eitaa logo
مطلع ِعشقآنه
209 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
148 فایل
محب‌وصی، ولایت، طرح‌ولایت درراه رسیدن به خدا جنسیت شرط نیست، مهم بندگیست فعالیت‌فرهنگی: برگزاری مسابقه‌‌احکام‌ِامربه معروف درمزارشهدا، راهپیمایی ها و . . . و برگزاری‌کلاس‌مجازی کتاب مطلع‌عشق(رهنمودهارهبرانقلاب به زوج‌هاجوان). ارتباط بامدیر: @Hamie_din
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 💟 خانواده 💟 تحصیلات 💟 درآمد مناسب 💟 شغل و حرفه‌ی خوب 💟💟💟........ برای ازدواج، هزار تا معیار می‌شه داشت؛ هزار تا ایده، هزار تا فکر....،💤 اما برای یه ازدواج موفق به معنای ، کدوم معیار باید مهم‌تر باشه؟ 🍏 روی کدوم ویژگی، حساب بیشتر و اساسی تری باید باز کرد؟ ⛅ 💫 امام رضا (ع) فرمودند: «هنگامی‌ که مردی از شما کرد، اگـر از و ِاو بودید، بـه بــا او رضــایت دهیـــد، و مبادا او، شما را از این رضایت باز دارد» 📙 میزان الحکمة، ج ۴، ص ۲۸۰
هدایت شده از درس و بحث
کد: ❓مورد تقاضا: 🚹🚺جنسیت شما: مرد 📖موضوع: 📔کتاب: آزاد ‼️میزان تحصیلات : ⏰ساعت بحث: توافقی 🌍محل بحث: 🇮🇷شهر: 🆔آیدی: @mottamam. 💰صلواتی یا هزینه: 📝توضیحات : علاقمند و کمی آشنا به شعر فارسی و علاقمند به اکتساب ملکه سرودن بحث و بررسی عروض و قافیه محور هر کتابی که توافق بشود بررسی اشعار بزرگان دستور زبان و صنایع ادبی اعم از لفظی و معنوی شناخت حداقل اجمالی به این مسائل داشته باشند. تعداد نفرات حد اقل یک نفر و حد اکثر سه نفر @darsvabahs ⬅️
پنج شنبه آخر آبان ماه ۱۳۹۹ با کمک یکی از رفقا که آمد دم درخانه. کوله کتاب و جوائز و پوسترها را برداشتیم و با رفتیم ... بماند که جناب پدر هیچ وقت سوییچ ماشین نمی داد این روز که داد دیرد داد گفتم قبکل کنم بی احترامی حساب می کند. دوتا خیابان از منزل دور نشده بودیم که دیدیم ترافیک سنگین به سمت جنوب شهر است، برگشتیم و ماشین را تحویل دادیم با مترو رفتیم از خروج هم موتوری گرفتیم کرایه ۱۰هزارتومان دادم به مزار رسیدیم. سریع چیدیم. ساعت از چهار گذاشته بود نزدیک چهار و نیم بود تا دم اذان بودیم کلا یک خانم جوان‌چادری تمایل به شرکت در نشان داد که او هم گفت دیرمه! گفتم لااقل عکس بگیرید شش صحفه کتاب را ..تا هفته ها بعد شرکت کنید. گوشی ش را داد عکس گرفتم. یک روحانی ملبسی هم بود دغدغه داشت با دیگران بحث می کرد برام سوال بود چرا خودش یا کاری شبیه کار ما(مسابقه) راه نمی اندازد و احکام‌حجاب را تروبج نمی دهد!؟ با مترو برگشتیم ساعت ۷ خونه بودم. آثار سرماخوردگی در خود احساس کردم دارو از یکی از رفقا خریده بود بااتوبوس فرستاده بود ساعت۹ باید می رفتم ترمینال جنوب. از برادر و پدر هیچ‌کدام با ماشین‌شخصی پدر نرفتند...مجبور شدم خودم بروم که برگشتنی مترو بسته بود از این همه و برادر و پدر! و نیز یکی از رفقا که فهمید پدروبرادر دلم را شکستن اما زنگ نزد دل‌داری بدهد...توقع معرفت ازش داشتم. و