امروز خیلی انرژی بهم رسید
⚘یک امر ب معروف ِحجاب ِموفق به حصول به نتیجه:
پوشاند
🌷خوشحال کردن ِ مادر:
جشن ولادت حضرت زهرا سلامالله علیها دوتا اسکناس ۱۰هزاری داده بودند البته کهنه بود نگه داشته بودم آوردم به مادرم دادم
گفتم یکی برا شما یکی برا بابا. گفتم هرچی بخرم شما بهترشو پول دارید بخرید. گفتم این #پول_متبرکه از #حوزه ست براتان بیاورم برکت داشته باشد برایتان
⚘عصر هم گلزار شهداء بهشت زهراس:
چندنفری بیانات #حضرت_آقا را مطلع شدند..... در مورد #خطرپیری_جمعیت
🌷#لقاءاخوان و #زیارت_رفقا :
رفقا مومن و انقلابی #دانشجو_شریف و #طرح_ولایتی را در محلی که کتاب چیده بودم _کنار مزار شهیدنیری و #شهیدچمران _ ملاقات و زیارت کردم آن هم برادری که چند ماهی بوده ندیده بودم مثلا از پشت غافل گیر کرد دست بر چشمان گذاشت . مجتبی گفت خیلی دوسش داری (چون هفته پیش پیگیر بود محمدامیر را ببینم منظرشو سریع گرفتم)
⚘#تشویق_کار_خوب :
به ۴ دختر چادری (۳تاش نوجوان بودند) گل دادم برای تشکر از #پوشش_فاطمی شان، #چادر ، #گل دادم و می گفتم : از طرف #شهیدعلی_خلیلی. خوشحال شدند.
🌷حرم امام خمینی ره به اصرار بچه ها برای اینکه وقت #اذان_مغرب نزدیک بود، رفتیم.
⚘#حرم_سیدالکریم #عبدالعظیم_حسنی ع که زیارتش ثواب زیارت #سیدالشهداء را دارد، رفتیم
🌷در #دعاکمیل ِحرم فرازها پایانی اش را توفیق شد، شرکت کردم
(۸:۱۲ حرم رسیدم تا ۸:۳۰ قرار شد بچه ها برگردند صحن اصلی)
⚘در غذاخوری حرم به دختری در سن هفتم و هشتم مدرسه را دیدم موهاش بیرون بود که آخر دل به دریا زدم رفتم به مادر چادریش گفتم: "مادر!شما چادری هستید خیلی
مطلع ِعشقانه
شهدای فردا
امروز خیلی انرژی بهم رسید
⚘یک امر ب معروف ِحجاب ِموفق به حصول به نتیجه:
پوشاند
🌷خوشحال کردن ِ مادر:
جشن ولادت حضرت زهرا سلامالله علیها دوتا اسکناس ۱۰هزاری داده بودند البته کهنه بود نگه داشته بودم آوردم به مادرم دادم
گفتم یکی برا شما یکی برا بابا. گفتم هرچی بخرم شما بهترشو پول دارید بخرید. گفتم این #پول_متبرکه از #حوزه ست براتان بیاورم برکت داشته باشد برایتان
⚘عصر هم گلزار شهداء بهشت زهراس:
چندنفری بیانات #حضرت_آقا را مطلع شدند..... در مورد #خطرپیری_جمعیت
🌷#لقاءاخوان و #زیارت_رفقا :
رفقا مومن و انقلابی #دانشجو_شریف و #طرح_ولایتی را در محلی که کتاب چیده بودم _کنار مزار شهیدنیری و #شهیدچمران _ ملاقات و زیارت کردم آن هم برادری که چند ماهی بوده ندیده بودم مثلا از پشت غافل گیر کرد دست بر چشمان گذاشت . مجتبی گفت خیلی دوسش داری (چون هفته پیش پیگیر بود محمدامیر را ببینم منظرشو سریع گرفتم)
⚘#تشویق_کار_خوب :
به ۴ دختر چادری (۳تاش نوجوان بودند) گل دادم برای تشکر از #پوشش_فاطمی شان، #چادر ، #گل دادم و می گفتم : از طرف #شهیدعلی_خلیلی. خوشحال شدند.
🌷حرم امام خمینی ره به اصرار بچه ها برای اینکه وقت #اذان_مغرب نزدیک بود، رفتیم.
⚘#حرم_سیدالکریم #عبدالعظیم_حسنی ع که زیارتش ثواب زیارت #سیدالشهداء را دارد، رفتیم
🌷در #دعاکمیل ِحرم فرازها پایانی اش را توفیق شد، شرکت کردم
(۸:۱۲ حرم رسیدم تا ۸:۳۰ قرار شد بچه ها برگردند صحن اصلی)
⚘در غذاخوری حرم به دختری در سن هفتم و هشتم مدرسه را دیدم موهاش بیرون بود که آخر دل به دریا زدم رفتم به مادر چادریش گفتم: "مادر!شما چادری هستید خیلی خوبه. دخترتون هم ظاهرا بالغ شدند سن تکلیف رسیدند بگین موهاشون که از پشت بیرونه بپوشونند"
بلافاصله مادرجوان شروع کرد به پوشاندن موهای بیرون مانده از پشت شال ِ دخترش.
به رفقا از سر میز غذا گفتم شما تاحالا شده نهی از منکر کنید جواب بگیرید؟
مجتبی گفت من طوری میگم که نتونه جواب بده!
گفتم نه منظورم اینه بگید و جواب مثبت درنتیجه بگیرید؟
🌷#شام_حضرتی_حرم را خوردیم۵نفره!
من اشتهام معمولا خوب نیست به لطف و فضل حضور بچه ها اشتهام و میل ام خیلی خوب بود کامل خوردم
بچه ها هم چندین بار از ملاقاتشان با #حمید_داوودآبادی رزمنده و نویسنده کتاب می گفتند
محمدامیر کتاب #دیدم_که_جانم_می_رود را خریده بود تو مسیر می خواند
بچه ها گفتند داوود آبادی ، نویسنده گفته چندین تا #شهیدمدافع_حرم با این کتاب مانوس بودند
این کتاب در مورد مصطفی، رفیق فاب و صمیمی حمیدداوودآبادی است
۱۳۹۷/۱۲/۱۷
پنجشنبه
یک روز قبل ماه رجب
تهران
#مسکو
#پزشکی
این بزرگوار یک استوری گذاشت از کلاس اش...
چندتا آقا و خانم تو تصویر بودند.
معلوم بود ایران نیست
بررسی کردم پیج دیدم #روسیه است
سلام کردم درخواست گفتگو دادم. که با روی گشاده برخورد کرد.
در نمای اول پیج تماما در مورد #تعزیه بود.
ظاهرا ۳ساعتی گفتگو داشتیم
اینکه در تهران در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود و اصالت #اراکی است... از نوجوانی در #تعزیه پیشرفت کرد و رشد، که به سطح ملی رسید، و در یک برنامه تلویزیونی هم از او دعوت کردند (#فرمول_یک) .
اما چه شد که قصد روسیه کرد؟
.
ایشان رشته #تجربی را خواندند قصد #حوزه داشتند که با مخالفت والدین مواجه می شوند و صرفا برای خشنودی والدین قصد #پزشکی می کند رشته ای از پزشکی که ایران قبول می شود مطلوب شان نبوده... حوصله کنکور خسته کننده و مطالعات سنگین اش هم موحود نبود قصد کشر #خارجی می کند دو کشور مدنظر بوده.
یکی #آلمان ، یکی #روسیه .
سیستم پذیریش #دانشجو در #روسیه متفاوت از ایران است و نیز نظام #آموزش_و_پرورش .
دروس قبل دانشگاه سبک کردن و فهمیدی و عملیاتی لست تا ایران که حفظیات است صرفا و تیت زدن ها مسخره ی #کنکور. که چندتا #تست مسخره را نام برد که هیچ ربطی به #درک_مطلب ریست نداشت ...
..
برای دانشگاه خم کنکور نیست. یکسال دروس دانشگاه را نی خوانی در نرکزی علمی وابسته به همان دانشگاه ، اگر نمره ی لازم را آوردی پذیرفته ای. رقابتی هم نیست رتبه بندی بشود. نفر اول تا فلان پذیرفته شده باشند.
.
این دوستمان در همان دوره ی آمادگی است.
این فضای دانشگاهی که ایشان هستند.
و توصیف فضا و بُعد #مادی و و معنوی اش بماند
#مسکو
#پزشکی
این بزرگوار یک استوری گذاشت از کلاس اش...
چندتا آقا و خانم تو تصویر بودند.
معلوم بود ایران نیست
بررسی کردم پیج دیدم #روسیه است
سلام کردم درخواست گفتگو دادم. که با روی گشاده برخورد کرد.
در نمای اول پیج تماما در مورد #تعزیه بود.
ظاهرا ۳ساعتی گفتگو داشتیم
اینکه در تهران در خانواده مذهبی چشم به جهان گشود و اصالت #اراکی است... از نوجوانی در #تعزیه پیشرفت کرد و رشد، که به سطح ملی رسید، و در یک برنامه تلویزیونی هم از او دعوت کردند (#فرمول_یک) .
اما چه شد که قصد روسیه کرد؟
.
ایشان رشته #تجربی را خواندند قصد #حوزه داشتند که با مخالفت والدین مواجه می شوند و صرفا برای خشنودی والدین قصد #پزشکی می کند رشته ای از پزشکی که ایران قبول می شود مطلوب شان نبوده... حوصله کنکور خسته کننده و مطالعات سنگین اش هم موحود نبود قصد کشر #خارجی می کند دو کشور مدنظر بوده.
یکی #آلمان ، یکی #روسیه .
سیستم پذیریش #دانشجو در #روسیه متفاوت از ایران است و نیز نظام #آموزش_و_پرورش .
دروس قبل دانشگاه سبک کردن و فهمیدی و عملیاتی لست تا ایران که حفظیات است صرفا و تیت زدن ها مسخره ی #کنکور. که چندتا #تست مسخره را نام برد که هیچ ربطی به #درک_مطلب ریست نداشت ...
..
برای دانشگاه خم کنکور نیست. یکسال دروس دانشگاه را نی خوانی در نرکزی علمی وابسته به همان دانشگاه ، اگر نمره ی لازم را آوردی پذیرفته ای. رقابتی هم نیست رتبه بندی بشود. نفر اول تا فلان پذیرفته شده باشند.
.
این دوستمان در همان دوره ی آمادگی است.
این فضای دانشگاهی که ایشان هستند.
و توصیف فضا و بُعد #مادی و و معنوی اش بماند
گزارش نمایشگاه کتاب جمعه
مورخه ی ۶اردیبهشت ۱۳۹۸ برابر با ۲۱شعبان۱۴۴۰
.
قطار که رسید به #ایستگاه_شهید_بهشتی_ره ، پیاده شدم پله برقی را که بالا رفتم ... خواستم کارت اعتباری را جلک دستگاه بگیرم که زیادتر کم نکند، متوجه حضور انبوده #دختران_بدپوشش و #بی_حجابی_ها شدم ...
با خود گفتم خدایا کمک کن قصه شروع شد ...
وارد مصلی می شوم صدای رادیو نمایشگاه شنیده می شود از بلندگوها...
.
هنوز یخ ام باز نشده ، که از آنچه از خلاف میبینم تذکر بدهم .. بعد چند قدم... می گویم:
خواهرم موهاتونو بپوشونید
.. که مورد دوم و سوم بود ..یک #به_تو_چه ی رسا و بلند و غلیظ مستفیض مان کرد ...
.
رسیدم باجه راهنمای جستجوی کتاب.
#کلر_ژوبرت نتیجه: چندین غرفه و ناشر آورد
#مستوره : #تلاوت_آرامش شرکت کرده بود
#گیلانی_قلی_پور : اکثر نتایج تلخیص بود . حاشیه و تصحیح و ویرایشی که بر #مکاسب داشت را می خواستم
#تفاوت_حقوقی_زن_مرد دوتا غرفه را برام نوشت اما چون ننوشته بود کنار آدرس که این نتیجه کدام جستجوی موضوعی ست الان تقریبا برام فایده ای ندارد... سری بعد دوباره باید برن برام جیتجو کند
#واجب_فراموش_شده ، نیامده بود نمایشگاه
#جنگ_جهانی_جمعیت ، نتیجه صفر
#صالح_قاسمی :صفر
.
جالب همه افراد پاسخگو خانم بودند! علت چیست چرا؟ به جه دلیل! دلیل ایجابی در تایید این کار ندارم. اما خداشکر تقریبا حجاب شون خوب بود و قابل قبول.
.
می روم بسمت شبستان.
در مسیر که دارم استوری می گذارم ، چند جوان بین ۱۹ و ۲۴ سال مقابل راه می روند یکی شان می گوید:
انصافا این خانم هایی که محجبه ترند ظاهرشون شکیل تر است
تنها جمله ای که می شنوم همین است. اما همین جمله توش پر از معنا و مفهوم است ... یاد سن خودم در آخردبیرستان می افتم... که دیالوگ ام همین بود با دوستام...
.
قبل ورود به شبستان سمت چپ ، غرفه #مرکز_پاسخگویی_ملی_به_سوالات_شرعی را می بینم
جاشون خیلی کوچک است.
آقای احمدنژاد را پیدا می کنم.
می گویم صدای من برایتان آشنا نیست؟ می گوید یادم نمیاد
می گویم دو روز میش زنگ زدم چندتا پیشنهاد در مورد پوشش و حجاب و عفاف داشتم
یادش می آید
شروع می کند به #درددل .
بهشون جا نمی داده مسئول #نمایشگاه_کتاب_تهران ، که زیرمجموعه #وزارت_ارشاد است. می گوید نمایشگاه آخر کارش باید گزارش بدهد که برا کار فرهنگی و عفاف چه کرده... اینجوری ما را اذیت می کند ...
.
می گفت آن مسئول کذا گفته: ملت خودشون بلدند نیاز ندارند.
چند دقیقه که من آنجا بودم خیلی ترافیک سائل و مراجع بود ...
اکثرا سوال احکامی بود ...
هرمیز مخصوص یک موضوع بود
#فقه_احکام #اخلاق #تاریخ #روایات #قرآن #مشاوره
فکر کنم ۶تا نیز بود.
آقای مسئول که اسمش احمدنژاد بود گفت ما پاسخگو و کارشناس کمبود نداریم جا کم دادند به ما.
.
می گفت یک خانم چادری دیروز آمده بود اینجا ایستاده بود کنار غرفه . گویا از ستاد #امر_به_معروف_نهی_از_منکر بود اینقدر خوب به تذکر می داد.
خیلی ازش تعریف کرد.
گفتم کانال و پیج #حوزه چیزی از فعالیت این غرفه نگذاشته است چندین تا عکس گرفتم با اجازه از خودش...گفتم میخاین کارت #طلبگی نشان بدهم گفت نه بابا این حرف ها چیه شما برا ما شناخته شده ای...
چندتا کتاب و فلش کارت پیشنهادی ام را هم دادم بهش به کارشناس هاش نشان بدهد به مراجعین معرفی کند ...
.
مطلع ِعشقانه
. اگر خدای ناکرده آن چیزهایی را که #اسلام ، اِزاله کرد و ریخت بیرون ❌، اینها را ما در #عقد_ازدواج
واقعیت اجتماع: شخص استاد #حوزه است تفسیر قرآن می گوید شرح نهج البلاغه می گوید یاا . .. اما می گوید می دانم اسلامی نیست اما نمیشود باید باشد.... چون تو قوم ما بوده چون تو عرف الان باید باشد چون ..... ظاهر مسلمان است اما عمل اسلامی نیست !!!!!
مطلع ِعشقانه
کوله ام پر کردم از کتاب های #امر_به_معروف_نهی_از_منکر و #حجاب و ... راهی شدم از سمت مترو به سمت #بهشت_زهراس ؛ .
قبل مترو که یک تذکر به خانم بی حجاب دادم تصویر در داستان ها برگزیده هست.
.
مترو حدم مطهر چندتا #شاخه_گل ۲هزارتومان خریدم تا به دخترهای کم_سن که #چادر سر کردند به عنوان تشویق بهشون بدهم.
.
رسیدم به نیمکت همیشگی. کتاب ها را چیدم.
.
چند نفر کتاب ها را نگاه می کردند. به سررسید #شهیدحججی اشاره کردم گفت سوال از کتاب #واجب_فراموش_شده می پرسم کسی بلد بود این سررسید را بهش می دهم.
.
#پسرجوان گفت بپرس.
گفت شرایط و مراحل #امر_به_معروف_نهی_از_منکر چندتاست؟
نمی دانست . . . #طلبه هم بود البته سال اول #حوزه ...
یکی دیگر #حقوق خوانده بود مدعی بود خوانده و بلده اما وقتی طرح سوال کردم نمی دانست.
بین گفتگوهام با او، دوتا تذکر هم دادم یکی غیرنستقبم یکی مستقیم.
یک مورد هم به مادری درمورد دهترش گفتم. گفت ببخشید چشم.
توی تهران کم می شود گناهکار بگوید ببخشید.
هفته پیش هم یک دهتری گفت ببخشید چشم. .
یک برادری شربت می داد نزدیک اذان مغرب خواستم بروم خداحافظی کردم. گفت آقا از بیانات تون استفاده کردیم گفت صدا بلند بود ببخشید. گفت نه بابا #واجب_تعبدی و #واجب_توصلی را فهمیدیم. .
#مسابقه_در_بهشت_زهراس
#خاطره_تذکراتم
کامنت ها و نظرات زیر پست یکی از خواهران #طرح_ولایتی کامنت اول: منکه تو اوثرشوت خواب بودم [بیت المال چندبن میلیون به هدر!]
کامنت بعدی درج نام حیوان! خطاب به دوست طرح ولایتی. صاحب پیج بدون اینکه نهی از منکر کند بی تفاوت ریپلای می کند نظر را!
#گوسفند #طرح_ولایتی
#کاش به #طرح_ولایتی_ها #احکام و #اخلاق هم می گفتند وگرنه افزایش معلومات چه سودی دارد!؟ ما این همه عالم به عقاید بی عمل در #حوزه داریم این هم ورژن #دانشگاهی اش