2.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🥀
تموم عالم به فرمانت
#معصومانه #ریلز
#شهادت_امام_محمد_باقرﷺ
❁ @masumaneh
•🥀
رزق امشبمون ((:
#معصومانه #ریلز
#شهادت_امام_محمد_باقرﷺ
❁ @masumaneh
مقدمᵐᵃᵈᵃʰⁱᵛᵉˡᵃʸᵃᵗ@میسوزه تموم تن من.mp3
زمان:
حجم:
6.55M
•🥀
🎧میسوزه تموم تن من
غریبم غریبم غریبم ..
🎙جوادمقدم
#مداحی #معصومانه
#شهادت_امام_محمد_باقرﷺ
❁ @masumaneh
معصومانه
«بسم الله الرحمن الرحیم» #نزدیکترین_به_دوربین #رمان | #معصومانه 📷 قسمت بیستوهشت • - • - • - • -
«بسم الله الرحمن الرحیم»
#نزدیکترین_به_دوربین
#رمان | #معصومانه
📷 قسمت بیستونه
• - • - • - • - • - • - • - • - • - •
هاجوواج نگاهشان کردم. شمع روی کیک روشن بود و تمام چشمهای توی چایخانه (که خدا را شکر در آن ساعت تعدادشان زیاد نبود) به سمت من برگشته بودند تا واکنشم را ببینند. منتظر بودند از خوشحالی جیغ بزنم، از ذوق گریه کنم، همه را در آغوش بکشم و از شدت هیجان روی زمین بیفتم یا لبۀ میز را گاز بگیرم. اما من پشت سرم را نگاه کردم تا ببینم مینا و مریم برای چه کسی «تولدت مبارک» میخوانند. فقط حنانه بود که با ریتم شعر دست میزد و منتظر موقعیتی بود تا سؤالش را دوباره بپرسد.
به سقف خیره شدم و سعی کردم به خودم بیایم، بلکه بفهمم چه چیزهای دیگری را فراموش کردهام. تولد من دیروز نبود، امروز هم نیست، فردا هم نخواهد بود. هفتۀ بعد و هفتهٔ بعدترش هم همینطور. اصلا امروز چندم است و من کی هستم؟
مینا گفت: «چقدر بیذوقی! یعنی آدم نمیتونه روزی که تولدت نیست برات تولد بگیره؟»
خیالم را راحت کرد! داشتم فکر میکردم شاید در نوجوانی به یکجور آلزایمر خطرناک مبتلا شدهام و دارم تمام حافظهام را از دست میدهم؛ به جز آن بخشی که به عکسهای تفی مربوط است. خودم را جمع کردم تا ماجرا را بپرسم که مریم گفت: «خب، تولدت دوماه دیگهست. میدونیم. ولی احتمالا اون موقع سفر باشیم. گفتیم امروز برات تولد بگیریم، حالا که خانوادهت هم نیستن خوشحال بشی.»
برای تکتک شما ششهزار و خردهای نفر آرزو میکنم که در روزی که تولدتان نیست، با جشن تولدی در چایخانۀ رواق معصومانه غافلگیر شوید! مطمئن شدم آلزایمر یا فراموشی ندارم و همهچیز را به اندازۀ عکسهای تفی با وضوح بالا به یاد میآورم. بعد چون قانع شده بودم، چشمهایم را بستم و آرزو کردم. شاید اگر یکروز برآورده شد، به شما هم بگویم که چه چیزی بود. بعد از فوتکردن شمع، روی یکی از تختهای سنتی چایخانه نشستیم. حنانه هم که همراهمان آمده بود، با دعوت من همانجا نشست. احتمالا بیشتر برای این بود که دوباره جریان پذیرایی را مطرح کند.
مینا و مریم، کادویم را دادند: یک بند دوربین با طرح کوفیه، چفیۀ فلسطینی! تازه متوجه شدم که من هیچ وسیلۀ مرتبط با فلسطینی نداشتهام. نه شال زیتونی، نه چفیه، نه قاب گوشی و نه حتی یک پیکسل کوچک. به بند دوربینم با احتیاط دست کشیدم. جان میداد برای اینکه همان لحظه به دوربینم وصلش کنم و بروم عکاسی.
مینا و مریم برای ردکردن کیک از بازرسی خیلی زحمت کشیده بودند تا آوردنش را هماهنگ کنند. برای همین سراغ خادمهای رواق رفتم و از تکتکشان تشکر کردم. قول دادم که در عوض غافلگیری امروز، دوبرابر همیشه برای کانال عکس میگیرم. آنها هم از من تشکر کردند، برای اینکه خیالشان را از بابت پذیرایی هیئت راحت کردهام. در جواب فقط لبخند زدم. از همان لبخندهای احمقانهای که به خانم شالچی میزنم.
مینا پیشنهاد داد برای برشزدن کیک، عزیز را هم صدا کنیم. اما عزیز شیرینی نمیخورَد و تازه، ورودش به رواق ممنوع است چون عزیز نوجوان نیست.
اما کاش صدایش کرده بودیم که حداقل دم در بایستد! شاید اگر آنموقع پیش ما آمده بود، یکساعت بعد مریم با جیغ و داد صدایش نمیکرد که بیاید و من را جمع کند.
پ.ن: به عنوان میانبرنامه، میگویم که پایم آنقدرها هم درد ندارد.
• - • - • - • - • - • - • - • - • - •
#تا_حالا_توی_حرم_روی_تختهای_سنتی_نشستید؟
#بفرمایید_کیک_البته_به_همهتون_نمیرسه
🌻
#بهوقتنوجوانی
کتاب رمز موفقیت نوجوانان
ادامه فصل سوم: از لحظه استفاده کنید:)
#معصومانه
#دخترونه
#مهارتها
#رمز_موفقیت_نوجوان
☁️⃟🌻▹ · – · – · – · 𖥸 · – · – · – · ◃
🄹🄾🄸🄽 ⇩
•●..➺⎝ @masumaneh ⎞
•🥀
آخرش من مطمئنم این گره وا میشود
این حرم زیباترین تصویر دنیا میشود
#معصومانه #عکس_نوشت
#شهادت_امام_محمد_باقرﷺ
❁ @masumaneh
12.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🥀
عالم عزادار شد 🏴
#معصومانه #ریلز
#شهادت_امام_محمد_باقرﷺ
❁ @masumaneh
معصومانه
«بسم الله الرحمن الرحیم» #نزدیکترین_به_دوربین #رمان | #معصومانه 📷 قسمت بیستونه • - • - • - • - •
«بسم الله الرحمن الرحیم»
#نزدیکترین_به_دوربین
#رمان | #معصومانه
📷 قسمت سی
• - • - • - • - • - • - • - • - • - •
همان لحظه یک نفر من را به باد کتک گرفت؟ نه. همان لحظه روی یک پوست موز رفتم و زمین خوردم؟ نه. مشغول انجام حرکات موزون یا آکروباتیک بودم که مثل لواشک روی زمین پهن شدم؟ بازهم نه. پس چهام شده که دارم با غرغر از درد پایم تعریف میکنم؟
یک عکاس مشهور میگوید: «چیزی که دربارۀ عکاسها دوست دارم این است که آنها لحظهای را ثبت میکنند که برای همیشه رفته است.» من از همهچیز عکس گرفتم تا لحظههایم را نگه دارم. از کیک شکلاتی جذابم، از لیوانهای چای و نسکافهمان، از هدیۀ تولدم، از مینا و مریم و حتی از حنانه که هنوز منتظر جوابم بود. در همۀ عکسها نیشمان تا بناگوش باز است و چشمهایمان برق میزند.
وقتی کیکمان را خوردیم و به خادمیارهایی که آن موقع ظهر توی رواق بودند هم تعارف کردیم، مینا فهمید که دفترچهاش را جا گذاشته است. برای همین با سرعت بیشتری بساطمان را جمع کردیم و به پاتوق همیشگیمان برگشتیم. عزیز آنجا نبود. وقتی زنگ زدم گفت که کنار ضریح است و دارد میآید. حنانه خیال نداشت برود، چون هنوز نگفته بودم برای پذیرایی چه کار میکنم. موبایلم را درآوردم و مشغول عکسگرفتن شدم. حنانه گفت: «خب؟ چی میاری؟»
از کاشیها عکسی گرفتم و گفتم: «یه چیزی میارم دیگه!» اما بازهم قانع نشده بود، چون نرفت. حدس زدم میخواهد بازهم سوال کند و خودم را به شدت مشغول عکاسی نشان دادم؛ انگار که حواسم به او نیست. اما حواسم خیلی هم به او بود و داشتم خودم را برای چکنکردن گروه سرزنش میکردم. فکر کنم شما هم با من موافق باشید که این مورد هم تقصیر ملیکاست. اگر او با پیامهایش حواسم را پرت نکرده بود، من حتما گروه خادمیاریمان را همان شب خوانده بودم و زودتر میفهمیدم که باید چه خاکی به سرم بریزم.
با دیدن نوری که توی آب حوض افتاده بود اکلیلی شدم و رفتم که چند عکس هم از آنجا بگیرم. هرکاری کردم، زاویهام با حوض جور در نمیآمد. اگر یک چهارپایه داشتم عالی میشد. لازم داشتم تا فقط کمی بالاتر بایستم و یک عکس بینظیر بگیرم. فقط یکذره بالاتر. و چشمم به گلدان سنگی بزرگ کنار حوض افتاد.
دیگر من را خوب میشناسید. زیاد فکر نکردم. اول پایم را گذاشتم روی لبۀ حوض و بعد مثل پلنگ روی لبۀ گلدان ایستادم. عکاس از خدا چی میخواهد؟ یک زاویۀ عالی! دقیقا همان چیزی که دنبالش میگشتم.
تا دوربین موبایلم را تنظیم کنم، صدایی شنیدم: «خانوم بیا پایین! چیکار میکنی؟ بیا پایین!»
همه میدانند که باید همیشه به حرف خادمهای حرم گوش کرد. من هم از شما انتظار دارم که وقتی خادم رسمی شدم و شیفت ثابت گرفتم، به حرفم گوش کنید. این شد که به حرفش گوش کردم، اما موقع پایینآمدنم یک مشکل کوچک پیش آمد که به یک مشکل بزرگتر منتهی شد.
درست نمیدانم چه اتفاقی افتاد.
چادرم زیر پایم گیر کرد.
مچ پایم تا شد.
سعی کردم خودم را بگیرم اما تقریبا پرواز کردم.
روی پای راستم، کف صحن نقش زمین شدم و چه فرودآمدنی بود! دادم به هوا رفت. انگار برای یک لحظه تمام صحن ساکت شد تا همه صدای جیغم را بشنوند.
پ.ن: راستی! حواستان هست که شد سیشب که دور هم هستیم؟!
• - • - • - • - • - • - • - • - • - •
#نمیشد_عین_آدم_عکس_بگیرم؟
#یعنی_ممکن_بود_توی_حوض_غرق_بشوم؟
•🏴
سالروزارتحال ملکوتی معمارکبیرانقلاب حضرت امام خمینی تسلیت باد.
#امام_خمینی رحمةالله
#معصومانه #ایران
❁ @masumaneh
•🏴
وقتی بودی قدرتو ندونستیم
حالا فانوس به دست دنبالِ
یکی مثل خودت میگردیم...
#امام_خمینی رحمةالله
#معصومانه #ایران
❁ @masumaneh
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🏴
دلسرد نشید...❤️🩹🖇
کاری که برای خداست
دلسردی ندارد...
#امام_خمینی رحمةالله
#معصومانه #ایران
❁ @masumaneh