eitaa logo
شهدای مدافع حرم
911 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
1هزار ویدیو
30 فایل
🌷بسم الرب الشهدا والصدیقین🌷 🌹هر روز معرفی یک شهید🌹 کپی با ذکرصلوات ازاد میباشد ایدی خادم الشهدا @Yegansaberenn
مشاهده در ایتا
دانلود
در حضورش ظفرمند سوسنگرد و بعد قله های الله اکبر را تجربه کرد. نصر در منطقه اکبر و گام بعدی مهدی میرزایی بود. 🍃⚘🍃 اما زخم ترکش دشمن باعث شد تا مدت کوتاهی در پشت جبهه به انتظار بماند. پس از بهبودی برای شرکت در طریق القدس خودش را به مقدم رساند. 🍃⚘🍃 های زیادی برا سازی شهر بستان کرد.ایشان در این عملیات بار دیگر شد و برای درمان به مشهد رفت. 🍃⚘🍃 اما روح بی قرار طاقت ماندن در شهر را نداشت هنوز زخم هایش التیام نیافته بود که خود را به رساند. 🍃⚘🍃 دلش میخواست در حمله بعدی حضور داشته باشد در ی چزابه با و همه رو متحیر کرد. 🍃⚘🍃 و به دنبال ان در فتح المبین پا به پای رزمندگان متجاوزان عراقی را به عقب راندند. 🍃⚘🍃
رمان زیبای قسمت سی و نهم گفت: خوبم.نگران نباشید. بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت: _از اولی که اومدم،منتظر بودم شما یا خانواده تون در این مورد چیزی بگین. برام مهم بود مطلبی که در این مورد میگین چی هست و چجوری میگین. خودمو برای هرچیزی آماده کرده بودم جز سؤالی که پرسیدین. -یعنی به این موضوع فکر نکرده بودید؟ -بهش فکر کرده بودم ولی انتظار پرسیدنش از جانب شما،اونم به عنوان اولین سؤال نداشتم. -انتظار داشتین چی بگم؟ -هرچیزی جز این... نفس عمیقی کشید و گفت: _اگه حرف دیگه ای نیست بریم پیش بقیه. دو هفته گرفتم،... نه برای فکر کردن. مطمئن بودم امین خیلی خوبه ولی مطمئن نبودم میتونم تو کمکش کنم من دو هفته وقت گرفتم تا فکر کنم.تا ببینم میتونم مانعش نباشم و باشم. دو هفته گذشت.... خیلی با خودم فکر کردم و خیلی از خدا خواستم. دو ساعت قبل از اینکه خاله ی امین تماس بگیره،.. مامان اومد تو اتاقم.داشتم نمازمیخوندم. وقتی نمازم تموم شد،مامان کنارم نشست و گفت: _به نتیجه رسیدی؟ سرمو انداختم پایین و گفتم: _مامان،حلالم کنید،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین...من...میخوام...با..آقای رضاپور.... ازدواج کنم. جونم دراومد تا تونستم بگم... مامان پیشونیمو بوسید و گفت: _ان شاءالله خوشبخت بشی. بعد رفت بیرون.بلند شدم و دوباره نماز خوندم... ادامه دارد... نویسنده بانو
خیلی هیئتی بود... توجه ویژه ای به برپایی مجالس اهل بیت علیهم السلام⚘داشت. حتی در ایام محرم چند روز قبل از که سوریه بود ، با دوستش تماس می گیره و از دلتنگی اش نسبت به میگه که تو این ایام هیچ جا نمیشه... 🍃⚘🍃 آقای صابر خراسانی هم تعریف می کردند: بعضی اوقات که وارد هیئت می شدم می دیدم رسول جلوی در ایستاده می گفتم چرا اینجا؟! می گفت هیئتمونه باید جلوی در وایسم!.. 🍃⚘🍃 سال 88تو جریان فتنه کلا چند روز وسط،معرکه بود. 🍃⚘🍃 از زبان دوست و همرزم داداش رسول 👇 خلیلی واقعا شیری داشت. اینکه یک جوان کم سن و سال که برای اولین بار در مناطق جنگی حضور می یافت و قرص و محکم با حوادث خونین بار و وحشتناک جنگ در سوریه برخورد می کرد، جای مباهات است. به نظر من جنگ از نادر جنگهای کثیفی است که تاکنون، جهان شاهد آن بود. حال، جوانی چون خلیلی که بار این جنگ وحشیانه را تجربه می کرد و در آن خوش بدرخشد، ارزش بالایی دارد. 🍃⚘🍃 شاهد حرف من این است که یکی از عملیاتها مجبور شدیم برای تخلیه ی یکی از مجروحین خودی که از قضا ی عملیات هم بود وارد عمل شویم. 🍃⚘🍃
شهید مدافع حرم صداوسیما، داوود جوانمرد🍃⚘🍃 در تاریخ    ۱۳۴۹/۰۶/۲۵  در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد. از دوران کودکی با تربیت و هدایت والدین که اولین الگویش بودند شیفته اهل‌بیت(ع)⚘ شد و در هیئت‌های محلی و مساجد محله قد کشیده و بزرگ شد. در نوجوانی علاوه بردرس خواندن و آموختن علم، در فعالیت هایی از جمله جلسات قرآن، نماز جماعت مساجد، جلسات روضه و مذهبی، نمازجمعه، راهپیمایی و...شرکت می کرد. در زمینه ورزش رشته ی فوتبال را به جدیت دنبال می کردو موفق هم بود اما های انقلابی اش باعث می شد کمتر به فعالیت های شخصی برسد. از جمله فعالیت حرفه ای اش، در کلاس صوت و لحن استاد و داور بین المللی قرآن کریم جناب استادخواجوی بود.🍃⚘🍃 های اولیه نوجوانی که مصادف با سال های اول جنگ (۶۰ و ۶۱) بود بسیار مصمم بود که در فعالیتهای بسیج مشارکت کند و بخشی از زمان استراحت شب را صرف و محله می کرد.🍃⚘🍃 از بچگی در ۱۴ معصوم(ص)⚘ محل مداحی می‌کرد و محرم که می‌شدفقط در مسجد و هیئت بود. آخر هفته‌ها هم به بهشت زهرا(س) می‌رفت و سر مزار شهیدش عاشورا می‌خواند.🍃⚘🍃