eitaa logo
مطلع ِعشقآنه
207 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
1.8هزار ویدیو
148 فایل
محب‌وصی، ولایت، طرح‌ولایت درراه رسیدن به خدا جنسیت شرط نیست، مهم بندگیست فعالیت‌فرهنگی: برگزاری مسابقه‌‌احکام‌ِامربه معروف درمزارشهدا، راهپیمایی ها و . . . و برگزاری‌کلاس‌مجازی کتاب مطلع‌عشق(رهنمودهارهبرانقلاب به زوج‌هاجوان). ارتباط بامدیر: @Hamie_din
مشاهده در ایتا
دانلود
#شهیدعلی_خلیلی
امروز خیلی انرژی بهم رسید ⚘یک امر ب معروف ِحجاب ِموفق به حصول به نتیجه: پوشاند 🌷خوشحال کردن ِ مادر: جشن ولادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها دوتا اسکناس ۱۰هزاری داده بودند البته کهنه بود نگه داشته بودم آوردم به مادرم دادم گفتم یکی برا شما یکی برا بابا. گفتم هرچی بخرم شما بهترشو پول دارید بخرید. گفتم این #پول_متبرکه از #حوزه ست براتان بیاورم برکت داشته باشد برایتان ⚘عصر هم گلزار شهداء بهشت زهراس: چندنفری بیانات #حضرت_آقا را مطلع شدند..... در مورد #خطرپیری_جمعیت 🌷#لقاءاخوان و #زیارت_رفقا : رفقا مومن و انقلابی #دانشجو_شریف و #طرح_ولایتی را در محلی که کتاب چیده بودم _کنار مزار شهیدنیری و #شهیدچمران _ ملاقات و زیارت کردم آن هم برادری که چند ماهی بوده ندیده بودم مثلا از پشت غافل گیر کرد دست بر چشمان گذاشت . مجتبی گفت خیلی دوسش داری (چون هفته پیش پیگیر بود محمدامیر را ببینم منظرشو سریع گرفتم) ⚘#تشویق_کار_خوب : به ۴ دختر چادری (۳تاش نوجوان بودند) گل دادم برای تشکر از #پوشش_فاطمی شان، #چادر ، #گل دادم و می گفتم : از طرف #شهیدعلی_خلیلی. خوشحال شدند. 🌷حرم امام خمینی ره به اصرار بچه ها برای اینکه وقت #اذان_مغرب نزدیک بود، رفتیم. ⚘#حرم_سیدالکریم #عبدالعظیم_حسنی ع که زیارتش ثواب زیارت #سیدالشهداء را دارد، رفتیم 🌷در #دعاکمیل ِحرم فرازها پایانی اش را توفیق شد، شرکت کردم (۸:۱۲ حرم رسیدم تا ۸:۳۰ قرار شد بچه ها برگردند صحن اصلی) ⚘در غذاخوری حرم به دختری در سن هفتم و هشتم مدرسه را دیدم موهاش بیرون بود که آخر دل به دریا زدم رفتم به مادر چادریش گفتم: "مادر!شما چادری هستید خیلی
مطلع ِعشقآنه
شهدای فردا
امروز خیلی انرژی بهم رسید ⚘یک امر ب معروف ِحجاب ِموفق به حصول به نتیجه: پوشاند 🌷خوشحال کردن ِ مادر: جشن ولادت حضرت زهرا سلام‌الله علیها دوتا اسکناس ۱۰هزاری داده بودند البته کهنه بود نگه داشته بودم آوردم به مادرم دادم گفتم یکی برا شما یکی برا بابا. گفتم هرچی بخرم شما بهترشو پول دارید بخرید. گفتم این از ست براتان بیاورم برکت داشته باشد برایتان ⚘عصر هم گلزار شهداء بهشت زهراس: چندنفری بیانات را مطلع شدند..... در مورد 🌷 و : رفقا مومن و انقلابی و را در محلی که کتاب چیده بودم _کنار مزار شهیدنیری و _ ملاقات و زیارت کردم آن هم برادری که چند ماهی بوده ندیده بودم مثلا از پشت غافل گیر کرد دست بر چشمان گذاشت . مجتبی گفت خیلی دوسش داری (چون هفته پیش پیگیر بود محمدامیر را ببینم منظرشو سریع گرفتم) ⚘ : به ۴ دختر چادری (۳تاش نوجوان بودند) گل دادم برای تشکر از شان، ، دادم و می گفتم : از طرف . خوشحال شدند. 🌷حرم امام خمینی ره به اصرار بچه ها برای اینکه وقت نزدیک بود، رفتیم. ⚘ ع که زیارتش ثواب زیارت را دارد، رفتیم 🌷در ِحرم فرازها پایانی اش را توفیق شد، شرکت کردم (۸:۱۲ حرم رسیدم تا ۸:۳۰ قرار شد بچه ها برگردند صحن اصلی) ⚘در غذاخوری حرم به دختری در سن هفتم و هشتم مدرسه را دیدم موهاش بیرون بود که آخر دل به دریا زدم رفتم به مادر چادریش گفتم: "مادر!شما چادری هستید خیلی خوبه. دخترتون هم ظاهرا بالغ شدند سن تکلیف رسیدند بگین موهاشون که از پشت بیرونه بپوشونند" بلافاصله مادرجوان شروع کرد به پوشاندن موهای بیرون مانده از پشت شال ِ دخترش. به رفقا از سر میز غذا گفتم شما تاحالا شده نهی از منکر کنید جواب بگیرید؟ مجتبی گفت من طوری میگم که نتونه جواب بده! گفتم نه منظورم اینه بگید و جواب مثبت درنتیجه بگیرید؟ 🌷 را خوردیم۵نفره! من اشتهام معمولا خوب نیست به لطف و فضل حضور بچه ها اشتهام و میل ام خیلی خوب بود کامل خوردم بچه ها هم چندین بار از ملاقاتشان با رزمنده و نویسنده کتاب می گفتند محمدامیر کتاب را خریده بود تو مسیر می خواند بچه ها گفتند داوود آبادی ، نویسنده گفته چندین تا با این کتاب مانوس بودند این کتاب در مورد مصطفی، رفیق فاب و صمیمی حمیدداوودآبادی است ۱۳۹۷/۱۲/۱۷ پنجشنبه یک روز قبل ماه رجب تهران
#شهیدعلی_خلیلی
کوله بر کمر و نایلون کتاب ها بردست ، بوسیله دوپا هام راه افتادم به سمت . وسیله نقلیه مستضعفین ِمثل من. از مترو حرم مطهر پیاده که می شدم. متوجه خانمی شدم که شراره های آتش را از جلو بیرون گذاشته بود. منتظر موقعیت مناسب بودم که تذکر بدهم و متوجه کار بد و قبیح اش بکنم که دیدم به یک آقایی سلام داد. نتونستم بی تفاوت باشم و بگم بی خیال. از داخل ایستگاه خارج شد رفت کنار آقا . صدا زدم. گفتم یک لحظه بیاید. گفتم شما آقای با غیرتی هستید خوب نیست خانم تون موهاشو بیرون گذاشتن مردان ببینند بگویید بپوشانند. البته تا گفتم موهاشون ... یک جمله شبیه برو بابا گفت و رفت ... این مصداق دیوث و بی غیرت بود ... پیاده با بار سنگین به سمت مزارشهدا ادامه دادم. در راه یک بسته گل قرمز خریدم (۵هزارتومان) برای اینکه تقدیر و تشویق کنم دختران کم سن چادری پوش را بخاطر چادرشان. . جلوتر میزی بود که سه آقا میانسال و مسن خط نویسی می کردند صلواتی درخواست دادم یا ناهی یا آمر را بنویسند که تعلل کردند و معطل بی خیال شدم. یکی از همان آماده ها را برداشتم و رفتم. با مضمون زیر عاشقی با اما و اگر نمی شود .. رسیدم پشت مزار و جوار معروف به . کتابها را چیدم. کسی می ایستاد نگه کند بهش می گفتم اگر سوال در باب کنم بلد باشید دفترچه را تقدیم می کنم و جایزه می دهم. کسی نمی دانست. حتی خانم دوره مجازی را می گفت شرکت کرده ایت. خودم هم خیلی کمک می کردم. گزینه ای می کردم یه گزینه ای! از این راحت تر؟! . بعد نمازمغرب هم در اولین نمازجماعتی نزدیک اجازه گرفتم صحبت کردم " بنده میخام یک مسئله شرعی بگویم. شاید فکر کنید در باب نماز است مسئله شرعی که میخام بگم! نه نماز نیست. از نماز هم بالاتره. در مورد حج هم نیست از حج هم بالاتره... در مورد خمس نیست از خمس هم بالاتره... از جهادی که شهیدحججی رفته هم بالاتره... آن واجبی است که هدف قیام امام حسین ع بوده... واحبی که از همه واجبات بالاتره... بقیه واجبات در مقابل آن مثل قطرات آب دهان است به یک اقیانوس. هرچه واجب مهم تر یادگیری احوام اش واجب تر. چرا ما اینجا از ملت مذهبی سوال می کنم احکام که جز مراحل و شرایط اش چیز دیگری نیست نمی دانند؟! مرحله و شرط اش ۱۰۰تا نیست ۲۰تا نیست ۱۰ تا نیست ۳مرحله ست فقط. ۴تا شرط. خواهشا بروید مطالعه کنید مثل نماز واحب نیست از نمازواجب تره. چجور بلدید نمازمغرب سه رکعته ...احکام این واجب را هم باید بلد باشید. قوم شعیب عذاب آمد خوب هاشون را عذاب گرفت ها. ۶۰ هزار ریشو و چادری ها بودند. حضزت شعیب فرمود چرا خوب ها؟ چرا شهدایی ها؟ این ۴۰ هزارنفر فاسق و اهل گناه بودند اون ۶۰هزارنفر چرا؟ وحی آمد: آن خوب خوب ها که میگی گناه بدها را می دیدند بی تفاوت رد می شدند اینها هم گناهکارند ... .
به چند نفر گفتم می‌‌آید کمک؟ کسی نیامد. دولت بنفش گفته بهشت را بسته ییم، منم مجبورا با مترو رفتم. داخل کیف دستی چندتا قاب فرش حرم امام رضاع و شناسنامه شهدا و یک برگه سوال . از مترو حرم‌مطهر خارج شدم. موتوری دیدم نشسته بر زین موتور فریاد می زد برا مسافر. گفتم میدانی که کشتی دارد چند؟ گفت ۱۰هزارتومان گفتم زیاده گفت چقدر گفتم ۵ گفت بشین می برمت. می بری؟ گفت گفتم می برم می‌بدم دیگه[حرف مرد یکیه] رسیدم به نیکمت همیشگی. چیدم جوائز را. عکس گرفتم می گفتم شهید را می شناسید؟ برای حفظ راه ایشان سوال طرح کردیم. احکام واجب و جایزه می دهیم این ها هم جایزه هامان است. شرکت اول دوتا خانم چادری که دانشجو کارشناسی بودند اما نمی داستند و جاهل به احکام. کتاب را دادم مطالعه کردند آمدند جواب دادند و را بردند .. کمی بعدچندآقاپسر، سوال ها را نگاه کردند و به خودشان فحش دادند که چرا احکام آقاشان(رهبرانقلاب) را بلد نیستند و رفتند. .. مادر چادری با پسرش می رفت گفتم بیاد سوال جواب بدهد جایزه بدهم شرایط و مراحل گفتم همان تیتر ها را حفظ کرد گفت یک عدد شناسنامه بهش دادم. ... یک خانم مسنّ سن بالا ها یک عدد قاب فرش حرم خرید. ... آخرین شرکت کننده هم وقتی درحال جمع کردن جوایز بودم از روی نیکمت، چون داشت اذان مغرب می داد، رفت گفت دیر است اما برگشت... ۱۴ سوال را خوب جواب داد. ‌دومین نفری بود در این۲سال که ۱۴سوال را بدون اینکه کتاب بدهم بخواند جواب داد. طلبه پایه ۵ بود. حقش بود بهش قاب فرش می دادم نمی دانم چرا ندادم؟ شاید بخاطر اینکه چندسوال کمکش کردم یا اولش تپق زد برا نام بردن از شرایط. برگشتنی خواستم اسنپ بگیرم حاج‌آقایی همراه بود گفت پیاده برویم تا مترو؟ من چند قدم کیف را حمل کردم کمرم دردش عود کرد گفت میشود دست بگیرید، گفت باشد. اینگونه بود که این هفته کمتر از یک ساعت آمدیم مزار! اما برکت‌ش خیلی بیشتر از دفعات پیش بود لعنت بر کسی که راه بهشت را بست!
پنج شنبه آخر آبان ماه ۱۳۹۹ با کمک یکی از رفقا که آمد دم درخانه. کوله کتاب و جوائز و پوسترها را برداشتیم و با رفتیم ... بماند که جناب پدر هیچ وقت سوییچ ماشین نمی داد این روز که داد دیرد داد گفتم قبکل کنم بی احترامی حساب می کند. دوتا خیابان از منزل دور نشده بودیم که دیدیم ترافیک سنگین به سمت جنوب شهر است، برگشتیم و ماشین را تحویل دادیم با مترو رفتیم از خروج هم موتوری گرفتیم کرایه ۱۰هزارتومان دادم به مزار رسیدیم. سریع چیدیم. ساعت از چهار گذاشته بود نزدیک چهار و نیم بود تا دم اذان بودیم کلا یک خانم جوان‌چادری تمایل به شرکت در نشان داد که او هم گفت دیرمه! گفتم لااقل عکس بگیرید شش صحفه کتاب را ..تا هفته ها بعد شرکت کنید. گوشی ش را داد عکس گرفتم. یک روحانی ملبسی هم بود دغدغه داشت با دیگران بحث می کرد برام سوال بود چرا خودش یا کاری شبیه کار ما(مسابقه) راه نمی اندازد و احکام‌حجاب را تروبج نمی دهد!؟ با مترو برگشتیم ساعت ۷ خونه بودم. آثار سرماخوردگی در خود احساس کردم دارو از یکی از رفقا خریده بود بااتوبوس فرستاده بود ساعت۹ باید می رفتم ترمینال جنوب. از برادر و پدر هیچ‌کدام با ماشین‌شخصی پدر نرفتند...مجبور شدم خودم بروم که برگشتنی مترو بسته بود از این همه و برادر و پدر! و نیز یکی از رفقا که فهمید پدروبرادر دلم را شکستن اما زنگ نزد دل‌داری بدهد...توقع معرفت ازش داشتم. و