مطلع ِعشقانه
کوله ام پر کردم از کتاب های #امر_به_معروف_نهی_از_منکر و #حجاب و ... راهی شدم از سمت مترو به سمت #بهشت_زهراس ؛ .
قبل مترو که یک تذکر به خانم بی حجاب دادم تصویر در داستان ها برگزیده هست.
.
مترو حدم مطهر چندتا #شاخه_گل ۲هزارتومان خریدم تا به دخترهای کم_سن که #چادر سر کردند به عنوان تشویق بهشون بدهم.
.
رسیدم به نیمکت همیشگی. کتاب ها را چیدم.
.
چند نفر کتاب ها را نگاه می کردند. به سررسید #شهیدحججی اشاره کردم گفت سوال از کتاب #واجب_فراموش_شده می پرسم کسی بلد بود این سررسید را بهش می دهم.
.
#پسرجوان گفت بپرس.
گفت شرایط و مراحل #امر_به_معروف_نهی_از_منکر چندتاست؟
نمی دانست . . . #طلبه هم بود البته سال اول #حوزه ...
یکی دیگر #حقوق خوانده بود مدعی بود خوانده و بلده اما وقتی طرح سوال کردم نمی دانست.
بین گفتگوهام با او، دوتا تذکر هم دادم یکی غیرنستقبم یکی مستقیم.
یک مورد هم به مادری درمورد دهترش گفتم. گفت ببخشید چشم.
توی تهران کم می شود گناهکار بگوید ببخشید.
هفته پیش هم یک دهتری گفت ببخشید چشم. .
یک برادری شربت می داد نزدیک اذان مغرب خواستم بروم خداحافظی کردم. گفت آقا از بیانات تون استفاده کردیم گفت صدا بلند بود ببخشید. گفت نه بابا #واجب_تعبدی و #واجب_توصلی را فهمیدیم. .
#مسابقه_در_بهشت_زهراس
#خاطره_تذکراتم