گوش حس دون کنید بند حس از چشم خود بیرون کنید پنبهٔ آن گوش سِرّ گوش سَرست تا نگردد این کر آن باطن کرست بی‌حس و بی‌گوش و بی‌فکرت شوید تا خطاب ارجعی را بشنوید تا به گفت و گوی بیداری دری تو زگفت خواب بویی کی بری سیر بیرونیست قول و فعل ما سیر باطن هست بالای سما حس خشکی دید کز خشکی بزاد عیسی جان پای بر دریا نهاد سیر جسم خشک بر خشکی فتاد سیر جان پا در دل دریا نهاد چونک عمر اندر ره خشکی گذشت گاه کوه و گاه دریا گاه دشت آب حیوان از کجا خواهی تو یافت موج دریا را کجا خواهی شکافت موج خاکی وهم و فهم و فکر ماست موج آبی محو و سکرست و فناست تا درین سکری از آن سکری تو دور تا ازین مستی از آن جامی نفور گفت و گوی ظاهر آمد چون غبار مدتی خاموش خو کن هوش‌دار https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 16 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 17 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 18 بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر جمله گفتند ای وزیر انکار نیست گفت ما چون گفتن اغیار نیست اشک دیده‌ست از فراق تو دوان آه آهست از میان جان روان طفل با دایه نه استیزد ولیک گرید او گرچه نه بد داند نه نیک ما چو چنگیم و تو زخمه می‌زنی زاری از ما نه تو زاری می‌کنی ما چو ناییم و نوا در ما ز تست ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست ما چو شطرنجیم اندر برد و مات برد و مات ما ز تست ای خوش صفات ما که باشیم ای تو ما را جان جان تا که ما باشیم با تو درمیان ما عدمهاییم و هستیهای ما تو وجود مطلقی فانی‌نما ما همه شیران ولی شیر علم حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد آنک ناپیداست هرگز گم مباد باد ما و بود ما از داد تست هستی ما جمله از ایجاد تست لذت هستی نمودی نیست را عاشق خود کرده بودی نیست را لذت انعام خود را وامگیر نقل و باده و جام خود را وا مگیر ور بگیری کیت جست و جو کند نقش با نقاش چون نیرو کند منگر اندر ما مکن در ما نظر اندر اکرام و سخای خود نگر ما نبودیم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفتهٔ ما می‌شنود نقش باشد پیش نقاش و قلم عاجز و بسته چو کودک در شکم پیش قدرت خلق جمله بارگه عاجزان چون پیش سوزن کارگه گاه نقشش دیو و گه آدم کند گاه نقشش شادی و گه غم کند دست نه تا دست جنباند به دفع نطق نه تا دم زند در ضر و نفع تو ز قرآن بازخوان تفسیر بیت گفت ایزد ما رمیت اذ رمیت گر بپرانیم تیر آن نه ز ماست ما کمان و تیراندازش خداست این نه جبر این معنی جباریست ذکر جباری برای زاریست زاری ما شد دلیل اضطرار خجلت ما شد دلیل اختیار گر نبودی اختیار این شرم چیست وین دریغ و خجلت و آزرم چیست زجر شاگردان و استادان چراست خاطر از تدبیرها گردان چراست ور تو گویی غافلست از جبر او ماه حق پنهان کند در ابر رو هست این را خوش جواب ار بشنوی بگذری از کفر و در دین بگروی حسرت و زاری گه بیماریست وقت بیماری همه بیداریست آن زمان که می‌شوی بیمار تو می‌کنی از جرم استغفار تو می‌نماید بر تو زشتی گنه می‌کنی نیت که باز آیم به ره عهد و پیمان می‌کنی که بعد ازین جز که طاعت نبودم کاری گزین پس یقین گشت این که بیماری ترا می‌ببخشد هوش و بیداری ترا پس بِدان این اصل را ای اصل‌جو هر که را دردست، او بُرده‌ست بو هر که او بیدارتر پر دردتر هر که او آگاه تر رخ زردتر گر ز جبرش آگهی زاریت کو بینش زنجیر جباریت کو بسته در زنجیر چون شادی کند کی اسیر حبس آزادی کند ور تو می‌بینی که پایت بسته‌اند بر تو سرهنگان شه بنشسته‌اند پس تو سرهنگی مکن با عاجزان زانک نبود طبع و خوی عاجز آن چون تو جبر او نمی‌بینی مگو ور همی بینی نشان دید کو در هر آن کاری که میلستت بدان قدرت خود را همی بینی عیان واندر آن کاری که میلت نیست و خواست خویش را جبری کنی کین از خداست انبیا در کار دنیا جبری‌اند کافران در کار عقبی جبری‌اند انبیا را کار عقبی اختیار جاهلان را کار دنیا اختیار زانک هر مرغی بسوی جنس خویش می‌پرد او در پس و جان پیش پیش کافران چون جنس سجین آمدند سجن دنیا را خوش آیین آمدند انبیا چون جنس علیین بدند سوی علیین جان و دل شدند این سخن پایان ندارد لیک ما باز گوییم آن تمام قصه را https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 19 🆔 @masnavei
20 بخش ۳۱ - ولی عهد ساختن وزیر هر یک امیر را جداجدا وانگهانی آن امیران را بخواند یک‌بیک تنها بهر یک حرف راند گفت هر یک را بدین عیسوی نایب حقّ و خلیفهٔ من توی وان امیران دگر، اتباع تو کَرد عیسی جمله را اشیاع تو هر امیری کو کِشد گردن، بگیر یا بکُش یا خود همی دارش اسیر لیک تا من زنده‌ام این وا مگو تا نمیرم این ریاست را مجو تا نمیرم من تو این پیدا مکن دعوی شاهی و استیلا مکن اینک این طومار و احکام مسیح یک بیک بر خوان تو بر امت فصیح هر امیری را چنین گفت او جدا نیست نایب جز تو در دین خدا هر یکی را کرد او یک‌یک عزیز هرچه آن را گفت این را گفت نیز هر یکی را او یکی طومار داد هر یکی ضدّ دگر بود المراد متن آن طومارها بُد مختلف همچو شکل حرفها یا تا الف حکم این طومار ضد حکم آن پیش ازین کردیم این ضد را بیان https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
21 بخش ۳۲ - کشتن وزیر خویشتن را در خلوت بعد از آن چل روز دیگر در ببست خویش کشت و از وجود خود برست چونک خلق از مرگ او آگاه شد بر سر گورش قیامتگاه شد خلق چندان جمع شد بر گور او مو کنان جامه‌دران در شور او کان عدد را هم خدا داند شمرد از عرب وز ترک و از رومی و کرد خاک او کردند بر سرهای خویش درد او دیدند درمان جای خویش آن خلایق بر سر گورش مهی کرده خون را از دو چشم خود رهی https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 22 🆔 @masnavei
ادامه ی حکایت 23 🆔 @masnavei
قسمت پایانی : حکایت 24 پیامبر در انجیل 🆔 @masnavei