eitaa logo
ماسک‌خونگی🥝|Makeup💅💓
8.8هزار دنبال‌کننده
2 عکس
191 ویدیو
0 فایل
- بـِـسْم‌ اللّٰــه 🌸🍃★‘‘ ‹ترفند های میکاپ| Makeup› 💅💓.! ... _ _ _ _ _ _ _ _ __ ... ترفند های آرایشی پینترستیرو اینجا ببین ⤸🌝✨ ִֶָ‌ ↫منبعِ میکاپ ُ ماسک های خونگی🥺💓 𓂃݊  ׅ _تبلیغات 🌱👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1554842348Cb6d4b06475
مشاهده در ایتا
دانلود
11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡´・ᴗ・`♡♥️☁︎ ☾︎@masolat_niika☽︎ 𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃 ماسک‌خونگی🥝|Makeup💅💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡´・ᴗ・`♡♥️☁︎ ☾︎@masolat_niika☽︎ 𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃 ماسک‌خونگی🥝|Makeup💅💓
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرما خوردگیتو با این ترفند برطرف کن🌸👌 ♡´・ᴗ・`♡♥️☁︎ ☾︎@masolat_niika☽︎ 𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃 ماسک‌خونگی🥝|Makeup💅💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟خدايــــا " ✨امشب تمنا دارم 🌟دوستانم هر حاجتی ✨دارن و هر دردی بیماری 🌟یا گرفتاری دارن من که از دلاشون ✨خبر ندارم 🌟اما تو خبر دارى ✨خدايا " 🌟همه دلشانو شاد کــــن❤️ 🌟ان شاءالله ✨ ✨شبتون پر از استجابت دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به دوستان عزیزم صبحتون بخیر و روزتون پربرکت ان شاءالله ❤️❤️❤️
💜رمان وسوسه تو💜 •○°به نام نامی یزدان°○ من از درمان و درد و وصل و هجران... پسندم آنچه را جانان پسندد...
وسوسه...🔥🍫 •❥•----------•💙•---------•❥• از پشت ویترین داشتم به کیک های خوش رنگی که خیلی هوس انگیز بودن نگاه میکردم. آب دهنم و قورت دادم و یدونه کاپ کیک شکلاتی رو انتخاب کردم. زیاد بزرگ نبود و تا توی راه خونه میتونستم تمومش کنم. _ببخشید آقا چقد شد؟! _من حساب میکنم! خشکم زد. اون اینجا چیکار می کرد؟! آب دهنم و بلعیدم...جرعت نداشتم به عقب برگردم. همونطور خیره به فروشندهه که با نگاه متعجبی به من زل زده بود مونده بودم. آرمین خودش و از پشت سرم بیرون کشید و کنارم وایستاد. کارتش و داد و بعد حساب کردن کیک و برداشت و از آرنج من گرفت و به بیرون کشوندم. دستام یخ کرده بود. همش می ترسیدم حرفی که پشت تلفن و از بارداری بهش گفته باشم و پیش بکشه و اون وقت بود که بدبخت بودم. _بشین توی ماشین. صداش عصبی نبود. اما همچین مهربون و بدون خ..شونت هم نبود! با ترس گفتم: _باید برگردم خونه. کسی نمی دونه اومدم بیرون. پوزخندش زیادی پر رنگ بود! _چی باعث شده تو توی تاریکی هوا و تنهای پاشی بیای کیک بخری؟! توی دلم غوغایی به پا بود. باز آرمین اومد و دلپیچه های بدتر من شروع شد. مگه جرعت داشتم دستم و روی شکمم بزارم؟! 𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷ •❥❪💙࿐
وسوسه...🔥🍫 •❥•----------•💙•---------•❥• در عقب و باز کرد و کیک قشنگم و گذاشت. دوباره با ملایمت شونه ام رو گرفت و اینبار من رو صندلی جلو نشوند. آب دهنم و قورت دادم. لامصب انگار هم خودش با ادکلن دوش می گیره هم ماشینش. یا شایدم من زیادی به بو حساس شده بودم! استارت و که زد به حرف اومدم: _چی می خوای؟! _اون حرف ها چی بود پشت تلفن می گفتی؟! وای وای...بمیری نهال...حالا خوبت شد؟! جوابشم بده. _هیچی...چیو میگی؟! ماشین و کنار پارکی نگه داشت. با همون چشمای ریز بین بهم خیره شد. جوری که انگار میخواست تا زیر پوستم و هم کنکاش کنه! عصبی زدم روی داشبرد و گفتم: _اینطوری به من نگاه نکن ها. من و تو تموم شدیم. خودت گفتی یادت رفته؟! جوابی نداد. همچنان متفکر نگام می کرد. دیگه پاهام کم کم داشت می لرزید. حالت تهوع بهم دست می داد اما با نفس عمیق و قورت دادن آب دهنم میخواستم جلوش رو بگیرم. یهو خم شد که جیغی کشیدم و چسبیدم به شیشه ماشین. انگار یه روانی رو داشت نگاه می کرد. با لحن بدی گفت: _زهرمار چخبرته؟! کیک و از پشت برداشت و روی پام گذاشت. _بخور! _نمیخورم. ببرم خونه. 𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷ •❥ 💙࿐
وسوسه...🔥🍫 •❥•----------•💙•---------•❥• با دستاش روی فرمون ضرب گرفت. _مگه کیک نمیخواستی؟! عصبی گفتم: _به تو ربطی نداره من چی می خوام‌و نمیخوام. یادت که نرفته؟! همه چی بین من و تو تموم شده آرمین چرا دست از سرم برنمیداری؟! استارت ماشین و که زد ترسیدم. اگه از خر ش..یطون پایین نمی اومد و منو برنمیگردوند خونه. مامان روزگار من و سیاه می کرد! _کجا میری؟! _بیمارستان! انگار یکی داشت تموم جون منو ذره ذره از ت..نم بیرون می کشید که اونطوری با شنیدن همین یک کلمه سست شدم. _چ...چرا؟! نیم نگاهی بهم کرد. _آزمایش میدی! دستم و مشت کردم. _آزمایش چی؟! _می خوام ببینم از من ایدز گرفتی یا نه! انقدر جدی بود که داشتم سکته می کردم. وحشت زده گفتم: _دروغ میگی... جوابی بهم نداد. با جیغ گفتم: _لعنت بهت بگو فقط می خوای منو آزار بدی از ترس به گریه افتادم و با دست شروع کردم به زدن توی سر و صورت خودم. آرمین که دیونه بازی منو دید ماشین و گوشه خیابون نگه داشت و دستام و گرفت. هنوز هم اروم نبودم و داشتم جیغ می زدم که عربده آرمین ساکتم کرد. _بتمرگ سر جات چرا یهو جنی شدی؟! موجی بودی و من خبر نداشتم با کی می خوابم؟! 𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷ •❥❪ 💙࿐
وسوسه...🔥🍫 •❥•----------•💙•---------•❥• با دندون های رو هم گفتم: _آره فقط برای تو با دخترا بودن مهمه. مگه غیر این چیز دیگه ای رو هم می فهمی؟! انگار با همین جمله آتیشش زدم. با دستش فکم و گرفت و توی صورتم غرید: _بفهم چی میگی نهال نذار استخون های این فک خوشگلتو خورد کنم! به ضرب ولم کرد که کمرم خورد به در و آخ از ته دلم بلند شد. آرمین محل نداد. اما انقدر دردم گرفته بود که خم شدم و اشکام قطره قطره از روی صورتم شروع به ریختن کرد. با صدای زنگ موبایلم و اسم مامان که روش افتاد هق هقم با صدا شد و بلند گفتم: _خدا لعنتت کنه آرمین...خدا منو هم لعنت کنه که گذاشتم بیای توی زندگیم. مامان قطع کرد و دوباره اسمش روی گوشیم نقش بست. آرمین حرفی نمی زد و ماشین و استارت زد و طولی نکشید که جلوتر از خونه نگه داشت. _اشکات و پاک کن. با کیک برو تو و بگو که رفته بودی شیرینی فروشی. با نفرت گفتم: _امیدوارم همین راهی که داری میری خونه تصادف کنی و بمیری. تا به خودم اومدم با پشت دستش زد توی دهنم و حس کردم لبم پاره شد. درد نداشت. اما ضربه ش انقدری بود‌که تا ته دلم و سوزوند! 𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷ •❥❪ 💙࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز مبعث رسول اکرم برشما عزیزان تبریک عرض میکنم:) ♡ عیدتان مبارک✨🌹 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا