11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡´・ᴗ・`♡♥️☁︎ ☾︎@masolat_niika☽︎
𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃
ماسکخونگی🥝|Makeup💅💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡´・ᴗ・`♡♥️☁︎ ☾︎@masolat_niika☽︎
𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃
ماسکخونگی🥝|Makeup💅💓
24.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرما خوردگیتو با این ترفند برطرف کن🌸👌
♡´・ᴗ・`♡♥️☁︎ ☾︎@masolat_niika☽︎
𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃♫︎✵𓂃♫︎★𓂃
ماسکخونگی🥝|Makeup💅💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟خدايــــا "
✨امشب تمنا دارم
🌟دوستانم هر حاجتی
✨دارن و هر دردی بیماری
🌟یا گرفتاری دارن من که از دلاشون
✨خبر ندارم
🌟اما تو خبر دارى
✨خدايا "
🌟همه دلشانو شاد کــــن❤️
🌟ان شاءالله ✨
✨شبتون پر از استجابت دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام به دوستان عزیزم صبحتون بخیر و روزتون پربرکت ان شاءالله ❤️❤️❤️
وسوسه...🔥🍫
#پارت121
•❥•----------•💙•---------•❥•
از پشت ویترین داشتم به کیک های خوش رنگی که خیلی هوس انگیز بودن نگاه میکردم.
آب دهنم و قورت دادم و یدونه کاپ کیک شکلاتی رو انتخاب کردم.
زیاد بزرگ نبود و تا توی راه خونه میتونستم تمومش کنم.
_ببخشید آقا چقد شد؟!
_من حساب میکنم!
خشکم زد.
اون اینجا چیکار می کرد؟!
آب دهنم و بلعیدم...جرعت نداشتم به عقب برگردم.
همونطور خیره به فروشندهه که با نگاه متعجبی به من زل زده بود مونده بودم.
آرمین خودش و از پشت سرم بیرون کشید و کنارم وایستاد.
کارتش و داد و بعد حساب کردن کیک و برداشت و از آرنج من گرفت و به بیرون کشوندم.
دستام یخ کرده بود.
همش می ترسیدم حرفی که پشت تلفن و از بارداری بهش گفته باشم و پیش بکشه و اون وقت بود که بدبخت بودم.
_بشین توی ماشین.
صداش عصبی نبود.
اما همچین مهربون و بدون خ..شونت هم نبود!
با ترس گفتم:
_باید برگردم خونه.
کسی نمی دونه اومدم بیرون.
پوزخندش زیادی پر رنگ بود!
_چی باعث شده تو توی تاریکی هوا و تنهای پاشی بیای کیک بخری؟!
توی دلم غوغایی به پا بود.
باز آرمین اومد و دلپیچه های بدتر من شروع شد.
مگه جرعت داشتم دستم و روی شکمم بزارم؟!
𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷
•❥❪💙࿐
وسوسه...🔥🍫
#پارت122
•❥•----------•💙•---------•❥•
در عقب و باز کرد و کیک قشنگم و گذاشت.
دوباره با ملایمت شونه ام رو گرفت و اینبار من رو صندلی جلو نشوند.
آب دهنم و قورت دادم.
لامصب انگار هم خودش با ادکلن دوش می گیره هم ماشینش.
یا شایدم من زیادی به بو حساس شده بودم!
استارت و که زد به حرف اومدم:
_چی می خوای؟!
_اون حرف ها چی بود پشت تلفن می گفتی؟!
وای وای...بمیری نهال...حالا خوبت شد؟!
جوابشم بده.
_هیچی...چیو میگی؟!
ماشین و کنار پارکی نگه داشت.
با همون چشمای ریز بین بهم خیره شد.
جوری که انگار میخواست تا زیر پوستم و هم کنکاش کنه!
عصبی زدم روی داشبرد و گفتم:
_اینطوری به من نگاه نکن ها.
من و تو تموم شدیم.
خودت گفتی یادت رفته؟!
جوابی نداد.
همچنان متفکر نگام می کرد.
دیگه پاهام کم کم داشت می لرزید.
حالت تهوع بهم دست می داد اما با نفس عمیق و قورت دادن آب دهنم میخواستم جلوش رو بگیرم.
یهو خم شد که جیغی کشیدم و چسبیدم به شیشه ماشین.
انگار یه روانی رو داشت نگاه می کرد.
با لحن بدی گفت:
_زهرمار چخبرته؟!
کیک و از پشت برداشت و روی پام گذاشت.
_بخور!
_نمیخورم.
ببرم خونه.
𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷
•❥ 💙࿐
وسوسه...🔥🍫
#پارت123
•❥•----------•💙•---------•❥•
با دستاش روی فرمون ضرب گرفت.
_مگه کیک نمیخواستی؟!
عصبی گفتم:
_به تو ربطی نداره من چی می خوامو نمیخوام.
یادت که نرفته؟!
همه چی بین من و تو تموم شده آرمین چرا دست از سرم برنمیداری؟!
استارت ماشین و که زد ترسیدم.
اگه از خر ش..یطون پایین نمی اومد و منو برنمیگردوند خونه.
مامان روزگار من و سیاه می کرد!
_کجا میری؟!
_بیمارستان!
انگار یکی داشت تموم جون منو ذره ذره از ت..نم بیرون می کشید که اونطوری با شنیدن همین یک کلمه سست شدم.
_چ...چرا؟!
نیم نگاهی بهم کرد.
_آزمایش میدی!
دستم و مشت کردم.
_آزمایش چی؟!
_می خوام ببینم از من ایدز گرفتی یا نه!
انقدر جدی بود که داشتم سکته می کردم.
وحشت زده گفتم:
_دروغ میگی...
جوابی بهم نداد.
با جیغ گفتم:
_لعنت بهت بگو فقط می خوای منو آزار بدی
از ترس به گریه افتادم و با دست شروع کردم به زدن توی سر و صورت خودم.
آرمین که دیونه بازی منو دید ماشین و گوشه خیابون نگه داشت و دستام و گرفت.
هنوز هم اروم نبودم و داشتم جیغ می زدم که عربده آرمین ساکتم کرد.
_بتمرگ سر جات چرا یهو جنی شدی؟!
موجی بودی و من خبر نداشتم با کی می خوابم؟!
𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷
•❥❪ 💙࿐
وسوسه...🔥🍫
#پارت124
•❥•----------•💙•---------•❥•
با دندون های رو هم گفتم:
_آره فقط برای تو با دخترا بودن مهمه.
مگه غیر این چیز دیگه ای رو هم می فهمی؟!
انگار با همین جمله آتیشش زدم.
با دستش فکم و گرفت و توی صورتم غرید:
_بفهم چی میگی نهال
نذار استخون های این فک خوشگلتو خورد کنم!
به ضرب ولم کرد که کمرم خورد به در و آخ از ته دلم بلند شد.
آرمین محل نداد.
اما انقدر دردم گرفته بود که خم شدم و اشکام قطره قطره از روی صورتم شروع به ریختن کرد.
با صدای زنگ موبایلم و اسم مامان که روش افتاد هق هقم با صدا شد و بلند گفتم:
_خدا لعنتت کنه آرمین...خدا منو هم لعنت کنه که گذاشتم بیای توی زندگیم.
مامان قطع کرد و دوباره اسمش روی گوشیم نقش بست.
آرمین حرفی نمی زد و ماشین و استارت زد و طولی نکشید که جلوتر از خونه نگه داشت.
_اشکات و پاک کن.
با کیک برو تو و بگو که رفته بودی شیرینی فروشی.
با نفرت گفتم:
_امیدوارم همین راهی که داری میری خونه تصادف کنی و بمیری.
تا به خودم اومدم با پشت دستش زد توی دهنم و حس کردم لبم پاره شد.
درد نداشت.
اما ضربه ش انقدری بودکه تا ته دلم و سوزوند!
𝐉𝐨𝐢𝐧,𝐢𝐧↷
•❥❪ 💙࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروز مبعث رسول اکرم برشما عزیزان تبریک عرض میکنم:) ♡
عیدتان مبارک✨🌹
#عیدمبعث_مبارک
🌸