#تفسیر_قرآن
#استاد_قرائتی
📌نکاتی پیرامون آیه ۱۴۱ سوره آل عمران
🔍 جنگ، ميزانى است براى شناسايى افراد پاك از اشخاص پوك. «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ»
🔍 براى اهل ايمان، شكست يا پيروزى سعادت است. زيرا يا شهادت، يا تجربه، يا غلبه بر دشمن را به دست مىآورد. «لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا»
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊💐🕊
بسم الله الرحمن الرحیم
نهج البلاغه خوانی به روش نهضت جهانی نهج البلاغه خوانی
روزی ۱۰ دقیقه نهج البلاغه بخوانیم
آیا ما دوستداران مولا علی علیه السلام تا به حال یک دور نهج البلاغه را خوانده ایم؟ ؟!!!
#من_نهج_البلاغه_میخوانم
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠علم و عمل پيوندی نزديك دارند، و كسی كه دانست بايد به آن عمل كند، چرا كه علم، عمل را فرا خواند، اگر پاسخش داد می ماند وگرنه كوچ می كند.
📒 #نهج_البلاغه، #حکمت366
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 ای مردم، كالای دنيای حرام چون برگهای خشكيده وباخيز است، پس از چراگاه آن دوری كنيد، كه دل كندن از آن لذت بخش تر از اطمينان داشتن به آن است، و به قدر ضرورت از دنيا برداشتن بهتر از جمع آوری سرمايه فراوان است آن كس كه از دنيا زياد برداشت به فقر محكوم است و آن كس كه خود را بی نياز دانست در آسايش است. و آن كس كه زيور دنيا ديدگانش را خيره سازد دچار كوردلی گردد، و آن كس كه به دنيای حرام عشق ورزيد، درونش پر از اندوه شد، و غم و اندوهها در خانه دلش رقصان گشت، كه از سویی سرگرمش سازند، و از سویی ديگر رهايش نمايند، تا آنجا كه گلويش را گرفته در گوشه ای بميرد، رگهای حيات او قطع شده، و نابود ساختن او بر خدا آسان، و به گور انداختن او به دست دوستان است. اما مومن با چشم عبرت به دنيا می نگرد، و از دنيا به اندازه ضرورت برمی دارد، و سخن دنيا را از روی دشمنی می شنود، دنيایی كه تا گويند سرمايه دار شد، گويند تهيدست گرديد، و تا در زندگی شاد می شوند، با مرگ غمگين می گردند، و اين اندوه چيزي نيست كه روز پريشانی و نوميدی هنوز نيامده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت367
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠همانا خداوند پاداش را بر اطاعت، و كيفر را بر نافرمانی قرار داد، تا بندگان را از عذابش برهاند، و به سوی بهشت كشاند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت368
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 روزگاری بر مردم خواهد آمد كه از قرآن جز نشانی، و از اسلام جز نامی، باقی نخواهد ماند، مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان، اما از هدايت ويران است. مسجدنشينان و سازندگان بناهای شكوهمند مساجد، بدترين مردم زمين می باشند، كه كانون هر فتنه، و جايگاه هر گونه خطاكاری اند، هر كس از فتنه بركنار است او را به فتنه باز گردانند، و هر كس كه از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها كشانند، كه خدای بزرگ فرمايد: (به خودم سوگند، بر آنان فتنه ای بگمارم كه انسان شكيبا در آن سرگردان ماند.) و چنين كرده است، و ما از خدا می خواهيم كه از لغزش غفلت ها درگذرد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت369
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 (نقل كردند كه امیر المومنین(علیه السلام ) كمتر بر منبری می نشست كه پيش از سخن اين عبارت را نگويد:) ای مردم! از خدا بترسيد، هيچ كس بيهوده آفريده نشده تا به بازی پردازد، و او را به حال خود وانگذاشته اند تا خود را سرگرم كارهای بی ارزش نمايد، و دنيایی كه در ديده ها زيباست، جايگزين آخرتی نشود كه آن را زشت می انگارند، و مغروری كه در دنيا به بالاترين مقام رسيده، چون كسی نيست كه در آخرت به كمترين نصيبی رسيده است.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت370
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
43.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 مهم 📣
📌وظایف رهبری
پاسخ به سوالات و شبهات
خیلی مهم حتما دانلود کنین👌
ودر نشر آن کوشا باشین
#من_نهج_البلاغه_میخوانم
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
آیا کم آبیِ بدن در زمان روزه داری خطرناک و آسیب زننده است؟
جواب پزشک آلمانی طبق جدیدترین تحقیقات، در یکی از برنامههایِ تلویزیونی آلمان
چیزهایی که اسلام 1400 سال پیش گفته، این بیچارهها تازه دارن بهش میرسن 😄
#روزه #رمضان #رمضان_الکریم #رحمت #تحقیق #اروپا
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
میقات الصالحین
#آماج #قسمت_سی_دوم +خوب دَر میری ها ناسلامتی برادر زاده ی بنده دانش آموز شما هستن. -این هفته رُس بچه
#آماج
#قسمت_سی_سوم
-برای چی؟ خب بمونید.
+نه بابا وقت قرص هاشونه . نیاوردیم تازه چه خبره یک ساعته اینجاییم.
با بابا علی هم خداحافظی کردیم. خیلی از لفظ دخترم گفتن بابا علی خوشم می اومد حس راحتی و صمیمی می داد و باعث میشد خیلی بیشتر از داشتن و آمدن این خانواده به زندگیم از خدا شاکر باشم.
از پله ها پایین آمدم که دیدم آقا صابر محترم به راحتی و انکار نه انگار که دیانایی هم وجود داشته باشه تو ماشین نشسته و داره بستنی می خوره !!!
تو دلم کلی بهش ناسزا گفتم البته که به سه تا فحش به زور میرسید اونم اگه خیلی به خودم فشار می آوردم تا یادم بیاد!
در ماشین رو باز کردم و همانطور که سوار ماشین میشدم گفتم:
-یه وقت هم نگی دیانایی هم وجود خارجی داره.
با خنده گفت:
+خب عزیز من چیکار کنم شما من رو الاف کردی منم از فرصت استفاده کردم بستنی خریدم.
-حداقل برای منم بستنی می خریدی تا باهم سرما بخوریم .
دستش رو دراز کرد سمت صندلی عقب و بستنی برام بیرون آورد و گفت:
+فکر نمی کردم بخوای تو زمستون بستنی بخوری به خاطر همین گفتم اول نظرت رو بدونم بعد بهت بدم .
بستنی رو سریع از دستش کشیدم بیرون و با گفتن یه ممنونم بستنی رو باز کردم و خوردم و سرم رو تا حدی که از پنجره های بغلی دیده نشم پایین آوردم. صابر که دیگه با این خصوصیتم آشنا شده بود گفت:
+خب شیشه رو بکش بالا زمستانه ها.
-همچین سرد هم نیست.
+هر جور خودت میدونی
نصف بستنی رو خورده بودم که سردم شد سریع شیشه رو بالا کشیدم و با مکث های فراوان ادامه بستنی رو خوردم . نگاهی به صابر انداختم که همینجور می چرخید دور شهر و گفتم :
- کجا می خوای بریم ؟
+خرید خوبه ؟
- نه بابا. همهی خرید هامون رو کردیم .
+ شما خانما که سر و گردن برای خرید میشکنید. حالا یه چیزی می خریدم دیگه.
- نه من از اونجور خانمای عاشق خرید نیستم اصلا خوشم نمیاد اون زمان ها هم همهی لباس هام رو مامان برام می گرفت فقط اندازه می گرفت یا خیاط مخصوصش رو می آورد خونه تا برای من لباس بدوزه. اگه خیلی ضروری باشه و دلم بکشه شاید برم خرید .
+ چه جالب . سمیه که هر وقت خدا ازش بپرسی کجایی؟ میگه خرید آخر هم نتیجه اش میشه شاید اونم شاید جوراب یا یه چیز دیگه.
خندیدم و گفتم:
-پس از اون سخت پسند هاست
+ به شدت
به چراغ قرمز خوردیم که صابر برگشت و نگاهی به من انداخت و گفت:
+خب حالا کجا بریم؟
- اوم می تونیم بریم اسباب. بازی بخریم یا کتاب فروشی.
با تعجب و چشمایی گرد شده نگاهم کرد که با دیدن چشم هایش از خنده چادرم رو روی خودم انداختم و محکم دستم رو به پاک میزدم و ریسه رفتم که صابر دستش رو پشت کمرم گزاشت و گفت:
+دیانا خوبی ؟
با سر نشون دادم آره بعد از چند دقیقه که بالاخره غش غش خندیدنم تموم شد بالا اومدم که صابر با دیدن لبخند با تعجب گفت:
+می خندیدی ؟
-پَ نَ پَ گریه می کردم .
+پس برای چی صدا نمی اومد و می رفتی تو خودت ؟
-مدلمه
+نمردیم و آدم و دختری متفاوت هم دیدیم.
چراغ سبز شد که حرکت کردیم و صابر دوباره شروع کرد:
+ حالا به چی می خندیدی؟
-به تعجب آقا صابر.
انگار که یادش آمده باشد چیزی گفت:
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#آماج
#پارت_سی_چهارم
+راستی اسباب بازی فروشی واسه چی؟
با شیطنت گفتم :
- دیگه دیگه
با صدای بلند اسمم رو به زبون آورد که گفتم :
- چیه؟
+ما تازه قراره این هفته ازدواج کنیم یعنی تو دوست داری از اول زندگیت بچه داری کنی؟
- چی؟ کی حرف بچه رو زد؟
+پس لابد برای خوده ۲۶ ساله آن یا من ۳۴ ساله می خوای ؟
-خیر گزینه بعدی ؟
نگاهی جدی بهم انداخت که من هم با چهره ای جدی شبیه خودش گفتم:
-نذر کردم باید ادا بشه شما نیای خودم میرم فکر کردم که...
حرفم رو برید و گفت:
+خیلی خب بابا. میام حالا آدرس فروشگاه اسباب بازی رو بده.
شونه بالا انداختم و گفتم:
- نمی دونم شمایی که برادر زاده داری.
+ من تابحال چیزی برای مهلا نخریدم .
با تعجب که در صدایم مشهود بود گفتم:
- چی نخریدی؟
+نه نه یعنی من پول رو به سمیه می دادم اپن از طرف من می خرید.
اهل قهر و نازک نارنجی بودن نبودم چون دلیلی نمی دیدم که بی خود خودم رو کوچک کنم . به سکوت گذشت که صابر گفت:
+نگاه یکی اونور خیابون هست به نظر میاد هر اسباب بازی بخوای داره.
نگاهی به اونور خیابان کردم و کفتم:
- اوهوم بریم.
جلوی مقایسه وایستادیم. فروشگاهی بسیار بزرگ بود . با دیدن عروسک ها ، ماشین ها و...
آنقدر به وجه آمده بودم که دوست داشتم که بدون هیچ و سلام و صحبتی همه اون ها رو بخرم و بدم به بچه ها.
اما ادب حکم می کرد که احترام بگذارم.جلوتر از صابر و بدون توجه به او به سمت به خانم که قسمتی از آن فروشگاه بزرگ را عهده دار بود رفتم و گفتم:
- سلام ببخشید عروسک یا تفنگ یا هر اسباب بازی دیگه ای که برای بچه ها بیشتر می برن می خواستم.
+سلام عزیزم برای دختر یا پسر؟
- هر دو
از پشت میز کنار اومد و من هم پشت سرش که دیدم صابر سریع و با قدم های بلند به سمت ما می آید. سلامی کوتاه به خانم فروشنده کرد و پاسخ گرفت. خانمم رو به من گفت:
+ این عروسک ها. ماشین ها. تفنگ ها .وسایل دکتری و آشپزی و کلی خورده ریزه دیگه هم هست که هر کدوم بخواین تقدیم می کنم.
نگاهم چنان قفل اسباب بازی ها بود که فراموش کردم برای چی آمده ام ! که صابر چادرم رو کشید که به خودم اومدم و نگاهی به خانم انداختم و گفتم:
- ببخشید اگه میشه دوباره بگین.
+میگم اگه دوست دارین کتاب هایی که بدرد کودک و خردسال می خوره اون غرفه رو به رو داره.
- آها باشه ممنون زحمت کشیدید.
خانم رفت سمت مشتری هایش که تازه آمده بودند نگاهی به صابر انداختم که سر به زیر ایستاده بود . دستم رو روی شونه اش گذاشتم که نگاهی به من انداخت و با لبخند بهم نگاه کرد که گفتم:
-کدوم بهتره ؟
+ هر کدوم خودت می دونی .
- از هر کدوم چند تا رو بر می دارم
با خنده گفت:
+ تو که بر می داری حالا چه فرقی داره من کدوم رو بگم؟
-هر کدوم تو بگی ازش بیشتر بر می دارم.
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#آماج
#قسمت_سی_پنجم
اشاره ای به یه ماشین و وسایل مهندسی و هواپیما ها کرد که تعداد رو دادم و سریع از خانم فروشنده سه تا سبد خرید گرفتم. تک تک وسایل رو در سبد گذاشتیم. با وجود سه سبد خرید ، وسایل بزرگ رو جدا آوردیم.
از خرید کتاب منصرف شدیم و خرید ها را حساب کردیم و روی صندلی های عقب گذاشتیم . صابر با حرکت ماشین گفت:
+ خانم خانما آخر شما کار خودت رو هم کردی و خودت حساب کردی و نگذاشتی من حساب کنم حواست باشه ها .
-حواسم هست که شما حلقه های من رو حساب کردی .
+وظیفه ی من بوده
- حالا
+ اگه میشه آدرس جایی که اینا رو می خوای ببری بگو.
-به کسی نمیگی دیگه؟
+ نمیگم
-مطمئن باشم ؟
+دیانا فکر کنم هم تو بچه شدی هم منو بچه فرض کردی نمیگم دیگه.
- خیابان (----) کوچه ۱۷
وارد کوچه شدیم که صابر تقریبا وسط کوچه ایستاد و گفت:
+ خب کجا بریم؟
به بهزیستی اشاره کردم بدون اینکه بخوام فرصتی برای صحبت به صابر بدم گفتم:
- من میرم شما هم بی زحمت این ماشین رو جلو پارک کن.
+ باشه عزیزم .
آدرس اینجا رو از عمه هستی گرفتم و ازش قول گرفتم به کسی چیزی نگه
زنگی که کمی از در آن طرف تر بود را زدم که بعد از چند دقیقه که صابر هم در آن لحظات رسید پیرمردی در را باز کرد و با دیدن من و او با لبخندی به ما نگاه کرد و سلامی گرم داد و از در کنار رفت از شدت ذوق من زودتر از صابر پاسخ سلام آقا را دادم و گفتم:
- سلام می خواستم اگه امکانش هست با مدیریت اینجا صحبت کنم.
+ بیاین دخترم راهنمایی تون کنم
-مچکر ما تا سالن میایم شما بقیه راه رو به ما نشون بدین.
+ باشه .
لبخندی به بچه ها که با دل های غمگین از پدر،مادر و اقوامشان کودکی می کردند و خوش بودند. با آرام رفتن من صابر بهم رسید و نگاهی به بچه ها و بعد به من انداخت و گفت:
+دوست داری؟
همانطور که نگاهم به بچه ها بود ایستادم و گفتم:
- دوستشون دارم اما گریه بچه ها عصبیم می کنه.
+ وا برای چی ؟
-دختر دایی مامانم اومده بود خونه مون بچه ی کوچیک داشت اون موقع هفده ساله بودم که بچه اش گریه کرد هر کاری می کردند ساکت نمی شد بلکه بلند تر میشد. عصبی شدم و داد کشیدم که بچه رو ببرند بیرون خیلی مامان و بابام سرزنشم دادن و صد البته خودم شرمنده دختر دایی مامانم رویا شدم . بعد ها تو عروسی ها صداهای بلند آهنگ اذیتم می کرد و مجبور بودم آخر مجلس بنشینم دکتر هم رفتیم گفتن بیماری عصبیو از این حرفا دیگه قرص داد و گفت که هنوز پیشرفت نکرده و باید موقع عصبانیت آب بخورم و نفس عمیق بکشم یا اگه آروم نشدی از قرص ها استفاده کنی . یکی از دلایلی هم که بابا و مامانم زیاد مخالفت نکردن با گرفتن عروسی هم همین بوده .
+اوه متاسفانم سالم و خوب بشی. مگه به آقا حمید و مژده خانم گفتی؟
-ممنون. عمه هستی خبرش رو داد که نیم ساعت پیش گفته.
+حالا بریم ؟
با تعجب گفتم:
-کجا بریم؟
با خنده گفت:
+ قطعا نیومدی فقط بچه ها رو نگاهی کنی و لبخند بزنی!
-آها آها ببخشید بریم.
با هم وارد سالن شدیم که همان آقا اومد جلو و گفت:
+ بیاین از اینوره
دنبالش رفتیم با تقه ای به در وارد دفتر مدیریت شدیم. خانمی بزرگسال برای احتمال بلند شد و گفت:
+ سلام بفرمایید .
💠این رمان در انجمن مهدویت علوی منتشر شده است و هر نوع کپی بدون ذکر منبع پیگرد دارد. 💠
➖🎀➖#فاطمه_علوی🧕
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#ختم_قرآن 🌸
#سوره_آلعمران
[...بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ...]
♡[...ﺑﻪ ﻧﺎم ﺧﺪﺍ ﻛﻪ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﺑﻲ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺵ ﻫﻤﻴﺸﮕﻲ...]♡
♥ آل عمران
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَلَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جَاهَدُوا مِنكُمْ وَيَعْلَمَ الصَّابِرِينَ ♥
📌ﺁﻳﺎ ﭘﻨﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻳﺪ [ ﺑﺎ ﺍﻳﻤﺎﻥِ ﺑﺪﻭﻥ ﻋﻤﻞ ] ﻭﺍﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻰ ﺷﻮﻳﺪ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﺪﺍ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺟﻬﺎﺩ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭﺷﻜﻴﺒﺎﻳﺎﻥ ﺭﺍ [ﺍﺯ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ] ﻣﺸﺨﺺ ﻭ ﻣﻌﻠﻮم ﻧﻜﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ؟
📚(آیه : ۱۴۲ )
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#تفسیر_قرآن
#استاد_قرائتی
📌نکاتی پیرامون آیه ۱۴۲ سوره آل عمران
🔍 از اميدهاى بيجا و آرزوهاى باطل دست برداريم. «أَمْ حَسِبْتُمْ»
🔍 ايمانِ قلبى كافى نيست، تلاش و عمل نيز لازم است. بهشت را به بها دهند نه بهانه. «أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَعْلَمِ ...»
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#نویسندگی
#قسمت_اول_نقد
چگونه یک رمان را نقد کنیم؟ نحوه نوشتن نقد کتاب
نگارش نقد ساختار خاص خود را دارد که در زیر آمده است:
۱- #مقدمه
در این قسمت باید رمان یا کتاب معرفی شود و همچنین نویسنده آن نیز باید معارفه گردد.
هدف کتاب مطرح شود.
ایدههای اصلی نویسنده کتاب خلاصه و جمعبندی شود.
اینکه چرا میخواهید به نقد و بررسی آن بپردازید (در حقیقت بیان مساله).👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
#نویسندگی
#قسمت_دوم_نقد
2- #بدنه اصلی
خلاصه کوتاهی از کتاب را ارایه کنید
۳ تا ۵ نکته مطرح سازید که چرایی نقد و بررسی این کتاب را روشن سازد (در حقیقت بیان مساله را که در بخش مقدمه مطرح نمودهاید حمایت کند).
این ۳ تا ۵ نکته را با ذکر بخشهایی از کتاب مستندسازی کنید. برای مثال، اگر نقطه قوت و یا ایرادی را به عنوان نکته اول ذکر کردید، به سراغ یک بخش قوی یا ضعیف کتاب رفته و آن را مطرح نمایید تا مستندسازی شود.
بر روی آنها بحث کنید و نقد را وارد سازید.👇👇👇👇👇
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
🍃🌸سلسله مباحث معرفتی قرآن(مجازی) به صورت مجازی در بستر اسکای روم🌸🍃
🗓شنبه، یکشنبه و دوشنبه های ماه مبارک رمضان
🕛ساعت ۱۲ الی۱۳
🍃🌸استاد قرائتی روز یکشنبه ۲۹ فروردین
موضوع : رسانه در قرآن 🌸🍃
نشانی ورود به جلسه:
https://www.skyroom.online/ch/tums3/rahbari2
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
#خاطره بسیار شنیدنی #آقای_قرائتی از زبان خودشون، وقتی که گریه #میزا_جواد_آقا_تهرانی در میارن...
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
۲۹#فروردین #تولد_ولی_امر_مسلمین
🌹تولدت مبارک
#حضرت_آقا❤
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•
☑نام : سید علی
☑نام خانوادگی : حسینی خامنه ای
☑نام پدر : سید جواد
☑تاریخ تولد به فرموده خودشان :
٢٩ / ٠١/ ١٣١٨
☑تاریخ تولد در شناسنامه :
٢٤ / ٠٤ / ١٣١٨
☑محل تولد : خراسان
💠بعضیا بهش میگن " آیت الله "
💠بعضیا میگن " آقای خامنه ای "
💠بعضیا هم مثل برادر های لبنان و سوریه و عراق میگن:
" سیدنا القائد " ، اما ما بهش میگیم
✅" آقا "
💠ما بهش میگیم "آقا"...
"آقا" رو از هر طرف که بخونی آقاست!
✅فدایی زیاد داره.
💠پابرهنه ها بیشتر دوستش دارن۳۰ساله داره ایرانو،با تمام شرایط عجیب غریبش رهبری میکنه،هرکی جاش بود ،پنج سال اول جا میزد!
💠تو کشور خودش مظلومه اما تو دنیا کلی طرفدار داره.
💠400هزار نفر تو نیویورک و کالیفرنیا ، مقلدشن.
💠شخص اول حکومته اما وقتی لعیا زنگنه و الهام چرخنده تو برنامه سال تحویل تلویزیون،عیدو بهش تبریک گفتن،به خاطر این حرفشون،کلی هزینه دادن.چه حرفا که نثارشون نشد.
💠همون که هیشکی،عکسای منتشر شده از خونه شو،باور نکرد.
💠زندگیش آدمو به قلب تاریخ میبره،علی بن ابیطالب و زندگی ساده و...
💠همون که همیشه خرابکاری های دولت ها و مسئولین ،به حسابش گذاشته میشه.
💠همون که رهبری"سینه سپر کرده ها"رو مقابل اسراییل بچه کش به عهده داره.
💠همون که لب تر کنه عاشقاش براش جون میدن.
💠همون که اشاره کنه ،تلاویو و حیفا با خاک یکسانه.
💠همون که هیچ وقت کم نمیاره،مث مرد ،وایساده پای حرفش.
💠همون که نزدیکترین دوستاش،دشمن ترین دوستاشن.
💠همون که سالهاست سایه سنگین"بعضیا"رو ،رو دوشش تحمل میکنه.
💠همون که تو سابقه ی مبارزاتی ش ،کسی به پاش نمیرسه.
💠اصلا کدوم رهبر دنیا،روی موکت و فرش جهیزیه خانومش زندگی میکنه؟بدون اینکه تو بوق و کرنا کنه،با فقیر بیچارهها رفت آمد میکنه ؟
💠همون که بدترین توهین ها و تهمت هارو بهش میزنن درحالیکه حتی یه جمله هم راجع بهش اطلاع ندارن.و اون میشنوه و تحمل میکنه و همچنان لبخند"آقایی"...؟
💠همون که مظلومیت "علی"ها رو به ارث برده؟
💠کدوم سیاست مداری تو دنیا بچه هاش اینقد سالم وپاکن؟جالبه حتی مردم نمیدونن چندتا بچه داره،چی ان،اسماشون چیه؟
💠همون که "پاکترین"آدما ،جونشونو کف دست گرفتن و فداش شدن.
💠همون که از پست ترین مفتی های وهابی و بی ادب ترین رئیس جمهورهای غربی،تا بدترین آدمای روزگار دشمن خونی شن.
💠همون که واسه بدحجابا گفت:او یک نقصی دارد. مگر من نقص ندارم؟نقص او ظاهر است. نقصهای من باطن است. با این رفتارش خیلیا محجبه شدن.
💠سلامتیشون
🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم 🌹
بفرستید
•┈••✾🍃 میقات الصالحین 🍃✾••┈•
•┈••✾🍃@Miqat96 🍃✾••┈•