.
داشتم فکر میکردم اگر پیامبران خدا میدانستند حقی هست اما هیچ وحیای نمیشنیدند، چه میشد؟
اگر یوسف نبی ته چاه تنهاییاش، فرشتهی پیامرسانی نمیدید و مژدهٔ پایان درد نمیشنید چقدر دوام میآورد؟ یا اگر مریم مقدس خودش میماند و نوزادی که توی گهواره سخن نمیگفت، چگونه باورنکردنیها را اثبات میکرد؟ اصلا اگر آدمی میماند با گرههایی که هیچ دستی بازشان نمیکرد، چه باید میکرد؟
.
میدانید آقا! ما در زمانهای زندگی میکنیم که حتی خردهوحی هم وجود ندارد. برای همین وقتی کم میآوریم، شک میکنیم و از همهجا فرار میکنیم به صحن و سرای شما رو میآوریم. میآییم تا قلبهای سراسر شکمان را دستی بکشید و طاهرشان کنید. تا ایمانهای در آتش سوزانمان را «بردا سلاما» کنید و از هرچه غیر اوست بشورانید.
.
میدانید آقا! ما میآییم تا دوباره قول بدهیم و از نو بشکنیم و سر پایین بیندازیم. اما باز میآییم چون میدانیم دعای شما حکم گلستان ابراهیم، شکاف دریای موسی، چشمهٔ جوشان زیر پای اسماعیل را دارد. میدانیم شما قرارست معجزهها کنید و دردهایی دوا کنید. فقط کافیست وحی کنید و شفایمان دهید. این لطف را میکنید آقا؟
میلادتان بر قلبهای خستهمان هزاران بار مبارک🌱
@masture
.
پروردگار نازپَرورده نمیخواهد تربیت کند «إنَّ الله إذا أحَبَّ عبداً غَتَّهُ بالبلاءِ غَتّاً» خداوند اگر بندهای را دوست داشته باشد، او را در بَلاها میفشارد. مُحبّتِ خدا این است.
آیتالله حقشناس
@masture
.
زنانی که با انقلاب زنده شدند
روایتم از چهار بانوی شریف که پیشامدها و اتفاقات انقلاب قلبها را درک کردند و قصههای ناگفتهٔ بسیاری از سیر آگاهی و انتخاب زنان در سینه دارند.
در مدتی که مشغول مصاحبه، تدوين و نگارش این متن بودم، ذهنم درگیر بود که چرا این روایتها و زیستههای ناب را تبدیل به کتاب نمیکنیم تا ماندگار شوند.
از هر چهار بزرگوار و عزیزانشان که ما را با هم آشنا کردند، بسیار ممنونم.
لینک مطالعهٔ ضمیمهٔ جمعهٔ روزنامهٔ ایران 👇🏻
https://irannewspaper.ir/sp-213/13
@masture
از خودتون باید شروع بکنید.mp3
2.89M
.
مُقَدرات، دستِ خداست؛
هرچه هست از اوست.
آقا روحالله(ره) 🌱
@masture
هدایت شده از [ هُرنو ]
شانزدهمین کتاب ۰۲
#از_طرف_فرزند_کوچک_شما
#جمعی_از_نویسندگان
#مکرمه_شوشتری
#نشر_مهرستان
#خواندنیهای_یک_کتابخوان_معمولی
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
.
«یتیم»
قصهٔ فوقالعاده.
پیچشهای داستانی عالی.
فقط اول نسخهٔ 2009 رو ببینید
بعد نسخهٔ 2022.
اگر کارگردانهای متفاوت هردو فیلم رو فاکتور بگیریم، میتونیم بگیم فیلم داره معکوس روایت میشه.
2009: orphan
2022: orphan, first kill
@masture
.
خلاصه ببینید اون پنج نفر اصلی زندگیتون کیه. شما مجموعهای از اون پنج نفرید.
@masture
.
وسط کارهای خانه احساس کردم دلم تنگ رفیقیست. گوشی را برداشتم و برایش نوشتم «خیلی دلم برات تنگ شده». برایم نوشت «من تو فکرتم همهش، دیروز داشتم میگفتم کاش حالش خوب شده باشه.» تند نوشتم که خوبم. که دو روزیست میتوانم تمرکز کنم، بخوانم و حسابی بنویسم. بیاینکه حواسم پرت شود یا گاهوبیگاه سراغ غمی کهنه توی پستوی دلم بروم.
حتی میخواستم برایش بنویسم که بخاطر همین «کاش»ها با هر جانکندنی بود، سرپا شدم. میخواستم بگویم آدمی وقتی افسرده میشود و رنجور، وقتی نفسش میگیرد و غم توی چهارستون جانش لانه میکند، چشمش فقط پی یک چیز است. اینکه یک نفر باشد که بگوید «بهت نیاز دارم.» او بگوید و افسردهدل تمام مارپیچی را که رفته برگردد. دیگر فکر نکند به ته مسیر دنیا رسیده و آخر خط بیچارههای هفت آسمان خداست. یکی بگوید و او فقط برگردد طوریکه انگار دوباره از نو زاده میشود...
#دل_نوشت
@masture
هدایت شده از چیمه🌙
.
این قابلمه دوستی است که از تهران برای ناهار آمده بود خانه ما (@masture). دیشب گفت قرمهسبزی پختم من هم قرار شد برنج بگذارم. ناهار خوردیم، بچهها بازی کردند و حالا رفته توی هتلی که در خیابان ارم گرفتهاند. من دارم ظرفهای عصرانه را جمعوجور میکنم و به این فکر میکنم که چقدر خوب شد یک روز به خودم جرات دادم و بهش پیشنهاد دوستی دادم.
کلاس یادداشتنویسی مطبوعاتی مجازی اسم نوشته بودم. همین دوستم شاگرد اول کلاس بود. خیلی خوب یادداشت مینوشت. تمرینهای کلاسی را طوری مینوشت که استاد میگفت با کمی بازنویسی آماده انتشار هستند. یک روزی که من از پس نوشتن یک یادداشت ساده هم برنمیآمدم رفتم و بهش پیام دادم و گفتم: «میشه با هم دوست بشیم؟!» و باب آشنایی را به همین سادگی باز کردم.
چند سال با هم نوشتیم و خواندیم و خودمان را به درد و دیوار کوبیدیم تا آن مرحله لعنتی و پرفشار را رد کردیم. میدانستم تنهایی از پسش برنمیآیم. من آدم دورهمی و انگیزه دادن و انگیزه گرفتن هستم. توی کار انفرادی میخشکم و احساس بیهودگی میکنم. بدون اغراق جان کندیم تا برسیم به جایی که برای گرفتن سفارش کار فقط احتیاج به گرفتن موضوع از سفارش دهنده باشیم و بقیه را خودمان بنویسیم.
آنقدر نوشتیم تا با یک ف برسیم به فرحزاد و نوشتههایمان بدون دستور بازنویسی سردبیرها استحقاق انتشار در سایتها و مجلات را داشته باشند. خوشحالم که برای ساختن بعضی از دوستیها خودم پیشقدم شدهام. بارها این کار را کردهام. شاید یک روز همه را لیست کنم و دربارهشان بیشتر بنویسم. درباره نقش مهمی که بعضی دوستانم در زندگی من داشتهاند. درباره تمام تصویرهای مجازی که حالا ارزش این را دارند که حقیقی و همیشگی شوند.
#فرحزاد
@chiiiiimeh
.
مستوره | فاطمه مرادی
. این قابلمه دوستی است که از تهران برای ناهار آمده بود خانه ما (@masture). دیشب گفت قرمهسبزی پختم م
و الان ایشون(@chiiiiimeh) جزو پنج نفر اصلی زندگی منه :)
@masture
.
یک: دوزانو نشسته بود روی سنگهای حرم. چشمهاش میبارید و لبهاش زیارت امام رضا(ع) میخواند. میانهٔ دعا، خواهر را به برادر و برادر را به خواهرش قسم میداد: «یا امام رضا، بیبیجان بریدم...».
.
دو: رو به ضریح، صدای آقای فاطمینیا را گوش میداد که میگفت: «روزی به آقای مجتهدی گفتم حاجآقا یه حوائجی دارم. التماس دعا دارم، یهوقت یادتون افتاد دعا بفرمایید. آقای مجتهدی هم اشاره کرد به حرم و گفت آقاجان! خانوم هست دیگه...»
.
سه: زنی جوان به گوشهای شنوای پشت تلفن میگفت: «اونروز که گفت اگه میتونی بیا حقتو بگیر، اومدم پیش حضرت معصومه. گفتم خانوم! شما که خودت غریبی و دردش رو میفهمی. دست من تنها رو بگیر. حالا هم دادگاه رأی داده که مهریهمو بده. ولی من دیگه نمیخوام. فقط خواستم بفهمه من بیکسوکار نیستم.»
#غربا
#امام_رضا
#حرم_حضرت_معصومه
@masture
.
شهید حسن باقری:
اگر از دست کسی ناراحت هستید، دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: خدایا!
این بنده تو حواسش نبود، من از او گذشتم، تو هم بگذر...🌱
@masture
.
سید حسن نصرالله:
امام خامنهای فرمودند: هرگاه احساس خستگی کردی و یا احساس سختی داشتی، توصیه میکنم که این راه را امتحان کنی. وارد یک اتاق شو و برای مدتی حتی پنج یا ده دقیقه یا ربع ساعت با خود خلوت کن و با خداوند متعال سخن بگو. ما اعتقاد داریم که خداوند حضور دارد، میشنود، میبیند و میداند و او قادر و غنی و حکیم است. یعنی همه آنچه را که ما بدان احتیاج داریم، خداوند داراست، پس با او سخن بگو.
نشریه مسیر/ص١١٠
@masture
مستوره | فاطمه مرادی
. سید حسن نصرالله: امام خامنهای فرمودند: هرگاه احساس خستگی کردی و یا احساس سختی داشتی، توصیه میکن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
این هم فیلم دلرباش که یکی از شما عزیزان فرستاد.
@masture
.
انسان اگر با مَشقت، درد و مصیبت روبهرو نمیشد، نه به چیزی ایمان میآورد، نه به آیندهای دل میبست و نه از اُمید سلاحی میساخت به پایداریِ کوه.
نادر ابراهیمی/آتش بدون دود
@masture
.
برای تهیهٔ گزارش این دوصفحه خیلی وقت گذاشتم ولی باید بگم حظ بردم. هیچ میدونید ما چند زن ورزشکار داریم؟
لینک مطالعهٔ ایران جمعه:
https://irannewspaper.ir/sp-224/26?fbclid=PAAaaovE342yBNc-HJd8CuLhhbM13vBDJSfaD-iqALwRoOmhhSqNf1Fjb9FRQ
@masture
.
چنین نیست که انسانِ مسلمان اگر نماز بخواند و عبادت کند و در کُنجِ خلوتگاه مِحراب بنشیند، مسلمانى خود را کامل کرده باشد. مسلمان اگر میخواهد مسلمانِ کاملى باشد، به امورِ دنیا هم باید بپردازد، سیاست هم باید بفهمد، در «سیاست» هم باید مداخله کند.
آیتالله خامنهای
@masture
.
این فیلم مصداق هنری این حدیث از آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هست:
عمر تو همین وقت و زمانی است که هماکنون در آن بهسر میبری.
|شرح غُررالحِکم،صفحه ۵۰۰|
فقط هنرمندان ما بهجای ساخت نمونهٔ اسلامی این فیلمها برادران لیلا میسازند.
دیالوگ درخشان: وقتی بتونی در اینجا و الان باشی از کارایی که میتونی انجام بدی حیرتزده میشی و اینکه چقدر خوب میتونی انجامشون بدی.
@masture
.
دارم پروندهٔ فصل بهار را میبندم و ساعتهایی که با سختی زیاد کار کردم را جمع میزنم. یاد معلمم میافتم. چند هفته پیش برایم نوشت که «غم بزرگ را تبدیل کن به کار بزرگ.» و من با هر جانکندنی که بود تلخیها را تبدیل کردم به نور و رشد و حرکت.
توی این مدت ساعتها کتاب خواندم و گوش دادم، نوشتم و فیلم دیدم. و هربار که غم دودستی بیخ گلوم چسبید، نشستم گریههام را کردم. بعد هم دست به زانو گرفتم و «یا علی» گفتم. چراکه بهقول درن هاردی: «وقتی از اشتباهاتم آگاه شدم انتخاب کردم که زمان را در مبارزهٔ با آنها هدر ندهم. درعوض بر خستگیهایم غلبه کردم و درسم را یاد گرفتم و گذر کردم.» شاید این اولین قدم درسی باشد که معلمم داد.
#خود_نوشت
@masture
مستوره | فاطمه مرادی
مصطفاهای عزیز
چندهفته پیش با زنی مصاحبه داشتم. گفت قبل از انقلاب به آن نیمچهپارچهای که بر سر میگذاشته اعتقادی نداشته و چراییاش را هم نمیدانسته. بعدتر توی جلسهی خواستگاری از مرد آیندهاش شنیده که مقلد امام خمینی (ره) است. همخانه و همسفر که شدند آنقدر از آن مرد طمأنینه و روی خوش دیده که مشتاق شده بداند این خمینی کیست که دل طیب و طاهر شوهرش را برده. کنجکاوی همانا و شروع مطالعات و انتخاب حجاب هم همان.
.
وقتی قصهی تحولش را شنیدم یاد «غاده جابر» افتادم. زنی لبنانی که با فرهنگ اروپایی قد کشیده بود و حجاب اسلامی نداشت. در همان دوران با مردی آشنا شد که روحی بزرگ و لطیف و خواستنی داشت. در یکی از سفرها از آن محبوب هدیهای گرفت و تا بازش کرد چشمش افتاد به روسریای قرمز با گلهای درشت. بعدها توی کتاب خاطرات همسرش گفته: «من میدانستم بچهها به مصطفی حمله میکنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآورید موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی میکرد مرا به بچهها نزدیک کند. میگفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر میکنید، نیست. به خاطر شما میآیند موسسه و میخواهند از شما یاد بگیرند. انشاءالله خودمان بهش یاد میدهیم. نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانیاند. اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برد و به اسلام آورد. نه ماه زیبا با هم داشتیم و بعد با هم ازدواج کردیم.»
.
و غاده آنقدر محو زیباییهای درون مصطفی شد که وقتی دوستش پرسیده بود: «تو که میگفتی همسرم نباید نقصی داشته باشه چطور به دکتر که سرش مو نداره بله گفتی؟!» با ناراحتی گفته بود که شوهرش کچل نیست و او اشتباه میکند. اما شب وقتی مرد خانهاش را دید، زد زیر خنده که: «مصطفی تو کچلی؟ من نمیدانستم.» و هردو خندیده بودند. آن مرد که دل و عقل غاده را برده بود، مصطفی چمران بود.
#شهید_مصطفی_چمران
@masture