eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
102.5هزار دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
753 ویدیو
130 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی نام آن کودک را «عباس» و کنیه اش را «ابالفضل» گذاشتند. عباس یعنی کسی که به وقت جنگ با دشمنش عبوس و خشمگین، و ابالفضل یعنی کسی که در فضل و علم و ادب سرآمد است. عباس از وقتی به دنیا آمد، بیشتر در دامن ابی عبدالله الحسین بزرگ و تربیت شد. وقتی تازه زبان باز کرد و قادر به گفتن کلمات شد، مادرش به او یاد داد که برای ابی عبدالله از کلمه «برادر» یاد داداش استفاده نکند. بلکه ابی عبدالله را «سیدی و مولای» صدا بزند. اینقدر رابطه عاطفی بین امام حسین و ابالفضل بالا بود و به هم علاقه داشتند که ابی عبدالله از همان کودکی به ابالفضل علم و ادب و حتی روش جنگاوری و سلحشوری و سوارکاری را یاد داد. تا اینکه در سال سی و چهار قمری، یعنی زمانی که ابالفضل حدودا هشت ساله بود، اتفاق جذابی در زندگی امام حسین علیه السلام رخ داد. طبق نقل معروف تاریخ، امام حسین علیه السلام اولین بار و در این سال با دختری به نام «لیلا» دختر «ابومره بن عروه بن مسعود ثقفی» که نام همسرش «میمونه» دختر ابوسفیان بود ازدواج کرد. اینقدر بانو لیلا جلیل القدر و شایسته بود که توانست فرزندی از امام حسین بنا به نام «علی اکبر» بیاورد که در جمال و ابهت و صفا و صداقت، او را شبیه ترین مردم به پیامبر معرفی کنند. جدّ لیلا فردی به نام «عُروه» بود که چنان جایگاه اخلاقی و رفیعی بین قریش داشت که مردم می گفتند چرا قرآن بر کسی مثل عروه نازل نشده است؟ ارتباط نسبی لیلا با ابوسفیان چنان بود که حتی معاویه لعنت الله علیه، علی اکبر را شایسته ترین فرد برای خلافت می دانست. آن گونه که در تاریخ آمده که بانو فاطمه که از آن سال به او «ام البنین» می گفتند و به نوعی بشارت پسران دیگرش را به او دادند، نقش بسزایی در این وصلت و وصلت بعد از آن که در سال سی و پنج قمری رخ داد و امام حسین علیه السلام با «شهربانو» ازدواج کردند داشت. تا جایی که «لیلا» و «شهربانو» و البته بانو زینب کبری سلام الله علیها، ام البنین را با واژه «مادر» خطاب می کردند و منزلت خاصی در بین خاندان اهل بیت پیدا کرد. مطابق قول معروف، شهربانو دختر یزدگرد سوم (آخرین پادشاه ساسانی ایران) است که پس از اسارت در فتوحات اسلامی به مدینه منتقل شد و چند سال بعد به همسری امام حسین درآمد. این بانو چند سال با امام حسین زندگی کردند و در سال سی و هشت پسری به نام «علی» به دنیا آوردند که حدودا سه سال از علی اکبر کوچک تر بود و به ایشان «امام زین العابدین» می گویند. سپس در فاصله کوتاهی یعنی ظرف چند روز یا یکی دو هفته، شهربانو از دنیا رفتند و در مدینه و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شدند. اما مهم ترین مسئله ای که در سال سی و پنج قمری رخ داد و وضعیت اجتماعی و سیاسی اهل بیت پیامبر و همچنین ام البنین را خاص و ویژه تر و در عید حال حساس تر نمود، هجوم مردم به خانه عثمان و قتل او و سپس هجوم بی سابقه به خانه امام علی علیه السلام و دعوت از ایشان برای منصب خلافت و رهبری جامعه اسلامی بود. بالاخره پس از بیست و پنج سال مردم به این نتیجه رسیدند که باید علی علیه السلام بر کرسی خلافت تکیه بزند و حکم براند و رتق و فتق امور مسلمین را تدبیر و هدایت نماید. چند هفته پس از خلافت امیرمومنان، ام البنین فرزند دیگری برای امیر مومنان آورد که «عبدالله» نام داشت و هشت سال از ابوالفضل العباس کوچک تر بود. به فاصله کمتر از سه سال بعد، ام البنین دو پسر دیگر به نام های «جعفر» و «عثمان» را هم به دنیا آورد تا رویای صادقه ای که ام البنین دیده بود تعبیر شود و یک ماه و سه ستاره درخشان، در آسمان بیت امیر مومنان نورافشانی کنند و قد بکشند و نام ام البنین را با ولادت و رشادتشان کامل کنند. امیرمومنان حدودا چهار سال و هفت ماه خلافت و زمام امور مسلمین را در دست داشتند و اوج مظلومیت ایشان که حتی از آن بیست و پنج سال پس از سقیفه تا ابتدای خلافتشان بیشتر بود، این است که تمام قوا و حواس و وقت نیروی حکومتی علوی را درگیر جنگ داخلی و صف کشیدن مسلمانان علیه حاکم اسلامی کردند. ادامه ... 👇
به ایشان در سال سی و شش قمری «جنگ جمل» و فتنه گری ناکثین به سرپرستی عایشه و با حمایت علنی معاویه و به اسم خونخواهی عثمان، توسط دو صحابه ساده لوح پیامبر به نام طلحه و زبیر اتفاق افتاد. دست به شمشیر بردند و با اینکه علی علیه السلام علاقه ای به جنگ با آنان نداشت، اما درگیر شدند. در جنگ جمل، پس از اینکه محمد حنفیه نتوانست اهل جمل را شکست دهد، امیر مومنان امام حسن و امام حسین را به میدان فرستاد. آن دو آقازاده چنان اهل جمل را درو کردند که لشکریان عایشه از هم پاشید و نهایتا شتر عایشه را سر بریدند و عایشه را به همراه برادرش «محمد بن ابوبکر» که عاشق امام علی بود و از طفولیت در خانه و دامن امیر مومنان بزرگ شده بود، به مدینه فرستادند. جنگ دوم در سال سی و هفت قمری و با مردم دغل باز شام به رهبری «معاویه» و معاونت «عمرو عاص» رخ داد و به «جنگ صفین» مشهور است که هجده ماه به طول انجامید. ابالفضل العباس در این جنگ حضور داشت و علی رغم اصرارهایی که به مالک اشتر و امیرمومنان داشت، فقط یک بار اجازه میدان یافت و در همان یک بار، صحنه ای خلق کرد که دوست و دشمن انگشت به دهان ماندند. ابالفضل صورتش را پوشیده بود و وقتی علت این کار را از امام علی علیه السلام جویا شدند فرموده باشند که: او قمر عشیره است و برای جلوگیری از چشم زخم باید صورتش را می پوشاند. پس از آن، هرچه عباس اصرار کرد، اجازه میدان پیدا نکرد تا اینکه برای آرامش او امیرالمومنین علیه السلام فرموده باشند: «انتَ ذُخرٌ للحسین» تو گنج و ذخیره برای روز حمایت از حسین هستی! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی جنگ صفین شاهد جوانی بیست و چند ساله بود که در رکاب امیر مومنان می جنگید و دلاوری ها از خود نشان داد. تا آنجا که از دو ناحیه زخمی شد و با زحمت فراوان او را به عقب کشاندند و جان سالم از معرکه به در برد. آن جوان فرزند راعیه، محبوب قلب همان پیرمرد یهودی و «شمر» نام داشت. از آن پس، نام شمر در زمره مجاهدان و جانبازان در رکاب امیر مومنان ثبت و ضبط شد. البته مواضع داغ و سخنان آتشین او که لرزه بر اندام هر شنونده ای می انداخت، در تثبیت جایگاه اجتماعی و سیاسی او بسیار اثر داشت. به علاوه آنکه دستی مخفی در پستوی خانه «اشعث» (پدر جعده‌ی همسر امام حسن) دست «شمر» و «اشعث» و «محمد بن اشعث» را در دست هم گذاشت و آنها را روز به روز در بیت امام مجتبی به هم نزدیک تر کرد. همان دست مخفی، پس از صفین، یعنی اواخر سال سی و هفت قمری، یک نفر را در هیئت بلندپایه سرداران از یمن به طرف امیر مومنان فرستاد تا آن نفوذی، چندین مرتبه سخنرانی های آتشین انجام بدهد و صفات مبارک امیر مومنان را مرتب به زبان آورد و در بین مردم رخنه کند. او به مدت چهل شب در خانه اشعث ماند و همان دست مخفی به اشعث امر کرد که از او به نحو شایسته پذیرایی کند. آن نفوذی که خود را یک سوپر انقلابی دو آتیشه‌ی قاری قرآن و از سخنوران مطرح کرده بود، چنان باد کرد که اولین نقش خود را در یک سال بعد، یعنی سال سی و هشت قمری به طور کامل بازی کرد و با تحریک بزرگان و پیرمردان عابد و زاهد لشکر امام علی توسط او، بعلاوه خالی کردن لشکر امام از جوانان جنگاور توسط اشعث، جبهه جدیدی که علیه امام از سال سی و هفت تشکیل شده بود را تقویت کرده و گسترش دادند. جبهه ای که ظاهرا و اصطلاحا «بدنه سخت طرفداران حکومت علوی» بودند اما در باطن، علی را مقصر و عامل همه بدبختی ها معرفی کردند. تا این که راه بر مسلمانان بستند و تهدید خود علیه امنیت مردم را عملی کردند و حضرت مجبور به مبارزه علیه آنان شد. اینقدر مبارزه علی علیه السلام با آنان جدی و قاطع بود که از لشکر علی کمتر از ده نفر شهید شد و از لشکر «خوارج» نهروان کمتر از ده نفر زنده ماندند. از قضا یکی از آن کمتر از ده نفر، همان سردار نفوذی بود که در خانه اشعث، مراودات با یهود و مخالفان حضرت را انجام داده بود و مثل بمبِ خطرناکِ متحرک، آماده بود تا هر لحظه که وقتش شد، زهر اصلی را به پیکر اسلام وارد کند. آن سردار که «عبدالرحمن بن ملجم مرادی» نام داشت، چندین ماه در صحرا ها آواره بود تا اینکه بالاخره اشعث و همان دست مخفی در سال چهل قمری به او چراغ سبز نشان دادند که به کوفه وارد شود و مستقیم به منزل اشعث برود. دست مخفی، وقتی او را کم انگیزه و خسته دید و احتمال داشت که در لحظه نودِ عملیات، گام و زانویش بلرزد، برای تقویت روحیه او دختری از یهود را به بسترش در خانه اشعث آوردند و پس از کام گیری از آن دختر، به او قول ازدواج با آن فتانه یهودی را دادند. عبدالرحمن هفت سکه داد و شمشیرش را تیز و دولب کرد. سپس هفتاد سکه داد و آن فاحشه یهودی، نوعی زهر بسیار قوی برای آغشته کردن آن شمشیر خرید و به عبدالرحمن داد. سلاح، آماده... تروریست، آماده... اما هنوز حکمی از طرف دست مخفی نیامده بود و اشعث خوف آن را داشت که حضور آن زن و مرد در خانه اش طول بکشد و منجر به لو رفتن عملیات بشود. تا اینکه برای گم کردن رد و اینکه آن جنایت بزرگ به گردن معاویه و اهل شام نیفتد، بلکه یک تصفیه و یا زد و خورد درون سازمانی و سیاسی تلقی شود، برنامه ای چیدند که در یک شب، سه نفر ترور شوند و خبرش فورا در همه جا بپیچد. ادامه ... 👇
دلیل این تصمیم آن بود که اذهان عمومی، مرعوب روایت ساختگی یهود بشود و گردی دامن معاویه و اهل شام ننشیند. تا اینکه بالاخره در سحرگاه نوزدهم ماه مبارک رمضان سال چهل قمری، عبدالرحمن موفق شد که امیر مومنان را در محراب مسجد کوفه ترور کند و چنان زخم کاری به پیکر مطهر ایشان وارد کند که کمتر از چهل و هشت ساعت بعد، جهان اسلام و بشریت از وجود مبارک امیرمومنان محروم و یتیم شود. نکته ی فوق العاده مهم اینجاست که؛ وقتی عبدالرحمن امیر مومنان را ترور کرد و حضرت در محراب افتادند و کل محراب از خون مطهرشان قرمز شد، جمله تاریخی فرمودند که متاسفانه فقط بخش اول آن را همه نقل می کنند و آن همان جمله معروف «فزت و ربّ الکعبه» است. یعنی به خدای کعبه قسم که رستگار شدم. اما این جمله، یک دنباله مهمتر دارد که امیر مومنان در همان حالت، با صدای بلند و رسا فرمودند. و آن جمله این بود «خُذِ ابنَ المرئه الیهودیه» یعنی «بگیرید پسر زن یهودی را»! این جمله به طور آشکار و واضح، دال بر یهودی بودن ضارب و نقش دست مخفی یهود در این جنایت نابخشودنی دارد. علمای بزرگ و منابع معتبر زیادی در تفسیر آیه چهار سوره مبارکه اسرا که فرموده [وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] و خبر از دو فساد بزرگ و جنایت نابخشودنی یهود دارد، فرمودند که «فساد اول یهود؛ قتل امیر مومنان علی علیه السلام است» که با نقشه ای حساب شده و با بازیگری عواملی رخ داد که مادرانشان از قوم یهود بودند و فرزندانشان را با آموزه های یهود و برای چنین ماموریت هایی تربیت کرده بودند. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی با شهادت امیر مومنان علیه السلام، مطابق وصیت ایشان مردم با امام مجتبی علیه السلام بیعت کردند و ایشان را به عنوان خلیفه پس از پدرشان انتخاب کردند. دست مخفی یهود که دید به فاصله چهل و هشت ساعت پس از شهادت و دفن امیر مومنان، عبدالرحمن توسط امام مجتبی و فقط با یک ضربه قصاص و به درک واصل شد، نفر موثرتر خود را وارد بازی کرد و به اشعث دستور داد که خودش و پسرش تمام وقف و تمام قد در خدمت «شمر» باشند. شمر برای دو ماموریت مهم انتخاب شده بود که یکی مقدمه و دومی ماموریت اصلی به حساب می آمد. با مقدمه چینی که اشعث و محمد در بیت امام مجتبی کرده بودند، حوادثی در کمتر از هفت ماه اتفاق افتاد که هنوزم که هنوز است، تاریخ دانان و تاریخ نویسان از درک اوج سیاست و مهره چینی داخل و خارج از مدینه توسط آل اُمیه و دستان مخفی یهود عاجزند و انگشت به دندان اند. دو بار، در کمتر از شش ماه امام مجتبی ترور شد. اما هم زمان که برای حذف فیزیکی شان اقدام می شد، دستان مخفی، زیرک ترین همسر معاویه که معشوقش و از یهودیان دو نژاده بود و «میسون» نام داشت و مادر یزید شد، ابتدا به بهانه درمان ناباروری «جعده»ی دختر اشعث و همسر امام مجتبی، و سپس به بهانه نجات امت اسلام از فتنه، و در نهایت با وعده خواستگاری از او برای پسرش یزید، روز به روز به جعده نزدیک تر شد. همگی در مدینه بودند. جده از ابتدا با زینب کبری و ام البنین و سایر مخدرات و محترمات حرم سر نامهربانی و ناسازگاری داشت. مخصوصا وقتی می دید که آنان به واسطه آوردن پسران رشید و جنگاور و تواضع و تقوای مثال زدنی، بیشتر در معرض توجه بقیه هستند. تا اینکه با هماهنگی که شمر و اشعث و محمد بن اشعث با دستگاه معاویه کردند، ابتدا فرماندهان بزرگ امام مجتبی ترور شدند و سپس رئیس ستاد کل نیروهای نظامی که به نوعی همه کاره‌ی امور نظامی و سیاسی امام مجتبی بود و «عبید الله بن عباس» نام داشت، توسط عُمال معاویه تطمیع و خریداری و سپس به یکی از مناطق خوش آب و هوای اطراف اورشلیم پناهنده شد. وقتی ستاد سقوط کرد و صف مردمی از هم پاشید و شیرازه حکومت امام مجتبی به لرزه درآمد، معاویه پیشنهاد مذاکره مستقیم داد و به محض اینکه امام مجتبی با اکراه و بعد از بارها اصرار از سوی معاویه، امام حسن پذیرفت و اصطلاحا صلح نامه شکل گرفت. دستان مخفی به کمک شمر و اشعث و محمد بن اشعث وارد فاز جدیدی شد و اینقدر علیه امام حسن علیه السلام ضد تبلیغ کردند که در مدت ده سال، یعنی از سال چهل تا پنجاه قمری، ایشان کاملا از چشم و افکار عمومی افتاد و به عنوان یک فرمانده یا زمامدار سازشکار و گمراه کننده مومنین معرفی شدند. تا اینکه نهایتا امام مجتبی در سال پنجاه قمری، وقتی با تلاش های شمر و اشعث و محمد ابتدا از حاکمیت خلع شدند و دستان مخفی یهود موفق شد که حکومت امامان معصوم را در همان سال چهل و یک هجری از دست با کفایت اهل بیت خارج کرده و به معاویه و سران بنی امیه بسپارد، ده سال بعد، با تحریک جعده توسط میسون (مادر یهودی یزید) در خانه خود ترور شدند و به شهادت رسیدند. پس از شهادت ایشان، میسون روی حرفش نماند. هرچند تا قبل از رسیدن زینب کبری و ام البنین و بقیه جعده را از محل جنایتش دور کردند اما او به وصل یزید نرسید و نهایتا مجبور به ازدواج با یک شخص دیگر شد. جالب است که یک سال پس از ازدواج جعده با آن شخص، جعده باردار شد و دو سه تا فرزند به دنیا آورد! اما به هر حال، اراده الهی بر این بود که فرزنددار شدن از امام مجتبی در دلش بماند. چرا که خداوند در قرآن فرموده: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ» خداوند از همه بهتر می داند که رسالت خود را در کجا قرار بدهد. ادامه ... 👇
یکی از نکات مهم که در سال چهل و پنج قمری یعنی اواسط امامت امام حسن علیه السلام اتفاق افتاد این بود که بانو ام البنین با مشورت با حضرت زینب و اجازه از امام حسن و امام حسین تصمیم گرفت که برای شیر پسرش ابوالفضل العباس، همسری انتخاب کند. پس از مشورت با زینب کبری و سایر بزرگان بنی هاشم، از آنان اجازه گرفت که به دوست دوران کودکی اش یعنی «بانو حکیمه» سر بزند. بانو حکیمه در آن دوران ساکن مدینه نبود و در نقطه ای از عراق با قبیله و عشیره همسرش زندگی می کردند. ام البنین به آنجا سفر کرد و مهمان حکیمه شد. اینقدر صفا و صمیمیت بین آن ها احیا و خاطرات کودکی و نوجوانی آنها زنده شد که حد و حصر نداشت. - حکیمه جان! پسرم از بزرگان و دلاوران عرب و بنی هاشم شده. صورتش مثل ماه می درخشد و به فرزند علی بودن افتخار می کند. گفتم تو هم عاقلی و هم همیشه دلم می خواست که از تو برای پسرم دختر بگیرم. چون می دونم که دختری که زیر دست تو بزرگ بشود او هم حکیمه و عاقله می شود. - وصف پسرت را شنیدم. اگه بگم منتظر چنین لحظه ای نبودم، دروغ گفتم. من دختری دارم که از من عاقله تر و ادیب تر است. بسیار با حیا و وزین. کسی هم کُفو او ندیدم. به نظرم دخترم را ببینی بد نیست. ام البنین خوشحال شد و وقتی پذیرفت، حکیمه دخترش را صدا زد. وقتی دخترش وارد شد، اینقدر مهر آن دختر در دل ام البنین نشست که آغوش باز کرد و او را در بغل گرفت. سپس آن دختر آداب‌دان خم شد و دستان ام البنین را بوسید. ام البنین پرسید: مرحبا دختر! مرحبا دختر حکیمه! اسمت چیه؟ آن بانوی جوان پاسخ داد: «لُبابه» (لبابه به معنای عقل خالص و برگزیده و دانشمند) ام البنین لذت برد از این همه تربیت درستی که حکیمه کرده و دخترش رو باب دل ام البنین و شیر پسرش بار آورده بود. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ازدواج لبابه با ابالفضل العباس انجام شد. در لحظه ای که لبابه می خواست از حکیمه خداحافظی کند و به همراه ام البنین و سایر مخدرات بنی هاشم به خانه بخت برود، حکیمه نکته ای ظریف، درِ گوش لبابه گفت: «تلاش کن همه بچه هایت را ام البنین تربیت کند. تو همسر خوبی باش. اما شک نکن که نمی توانی به اندازه ام البنین در تربیت پسرانت موفق باشی.» لبابه لبخندی زد و دست حکیمه را بوسید و خداحافظی کرد و رفتند. زندگی ابالفضل العباس با لبابه در مدینه آغاز شد. اینقدر لبابه عاقل و بی حاشیه و مطیع بود که ام البنین احساس می کرد که حکیمه را به خانه آورده. لبابه به اندازه حکیمه ادیب و عاقل بود. چیزی نگذشت که آن بانوی جلیله، باردار شدند و در مدت کمتر از پانزده سال، بنا به قول مشهور؛ سه فرزند به نام های «محمد» «قاسم» و «عبیدالله» از آن بانو و قمر بنی هاشم متولد شد. محمد و قاسم از نظر سن و سال نزدیک به هم بودند و به عموهای خود که «عثمان» و «عبدالله» و «جعفر» بودند علاقه بسیار داشتند. همین امر سبب شد که از کودکی، آن دو آقازاده در دامن ام البنین بزرگ شوند و به نوعی توصیه حکیمه به دخترش جامه عمل پوشانده شد. نکته ی جذابی که در تاریخ آمده؛ شاگردی جوانان بنی هاشم از عباس بن علی است. ایشان به طور خصوصی و مستمر به علی اکبر، فرزند ارشد امام حسین و برادرانش عثمان و عبدالله و جعفر از فرزندان ام البنین و چهارده برادر دیگرش که از فرزندان سایر همسران امیرمومنان بودند و شش فرزند امام حسن که سرآمد آنان «ابوبکر» و «قاسم» بودند، درس رزم و شجاعت می داد. جمعا شاید حدودا بیست و یک نفر از بنی هاشم که همگی جوان و نوجوان بودند که در راس همه آنان، علی اکبر مستقیم شاگردی عباس را کرده اند. کم کم دو فرزند لبابه هم بزرگ شدند. همین که از کودکی درآمدند، یعنی حوالی سال پنجاه یا پنجاه و یک قمری، به آن جمع بیست و یک نفره اضافه شدند و روز به روز به صف فرزندان و مادران ضد یهود و پاکدامن، به فرماندهی ابالفضل العباس افزوده می شد. در این بین، فرزندان زینب کبری و عبدالله، نوجوانی را سپری و جوانان برومندی شده بودند. زینب و عبدالله، چهار پسر به نام های «علی» «عون» «عباس» و «محمد» و یک دختر به نام «ام کلثوم» به دنیا آوردند. معاویه ای که بیست سال حکومت کرد، برای عادی سازی روابط با بنی هاشم، تصمیم گرفت که ام کلثوم دختر زینب کبری را برای پسرش یزید خواستگاری کند. اما امام حسین دفع شر کرد و قبل از هرگونه اقدام و پس از مشورت با پدر و مادر ام کلثوم و بنا به درخواست «قاسم» پسرعموی ام کلثوم، آن ها را به عقد نکاح هم درآورد. نکته شایان توجه آن است که برخی محمد را فرزند زینب کبری نمی دانند و مادرش را یک زن دیگر گفته اند. اما به خاطر شدت علاقه این پسر به زینب کبری، نامش را با عون در کنار هم می آورند. محمد و عون که از بقیه بزرگ تر بودند، وقتی حس و حال و هوای شاگردی جوانان از قمر بنی هاشم را دیدند به شاگردی ایشان علاقه نشان دادند و علیرغم اینکه هر دو جثه‌ بزرگی نداشتند، اما کودک نبودند و عباس بن علی پذیرفت و آنان نیز به جرگه شاگردان رزم عباس درآمدند. ادامه...👇
کسی خبر نداشت و این گروه در سایه غفلت بنی امیه و در خارج از مدینه مشق رزم می کردند. تا دستان مخفی یهود و منافقان به کرانه آستان آنان نرسد و با آسوده خاطره بیشتری آموزش ببیند. چند سالی گذشت و شاید سال‌های پنجاه و شش یا پنجاه و هفت قمری بود که لبابه فرزند سوم برای ابالفضل العباس آورد و اسم او را «عبیدالله» گذاشتند. عبیدالله از همان اول، آغوش مادرش را محکم تر گرفته بود و تا اندکی از لبابه دور می شد، بی قراری می کرد. هرچه لبابه تلاش کرد که عبیدالله را در دامن تربیت و تعلیم ام البنین قرار بدهد، چندان موفق نشد. هرچند عبیدالله بسیار مادربزرگش را دوست داشت اما دامن لبابه را نمی توانست رها کند. به همین خاطر، از لحاظ روحی و توانایی ذاتی، به مادرش تمایل بیشتری نشان داد و بعدها از عُبّاد و ادیبان و زاهدان دوران خودش قرار گرفت. آن جمع دلاور و نورانی، با حمایت های مخفیانه و چراغ خاموش ام البنین و زینب کبری شکل گرفت و عجیب تر از عجیب آنجاست که آن جمع، زیرِ گوش و بیخِ گلوی جاسوسان موذی و مرموز دستگاه معاویه در مدینه تشکیل شد. جاسوسانی که مورخان از خباثت آنان آورده اند که حتی مرد در بستر می ترسید و شک داشت که آیا همسرش جاسوس معاویه هست یا خیر؟! با چنان خفقانی، البته جبهه حق همیشه باید چند قدم جلوتر باشد و اصلا تجربه ثابت کرده که قوی ترین گروه های مبارزاتی، گروه های مجاهدان و چریکی است که در خلوت و دور از چشم عیون(جاسوسان) تشکیل و قوی بشوند. از سال پنجاه که امام مجتبی شهید شدند، امام حسین به مدت یازده سال امامت کردند که ده سال از سال های امامت ایشان، در دوران سیاه و ننگین و خفقان معاویه لعنت الله علیه بود. البته همان طور که جبهه حق در خفا در حال شکل گیری و آمادگی بوده، دستان مخفی یهود در عرصه های مختلف، عواملش را در حکومت بنی امیه کاشت که آشنایی با برخی از آنان خالی از لطف نیست. ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی اشعث که از یهودی‌زاده های یمن بود و توانسته بود ظرف کمتر از بیست سال از افراد موثر عراق، علی الخصوص کوفه محسوب بشود، چند هفته پس از صلح امام مجتبی با معاویه از دنیا رفت. اما او با ماموریت تمام شده از دنیا رفت .چرا که موفق شد که پایگاه مهم و موثری از یهودی زادگان در خانه اش تشکیل بدهد و شمر و ابن ملجم و دیگران را ساماندهی کند. تا جایی که پشت پرده، دستش به خون دو امام و بلکه سه امام آلوده شد. ابن ملجم را برای ترور امام علی و دخترش جعده را برای ترور امام حسن ساماندهی و شمر را برای روز مبادا و ماموریت های آینده آماده کرد. دستان مخفی یهود اقدام به کاشتن افرادی در نقاط مختلف کرد که سرگذشت آن ها گاهی هوش را از سر انسان می پراند. مثلا فردی به نام «عبدالرحمن بن اُم حکم» بود که نه ادب داشت و نه شخصیت. اینقدر از طرف مادر و نسب یهودی اش خراب بود که حتی گاهی با یزید بن معاویه کَل کَل می کردند و همدیگر را دست می انداختند. تا آنجا خبیث بود که امام صادق علیه السلام هر روز پس از هر نماز، چهار مرد و چهار زن را لعن و نفرین می کرد که یکی از آنها همین «عبدالرحمن بن ام حکم» است. مهم ترین کار و ماموریت او دو چیز بود؛ یکی فحش و ناسزا دادن به خاندان پیامبر علی الخصوص وجود مبارک امیر مومنان. با صدای بلند و علنی ناسزا میگفت تا قبح این کار بین مردم شکسته شود. دومین ماموریت او شناسایی و معرفی صحابه خاص پیامبر و وفادار به امام علی بود تا معاویه آنان را حذف و یا تبعید کند. تا جایی که پس از لو رفتن «حجر بن عدی» و یارانش ام حکم پیشنهاد تکه تکه کردن آن ها را داد و حتی او بود که به مروان پیشنهاد قیام و تامین سلاح لشکر او را داد. پس از گربه رقصانی های فراوان، فرزندانش ساکن دمشق و از مقربان دستگاه شدند. تا آنجا که یکی از فرزندانش، استاندار آندلس شد و فرزند دیگرش رئیس پلیس و یا اصطلاحا به ریاست شهربانی دمشق منصوب شد. دستان مخفی، به تربیت به گماردن دو نفر اقدام کردند که هر دو دبیر و کاتب و همه کاری بنی امیه در دو مقطع بودند؛ یکی «حَمران بن ابان» که اینقدر عثمان به او اعتماد داشت که مُهر مخصوصش را نزد او سپرده بود. حمران بن ابان به شدت متهم به خبرچینی و جاسوسی و بردن اخبار دربار خلیفه به قلعه ها و بزرگان یهود است. دومین نفر شخصی بسیار سیاست و مرموز به نام «سرجون بن منصور رومی» است که کاتب و صاحب سِر و مشاور حکومتی معاویه و یزید بود. تا جایی که مسئولیت نوشتن دیوان خراج معاویه به طور کامل در دست او بود! تصور بفرمایید قریب چهل سال کاتب و امور و مالی و بیت المال دو خلیفه به نام های عثمان و معاویه که اثر مستقیم بر دوست و دشمن داشت به دست دو نفر یهودی و یهودی زاده سپرده باشند! تا هم از توجه بی حد و حصر عثمان و معاویه برخوردار باشند و هم هرگونه که صلاح می دانند با احکام و بیت المال و نان و جان مسلمین بازی کنند. معاویه به همین بسنده نکرد و دو طبیب کارکشته یهودی را از اورشلیم به دربارش آورد؛ یکی به نام «عُدی بن اثال» بود که تخصصش داروسازی و مهارت ویژه ای در تولید سم های کشنده داشت! تا جایی که معاویه توانست با کمک ها و دانش عدی بن اثال، افراد بی شماری را از طریق سم و ترورهای بیولوژیک از سر راه بردارد. که وجود نازنین امام مجتبی از جمله آن افراد بود. دومین طبیب یهودی «ابوالحکم» نام داشت که او را طبیب مخصوص خود و یزید کرده بود. تا آنجا که وقتی یزید امیرالحاج بود، ابوالحکم را در معیت او به حج فرستاد. از همه این ها که بگذریم یک سخنران و قاری قرآن در دمشق بود که «عطیه بن قیس» نام داشت و در طول کل عمر طولانی و صد و چهار ساله ای که داشت، روبرو کنیسه یهودیان منزل داشت. دو ماموریت ویژه به عهده این یهودیِ یهودی زاده قرار داده بودند؛ یکی خلق روایت و فضیلت تراشی برای شخص معاویه و دوم اثبات ولایت عهدی یزید توسط روایات جعلی و قرص کردن دل عوام الناس نسبت به خلافت یزید بن معاویه بود. ادامه ... 👇
نکته حائز اهمیت، چیزی بالاتر از این افراد و اشخاص یهودی و یهودی زاده است. چرا که مطابق اسناد زیادی که در منابع اسلام و یهود وجود دارد، دستان مخفی یهود به معاویه برای فتح دو نقطه کمک های بلاعوض و اساسی نمود؛ یکی فتح اطراف شام و اتصال شام به اطراف و نزدیکی های اورشلیم است. و دیگری به معاویه در فتح شمال آفریقا و آندلس کمک های نمایان و علنی کردند. چرا؟ زیرا آزادی و آسایش و تامین هستی خود را در موفقیت اسلام اُموی می دانستند. تا آنجا که معتقد بودند که هرچه حکومت معاویه و اسلام اموی از شرق و شمال و یا جنوب تا اسپانیا و هند توسعه می یافت، همان قدر ریاست کل جامعه یهود و اقتدارش زیادتر می شد. تا اینکه سرانجام، سال شصت خبری فرا رسید و معاویه در خطبه ای گفت: «حکومت من به درازا کشیده و من و شما از همدیگر دلزده شده ایم و آرزوی جدایی از یکدیگر را داریم.» با فاصله اندکی پس از این سخنرانی، معاویه در بستر بیماری افتاد. معاویه کِی آرزوی مرگ کرد؟ زمانی که همه ماموریت ها و کارهای خود را به پایان رسانده و تمامی بسترها را برای آخرین مرحله، که همان مرحله عصیان دوم یهود فراهم کرده بود. اما... مشکل اینجاست که آخرین مرحله نباید به دست او انجام می پذیرفت و زشتی این کار باید به پای دیگران نوشته می شد. حتی اگر آن دیگری فرزند خودش باشد...   ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم [وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا] 🔹مستند داستانی 🔥 🔥 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی برخلاف تمام معاهدات علی الخصوص صلح نامه امام حسن با معاویه، یزید وارث تاج و تخت معاویه شد. خلاصه وضعیت یزید بدین شرح است؛ مادری یهودی و بسیار سیّاس، پدری که از جوانی در شام توسط خلیفه دوم و سوم کاشته شد برای روز مبادا و تصاحب خلافت اسلامی و تاسیس حکومت بنی امیه، خودش هم از کودکی ضعیف و تحت تعالیم دو معلم و طبیب یهودی در دربار معاویه و البته دارای روحیه قوی شاعری و استعداد ویژه در شرب خمر و موانست با انواع حیوانات از جمله بوزینه و سگ! همه اینها از یزید، فردی لاابالی ساخته بود و اکثر اوقات مست و در حال بازی با حیوانات و الباقی عمرش را صرف معاشقه با کنیزان و معشوقانش می کرد. به همه اینها بدزبانی و وحشی گری را هم اضافه کنید. چرا که در وحشی گری از هیچ کاری شرم نداشت. این اوصاف، گویای پشت پرده پیچیده و مرموزی است که تنها از سیاست یهود و یهودی زاده برمی آید. چهار ماه از شام دور و در باغی سرگرم امور فوق گشته بود که حوالی عصر به او اطلاع دادند که پدرت از دنیا رفته و از این به بعد تو حاکم کل ممالک اسلامی از شرق تا غرب هستی! یزید اینقدر مست بود که ابتدا باور نکرد. سپس وقتی سه چهار نفر شهادت دادند و همه تایید کردند، باز هم همان شب به شام برنگشت و یک شب دیگر، در جوار معشوقان، در آن بستان را از دست نداد. نکته جالب توجه آن است که یزید در آن ایام چهار ماهه و کلا سالی چند ماه در آن منطقه سپری می کرد. نام آن منطقه «حوارین» و یکی از روستاهای حلب است که بیشتر ساکنان آن منطقه، از تیره بنی عامر از قبیله کلب بودند. بنی کلب ابتدا نصرانی و یهودی بودند و حتی معاویه هم همان جا عاشق شد و یک سال بعد، یزید از آن زن و از آن قبیله نصرانی یهودی به دنیا آمد و نکته بالاتر آنکه مطابق اخبار و روایات، در آخرالزمان، سفیانی از همین منطقه و از همین تیره و قبیله خروج میکند. سفیانی، همان فرد شروری که بزرگترین دشمن امام عصر ارواحنا فداه است و با بیعت افراد زیادی از همین قبیله و تیره، علیه امام مهدی لشکرکشی کرده و با سیصد و شصت سوار به دمشق می آید و در ماه رمضان، بیست هزار نفر از آن قبیله با او بیعت می کنند. مطابق دیگر روایات، سفیانی از نسل یزید بن معاویه و اصالتا اهل همین منطقه و قبیله می باشد. خلاصه... یزید را به دمشق آوردند تا به تخت نشست. وصیت نامه معاویه را برایش آوردند که نوشته بود: «من تمامی گام ها را برداشتم و زحمتی را برای تو باقی نگذاشتم و همه شرایط را برای تو فراهم کردم. دشمنان را سرکوب و عرب را رام تو کردم و لشکری یکدست برایت فراهم نمودم. تنها هراس من از چهار نفر است؛ حسین بن علی، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و عبدالرحمن بن ابی بکر. حسین بن علی بدون تردید به تحریک عراقی ها قیام خواهد کرد. اگر بر او چیره شدی از او درگذر. ولی عبدالله زبیر اگر قیام کرد، تکه تکه اش کن. ضمنا هر مشکلی پیش آمد از شامیان کمک بخواه و پس از آن که دشمنت را از سر راه برداشتند، آنها را به شام برگردان! چرا که آن ها اگر در سرزمین های دیگر بمانند، اخلاقشان تغییر خواهد کرد و دیگر مطیع تو نخواهند بود.» پس از انجام تشریفات، یزید اولین کسی را که به وزارت و مشورت خود منصوب کرد، امین معاویه، یعنی همان سرجوم رومی نصرانی-یهودی بود. مطابق پیش بینی ها امام حسین علیه السلام زیر بار بیعت با یزید نرفت. بنا به همه دلایلی که ذکر شد. حتی اخباری به یزید رسید که امام حسین در مجلس بیعتِ غیابی در مدینه، حضور نداشته و همین عدم حضور، سبب شده که در جهان اسلام ولوله به پا شود. که نهایتا منجر به سست شدن پایه های حکومت یزید خواهد شد. ادامه ... 👇
یزید جلسه اضطراری تشکیل داد و سه چهار نفر از نزدیکانش را به دعوت سرجون دور هم جمع کرد. یکی از حضار حرف مهمی زد و گفت: «تا حسین در مدینه باشد، از یک سو قابل کنترل است اما اگر همچنان بیعت نکند دهان کجی به یزید است. پس باید کاری کنیم که یا سکوتش را علنی تر بشکند تا کل مدینه را ناامن کنیم و قتل عام مدینه را گردن او بیندازیم و یا نهایتا باید کاری کرد که حسین خروج کند و رسما عَلَم مخالفت را بلند کند.» یکی دیگر از حضار گفت: «طبق پیش بینی معاویه، عراقی ها در حال مکاتبه و دعوت از حسین هستند و اگر بشود با یک تیر، دو نشان بزنیم، یعنی هم حسین را بزنیم و هم کسانی را که در عراق هستند را سلاخی کنیم، کار را در یک عملیات یکسره کرده ایم.» سرجون آخر همه حرف زد و گفت: «دو کار در دستور قرار می گیرد؛ یکی ناامن کردن مدینه برای حسین و دوم سرباز کردن دُمل عراق.» نفر اول پرسید: «اگر کار حسین در مدینه و یا خارج از مدینه تمام شد اما عراق به خونخواهی او درآمد چه کنیم؟» سرجون جواب داد: «کار را باید به کاردان سپرد. دو کاردان در این کارزار سراغ دارم که یکی مدینه را روبه راه کند و دیگری عراق را در مشت و قدرتش بگیرد.» یزید دهان باز کرد و پرسید: «پدرم از رویارویی با حسین منعم کرد اما برای کنترل عراقِ همیشه ناراضی، کسی را به من معرفی نکرد!» سرجون لبخندی زد و جواب داد: «اما پدرت هم به من توصیه خواباندن غائله حسین را کرد و هم کاندید حجله عراق رو معرفی کرد. یزید انگوری را که در دستش بود زمین گذاشت و پرسید: «کی؟» سرجون سرش را نزدیک تر آورد و گفت: «مدینه را به مروان می سپاریم و عراق عرب را هم به عبیدالله بن زیاد!» ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour