🌷🌷🌷
#قسمت_هشتاد_و_پنج
#باران_رحمت
#به_روایت_دوستان_شهيد
🍀🍀🍀
✍اردوگاه شهيد درويشي خادم الشهداءبوديم. با #سيد کنارآشپزخانه نشسته بوديم.
يک دفعه ابر سياهي روي اردوگاه آمد وباران بسيار شديدي باريد، صداي ُشر شُر
باران در سکوت اردوگاه لذت خاصي داشت.
#سيد گفت: کيشه (مرد) الان حال
ميده بريم زيراين بارون براي بي بي حضرت زهرا سينه بزنيم، گفتم #سيد چي
داري ميگي الان چه وقت سينه زدنه؟اون هم زيراين بارون؟!ديونه شدي؟! گفت:
من ديونه ي اهل بيتم.
داداش ما که رفتيم.
شروع کردوسط اردوگاه زير اون بارن شديد سينه زدن، ايام
فاطميه بود. ذکر يا زهرا يا زهرا مي گفت و سينه مي زد، من هم هوس کردم و
رفتم.چنددقيقه بيشترنتونستم زيراون بارون بمونم.سراپاخيس شدم.سريع برگشتم.
اما #سيد تو حال خودش بود. بچه هاهم کم کم اومدن جمع شون ده بيست نفري
شد. داد مي زد و ميگفت: بياييد عنايت حضرت زهرا رو به خادم هاش ببينيد.
همين طور سينه ميزدند و گريه ميکردند. کم کم روضه ي حضرت عباس
عطش و بي آبي؛ بچه ها همراه ابرهاي آسمان چشمهاشون ابري شده بود و گريه
مي کردند.روحاني اردوگاه هم به جمع شون اضافه شد ومجلس روضه ي عجيبي
برقرار شد. نزديک يک ساعت زيربارون بچه هاعزاداري کردند.هيچ کس خسته
نمي شد.
بعدازمراسم،#سيدسراپاخيس شده بود.واردسوله شد.گفتم #سيدجان سرما
ميخوري حالت جامياد!
گفت: نگران نباش، اگربدوني خدا چه نظري به مجلس ما کرده بود؟ رحمت
الهي ازهمه طرف مارواحاطه کرد.
مگه نشنيدي دعاهنگام بارون مستجاب ميشه.
حرفهاي #سيد بوي عشق ومعرفت مي داد وما هنوزبه آن نرسيده بوديم ...
ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷
🌷🌷
#قسمت_هشتاد_و_پنج
#باران_رحمت
#به_روایت_دوستان_شهيد
🍀🍀🍀
تو اردوگاه براي پذيرائي ازمهمان هاوارد سوله مي شديم. به من مي گفت:داداش
توسوله چندنفرهستند.ميگفتم نمي دونم۲۰۰ يا۳۰۰ نفري مي شوند.مي گفت الان
تو سه ثانيه ۳۰۰ تاصلوات براي شهيد درويشي جمع مي کنم.
با صداي بلند و داش مشتي اش مي گفت: شادي روح شهيد درويشي صلوات
،صداي صلوات کل سوله روپرمي کرد. با اين صلوات ها کارمون برکت پيدا مي کرد.
خيلي زود از چند صد نفر به خوبي پذيرائي مي کرديم.
سفره هاروپهن مي کرديم.
بعضي ها دوتا ماست يا نوشابه ميخواستند #سيد بدون هيچ ممانعتي مي داد. مي گفتم
#سيد جان اين طوري حاتم بخشي مي کني اگه کم بياري مي خواي چيکار کني؟!
مي گفت کم نمي ياد اين ها که مال ما نيست،مال شهداست.ماهم کارگر زائرهاي
شهداييم.
انشاالله خودشون برکت ميدن. ما کارگر شهدائيم صاحب کار حواسش
به کارگراش هست. همه کارهاش رو با شهدا وفق مي داد، مي گفت نگران نباش.
شهداعنايت مي کنند.من گفتم #سيد جان چي داري ميگي من دارم مي بينم که غذا
داره کم مياد.مي گفت نگران نباش ماهيچ کاره ايم.
ادامه_دارد...
@ebrahimdelha
🌷🌷🌷