eitaa logo
مجهولات
175 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
440 ویدیو
17 فایل
- باشد که غم خجل شود از صبرِ قلبِ ما . 😂✌️ محل انتشار واگویه‌های شخصی و اندکی روزمرگی! تخلصاً تأویل هستم سناً +18 از قدیمی‌های ایتا! @ha_jafarii ناشناس. https://daigo.ir/secret/192696131 ویراستی: https://virasty.com/h_jafarii
مشاهده در ایتا
دانلود
محبوب، حجب خنده‌ات را دوست دارم این عفت بالنده‌ات را دوست دارم از دل بریدی و دلت سهم خدا شد این عزت ارزنده‌ات را دوست دارم با غیرِ اهلش سردی و سخت و لجوجی این منطق یک‌ دنده‌ات را دوست دارم اهل سکوتی در دلت با خود به جنگی بانو، دل رزمنده‌ات را دوست دارم :)
ما ماه تر از حضرت عباس نداریم! در اوج عطش این همه اخلاص نداریم! ای وای که در روضه او بوده و اما در بحث ادب این همه وسواس نداریم! در حلم و وفا اسوه ی اهل دو جهان است بر امر ولی این همه حساس، نداریم! ما لاف زدیم و سخن از عشق بگفتیم وقتی خبر از آن همه احساس نداریم!
اگر تو کلی سختی هنوز لبخند می‌زنی، اسمشو نذار "طرح لبخند"! تو یه روح بزرگ و قوی داری که هنوز سر پا نگهت داشته؛ این‌جوری اجرشو ضایع نکن :)♥️✨
شاهچراغ عزیز سلام؛ حضرت نور! قلبم گرفته زین همه زور... از قحطی شعور، از چشم کور! از غربت دیار غیور... از فحش، از دروغ! از خشم از نفاق... از ترس و استرس از خواهرِ خودم! از سرخیِ سفیدیِ سنگ رواق‌تان لاله میان مرمر سخت؟ آقا عجیب نیست؟! این‌جا مگر نه که همه سار و کبوترند؟ پس این کلاغ کیست؟ بگو این شغال کیست؟ این‌جا مگر نه که همه یک خانواده‌ایم؟ این اضطراب چیست؟ آقای عشق، ای که جناب ضامن آهو برادرت... ما را ببین! دل‌هایمان ز غم پر و لب‌ها به هم گره فریاد می‌زنیم حضار محترم! آن را که قاضی کرده و حکمش بیان کنید ولله خود متهم است! بی‌بی‌سی کثیف، اینترشغال، این گرگ پولدار! ضحاک هایِ وحشیِ مغزِ جوان سِتان این هیئت دروغ همه به آن سوی مرز، این سوی مرز ها تهمینه ها، فریدون ها جوانان این وطن! مظلوم و بی دفاع... امواج تیر ها همه جا پخشِ آسمان سخت است حفظ دین مان! ای رأس سوم سپر امن کشورم باری قسم تو را به دمی که بریده شد از زائران خرد و بزرگ حریم تو ما را ببین، بیش‌تر از پیش حضرتا! ما را بخوان و خوب بدان ایستاده‌ایم کوهیم و سرو نیز نماد شکوه ماست در قاب امن مرزِ شکوه، ایرانِ جان، ما مرد و زن، یک دل و هم سو و هم صدا از هر چه قوم و قشر و دهک! این است حرف‌مان که همه آزاده ایم... آزاده ایم... آزاده ایم...
آمدی آشوب کردی حالِ قلبِ خسته‌ام را رویِ هر دیوارِ این دل حک شده "جئنا لنبقیٰ" عقلِ من، مردی مجاهد، قلبِ من خاکِ اهورا چشمِ تو یک مینِ مخفی پشتِ آن مژگانِ زیبا آخر ای مجنونِ عاشق‌پیشه‌یِ مبهوت و شیدا اندکی کم‌تر بکن نامهربانی با دل ما عقل گفته پشتِ بی‌سیمِ دلم با ترس و بلوا که تصاحب کرده این چشمت سه وادی را از این‌جا خواب و خور، فکر و خیال وخنده‌هایم را گرفتی مانده از این دل برایم گریه ها و دردسر ها آمدی جانم به قربانت، ولیکن مهربان‌تر بایدت با قلبِ غُدّ و شرزه‌ام مهر و مدارا عاقبت یا سهم تو من می‌شوم یا می‌روی و می‌شوم شهری خرابه، غرق رقص قاصدک ها...
- خدایا حالا اگه یه وقت ما ام جوونی کردیم و حاجتی که دست شماست رو از خلقِت خواستیم، شما فکر کن به در گفتیم دیوار بشنوه😅❤️
اشک‌هایم در فراق شانه‌ات آواره اند همچو بازی کآسمانش را به یغما می‌برند!
حق توحش خواهم از دریای چشمانت از بس نگاهت پاره پاره کرده قلبم را!
بسمِ الله قادر متعال بسم حیٌ و قاصم الجبار که دگر کارتان به بیخ کشید هیس! باید نرفت و تیغ کشید که شما مردمید یا جلّاد؟ مجریان خیانت و بیداد! کارتان فتنه، کشتن و آشوب و هدف رقص و مستی پاکوب همگی بردگان غرب شدید و به بحرش اسیر و غرق شدید نان از خوان این نظام خورید پس چرا برگ و شاخه‌اش ببُرید؟ میوه‌اش را به زور بلعیدید این همه رشد را نمی‌دیدید حال با حمله نظیر شما نفتد اصل این درخت از پا ما شکستیم و باز، برجاییم قطره قطره بدان که دریاییم به شکوه و جلال معروفیم لیک وقت نبرد می‌توفیم! اهل صبر و پی مماشاتیم زان طرف مجری مکافاتیم همه گوش ها به رهبرمان که بود سایه اش روی سرمان به دل ما شجاعت سردار انَّ کل جنودک عمار!
یه ضرب المثل آلمانی میگه: - هنوز آن قدر پولدار نشدم که جنس ارزان بخرم! . فقط خواستم بگم بخدا ما هر چی ام پیشرفت اقتصادی کنیم، اون قدری نداریم که بریزیم جلوی لاشخورای بی بی سی! بی‌بی‌سی ام کار خودشونه دیگه چه سَمیه؟!!😂
مجهولات
- بد نیست شما هم بدونید! یه سری آیات قرآن هستن که تو متون دینی به خوندن‌شون برای امور مختلف اشاره ش
تو عاشق بودی و وقتی که گفتی حرف قلبت را نمی‌دانم چرا خندیدم و گفتم بلی، شاید که رب اشرح لی ات را خواندی و شد یفقه قولک وگرنه این همه نرمی ز خود، من دور می‌دانم! نگفتی قبل از آن، تا این که من هم قبل دیدارت بخوانم و جعلنا که نیفتم گیر چشمانت و حالا گشته ای تک نیت من وقت خواب شب به شوق دیدنت قل انما را بنده می‌خوانم :)
یه روز میای دورت بگردم... آقای مهربون... مهربون ترین بابای همه دخترا... تا اون روز ما هستیم بابا.. همه مون، همه دخترا و پسرات... با هر سن و جایگاهی... همه دهه هشتادیا و نودی هات... تا لحظه ظهورت پای این انقلاب هستیم... قول میدم بابا، آقا... فقط بیا... پرچم این انقلاب خیلی بیش تر از همیشه منتظر دستای مسیحایی شماست... این غروبای جمعه خیلی دلگیر تر از هر وقت دیگه است... میدونم دل شما از ما ام خیلی شکسته تره... پس خدا رو قسم میدم به دل شکسته خودت... اللهم عجل لولیک الفرج..💔💚
خب امیدوارم نهایت استفاده رو برده باشید! چون بیش از اندازه ای که فکر می کردم تایپ و آماده سازی مطالب ازم وقت گرفت... صوت رو تو یک ساعت گوش و یادداشت کردم، ولی تایپ و ویرایش مطالب برای شما حداقل ۳ ساعت طول کشید. و واقعا همه انگیزه ام این بود که این سفارشات به دست نوجوونا برسه پس خواهش میکنم کمی وقت بزارید و مطالعه کنید. اون سوال اولی که بولد کردم، موضوع مسابقه نو+جوان‌ــه، اگر هنوز فعال باشه... با آرزوی توفیقات روز افزون
ولی بازی دیشب یه درسی برای همه مون داشت. خصوصا ما کنکوریا! این که برد و خواستی، به نیت سه گل بجنگ! مساوی خواستی، به نیت برد بجنگ. اگه به نیت مساوی بری تو میدون شک نکن باخت میدی! رتبه زیر هزار خواستی؟ برای زیر صد بجنگ. رتبه زیر صد خواستی؟ برای یک تا ده بجنگ! اگه رتبه ی یک تا ده خواستی؛ برای خود خود خود رتبه ی اول بجنگ!
می‌نویسم برای تیم عزیز ملی ایران! برادرا سلام؛ خداقوت! خواستم بهتون بگم یه دنیا ممنون که این همه تهمت و ناسزا رو به جون خریدید و با غیرت پای کشورمون موندید. با غیرت رفتید به مسابقه و با غیرت سرود کشورتون و زمزمه کردید. یه دنیا ممنون که با غیرت جنگیدید! یه دنیا ممنون که باعث شادی ملت ایران شدید. خواستم بگم تو این سه تا نود دقیقه، هر بار کوبش کفش میخی شما روی زمین چمن مصادف بود با کوبش محکم قلب ما به قفسه سینه مون! ما با شما خندیدیم، با شما گریه کردیم، با شما تا مرز سکته پیش رفتیم، با شما فریاد زدیم، با شما یاعلی گفتیم! ما یادمون نمیره چطور برای اولین بار رویای صعود رو برامون تا مرز تحقق پیش بردید. الانم مطمئن باشید پیروز این میدون هنوز شمایید. شما همون وقتی پیروز شدید که خط بطلان کشیدید رو تمام یاوه های دشمنای ایران عزیزمون! شما همون وقتی پیروز شدید که بخاطر شش تا گل عقب ننشستید و دو بار دروازه تیم مدعی قهرمانی جام رو باز کردید! شما همون وقتی پیروز شدید که تو وقت اضافه نتیجه بازی رو صد و هشتاد درجه عوض کردید. شما همون وقتی پیروز شدید، که تو اوج خستگی نیمه دوم با تمام توان دویدید و با اون همه اضطراب و التهاب، باز چندین بار مقتدرانه حمله کردید! و شما دقیقا همون وقتی پیروز شدید که گل های طلایی تون رو تقدیم شهدا کردید و مرحم زخم خانواده‌هاشون شدید... پر از انگیزه و انرژی برگردید به آغوش وطن که یه ملت از همون دیشب برای چهار سال دیگه تایمر گذاشتن! الان کلی مادر و پدر و خواهر و برادر خونی و وطنی منتظرتون هستن! برگردید با سر بالا و شک نکنید پیروز این میدان، ایران، ایرانی، و تیم ملی ایران بود! این جامم تموم شد و کلی خاطره و فیلم و عکس و حماسه قشنگ ازش به جا موند. این جام جهانی تموم شد برای ما. ولی هم جام جهانی هنوز ادامه داره و هم ما هنوز ادامه داریم! شک نکنید تا ابد اسم یوز های ایرانی، لرزه به تن تمام مدعیان جهان خواهد انداخت! دست علی یارتون؛ یاعلی!
بسم الله الرحمن الرحیم • از تو دورم کرده این دنیا، کجا بی تو خوشم؟ در هیاهوی خیابان ها کجا بی تو خوشم؟ در منی و از تو ام، دورم ولی از تو بگو بین این دنیای آدم ها کجا بی تو خوشم؟ غایت عشقی و در دنیای نصفه نیمه ها، تشنه ی این غایتم، حالا کجا بی تو خوشم؟ خسته‌ام زین "خود" که الطاف تو را دیدست و باز غرق دنیا می‌شود، حالا کجا بی تو خوشم؟ آفریدی کل عالم را برای من ولی بنده‌ی عالم شدم، حالا کجا بی تو خوشم؟ بین این دریای مخلوقات اگر من اشرفم غافل از آن ارزش والا، کجا بی تو خوشم؟ از گِلم، تا تازه ام باید که در کسب کمال باشم و در حُرم آتش ها کجا بی تو خوشم؟ شرزه از شیطان که بر گمراهی ام خورده قسم ناشی ام چون آدم و حو‌ا، کجا بی تو خوشم؟ روح پاکی که دمیدی در تن درمانده‌ام هست دائم در پی‌ات شیدا، کجا بی تو خوشم؟ آه کین محدودیت ها از تو دورم می‌کند خسته از خواب و خورم، حالا کجا بی تو خوشم؟ مانده در فصل شتاء ام، عاشق کوی ربیع ای ربیع جان آدم ها، کجا بی تو خوشم؟
از فتنه سبز ها گذشتیم ما مکر بنفش را گسستیم با سرخی خون پاک‌مان چون با خامنه‌ای در عهد هستیم✌️
مجهولات
بسم الله الرحمن الرحیم. دیشب خونه مادربزرگم خوابیده بودیم. تا ساعت دو، دو نیم همون‌طور که تشکم جلوی تلوزیون پهن بود، بیدار بودم! فردا ام که صبح جمعه و، خیالم راحت که تا ده و دوازده می‌خوابم. اما اون روز فرق کرد... گمونم ساعت ۸ صبح بود که از صدای بلند تلوزیون بیدار شدم! چشمامو یه کم مالیدم. دیدم مامان و بابام و مامان بزرگ عین اجل معلق سه تایی بالای سرم وایسادن! خوف کردم! ولی نگاه‌شون به من نبود. هر سه تا میخ تلوزیون بودن. قبل ازاون که ببینم چیه که این‌قدر مهمه، چرخیدم و سلامی کردم. جواب دادن و همون‌طور که مشغول تا کردن تشک بودم مامانم گفت: - سردار سلیمانیو دیشب زدن... تشک و پتو رو زیر بغل گرفتم. با چشمایی که هنوز درست و حسابی باز نشده بود گفتم: - کی؟ بابا اشاره‌ای به تلوزیون کرد. - سردار سلیمانی! نور شدیدی از پنجره به داخل خانه می‌آمد و گل های قالی دستباف رو حسابی برجسته کرده بود. کمی چشمامو فشردم و به تلوزیون نگاه کردم. آها! می‌شناختم! اخیرا پیکسلش رو زیاد روی کیف بچه های بسیج می‌دیدم. لب‌هامو روی هم فشردم و رو به مامان گفتم: - همون که سر شهید حججی گفت بود داعشو نابود می‌کنه و اینا؟ سرشو به نشونه مثبت تکون داد. تازه دیدم داره گریه می‌کنه. هم اون، هم مادربزرگم! ابروهایم بالا پرید. پس جدی بود. راهم را کشیدم و سمت اتاق رفتم. تشک را توی کمد دیواری چاپوندم. نور زیاد، هنوز هم غلط انداز بود. شاید خواب بودم! دوبار آهسته به صورتم سیلی زدم. - بیداری؟ هی؟ اوهو؟ الو؟ کمی خنده‌ام گرفت. گلویم را صاف کردم و گفتم: - حاجی الان وقت خنده نیست. لااقل اشکت در نمیاد زایه بازی در نیار... بیرون رفتم و متاثر گفتم: - کی زدتش؟ چرا؟ کِی؟ مامان بزرگم فورا گفت: - دیشب تو فرودگاه عراق زدنش... همون موقع بود که مستند قطع و تصویر مجری زن روی شبکه آمد. هنوز بغض داشت و معلوم بود گریه کرده. کی بود این سلیمانی عزیز که همه این‌طور برایش ناراحت بودند؟ جز قضیه داعش چیز دیگری بود؟ سردرگم و آشفته بودم. دو تا راه داشتم: یا باید می‌شناختمش، یا این که می‌شناختمش! این درسته که آدم های بزرگ بعد از رفتن شون شناخته میشن. شهادت او هم جرقه ای بود تا عالم گیر بشه! تازه برنامه های تلوزیون شروع شد... پشت سر هم... تازه کم کم داشتم می‌شناختمش..! تا این که چند روز بعد فهمیدم پیکرش در قم هم تشییع میشه! دلم پر کشید. بین اون شلوغی و ازدحام مرد ها، دستم هرگز به تابوتش نمی‌رسید. فقط پشت سر جمعیت می‌دویدم و بی صدا اشک می‌ریختم. کلی حرف نگفته داشتم. یادم نیست چی ها خواستم؟ چی ها گفتم؟ همون شب یه دلنوشته نوشتم و برای ادمین یکی از کانال ها فرستادم. خداروشکر بازخورد خوبی داشت. قرار شد هفته آینده هم همون رو تو یادواره دانش‌آموزی شهدای استان بخونم... الان که درست سه سال از ‌شهادتش می‌گذره، فقط خوب می‌دونم هر سال از سال قبل بیش‌تر شناختمش. هر سالگردی که گذشت بیش‌تر از سال قبل تر و بسیار بیش‌تر همون سال شهادتش اشک ریختم! بیش‌تر از همه اون وقتی خیلی ناگهانی شب جمعه از کرمان گذشتیم و تصمیم گرفتیم بریم سر مزارش. وقتی رسیدیم دیدیم اونجا کلی آدم جمعه و مداح داره می‌خونه و بگو چی؟ ساعت ۱:۲۰ بود..! چشمای همه مون بارونی شد... خلاصه که حاجی فیض ما رو تکمیل کرد. ما ام داریم تلاش می‌کنیم هر سال بیش‌تر از قبل قدم تو مسیرش بزاریم. به قول حضرت آقا سردار رو ماورایی نکنید، ما هم اکنون کلی سردار سلیمانی داریم... کلی شاگرد، مرید، خار چشم دشمن! شهادت او شروع رویش فراگیر عقیده و مسیرش بود...
بسم الله الرحمن الرحیم آقای جهموری اسلامی سلام؛ سوالی داشتم. متقاضی پاسخ. هنوز نه مطالبه است و نه اعتراض. شاید هم اصلا ناشی از کمبود اطلاعاتم باشد اما بهرحال پرسش شایسته است.. با سپاس از پیگیری های قضایی مصرانه و قاطع در بحث شهادت جانسوز شهید عجمیان و قصاص بخشی از قاتلان، مسئله آزادی آن پزشک نامحترم برای من جای سوال دارد؟ مگر جرم ایشان محرز نیست؟ همچنین مگر اشاره نشد قبلا هم در پروژه های خرابکاری همکاری داشته اند، پس چرا الان این دو جانی در شهر آزادانه می‌گردند؟ فرق آن دو نفر با آن دو جوان چیست؟ تازه دو جوان که که به‌خاطر سنی که در آن قرار دارند و در مواجهه با تحریکات و دروغ ها پذیرفتن این‌که فریب خورده‌اند بسیار ساده تر است. نه که جنایت‌شان پذیرفته باشد، اما توجه کنید: دو جوان فریب خورده اعدام می‌شوند و دو تا آدم بالغ سابقه دار هم اکنون آزادند! این واقعا زشت نیست؟ همین دلیل واضحی بر نظام پارتی محور و کله گنده محور جامعه است. موضوعی که صحبت و مثال درباره آن بسیار زیاد است. از همان برادر رئیس جمهور سابق تا انتصاب ها و انتخاب‌هایی که حالا وقت مطرح کردنش نیست. شاید در فرصتی که تازیدن های دشمن خفیف تر باشد... این‌جا جا دارد بگویم زورتان فقط به آن‌ها رسیده؟ اگر هدف واقعا گرفتن تقاص خون شهید و نمایش برخورد قاطع با آشوب‌گران است هیچ جایی برای توجه به نامه چرت و پرت جامعه پزشکی نمی‌بینم. متهم، متهم و حکم، حکم است. این برخورد ها دوگانگی و تضاد است. خلاف عدل؛ خلاف اقتدار؛ خلاف ادعا... امیدوارم حکمتی ستودنی پشت این حکم باشد..!
تو مادری و ماه تر از ماه تر از ماه تو مادری و علت هر عالِم و هر شاه تو عاشقی و در ره معشوق فدایی ای که مَثَل کوچکی از عشق خدایی تو آینه‌ای، سرو تویی، ابر تویی، تو نام تو زن و گاه ولی مرد تویی، تو زان دم که به آغوش تو مأوای گرفتم در قلب رئوفت به ابد جای گرفتم یا قبل تر از آن دم و بس زود تر از آن آن روز که بودم به دلت نطفه ی بی جان از مهر تو آری پر پرواز گرفتم وَز لطف تو من فرصت آغاز گرفتم ای همدم آلام شب و شادی فردا ای خوب ترین، خاص ترین مادر دنیا تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی اندوه بزرگیست زمانی که نباشی :)
مجهولات
نــم باران نشسته روی شعـــرم ، دفترم یعنی نمی بینم تورا ، ابری ست در چشم ترم یعنی سرم داغ است ، یک ک
بگو تا شعر هست، از نسل آدم ها گریزانم شدند اشعار حالا نیمه‌های دیگرم یعنی...
قبل از اون کافی بود خونه یه عمو رو نتونیم بریم، از خونه یه خاله دیر تر برگردیم، بابابزرگم دو بار دعوام کنه، عمم یه تیکه بهم بپرونه، عصرا تنها باشیم، شب دوازده پیش همه تو روستا نخوابم، عصر سیزده زود تر از بقیه از روستا برگردیم، یه تیکه از لباسامو قم جا بزارم، یه خورده مریض بشم، و... و... و... هر کدوم از اینا می‌تونست یه دلیل باشه که پامو بکوبم رو زمین و بگم این عید واقعا گند و بدرد نخور بود. تا عید ۹۶ :) که ۵ فروردین از خونه بابای مامانم(آقاجون) برگشتیم خونه ی بابای بابا(آقابزرگ) و همون شب آقاجونم در حالی که تا آخرین لحظات حالش خوب خوب بود ناگهان سکته کرد و بیمارستان بستری شد. ۹ فروردین قرار بود قاچاقی برم تو اتاق ICU و ببینم‌شون ولی وقتی از پشت پنجره دیدم حال‌شون بده قلبم فشرده شد و گفتم امروز نمی‌تونم.. فردا میام :) و توجه‌تون و به فردایی جلب می‌کنم که داشتم با دخترعموم شمشیر بازی می‌کردم، یکدفعه عموم صداش کرد و بعد از چند ثانیه دخترعموم با صورت برافروخته برگشت. بعد از اون نتیجه بازی الکی الکی به نفع من تغییر کرد. همون شب تو مهمونی نه تنها از مامان و بابا خبری نشد، که یه ظرف خرما آوردن و بهم تعارف کردن. گفتم به چه مناسبت؟ طرف رنگش پرید. گفت حالا صلوات بفرستید. چند دقیقه بعد فهمیدم چرا تو اون مهمونی از اول همه چپ چپ نگام می‌کردن. از هم صحبتی باهام فرار می‌کردن. وقتی فهمیدم که یکی از دهنش پرید آقاجونم دیگه نیست... گریه های اون شب و فردا و پس‌فردا و رفتن به مجالس ختم بجای عید دیدنی و مجلس سوم بجای ۱۳ بدر و باور نکردن این که آقاجون دیگه نیست و در نیومدن اشک و تب کردن و برگشت به قم در حال افسردگی مامان؛ همه اینا خیلی بزرگم کرد. یادم داد دیگه به هر بهانه ای هیچ عیدی رو، اصن رو هیچ چیزی رو، با پسوند گند، گندترین، بد، بدترین، سخت، سخت‌ترین، صدا نکنم :) بعد از اون حتی دیگه یادم نمیاد از دست بزرگترای فامیل ناراحت شده باشم؟.. فرصت داشتن آدما خیلی کوتاهه. لحظه ها از اون چیزی که فکر می‌کنید خیلی ارزشمند ترن. ناراحتی هاتون از اون که فکر می‌کنید خیلی کوچیک‌ترن. نزارید اینو چرخ روزگار بهتون ثابت کنه :) اینو نوشتم چون دیدم امسال خیلی دارید در حق ۱۴۰۲ عزیز اجحاف می‌کنید. خواستم بگم هوای این روزاتون و تک تک آدماشو خیلی داشته باشید. حسرت "دیگه نداشتن" از رگ گردن به خیلیامون نزدیک‌تره...
در جزء یک قرآن، سوره بقره آیه ۱۰۴ گفته شده: - يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ! داستان آیه این هست که وقتی پیامبر سخنرانی می‌کردن، مسلمانان گاها به‌خاطر سریع پیش رفتن بحث، دقیقا متوجه نمی‌شدند. برای همین می‌گفتند:رَاعِنَا! یعنی آهسته‌تر پیش برید تا ما برسیم، ما متوجه بشیم... این اصطلاح "رَاعِنَا" اما در میان یهودی‌ها معنای دیگری داشته. معنای شبیه به "تو خوب داری ما رو خر می‌کنی..!" و خب وقتی هنگام سخنرانی‌های پیامبر مسلمانان پیوسته می‌گفتن رَاعِنَا، رَاعِنَا؛ یهودی‌ها اون‌ها و پیامبر رو دست می‌انداختن. این‌جا آیه ۱۰۴ سوره بقره نازل میشه که میگه به‌جای رَاعِنَا، بگید "انظُرْنَا"! که همون معنا رو میده اما دست‌آویز دشمنان نمیشه. حالا پیام و مفهوم آیه چیه‌؟ داره میگه مسلمانان دقت کنید دوپلهو حرف نزنید و گفتارهاتون جوری نباشه که دست‌‌آویز دشمن بشه! و دقیقا این همون چیزی هست که ما این‌روزها و در جریان این فتنه‌های اخیر از خیلی‌ها (خصوصا شخصیت‌های مذهبی) دیدیم. به اسم میانه‌روی، یا هر چیز دیگه. و کاش حواس‌شون بود حتی اگر نیت‌شون خیره‌، این برخورد کاملا اشتباه، و خلاف دستور قرآنه :)))
https://eitaa.com/himayejan/14005 یک شب، زمستان بود و بی ارعاب و دعوا بردند "همسر" دل از این هیمای ما را حالا به‌جای التماسات دعایش گشته "فدایت من شوم" هر متحوایش درگیر با درس و کلاس و ژوژمان است اما دگر پای شوُهر هم در میان است! دیروز عقدش بود با آقای همسر گشتند با هم همدل و همراه و یک‌سر همّیشه مهمان بر لبانت طرح لبخند باشد مبارک بر تو این فرخنده پیوند😍💝
عشق تو به من، شبیه دموکراسی در انگلیس بود. دروغی به همین زیبایی که همه باورش کردند الّا منی که زیسته بودمش :)))
وای خدایا. مغزم داره تیر می‌کشه.. اگر مغزتون رو همچنان سالم میخواید، "اینتراستلار" رو نبینید. چون وادارتون می‌کنه برگردید "تنت" رو ببینید و هرچند هنوز به اون لول نرسیدم، ولی بهتون قول میدم نهایتا مغزتون تبدیل به یه سیاهچاله میشه که شما رو می‌بلعه و شما.. نمی‌دونم چه بلایی سرتون، مون، شون میاد. در ذیل اعتقاد به ظهور منجی این دنیای بزرگ و عجیب خیلی قشنگه وای خدا.. هرچی‌ام که عقل و اهداف هالیوود پوچ باشه ولی چون اساس فیلم قوانین فیزیکه میشه راحت ازش به عمیق ترین مفاهیم فلسفی و توحید رسید. و منی که حین دیدن فیلم همزمان از دیدگاه فیزیک.. فلسفی.. روانشناسی(تایپ‌شناسی).. زمین‌شناسی.. شیمی.. هنر.. انیمیشن‌سازی.. زیست.. نویسندگــــــی!.. فیلم‌نامه‌نویسی.. صهیونیست‌شناسی.. نه اصن این‌طور نمیشه! باید بشینم مثل آدم یه نقد معتبرشو ببینم.. بعد برم سراغ تنت. بار اول که تنتو دیدم هیچی نفهمیدم و خوشم نیومد.. اینسپشن روون‌تر بود. ولی حالا فکر کنم تنت رو بهتر بفهمم! بعد نقد تنت. بعد یه چیزی‌ام این وسط خیلی سوسکی وجود داره به اسم کنکور.. حالا اونو کاریش نداریم اصن خیلی خرد و ناچیزه در برابر این دنیای عظیم؛ برگردیم سر برنانه قبلی.. یه چیز دیگه‌ام هست.. بدون تعارف اون قسمتی که با نخبه فیزیک ایرانی عضو ناسای مسئول پروژه ساخت آپولو مصاحبه کرد.. برگردیم اونو ببینیم که بفهمیم ناسا اصلا خر کیه و در حد این حرفا هست یا نه... عام.. بعد زل بزنیم به افق ببینیم بیوتکنولوژی برم؟ یا فیزیک؟ یا آخرم برمی‌گردم سر همون نویسندگی و این حرفا؟ وای وای نکنه ازدواج کنم با یکی از اون علیا که پیوی غزل گفتم بعد بچه بیارم و یه روز برگردم به پیامای این روزام فقط مثل اسب بخندم؟ پس به قول مشاورمون همه رو می‌بوسیم میزاریم کنار برمی‌گردیم سر پلن کنکور.. اون‌قدر می‌خونیم که مطمئن باشیم اون‌قدر خوب میدیم که بتونیم به هرچیز دوست داشتیم فکر کنیم و برسیم! ؟
ما عاشقی را درد بی‌ درمان نمی‌دانیم ما عشق را زهر و بلای جان نمی‌دا‌نیم عشق حقیقی چون نبات است و ثمر دارد این عشق اگر عشق است، طعم صد شکر دارد لیلیِ این قصه پر از افسردگی‌ها نیست لیلیِ عاشق‌پیشه اصلا سرد و تنها نیست مردی اگر مجنون شود، دیگر ابَر مرد است مجنونِ تو، آقای عشقِ لوس و بی‌درد است! در عشق ما افسار، در دست خداوند است عشق تو بر درگاه امیال و هوس بنده است در عشق ما، اِبراز میل و قصد، پنهان است پاداش انکارش ثوابی چون شهیدان است ما جای هر شب، بوسه و آغوش تکراری دزدیده‌ایم از هم نگاه پست ابزاری از فتنه‌ی سودای چشم مست بیزاریم مثل شقایق گردنی همواره خم داریم در ختم عشق ما اگر حتی وصالی نیست؛ افسردگی و درد بعد از انفصالی نیست. عشق حقیقی فارغ از آغوش و چشمان است عاشق شدن سکوی درک روحِ ایمان است! این‌جا وجود هر یک از ما فانیِ در اوست مستغرقیم و علت این عشق هم از اوست...
یا هو... اولین روزی که دیدمت، در دلم خندیدم. به نظرم شبیه آتینگا و پاتینگای فیتیله بودی. موهای فرفری روشنت روی سرت جنگلی انبود ساخته بود و دو، سه طره پر پیچش نیز روی پیشانی‌ات افتاده بود. آن روز نمی‌دانستم این شاخه‌های پیچ، ریسمانی است برای نجات از باتلاق عسلی چشمانت! خیلی طول نکشید که رگ به رگ وجودم به مو به موی فرفری‌هایت گره خورد واین پیچ و تاب، لاینحل‌ترین مازی شد که باید راهش را پیدا می‌کردم و به سرانجام می‌رساندمش... یک‌سوی این ماز پرپیچ من بودم و منطق مستبدم، سوی دیگر تو و دلی که ربوده بودی. حکم این بود: آن‌قدر در این هزارتو بگرد تا جان و جانان را به چنگ آوری! کم‌کم شدی بهانه‌ای برای این‌که صبح به صبح ساعت هفت بیدار شوم و پنجره اتاقم را باز کنم. نه برای نفس کشیدن هوای بهار، که برای دیدن رقص فرفری‌هایت در باد بهار، قبل از آن‌که کلاه موتور را روی سرت بگذاری. برای حتی حسودی کردن به کلاه آهنی‌ای که با این قربت فرفری‌هایت را لمس می‌کرد! شدی بهانه‌ای برای این‌که پای اجاق گاز بروم و ظهرها، حوالی یک و دو که برگشتی، پنجره آشپزخانه را باز کنم و دیگ قرمه‌سبزی خوش‌عطرم را پشت آن بیاورم تا بویش مشامت را قلقلک دهد. می‌دانستم از روزی که مادرت گذاشت و رفت، دیگر رنگ این قیمه‌ها و قرمه‌های خانگی را ندیدی. پس دعا می‌کردم که همه زن‌ها را مثل مادرت نبینی و این گره را کورتر نکنی! شدی بهانه‌ای برای این‌که چندتا گلدان گل یخ پشت پنجره اتاقم بگذارم و شاخه‌های در هم پیچیده‌شان را جای موهای تو نوازش کنم. شدی بهانه‌ای برای این‌که حواسم بیش‌تر جمع درخت اناری باشد که شاخه‌هایش از دیوار حیاطمان به بیرون سرک کشیده بود. چون دیده بودم از نیمه‌های پاییز که وقت به ثمر رسیدن انارهاست، صبح‌ها یواشکی درخت را می‌پاییدی و اگر انار رسیده‌ای بود، برای خودت می‌چیدی‌اش. خلاصه که موفنری جان! کم کم به خودم آمدم و دیدم شدی بهانه‌ای برای تک تک لحظات زندگی‌ام! شب‌ها با یاد تو خوابیدن و صبح‌ها به شوق دیدارت بیدار شدن و این‌که دلیل تمام تقلاهای روزانه‌ام باشی، چیزی نبود که نشود نامش را عشق بگذاری! و تو انگار بی‌خیال‌ترین معشوقی بودی که تمام تاریخ به خود دیده بود. این‌بی‌خیالی‌ات هم مایه آرامشم بود و هم آزار! آرامش این‌که نزد همه همین‌گونه‌ای و آزار از این‌که آیا واقعا این‌همه تقلا را نمی‌بینی؟ همیشه همه ترسم این بود که روزی کوچه تنگمان را آذین ببندند و تو، دست در دست دختری که من نباشم در آن قدم بگذاری. و من شرمنده تمام بارهایی شوم که از بروز این عشق ترسیدم و تنها در سینه بارورش کردم! پاییز امسال که رسید، یک روز ظهر که عطر تند و تیز قلیه ماهی را زیر در تابه حبس کرده بودم تا به محض آمدنت آزادش کنم، ساعت از یک و دو که هیچ، سه و چهار و پنج و شش و هفت و حتی هشت هم گذشت و نیامدی! قلیه‌ماهی‌ای که بویش به مشام تو نرسید، از گلوی من هم پایین نرفت. حتی آش رشته آن شب و حلیم فردا... تا ظهر که اعلامیه مشکی‌رنگی، مهمان ناخوانده دیوار آجری خانه‌تان شد! و کم‌کم دو سه تا بنر کوچک و بزرگ تسلیت... هر کدام از این‌ها مثل پتکی بر سرم کوبیده می‌شد. گفتند تصادف کرده‌ای. ضربه مغزی شدی و همان‌جا جان داده‌ای! حالا که پلیس از قاتلت بازجویی می‌کرد، من هم می‌خواستم یه بازجویی داشته باشم؛ از کلاه آهنی‌ای که به بهانه مراقبت حق داشت هر صبح نزدیک‌ترین به فرفری‌هایت باشد و آخر هم مراقبت نبود! از خاک مزارت که بهانه زندگی گل‌های یخی شده بود که رویش کاشته بودند؛ در حالی‌که بهانه زندگی من را این‌گونه سرد در آغوش گرفته بود! همدمم شده بود درخت اناری که بعد از تو‌، با قطره قطره اشک من دانه دانه انارهایش ترکید و خون دل یاقوت‌هایش حیاط را پر از لکه‌های سرخ کرد. حیاطی که دیگر بهانه‌ای برای آب زدنش نداشتم... من طلبکار بودم از خودم که چرا از احساسم دم نزدم. از دنیا که چرا نگذاشت فقط یک‌بار، حس شیرین قلقلک شدن نوک بینی‌ام وقتی ترک موتورت نشسته‌ام و باد فرفری‌هایت را می‌رقصاند تا نوازشگر صورتم باشند را تجربه کنم. از پاییز بی‌رحمی که جنگل انبوه موهای تو را از من گرفت و قلب درمانده‌ من را بی‌مأمن و مأوا کرد. من و منطقی که هنوز این‌ سوی مازیم و تو و قلب ربوده شده‌ای که حالا آن‌سوی ماز، زیر خروارها خاک دیگر واقعا دست‌نیافتنی شده‌اید..! ✍: ‌(ح.جعفری) @mjholat
فکر کنم اونی که شعار سال رو به گوش مسئولین رسونده بینیش گرفته بوده. چون شرایط فعلی بیش‌تر شبیه "بهار تورم" هست تا "مهار تورم"😂!
مجهولات
ممکن بود یزدی باشه.. شایدم قمی.. گیلک؟ یا خراسانی؟ یا... مهم اینه که این مرد بزرگ، متعلق به همه مردم ایران و حتی جهان بود!