بخش ابتدایی روایت «برادر مرگ»
نوشتهٔ #محمد_جوان_الماسی
#واقعیت_مدام
سفر برای من از زمانی آغاز میشود که درِ آهنی آبیرنگ خانۀ پدریام را پشت سرم میبندم. آخرین جایی که مادرم قبل از ریشه کردن در قطعۀ ۲۳۴ بهشتزهرا، آنجا نفس کشیده. وقتی قرار است جایی غیر از این خانه زندگی نکنم یعنی رفتهام سفر. سختترین بخش سفر برایم اولین شب در محیط جدید است و اسمش را گذاشتهام سندرم شب اول. شبی که حس پوست انداختن دوباره را دارد. درد دارد؛ مثل بدندرد معتادی که ساعتها خماری کشیده. اما همین که فردا از خواب بلند میشوم انگار سالهاست در جای جدید زندگی کردهام. شاید بهخاطر زیاد سفر رفتن است و مغزم عادت کرده برای ادامۀ حیات، خودش را در عرض یک شبانهروز با شرایط جدید وفق دهد. این حس بخشی از تجربۀ سفر رفتنهای مدامم شده؛ دل کندن از همه چیز و همه کس در مبدأ، بیست و چهار ساعت با احساس سندرم شب اول دستوپنجه نرم کردن و تولدی دوباره در مقصد.
📷عکس از: Tobi Schnorpfeil
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
7.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتخوانی #منصوره_مصطفیزاده در رونمایی #سفر_مدام
روایت سفر آخرت
#واقعیت_مدام
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی داستان «کالی»
نوشتهٔ #کوثر_علیپور
#خیال_مدام
آفتاب پنهان شده بود پشت ابرهای نازک. نور نارنجیرنگی از شیارهای کپر داخل میآمد و روی جاجیم میافتاد. دور تا دور کپر تنبک و سبد حصیری بود. تنبکها از پوست بز درست شده بودند و بویشان هوای چادر را پر کرده بود. ننو را به تیرک چوبین کپر بسته بودند. صدای نجمان توی صحرا میپیچید.
«اسپ، الاغماده، الاغنره، زنَه، بچَه همه رَه جمع کنین. چیزی جا بمانَه برنمیگردیم.»
مانِس توی ننو خوابیده بود. پیراهن سپید بهش پوشانده بودم. بندینکهای مشمّای کهنه را پهلویش سفت گره زده بودم. بچه را توی دستم گرفتم. سنگین و لش شده بود. نجمان دوباره گفت:
«اسپ، الاغماده، الاغنره، زنَه، بچَه همه رَه جمع کنین. چیزی جا بمانَه برنمیگردیم.»
مانس را چسباندم به سینهام و همانجا پای ننو نشستم. با یک دست سر و پشت و رانهایش را گرفتم و با دست دیگر کیف بزرگ و سیاه را سمت خودم کشیدم و زیپش را باز کردم. گردن مانس از پشت آویزان بود و سرش روی دستهایم تاب میخورد.
📷عکس از: #عرفان_دادخواه
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
51.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایتخوانی #علی_خدایی در رونمایی #سفر_مدام
روایت روزهای اصفهان
#واقعیت_مدام
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
بخش ابتدایی روایت «ای کاش مامان این یادداشت را نخواند»
نوشتهٔ #لادن_عظیمی
#واقعیت_مدام
بار اولی که شعرم در روزنامهای استانی منتشر شد، روزنامه را گرفت دستش و لبخند پهنی نشست روی صورتش. روزنامه تا مدتها روی اُپن آشپزخانه بود. هر بار هم یادداشتی از من توی صفحهای منتشر میشود آن را میخواند و در مورد جزئیاتش نظر میدهد. با وجود این گاهی او را نمیبینم. بعد از تولد دخترم روزهای سختی را تجربه کردم و او تمامقد کنارم بود. آن روزها که درگیر تناقضات تجربهای جدید بودم متوجه حضور همیشگی مامان شدم. فهمیدم نوعِ بودنش باعث شده درکی از نبودنش نداشته باشم و حتی گاهی ناخواسته ندیدمش.
فکر کردن به مامان و نقشی که در زندگیام دارد با خواندن کتاب آنقدر سرد که برف ببارد جدیتر شد؛ کتاب کوچک کمحجمی که هدیۀ دوستم بود. کتاب روایت سفر مادر و دختری به ژاپن است که از زبان دختر روایت میشود.
آنقدر سرد که برف ببارد دومین کتاب جسیکا اَو، نویسندۀ استرالیایی چینیتبار است. عنوان کتاب از فضای سرد و رؤیایی آن حکایت دارد.
📷عکس از: #مهری_رحیمزاده
#مدامخوانی
#سفر_مدام
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine