eitaa logo
مشکات اهل بیت (ع)
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
845 ویدیو
43 فایل
✅ کانال رسمی ▫️نظرات قرآنی ▫️نظرات فقهی ▫️نظرات تاریخی ▫ ️دیدگاهها ◾️سیدحسین موسوی زنجانی 👈 برای عضویت کلیک کنید 🔻🔻 کانال مشکات در ایتا..👇 https://eitaa.com/meshkat_ahlebeit ارتباط با ادمین @S_A_M15511348
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال فقهی آیا اگر پس از معامله و قبل از پرداخت قیمت ، آن قیمت تلف شود . از جیب مشتری رفته و معامله مثل تلف شدن کالای معامله شده است ؟! ✅پاسخ : اگر چه تقریبا همه فقها می فرمایند تلف شدن ثمن مثل تلف شدن مثمن است اما مصداقش در معاملات بدوی کالا به کالا است و نه پول ، و چون پول در داخل جیب و یا بانک تعیّن ندارد کدام قیمت واقع می شود لذا مشتری نمیتواند ادعای تلف قیمت کند مگر در معاملات سنگین که قیمت مستوعب کل ثروت مشتری است . و فتاوای فقها در این مسئله امروز شاید فقط در جوامع ایلات و عشایر بدوی آن هم در فصل تابستان مصداق داشته باشد. ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/meshkat_ahlebeit @mousavizanjany
سوال فقهی ملاک در قبض و اقباض چیست؟ یعنی این که با کدام عمل و فعل فروشنده تحویل دادن کالا به مشتری محقق میشود ؟ یعنی چه بکند تا شرع مقدس بگوید فروشنده کالای بفروش رسانده خود را تحویل مشتری داد بطوری که اگر پس از آن ، کالا تلف شود از جیب مشتری رفته است.؟ ✅پاسخ: آنچه در کتب تجارت مانند مکاسب و تذکره آمده حداقل در عصر ما برای ما قانع کننده نیست . که اگر مکیل را پس از کیل کردن و موزون را پس از وزن کردن تحویل دهد ، اقباض محقق می شود ! نه خیر عرف برای تحویل هر نوع کالا شکل خاصی را عملا تعریف غیر ملفوظ دارد ملاک آن اقباض عرفی است. برای مثال امروزه تحویل پرینت در فروشگاهها علامت تحویل است . ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/meshkat_ahlebeit
سوال فقهی مشتری در خانه فروشنده به اشتباه کالای خریده شده خودش را خورد که خیال کرد مال خودش نیست و مال فروشنده است که بعنوان میهمان برای او آورده اند.! حال از جیب کدام رفته است؟ ✅ پاسخ: اگرچه در فقه دو نظر وجود دارد لکن چندین صورت وجود دارد که کوتاهی در قرار دادن در محل خودش ، کوتاهی در زمان قرار دادن ، کوتاهی مشتری در توجه به محل استقرار کالا، کوتاهی در انتخاب ظرف . ووو صورتهای دیگر ، لذا باید تحقیق موضوعی و میدانی شود . ممکن نیست تحت ضابطه واحده در بیاوریم. ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/meshkat_ahlebeit
سوال فقهی اگر در خرید و فروش (بیع) کالای مورد معامله پیش از تحویل به طرف مقابل از بین برود از جیب صاحبش از بین رفته و معامله دیگر با این شئ منتفی می شود. حال سوال این است در معاملات دیگر مثل مضاربه و مساقات و مزارعه و اجاره و ازدواج ووو نیز حکم همین است؟ ✅پاسخ: در بابهای مذکور به جز اجاره و نکاح غالب فقها و یا همه فقها بحث نکرده رها کرده اند . ولی درباب اجاره فرموده اند با تلف شدن عین مستاجره و یا تلف شدن اجرت قبل از قبض و اقباض اجاره هم باطل است . و حتی اگر پس از قبض ، عین مستاجره تلف شود باز اجاره باطل است . و باز در باب نکاح فرموده اند که اگر مهریه پیش از پرداخت به زوجه تلف شود زوج ضامن هست ولی عقد باطل نمی شود همان طوری که اگر زوج و یا زوجه پیش از زفاف بمیرد عقد صحیح است. و مهر هم اگر تلف شود با شئ دیگر جبران خواهد شد . و تمام محرمات ناشی از نکاح مستقر خواهد بود. و همچنین در باب خلع اگر عوض خلع پیش از پرداختن به شوهر تلف شود خانم باید مثل و یا قیمت آنرا بپردازد . بلی از یکی از مباحث علامه در تذکره استفاده می شود این بحث ضمان قبل از پرداخت ( که برگردن صاحبش است) در تمام ابواب معاوضات حقوقی هست. مانند رهن ، شرکت ، هبه معوضه مضاربه مساقات و مزارعه . بخاطر این که در این قبیل معاملات شرط ضمنی مستتر است که اگر شی مورد معامله را بخاطر تلف شدن نداد باید عوضش را بدهد. و باید توجه کرد در استتار فوق این مطلب نیز مستتر است شئ مورد مبادله اعم از خود و بدلش هست که بدل در صورت تلف شدن شئ مورد معامله است. ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/meshkat_ahlebeit
فصل سوّم از بحث ابن عربی محمّد بن حسین بن محمّد بن موسی العضدی السلّمی النیشابوری ابو عبد الرحمن ( متولّد 325 و متوفّای 412) من علماء المتصوّفة قال الذهبی شیخ الصوفیّة و صاحب تاریخهم و طبقاتهم و تفسیرهم قیل کان یضع الحدیث للصوفیّة . شخص نامبرده یعنی آقای سلّمی طبق اعتراف آقای ذهبی که از راوی نام نمیبرد میگوید گفته شده است که شخص سلّمی در کار ساختن حدیث برای صوفیّه بوده است که احتمالا بیش از یکصد و پنجاه روایت باشد که در هیچ جائی یافت نمی شوند. این شخص پیش از ابن عربی در کار ساخت حدیث بوده است. امّا این شخص کیست؟ شیخ الصوفیّة. چنانچه ذهبی می گوید : صاحب تاریخ هم یعنی کسی که نقش تاریخی در جمعیّت متصوّفة داشته است و در مورد طبقات صوفیّه تاریخ نگاری کرده است. در ضمن مقام تفسیر نیز دارد (و صاحب ....تفسیرهم ) .چنین شخصی جعل حدیث میکرده است ( طبقات صوفیّه ص 16 و 29 ، الرسائل المستطرفة ص 41 مفتاح السعادة جلد یک ص 451 ، اعلام زرکلی جلد 6 ص99) .خواننده عزیز این نکته را از ذهن دور ندارد که این شخص جاعل حدیث ، شیخ و بزرگ و مرشد جریان صوفیّه بوده است. امام موسی بن جعفر صلوات الله علیه در فروع کافی جلد ششم ص 368 چاپ دار الکتب الاسلامیّة می فرماید : ما احمق بعض الناس انهم یقولون جرجیر ینبت فی وادی جهنّم (چقدر نادانند کسانی که می گویند در جهنّم سبزیجات می روید). این حدیث از امام موسی بن جعفر در قرن دوم است و ابن عربی در قرن ششم تا هفتم همین سخن را می گوید. گفته است در جهنم خلودی نیست و در کف آن جرجیر می روید. این خبر از امام معصومی است که از طرف خداوند جلّ و اعلا سخن می گوید. اگر مکاشفه ای و دریافت خبر از غیب باشد همین سخن امام موسی بن جعفر علیه السلام است. یعنی امام موسی بن جعفر 500 سال پیش از ابن عربی هشدار داده است که صوفیان جهنم را به استهزاء خواهند گرفت. این مطلب را در مقدمه کتاب فصوص ابن عربی که توسط آقای موحّدی ترجمه و تألیف شده است می توانید بیابید. این سخن که 500 سال پیش توسط امام موسی بن جعفر بعنوان انحراف از معارف دینی مطرح شده است در این کتاب به پیامبر اعظم صلوات الله علیه و اله اسناد داده می شود آن هم با این عبارت : " والذی نفسی بیده" ( قسم به آن که جانم در دست او است ). این یعنی افترای به شخص پیامبر . و این افترا و افتراهای مشابه بسیار به این منظور صورت می گیرد که عرفانی بسازیم که نام اسلام و قران و پیامبر را در پشتوانه تئوریک خود داشته باشد. (قال رسول الله : والذی نفسی بیده لیأتی علی جهنّم زمانٌ تُغلَق ابوابها یَنبِتُ فی قعرها الجرجیر: قسم به آنکه جانم در دست اوست زمانی برای جهنّم فرا می رسد که درهایش بسته می شود و در کف آن سبزیجات می روید ) واقعیّت این است که معمّای ابن عربی به طریقی که تاکنون مطرح شده است قابل حلّ نیست. تنها راه ممکن این است که نحوه بررسی تغییر کرده و به ریشه هاباید پرداخت. این بحث و کنکاش لازم است که بسیار عمیق و با توجه به حقایق تاریخی و واقعیات احادیث صورت گیرد. حدود سه هزار حدیثی که صوفیّه به آنها استناد می کند در کتب روائی اسلام ما به ازائی ندارند ، و با جستجوی دقیقتر این احادیث را در میان احادیث ساخته شده در کمیته سرّی هشت نفره جعل حدیث می یابیم. ابن عربی ادعا می کند همه چیز را من مستقیما از خدا آموختم. یعنی ده هزار صفحه فتوحات مکیّه ترجمه آقای خواجوی همگی انشای خداوند است و ابن عربی بر این مدّعا قسم یاد میکند. در این قسمت هیچ سخنی نه در باب اثبات و نه نفی نمی توان گفت. زیرا در این مکاشفات تنها خدا بوده و ابن عربی و ما چون حضور نداشتیم نفیاً و اثباتاً نمی توانیم نظری داشته باشیم. اما حاصل این مکاشفات را می توان به چالش کشید. زمانی که ابن عربی می گوید قال رسول الله ، می توان از منبع این سخن سؤال کرد. هنگامی که به بررسی احادیث منقول از رسول اکرم صلوات الله علیه می پردازیم و برای یافتن منبع این احادیث در تاریخ جستجو می کنیم از تورات سر در می آوریم . چگونه است که خداوند در یک صحنه قرآن را به وجود مبارک حضرت ختمی مرتبت نازل می کند و در پشت صحنه فتوحات مکیّه را بر ابن عربی نازل می کند که البتّه در این نزول دوّم ردّپای احادیث به تورات می رسد و یا احادیثی نقل می شود که در هیچ کجا یافت نمی شود. قرآن را صحابه پیامبر کتابت کرده اند اما فتوحات مکیّه را خود خداوند تصحیح و ویراستاری کرده است.! اینکه چگونه علمای بزرگی همچون ابن فهد حلّی ، شیخ بهائی ، محقّق فیض، مجلسی اوّل، قاضی نورالدین شوشتری و محدّث نیشابوری ، محی الدین عربی را شیعه میدانسته اند احتمالا بعلّت عدم شناخت کامل از ایشان بوده است. شاید مطرح شدن نام امام زمان علیه السلام و ادّعای رؤیت آن حضرت توسط ابن عربی به چنان تصورّی دامن زده باشد. و از طرفی طرح چنین ادّعائی از سوی ابن عربی با هدف کاستن حساسیت ادامه دارد👇👇
شیعیان نسبت به خودش صورت گرفته است. چرا که با اندکی تفحّص در آثار ابن عربی می توان دریافت که وی مخالفت کاملاً روشنی با امامت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام داشته است. شاید حدود یکصد شرح که بر فصوص الحکم نوشته شده است بر اساس ادّعای ابن عربی است که این مسائل را رسول خدا املاء فرموده اند. این ادّعا باعث شده که بسیاری از علمای اهل سنّت و برخی از علمای شیعه شرح بر فصوص الحکم بنویسند و او را شیعه پندارند. یکی از صوفیان بنام علیّ بن جامع می گوید در موصل خرقه خود را از حضرت خضر علیه السلام دریافت کردم و این خرقه در سال 601 به تن ابن عربی پوشانده شد. اوّلا در کدام منبع گفته شده است که حضرت خضر خرقه داشته است؟ ابن عربی خرقه دیگری از حضرت خضر را از تقی الدین عبدالرحمن بن علیّ بن میمون آبوزری دریافت کرده است. از طرف دیگر این شخص خود را حضرت موسی میداند که با حضرت خضر تفاوت های بنیادی داشت. اگر ابن عربی پیرو حضرت خضر است و این نهج را طریقت میداند پس چگونه به آیات تورات ( شریعت) دست می یازد؟ ابن عربی اهل طریقت است یا شریعت؟ ابن عربی می گوید من از طریق الهام و مبّشرّات احکام خداوند را دریافت می کنم. ابن عربی کتاب مستقلّی در باب مبشرات دارد که اثبات کرده است که همانند وحی که بر انبیاء نازل می شود، مبشّرات الهاماتی هستند که در خواب یا در مکاشفه بر عرفا و صوفیان آشکار می شوند. ریشه این قضیّه در تاریخ دمشق ابن عساکر جلد 47 صفحه 99 است که شخص یهودی به عمر می گوید که منبعد تو از طریق مبشّرات و در مکاشفه بر احکام الهی دست خواهی یافت. به عبارتی تلاش ابن عربی برای نشان دادن راه دقیقی برای دریافت احکام خداوندی غیر از طریق وحی و انبیاء ریشه در تعلیمات یهودی ها به شخص عمر دارد. یهودی های نفوذی روایتی جعل کرده و به پیامبر نسبت داده اند مبنی بر اینکه پیامبر در عالم مکاشفه می بیند که ساختمان دین توسط انبیاء سلف ساخته شده و چیزی برای شخص پیامبر باقی نمانده است. تنها جائی از این ساختمان که ناقص مانده است دو خشت است که پیامبر با نهادن آن دو خشت ساختار دین را تکمیل خواهد کرد. یعنی بعثت پیامبر اکرم صلّی الله علیه و اله برای تکمیل این دو خشت از ساختمان و کاخ بسیار عظیم دین بوده است. با جستجو در 150 منبع اهل سنّت مشخص شد که این حدیث نیز در ستاد سرّی هشت نفره جعل حدیث ساخته و پرداخته و بنام پیامبر اسلام به بطن جامعه تزریق شده است( الشریعه اجرّی، صفحه 456، سنن بیهقی جلد 9 صفحه 5، دلائل النّبوة بیهقی جلد یک صفحه 365، فتح الباری جلد 13 صفحه 256، درّ المنثور جلد 5 صفحه 204، مسند احمد خبر 20737، مسند احمد خبر 8053 ، صحیح بخاری 3534، در خبر 3535 از ابوهریره که از اعضای ستاد هشت نفره جعل حدیث است، صحیح مسلم خبر 5853 به نقل از ابوهریره، همین منبع خبر 5855 از ابوهریره، و.... ) .امّا آیا پیامبر به این وظیفه بسیار کوچک خود جامه عمل پوشانده است؟ ظاهراً که چنین نیست. چرا که خداوند در مکاشفه ابن عربی را برای ترمیم آن دوخشت خالی که پیامبر جای آنها را پر نکرده یا نتوانسته پرکند ، انتخاب کرد. در واقع نقش و جایگاه پیامبر اکرم در حدّ دو خشت سقوط کرد و سرانجام آن جایگاه نیز از پیامبر سلب شده و به ابن عربی رسید. به تعبیر بهتر در چنین عرفانی پیامبر اکرم صلّی الله علیه و اله عملا حذف می شود و شخصی بنام ابن عربی در جایگاه پیامبر می نشیند و این در حالی است که نه علم پیامبر را دارد و نه وحی بر او نازل می شود. این دو نقص را باید با چیزی پر کرد که ارباب تصوّف چنین می کنند و این هر دو را با پدیده ای بنام مکاشفه پر می کنند و خلأ موجود را به زعم خود جبران می کنند. انّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلبٌ او القی السمع و هو شهید در روایات شیعه مکاشفه توسط اهل بیت عصمت و طهارت به رسمیّت شناخته شده است. ابن عربی این مطلب را ردّ می کند وضمن قبول اصل مکاشفه اظهار می دارد که این جایگاه از آن ابوبکر است و در این باب کتابی را به رشته تحریر درآورده است بنام: "التحقیق فی بیان السرّ الذی وُقِرَ فی نفس ابی بکر الصدّیق" یعنی برخی استعدادهای آسمانی در نفس ابوبکر وجود داشته است که جایگاه نزول الهام و دریافت مکاشفات الهی بوده اند. امّا چگونه است که کسی که استعداد دریافت مکاشفات الهی را داشته است، گاهی از پاسخ به ساده ترین سؤالاتی که مردم عامی از وی می پرسیدند باز می ماند. ابن عربی کتابی با این عنوان نوشته است : " مبشّرات چیست؟ " ابن عربی در این کتاب اثبات کرده است که عمر و برخی دیگر محل نزول وحی آسمانی در قالب مبشّرات بوده اند. نکته بسیار مهمی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا آقایان ابوبکر و عمر خود چنین ادّعائی داشته اند؟ پاسخ این سؤال این است که تا زمان ظهور ابن عربی و طرح این مسئله ، چنین ادّعائی نه از عمر و نه از ابوبکر نقل نشده بود. بعلاوه ابن عربی بطور صریح در فتوحات می گوید با وفات ادامه دارد
عرفان ابن عربی شده و هم پایه معتقدات ابن تیمیّیه ای که دشمن ابن عربی است . سکّه ای که دو رو دارد که یک رویش ابن عربی است و روی دیگر سکّه ابن تیمیّه و وهابیّت. خود روایت اسرائیلی است چرا که خدای قران اعضاء ندارد. از این کلمه ساق در سوره قلم استفاده کرده اند و انبوهی از روایات اسرائیلی را به متن روایات اسلامی افزوده اند . بعنوان مثال می توان به صحیح بخاری ، صحیح مسلم ، سنن ترمذی ، سنن ابن ماجه، سنن امّ داود و سنن نسّائی مراجعه کوتاهی کرد و دید که هیچکدام بخش معاد ندارند . چرا؟ چون تورات در مورد معاد هیچ ندارد. چون تورات معاد را قبول ندارد و تمام آنچه جمعیّت صوفیان در مورد معاد دارند همگی متأثر از تورات البته نه تورات نازل شده بر حضرت موسی علیه السلام بلکه از تورات محرّف است. ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/meshkat_ahlebeit @mousavizanjany
تنها کسی که شاهد و راوی این ماجراست خود صوفی است. چگونه بر صحّت این خبر ایمان بیارویم ؟ محدّث نیشابوری می گوید احادیث منقول در کتب ابن عربی همگی در حکم صحاح بوده و موثق هستند. اما با یک مرور کوتاه می توان دید که خرافی ترین روایات اتفاقا در کتاب های همین شخص نقل شده اند. بخاری و مسلم متفق القول هستند که خداوند امر به دستگیری مرگ کرده است .در پی این فرمان مرگ تبدیل به قوچی میشود و حضرت یحیی علیه السلام آن را گرفته و دست و پایش را می بندد و ذبح می کند.! آنگاه خداوند از مرگِ مرگ خبر میدهد و میفرماید پس از این هر که در بهشت است جاودانه در بهشت میماند و هر که در جهنم وارد شده برای همیشه در جهنم باقی می ماند. فارغ از صحّت و سقم , این سخن با مبانی اولیّه خود ابن عربی در تضادّ است. مگر نه اینکه ابن عربی معتقد است جهنم بازداشتگاهی است موقّت که در کف آن سبزیجات می رویند؟ او که بطور کلّی خلود در نار را ردّ می کرد؟ ابن عربی مکرّر نقل کرده است که پیامبر فرمود مردم کوچه و بازار در مورد امور دنیوی اعلم از من هستند ، لذا برای اداره جامعه اسلامی مردم نسبت به من اولویّت دارند : " انتم اعلم منّی بامور دنیاکم " . اولاً این سخن چه توجیهی دارد که کسی به عنوان عارف مسلمان تمام تلاش خود را بکار گیرد که اثبات کند پیامبر از امّت در امور دنیوی نادان تر است؟ سخن پیامبر تلویحاً این مفهوم را درپی دارد که من حتّی به اندازه مردم کوچه و بازار هم نمی فهمم و قادر به اداره زندگی خود نیستم و هر چه هست فقط مربوط به جهان آخرت است. ثانیاً مگر پیامبر بر طبق آیه شریفه " یعلّمُهُمُ الکِتابَ " وظیفه تعلیم کتاب خدا را ندارد؟ کتاب خدا که سرتاسرش مربوط به امور دنیوی است و تکلیفی در مورد جهان آخرت ندارد. قران خبر از آخرت داده است امّا هیچ دستور العملی در این باب ندارد. چگونه پیامبر معلّم قرانی است که شأن اصلی آن در مورد امور دنیائی است امّا هیچ چیز در آن مورد نمی داند حتّی در حدّ مردم کوچه و بازار؟ طبیعتاً عرفا هم شامل این حکم بوده و اعلم از پیامبر هستند. چند جمله از عرفائی نقل میکنیم که اعلم از پیامبر هستند. ابوالحسن خرقانی میگوید : " انا اقلُّ من ربّی بسنتین " ( من دو سال از خدا کوچکترم )، و شبلی می فرماید: " انا اَقولُ و اَسمَعُ فَهَل فِی الدارَینِ غَیری؟" ( گوینده و شنونده منم آیا در دو جهان کسی جز من هست؟) . قابل تأمل است که عرفا در مقام علمی بسیار بالائی قرار دارند امّا چون سخن از پیامبر پیش می آید نام پیامبر قرین با نادانی می شود ! ، حلّاج در42 جا آن هم فقط در یک کتاب می گوید : " انا الحقّ " ( حق من هستم ) . بایزید بسطامی می فرماید :" انا اللوح المحفوظ " ( لوح محفوظ منم )اکنون یک نگاه جامع به این سخنان داشته باشیم. در این عرفان دنیا و آخرت از آن شبلی است ،ابوالحسن خرقانی تقریباً هم سنّ خداوند است ، ابن عربی که جای خدا را می گیرد و میشود خدای خدا ( رأیتُ ربّی جالساً علی کرسیّه فسلَّمَ علَیَّ و اجلَسَنِی علَی کُرسِیَّهِ و قامَ بینَ یَدَیَّ و قال انتَ ربّی و انا عبدک ) و حلّاج هم که معیار و میزان و ملاک حقّ بلکه خود حقّ می شود و بایزید بسطامی لوح محفوظ و پیامبر نادان تر از مردم کوچه و بازار!!! چنین عرفانی قابل تأمل است ( این سخنان همگی از کتاب فرهنگ مأثورات عرفانی تألیف جناب آقای صدرنیا برگرفته شده اند). ابن عربی یک روز گفت: من حامل رکن حجر الاسود بیت الله الحرام هستم. روزی دیگر گفت من یکی از هشت نفر حامل عرش پروردگارم ( وَالْمَلَكُ عَلَىٰ أَرْجَائِهَا وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ : حاقّة 17 ) روزی دیگر ادّعا کرد : ( من قران هستم ) " انا القران و السبع المثانی و روح الروح لا روح الاَوانی " ( عبدالقادر گیلانی ) روزی دیگر ادّعای خدائی کرد ( قال انت ربّی و انا عبدک ) ابن عربی در درجاتی که ادّعا می کند مرتّب در حال ارتقاء درجه است و پیامبر خدا همچنان در حال تنزّل درجات! و این همه ، عرفان است. خدای قران خدائی است که شبیه هیچ چیزی نیست ( لیس کمثله شیء ) ، بر همه چیز احاطه دارد ( محیط علی کلّ شیء)امّا خدای تورات انسان واره است، دست دارد ، پا دارد، چشم دارد و حتّی گاهی چشم درد می گیرد. کاملاً مانند ما است. در سوره قلم کلمه ساق را یافتند ( یوم یکشف عن ساقٍ و یُدعَونَ الی السُجود) و با همان ذهنیّت قبلی خود آن را ساق پا تصوّر نمودند و از این ذهنیّت غلط استفاده کردند و قلم فرسائی ها کردند که جهنّم می گوید : " آیا باز کسی هست که داخل در من شود؟" ( يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِن مَّزِيدٍ ق: ٣٠) ، و خداوند ساق پای خود را در جهنّم می گذارد و جهنّم بر خلاف ادّعای قبلی این بار می گوید کافی است پر شدم !!! بسیار محلّ تأمل است که این نکته هم پایه ادامه دارد👇👇
قسمت چهارم (ابن عربی) عرفان شیعه تعریف مشخصّی دارد . بزرگان شیعه بر مناجات شعبانیّه ، دعای کمیل، دعاهای ماه مبارک رمضان و صحیفه سجّادیِه تأکید دارند . به زعم ما به چنان علمائی به صرف نقل قولی از ابن عربی نمیتوان برچسب تصوّف زد. عرفان تعریف شده در حوزه های علمیّه شیعه گستره مشخصّی دارند . امّا چون مباحث مطرح شده ، مباحث علمی است به صرف نام بردن از اشخاص مختلف یا مشرب های مختلف نمی توان کسی را قضاوت کرد. تصوّر کنید فقیهی در فقه شیعه دائرة المعارفی می نگارد، در زمینه امر به معروف و نهی از منکر نظر داده و عمل می کند، در باب ایجاد وحدت در میان مسلمانان تلاش می کند ، در مقابل کفر موضع کاملاً مشخصی دارد ، اصولا چنین عالم بزرگی چه ارتباطی می تواند با رهبانیّت و تصوّف و صوفیان داشته باشد. آیا فقیه شیعه ای که کتاب فقهی می نگارد، مناجات شعبانیّه را شرح می کند و در عین حال مطلبی را از فصوص و فتوحات نقل می کند، می تواند صوفی باشد؟ قطعاً چنین نیست. هدف دفاع از شخص خاصّی نیست بلکه کلیّت مطلب مورد نظر است که اصولا یک شخص فقیه نمی تواند میل به تصوّف داشته باشد. چرا که فقاهت تقطه مقابل تصوّف است و فقیه نقطه مقابل صوفی است. فقیه در واقع دنباله روی مکتب امام باقر و امام صادق علیهما السلام است. فصوص الحکم و فتوحات مکیّه قطعاً مطالب مفیدی هم دارند و نقل قول از این کتاب ها از دیدگاه علمی امر مذمومی نیست. در واقع فاصله بسیار زیادی میان علمای شیعه و عرفای شیعه و صوفیّه و عرفان ابن عربی وجود دارد. سی و دو فقیه عالم بزرگ شیعه در هشت قرن اخیر دارای نظرات عرفانی بودند و کتب عرفانی میخوانده یا تدریس می کرده اند. این بزرگواران قطعاً شیعه هستند زیرا از دیدگاه آنها اصل ، مکتب امام حسین و امام صادق علیهما السلام است نه رهبانیّت و صوفی گری که از دیدگاه قران امری است مذموم ( وَرَهْبَانِيَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا كَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ) . علمای شیعه کتاب عرفان دارند امّا محور حرکت این بزرگان حول عرفان شیعی است و ارتباطی به تصوّف ندارند. پایه تصوّف احادیث نقل شده از ابن عربی است که همه از صحیح بخاری برگرفته شده اند و منبع و مأخذ اصلی این احادیث ستاد هشت نفره جعل حدیث است. کسی که فقیه است و از اهل بیت اطهار علیهم السلام تبعیّت می کند هیچ سنخیّتی با امثال ابن عربی ندارد و لذا نقد ابن عربی تنها نقد ابن عربی است و چنین نیست که در صورت نقد این شخص چهره هائی از علمای بزرگ شیعه زیر سؤال قرار گیرند. بحث ما نه تنها ناظر به علمای شیعه نیست بلکه اصولاً تفکّر شیعه با تفکّر صوفیگری قابل جمع نیستند. در این قسمت نشان می دهیم که بسیاری از روایاتی که کاملا پذیرفته شده اند منبع مشخصی ندارند. مثلا روایت ( ما رأیتُ شیئاً الّا و رایت الله قبلهُ و معَهُ و بعدَه : هیچ چیزی را ندیدم مگر پیش از آن و همراه آن و پس از آن خدا را دیدم ) این روایت جزو مسلّمات پذیرفته شده است ، اما واقع قضیّه این است که چنین سخنی در هیچ منبع معتبر و حتّی نامعتبری موجود نیست. با اینکه این روایت پایه بسیاری از دیدگاه های عرفانی شده است، با بررسی دقیق مشخص می شود که فاقد هرگونه پایه روائی است . حدیث بسیار معروف "من عرف نفسه فقد عرف ربّه" از مسلّمات تلقّی می شود اما هیچ سندی برای آن یافت نشده است. حدیث بسیار معروف " الصلاة معراج المؤمن " که با اینکه معنای آن درست است امّا باز فاقد سند است. حاصل تمام این سخنان اینکه راه طی شده کافی نیست و تحقیق و بررسی بسیاری می طلبد. هدف ما بررسی صوفی گری و وهابی گری است . عرفانی که توسط علمای شیعه به رشته تحریر درآمده است، عرفان شیعی است و از ادعیه معصومین علیهم السلام استنباط شده است. وجود شاهد مثالی از ابن عربی در کتب ایشان بعنوان یک کتاب علمی و از دیدگاه علمی امری مرسوم و پذیرفته شده است. برخی بر این باورند که نباید وارد بطن این قضیّه شد و لازم است از کنار این قضیّه با اغماض گذشت . امّا اگر در حال حاضر چنین تحقیقی صورت نگیرد گذشت زمان این مشکل را از عمق به سطح خواهد آورد و لذا گریزی از باز شکافی و کنکاش در این باب نیست. عمر و ابوبکر گفتند انبیاء ارثی از خود باقی نمی گذارند. ( نحن معاشر الانبیاء لانُوَرِّث ، ما ترکناه صدقة ) . جناب ابوبکر این حدیث را گفت امّا خودش در ارث پیامبر یعنی فدک تصرّف کرد. ابوبکر چون در مقابل آیه مبارکه " و ورث سلیمان داود" قرار می گیرد، میفرماید ارث پیامبران از جنس علم است ( بل ورَّثوا العلم) . چگونه است که اولین اقدام ابوبکر پس از رسیدن به خلافت سوزاندن احادیث پیامبر ( علم پیامبر) بود؟ ابوبکر در طی بیست و سه سال معیّت پیامبر قریب پانصد روایت از رسول خدا شنیده و مکتوب کرده بود که همه آنها را طبق نقل تمام کتب اهل سنّت جمع کرد و به آتش کشید. چرا؟ او ادّعا میکرد که پیامبران مال به ارث نمی گذارند و تنها علم است که میراث انبیاء است. ادامه دارد👇👇
ادامه از صفحه قبل👇👇 پیامبر همه صحابه دچار جنون شدند و تنها ابوبکر بود که عقل خود را از دست نداد. همه عقل خود را از دست دادند حتی علی بن ابیطالب. ابن عربی کتابی نگاشته است بنام : " جلاء القلوب ". می گوید در جمع دوستان نشسته بودیم و کتاب در مقابلم . ناگاه کتاب غیب شد و هرگز پیدا نشد. نمی دانم انسانی بود که به چشم دیده نمی شد یا جنّی بود که کتاب را از من ربود( اِمّا انسٌ لایُرَی و اِمّا من الاجِنَّة ). ابن عربی در جای دیگری نیز اشاره به ارتباط با جنّیان می کند. می گوید کسی که کتاب را ربود یا جنّ بود یا انسانی که به چشم دیده نمی شود. انسانی که به چشم دیده نشود چگونه انسانی است؟ ابن عربی هنگامی که چنین می گفت واقعا در حالت طبیعی بود؟ ابن عربی در جائی تلاش بر اثبات خطای هارون دارد. هارون نمی بایست در جریان گوساله سامری و عبادت آن توسط بنی اسرائیل دخالت می کرد. باید اجازه می داد که بنی اسرائیل گوساله را بپرستند. امّا بر طبق نصّ صریح قرآن ممانعت هارون از پرستش گوساله مورد تأئید حضرت موسی علیه السلام قرار گرفت. و حتی هارون با این اتهام که چرا مانع این حرکت نشده است مورد عتاب موسی قرار گرفت. پس نه موسی عبادت گوساله را تأئید کرده و نه هارون بر آن مهر تأئید زده است. صریح کلام ابن عربی حاکی از رویکرد اشتباه هارون و تأئید انحراف سامریّ است. ابن عربی در بسیاری از مواقف خود را حضرت موسی می داند امّا از سوئی دیگر در قضیه گوساله سامریّ نظرش دقیقاً مخالف نظر موسی علیه السلام و موافق دیدگاه سامریّ است. این تناقض چگونه قابل حل است؟ سؤال اینجاست که چرا ابن عربی از چنان انحراف بزرگی دفاع می کند و بت پرستی را تجویز می کند. دیدگاه ابن عربی این است که گوساله یا هر موجود دیگری مظهر خداوند است و سجده بر آن سجده بر خداوند است و به همین علّت هارون را سرزنش میکند که مانع این عمل توحیدی ( پرستش گوساله ) می شود. ابن عربی در این کلامش بصورت مستقیم به هارون و بصورت تلویحی به حضرت موسی تاخته و موضع سامریّ را تقویت کرده است. به بیانی دیگر این عارف فرزانه در تقابل میان پیامبر خدا و یک فرد بت پرست به سمت بت پرست و بت پرستی متمایل شده است. ابن عربی و صوفیان دیگر "هو" را جایگزین " لا اله الّا الله " کرده اند. چرا ؟ زیرا در دیدگاه این عرفان همه معبودها ( بخوانید بت ها ) جلوه ای از خداوند هستند. در کتب صوفیان قبل از بسم الله "هو" می نویسند. چرا که " لا اله الّا الله " نفی گوساله پرستی ، سنگ پرستی و ستاره پرستی، شخص پرستی و... است لذا محکوم به حذف و سانسور است. این عرفان چه رشته پیوندی با قران دارد؟ قرانی که برای نفی بت ها و معبودهای دروغین نازل شده است؟ و درونمایه پیام آن "لا اله الّا الله " است؟ ابن عربی روایتی از رسول اکرم صلّی الله علیه و اله نقل می کند : " انّ من العلم کهیئة المکنون لا یعلمها الّا العلماء بالله و اذا نطقوا به لاینکرها الّا اهل العزّة " ( صورتی از علم است که هیچکس جز عارفان واقعی قادر به درک آن نیست و چون این عارفان زبان به سخن بگشایند تنها متکبرین در صدد انکار آنها برمی آیند.) . به عبارت روان تر اگر یک صوفی بر اساس علم مخصوصی که فقط به او اعطا شده است، زبان به سخن بگشاید افراد عادی نمی فهمند . در مقدّمه فتوحات مکیّه به قلم مرحوم خواجوی در قالب یک طعنه و توهین بر این نکته تأکید می کند که فقها هرگز قادر به فهم دقایق عرفان نیستند چرا که آنان بدنبال حیض و نفاس هستند. امّا تمام این مقدّمات با یک نکته فرومی پاشد و آن اینکه البانی و عراقی اساساً وجود چنین روایتی را نفی می کنند و تأکید می کنند که در هیچیک از کتب روائی چنین مطلبی وجود ندارد و پیامبر هرگز چنین کلامی بر زبان نرانده است. ممکن است عرفا ادعّا کنند که از طریق مکاشفه به این مهمّ دست یافته اند امّا برای طرح چنین ادّعائی کمی دیر است زیرا ابن عربی این مطلب را به حدیث پیامبر ارجاع داده است امّا حدیثی که هیچ اثری از آن در جهان اسلام نیست. فاضل قیصری می گوید کلّ انبیاء برای تعیین و تأئید قطبیّت ابن عربی جمع شدند . ابن عربی در این گردهمائی به سمت وراثت علمی پیامبر اکرم نصب شده است. با کدام سند ما باید چنین ادّعائی را بپذیریم؟ در این جمع عظیم و با شکوه تمام پیامبران حضور داشتند ، جمیع ملائکه آسمان و زمین حاضر بودند و صوفیان نیز حاضر بودند که از آن جمع خبر میدهند. امّا این جمع یک غائب دارد و آن ما هستیم که نبودیم و ندیدیم. و چون نبودیم و ندیدیم نمی توانیم بر این خبر مهمّ صحّه بگذاریم. بعلاوه این خبر با مسئله غدیر خمّ ،که نه در عالم خلوت و خصوصی مکاشفه بل در عالم واقع و مقابل چشم دهها هزار نفر رخ داده است، منافات دارد. کدامیک از این دو واقعه پذیرفتنی است؟ آنکه در عالم واقع رخ داده و توسط تاریخ به ثبت رسیده یا آنچه در عالم مکاشفه و دور از چشم هر ناظری رخ داده است.؟ ادامه دارد👇
با علم رسول الله چه کرد؟ مال پیامبر را تصرف کرد و علمش را به آتش کشید. در فتوحات می گوید: " قال رسول الله : نحن معاشر الانبیاء لانورِّث، ما ترکناه صدقة ، انّما الانبیاء ورَّثوا العلم " ،میراث پیامبران علم و دانش است. و صراحتاً می گوید وارث علم پیامبر من هستم. من و هر کسی که چون من انقطاع بسوی حق یافته باشد( انا و من انقطع منّا الی الله) وارث علم پیامبریم. پیامبری از دنیا می رود، مالش را ابوبکر تصرّف می کند و احادیثش را آتش می زند و علمش بعد از پنج قرن به صوفیان می رسد. مال پیامبر به تاراج می رود و علمش را آتش می زنند و پنج قرن بعد کسی ادعای وراثت علم پیامبر را می کند. حامل علم پیامبر رحمت در این پنج قرن چه کسی بود؟ بعلاوه در این دیدگاه خاندان پیامبر که قران در باره آنها به مؤمنین سفارش کرده است ، هیچ موضوعیّتی ندارند. اهل بیتی که قران از آنان به عنوان مطهّرون یاد می کند فاقد هر گونه جایگاهی در این نگاه هستند. در این نگاه سفارش مکرّر پیامبر رحمت مبنی بر دو ثقل اکبر ( قران و عترت ) محلّی از اعراب ندارد. آیا نمی توان چنین روندی را شبیخون فرهنگی نامید؟ علی ایّ حال ارث علمی پیامبر به ابن عربی رسیده است. حاصل این علم چیست؟ خداوند ساق پایش را در جهنّم می گذارد و آتش جهنّم خاموش می شود . ساق پای خداوند نماد انسان کامل است که چون وارد جهنّم می شود آتش جهنّم سرد می شود و جهنّم برای همیشه از حیّز انتفاع ساقط می شود. چرا باید جهنّم از بین برود؟ زیرا در تورات جهنّم نداریم و کتب صوفیّه هم باید عاری از این حقیقت باشند. پس به هر قیمتی است باید جهنّم انکار شود. بعلاوه کسی از پیروان صوفیّه سؤال نکرده است که انسان کامل در جهنّم چکار دارد؟ مگر نه انسان کامل باید در بهشت باشد؟ این حاصل علم ابن عربی است که از پیامبر به وی به ارث رسیده است. خداوند همچون من و شما تمثّل می یابد ، عین القضات همدانی در تمهیدات روایت پیامبر را طوری تغییر داده است که نتیجه نهائی به این صورت دربیاید که خداوند هیچ چیزی را چون ادم شبیه تر به خود نیافریده است. همانطور که پیشتر گفتیم اصل این شباهت از سه آیه تورات باب اول سفر پیدایش آیه 26 و 27 و باب پنج سفر پیدایش آیه اول برگرفته شده است. قران کریم خورشید و ماه را آیات حق می داند. عین القضات همدانی می گوید نور ماه از نور شیطان است. آیا شیطان نور دارد؟؟ قران که شیطان را نماد ظلمت و تاریکی میداند. آیات بسیاری حاکی از این هستند که اهل بهشت همگی از انبیاء، ابرار، صالحین ، صادقین، سابقین ، مقرّبون و... هستند. بر اساس تمام کتب عرفان سقیفه تمام بهشتیان انسان های سفیه و کم خردی هستند. بر اساس این دیدگاه اشخاص خردمند در کجا خواهند بود؟ اولوا الالباب در چه جایگاهی هستند؟ امّا منطق قران چنین است که کسی در بهشت خواهد بود که عقل بیشتری دارد و احساس مسئولیت بیشتری در قبال جامعه دارد. ساکنین بهشت به روایت قران خردمندان و خردورزان هستند و نه سفیهان و کم خردان. اصولاً بهشت را به معرفت میدهند که فرموده اند درجات انسان در روز قیامت بعدد آیات قران است که فرمودند : اقرأ و ارقع ( بخوان و بالا برو) . با مرور چند گفته نغز به عقلانیت پیروان این که اهل بهشت را از ابلهان می خوانند پی می بریم: رأیتُ الله علی صورة الامرد : خداوند را بشکل نوجوانی دیدم که ریشش در نیامده بود!.(بایزید بسطامی.سلطان ولد227) رأیتُ ربَّ العزّة علی صورةِ اُمِّی: خداوند صاحب عزّت را به شکل مادرم دیدم (قحطبی،تمهید 296،297) رأیتُ ربّی تبارک و تعالی علی صورةِ الفَرَس:خداوند را به شکل اسب دیدم (ابن عربی ،چهل 35) رأیتُ ربِّی جالِساً علی کرسیِّهِ فَسَلَّمَ علَیَّ فَاَجلَسَنی علی کُرسیِّهِ و قامَ بینَ یَدَیَّ قال انتَ ربّی و انا عبدُک : خدا را دیدم که بر جایگاهش نشسته پس خدا بر من سلام کرد و مرا بجای خود نشانید و خود در مقابلم ایستاد و گفت اکنون تو پروردگار منی و من بنده تو ( ابن عربی چهل،35،36) این نمونه ای از کلام عرفای است که نادان ترین افراد روی زمین از پذیرش چنان سخنانی سرباز می زنند و با وجود این صاحبان چنان سخنانی دیگران را متهم به نادانی و بی خردی می کنند. آیا اگر کسی غیر از این عرفا چنین سخن گوید در دید جامعه متهم به جنون نمی شود؟ ما بر آنیم که خود این عرفای صوفیّه ابزار دست دیگران بوده اند و بر این ادّعای خود شاهد می آوریم. بنام شیخ الاسلام مجد الدین فیروز آبادی کتابی نوشته شده در حالی که خودش اطلاعی نداشت. امام محمّد غزالی کتابی دارد بنام احیاء علوم الدین . بخش هائی از این کتاب توسط دیگران نوشته شده بود و غزالی از این موضوع خبر نداشت. این دیگران چه کسانی هستند. چه کسانی در کار رصد مداوم کتاب ها ، رساله ها ، علما ، نویسنده ها، تقویم ها ...هستند؟ هنگام مرگ احمد بن حنبل مفتی بزرگ اهل سنّت در خانه اش کتابی
بنام خود او یافت می شود که خود می گوید نه من این کتاب را نوشته ام و نه از آن خبری دارم. مرحوم شیخ عبّاس قمی رحمة الله علیه می گوید در کتاب مفاتیح الجنان من دست برده اند و بعدا من متوجه شدم که مطالبی را در انتشارات به این کتاب افزوده اند که از من نبود. آقای عبدالوهّاب شعرانی کتابی دارد بنام بحر المورود که مشخص شد مطالبی بعدها در این کتاب تزریق شده که صاحب اثر از آن بی اطلاع بود. در طی بررسی این انحرافات مشخص شد که بهترین مجرا برای نفوذ در دنیای اسلام کتب صوفیّه است. لازم است کتب صوفیّه با دقت تمام مورد بررسی قرار گیرند و در همان بررسی اجمالی و غربالگری کتب صوفیّه مشخص شد که این آثار هیچ ارتباطی با قرآن ندارند. بخشی از این کتب احادیث قدسی هستند که مخاطب آن معلوم نیست. می گویند احادیث قدسی از کلام خداوند است. بر فرض صحّت , خداوند به چه کسی گفته است؟ مثلا جناب شبلی می گوید به خود من گفته است. در کدام جایگاه است که خدا مستقیما با وی سخن می گوید؟ آیا کلیم الله است؟ خود پیامبر تنها در معراج بلاواسطه با خداوند سخن گفته است و در بقیه موارد وحی از طریق فرشته وحی بر وی نازل می شد. آیا بایزید و شبلی و دیگران که احادیث قدسی را به خداوند نسبت می دهند این احتمال را در نظر ندارند که قران گفته است گاهی شیطان به پیروانش وحی می کند ( انّ الشیاطین لیوحون الی اولیاءهم)؟! اکنون نیم نگاهی داشته باشیم به حاصل مکالمات خداوند با عرفای صوفیّه در موضوعات اساسی دینی تا تطابق یا عدم تطابق آنها را با کلام الله مجید دریابیم . در مقدمه نگاهی به می افکنیم تا منبع مقایسه ای غیر از قران کریم برای کتب صوفیّه داشته باشیم. در تورات تحریف شده فعلی دست هائی پنهان وارد شده و آیات را دستکاری کرده اند از جمله اینکه آیات مربوط به معاد کلاً حذف شده اند. در کلّ تورات یک آیه در مورد بهشت و جهنّم موجود نیست. با مروری مختصر بر سنن نسّائی و سنن ابن ماجه می بینیم که در این کتب هم فصلی برای معاد مشخص نشده است. حرکت محدّثین اهل سنّت با الهام از تورات در حالی است که در قران کریم هفتاد بار واژه قیامت، شصت و شش بار واژه جنت ، شصت و نه بار واژه جنّات، یک بار واژه جنّتی ، یک بار واژه جنّتیَن ، دو بار واژه جنّتان و هفتاد و هفت بار واژه جهنّم وارد شده است. یعنی مجموعاً دویست و هشتاد و شش بار با واژه های مختلف از معاد خبر داده است. علاوه بر این واژه ها ،به واژه های دیگری نیز اشاره شده است مانند نار، عذاب، عقاب، و نعیم که در بیش از صدها مورد می توان نشان داد. در آثار خود معادی را ترسیم می کند که مربوط به این دنیا است و ثانیاً ادعا دارد که فرعون مؤمن است و استحقاق جهنّم را ندارد، حجّاج بن یوسف مستحقّ رضوان خداوند است !. متوکّل عبّاسی قطب بهشت و بهشتیان است و پادشاهان ستمکار در نزد خداوند صاحب کرامت هستند. عین القضات همدانی در کتاب تمهیدات صفحه 213 از انتشارات منوچهری می نویسد: نور ماه از نور شیطان است و ماه خود از آیات شیطان است ، در حالی که در نگاه قران ماه از آیات خداوندی است . بعلاوه اگر شیطان دارای نور است و بشر را از ظلمت به نور هدایت می کند جایگاه جهنّم در این تئوری کجاست؟ زیرا این شیطان است که پیروان خود را بسوی جهنّم هدایت می کند ( وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ الشَّيْطَانُ يَدْعُوهُمْ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ : و چون به این مردم (اهل جدل و عناد) گویند که بیایید از کتابی که خدا فرستاده پیروی کنید، جواب دهند ما تنها از طریقی که پدران خود را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم. آیا هر چند آنان را شیطان به آتش دوزخ بخواند ،باز پیرو آنها می‌شوند). ( كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَن تَوَلَّاهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَيَهْدِيهِ إِلَىٰ عَذَابِ السَّعِيرِ : (در لوح تقدیر) بر آن شیطان چنین فرض و لازم شده که هر کس او را دوست و پیشوای خود سازد وی او را گمراه کند و به عذاب سوزان دوزخش رهبر شود.) این یک قاعده کلّی است که هرگاه به فضای صوفیّه قدم می گذاریم کمترین اثری از قرآن در این فضا یافت نمیشود . همچنین از اسلامی که توسط امام محمّد باقر و امام محمّد صادق علیهما السلام ارائه شده است هیچ اثری مشاهده نمی شود. عین القضات در کتاب تمهیدات صفحه 212 می گوید : کعب الاحبار رحمه الله تبارک و تعالی گفت : در تورات خوانده ام :" انَّ اَرواحَ المُؤمِنین من نور جمال الله و انَّ ارواحَ الکُفّار من نور جلال الله " . انحراف این سخن بسیار واضح است. از تورات سند می آورد. کعب الاحبار کسی است که عمر در مورد او صفت کذّاب را بکار برده است. معاویة بن ابی سفیان نیز او را کذّاب خوانده است. عایشه او را کذّاب می نامد. ابوذر او را کذّاب خواند و با وی برخورد کرده . اهل بیت عصمت و طهارت او را