در#اولین حضورش #عملیات ظفرمند سوسنگرد و بعد #فتح قله های الله اکبر را تجربه کرد. #عملیات نصر در منطقه #الله اکبر و #شحیطیه گام بعدی #شهید مهدی میرزایی بود.
🍃⚘🍃
اما زخم ترکش دشمن باعث شد تا مدت کوتاهی در پشت جبهه به انتظار بماند. پس از بهبودی برای شرکت در #عملیات طریق القدس خودش را به #خط مقدم رساند.
🍃⚘🍃
#دلاوری های زیادی برا #آزاد سازی شهر بستان کرد.ایشان در این عملیات بار دیگر #مجروح شد و برای درمان به مشهد رفت.
🍃⚘🍃
اما روح بی قرار#شهید طاقت ماندن در شهر را نداشت هنوز زخم هایش التیام نیافته بود که خود را به #جبهه رساند.
🍃⚘🍃
دلش میخواست در حمله بعدی حضور داشته باشد در #تنگه ی چزابه با #خلاقیت و#شجاعتش همه رو متحیر کرد.
🍃⚘🍃
و به دنبال ان در #عملیات فتح المبین پا به پای رزمندگان متجاوزان عراقی را به عقب راندند.
🍃⚘🍃
رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای
قسمت سی و نهم
گفت: خوبم.نگران نباشید.
بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت:
_از اولی که اومدم،منتظر بودم شما یا خانواده تون در این مورد چیزی بگین. برام مهم بود #اولین مطلبی که در این مورد میگین چی هست و چجوری میگین. خودمو برای هرچیزی آماده کرده بودم جز سؤالی که پرسیدین.
-یعنی به این موضوع فکر نکرده بودید؟
-بهش فکر کرده بودم ولی انتظار پرسیدنش از جانب شما،اونم به عنوان اولین سؤال نداشتم.
-انتظار داشتین چی بگم؟
-هرچیزی جز این...
نفس عمیقی کشید و گفت:
_اگه حرف دیگه ای نیست بریم پیش بقیه.
دو هفته #وقت گرفتم،...
نه برای فکر کردن. مطمئن بودم امین خیلی خوبه ولی مطمئن نبودم میتونم تو #جهادش کمکش کنم
من دو هفته وقت گرفتم تا #به_خودم فکر کنم.تا ببینم میتونم مانعش نباشم و #پرپروازش باشم.
دو هفته گذشت....
خیلی با خودم فکر کردم و خیلی از خدا #کمک خواستم.
دو ساعت قبل از اینکه خاله ی امین تماس بگیره،..
مامان اومد تو اتاقم.داشتم نمازمیخوندم. وقتی نمازم تموم شد،مامان کنارم نشست و گفت:
_به نتیجه رسیدی؟
سرمو انداختم پایین و گفتم:
_مامان،حلالم کنید،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین...من...میخوام...با..آقای رضاپور.... ازدواج کنم.
جونم دراومد تا تونستم بگم...
مامان پیشونیمو بوسید و گفت:
_ان شاءالله خوشبخت بشی.
بعد رفت بیرون.بلند شدم و دوباره نماز خوندم...
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
#خاطرات
#رسول خیلی هیئتی بود...
توجه ویژه ای به برپایی مجالس اهل بیت علیهم السلام⚘داشت.
حتی در ایام محرم چند روز قبل از #شهادتش که سوریه بود ، با دوستش تماس می گیره و از دلتنگی اش نسبت به #هیئت میگه که تو این ایام هیچ جا #هیئت نمیشه...
🍃⚘🍃
آقای صابر خراسانی هم تعریف می کردند: بعضی اوقات که وارد هیئت می شدم می دیدم #آقا رسول جلوی در ایستاده می گفتم چرا اینجا؟!
می گفت هیئتمونه باید جلوی در وایسم!..
🍃⚘🍃
سال 88تو جریان فتنه کلا چند روز وسط،معرکه بود.
🍃⚘🍃
از زبان دوست و همرزم داداش رسول 👇
#محمدحسن خلیلی واقعا #دل شیری داشت. اینکه یک جوان کم سن و سال که برای اولین بار در مناطق جنگی حضور می یافت و قرص و محکم با حوادث خونین بار و وحشتناک جنگ در سوریه برخورد می کرد، جای مباهات است. به نظر من جنگ #سوریه از نادر جنگهای کثیفی است که تاکنون، جهان شاهد آن بود. حال، جوانی چون #محمدحسن خلیلی که #اولین بار این جنگ وحشیانه را تجربه می کرد و در آن خوش بدرخشد، ارزش بالایی دارد.
🍃⚘🍃
شاهد حرف من این است که یکی از عملیاتها مجبور شدیم برای تخلیه ی یکی از مجروحین خودی که از قضا #فرمانده ی عملیات هم بود وارد عمل شویم.
🍃⚘🍃
#اولین شهید مدافع حرم صداوسیما،
داوود جوانمرد🍃⚘🍃
در تاریخ ۱۳۴۹/۰۶/۲۵ در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.
از دوران کودکی با تربیت و هدایت والدین که اولین الگویش بودند شیفته اهلبیت(ع)⚘ شد و در هیئتهای محلی و مساجد محله قد کشیده و بزرگ شد.
در نوجوانی علاوه بردرس خواندن و آموختن علم، در فعالیت هایی از جمله جلسات قرآن، نماز جماعت مساجد، جلسات روضه و مذهبی، نمازجمعه، راهپیمایی و...شرکت می کرد.
در زمینه ورزش رشته ی فوتبال را به جدیت دنبال می کردو موفق هم بود اما #فعالیت های انقلابی اش باعث می شد کمتر به فعالیت های شخصی برسد.
از جمله فعالیت حرفه ای اش، #شاگردی در کلاس صوت و لحن استاد و داور بین المللی قرآن کریم جناب استادخواجوی بود.🍃⚘🍃
#سال های اولیه نوجوانی که مصادف با سال های اول جنگ (۶۰ و ۶۱) بود بسیار مصمم بود که در فعالیتهای بسیج مشارکت کند و بخشی از زمان استراحت شب را صرف #بسیج و #امنیت محله می کرد.🍃⚘🍃
از بچگی در #هیئت ۱۴ معصوم(ص)⚘ محل مداحی میکرد و محرم که میشدفقط در مسجد و هیئت بود. آخر هفتهها هم به بهشت زهرا(س) میرفت و سر مزار #دوستان شهیدش#زیارت عاشورا میخواند.🍃⚘🍃