eitaa logo
خدایا
3 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
530 ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 صبح زود ابراهيم با وسائل کشتي از خانه بيرون رفت. 🏵 من و برادرم هم راه افتاديم.🚶‍♂ هر جائي ميرفت دنبالش بوديم! 🚶‍♂🚶‍♂ تا اينکه داخل سالنِ هفت تيرِ فعلي رفت. ✅ ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم.🧐 سالن شلوغ بود. ساعتي بعد مسابقات کشتي آغاز شد. 🤛🏻🤜🏻 آن روز ابراهيم چندکشتي گرفت و همه را پيروز شد. تا اينکه يکدفعه نگاهش به ما افتاد.😧 ما داخل تماشاگرها تشويقش ميکرديم.👏🏻👏🏻👏🏻 با عصبانيت به سمت ما آمد. گفت: چرا اومديد اينجا !؟🤨 گفتيم: هيچي، دنبالت اومديم ببينيم کجا ميري.😁 بعد گفت: يعني چي !؟🤨 اينجا جاي شما نيست. زود باشين بريم خونه.😕🤗 با تعجب گفتم: مگه چي شده! 😳 جواب داد: نبايد اينجا بمونين، پاشين، پاشين بريم خونه.👈🏻 همينطور که حرف ميزد بلندگو اعلام کرد: کشتي نيمه نهائي وزن 74 کيلو آقايان هادي و تهراني.✔️📣 ابراهيم نگاهي به سمت تشک انداخت و نگاهي به سمت ما.🌱 چند لحظه سکوت کرد و رفت سمت تشک. ما هم حسابي داد ميزديم و تشويقش ميکرديم .✊🏻👏🏻 مربي ابراهيم مرتب داد ميزد و ميگفت كه چه کاري بکن. ولي ابراهيم فقط دفاع ميکرد.❌🥀 نيم نگاهي هم به ما مي انداخت. مربي که خيلي عصباني شده بود داد زد: ابرام چرا کشتي نميگيري؟😡 بزن ديگه.ابراهيم هم با يك فن زيبا حريف را از روي زمين بلند کرد. 💪🏻 بعد هم يک دور چرخيد و او را محکم به تشك کوبيد.✅ هنوز كشتي تمام نشده بود كه از جا بلند شد و از تشک خارج شد.☘ آن روز از دست ما خيلي عصباني بود.😖 فکر کردم از اينکه تعقيبش کرديم ناراحت شده، وقتي در راه برگشت صحبت م يکرديم گفت: آدم بايد ورزش را براي قوي شدن انجام بده، نه قهرمان شدن. من هم اگه تو مسابقات شركت میكنم ميخوام فنون مختلف رو ياد بگيرم.🌷🌱 هدف ديگه اي هم ندارم.❌ گفتم: مگه بده آدم قهرمان و مشهور بشه و همه بشناسنش؟! 🤨 بعد از چند لحظه سکوت گفت: هرکس ظرفيت مشهور شدن رو نداره، از مشهور شدن مهمتر اينه که آدم بشيم.✅♥️ آن روز ابراهيم به فينال رسيد. اما قبل از مسابقه نهائي، همراه ما به خانه برگشت! 🥀 او عملاً ثابت کرد که رتبه و مقام برايش اهميت ندارد. ابراهيم هميشه جمله معروف امام راحل را ميگفت: «ورزش نبايد هدف زندگي شود. » ❌🌹 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 قهرمان مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود.✊🏻 ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد.🎉🎉 آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.💪🏻 اکثر حريفها را با اقتدار شکست داد.❌✋🏻 اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت.😣 بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد! آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. 🥀 اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم.🤨 آمده بود به ابراهيم سر بزند.🌱🌷 آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش میکرديم.😁 تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.🤗 اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!🧐😕 آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! ✋🏻 روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. 🙏🏻 او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد وگفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد.👣 به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آسيب ديده. هواي ما رو داشته باش. ادامه... قهرمان ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم.🤗 بازيهاي او را ديده بودم. 👌🏻 توي كشتي استاد بود.💪🏻 با اينکه شگرد ابراهيم فن هائي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! 👣❌ ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.♥️ ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.😔 بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشم! 🌱 از شکست خودش هم ناراحت نبود.🌟 چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.🌷 ولي من خوشحال بودم.🎊 خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود.✋🏻 فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. 🤩 اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت.😔 آه از نهاد من بلند شد. 🚫🚫🚫🗣 بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم.🥀 اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود.✋🏻 از آن روز تا حالا با او رفيقم. ♥️🌱 چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. 😳 خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده. 🤲🏻 صحبت هايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم.🚶🏻‍♂ در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. 🧐 يادم افتاد در مقر سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود.🖋 در مورد ابراهيم نوشته بودند:«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي»♥️✋🏻 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 پوریای ولی مسابقات قهرماني باشگاهها در سال 1355 بود.🌱 مقام اول مسابقات، هم جايزه نقدي ميگرفت هم به انتخابي کشور ميرفت. ✔️🎁 ابراهيم در اوج آمادگي بود. ✊🏻 هرکس يک مسابقه از او ميديد اين مطلب را تأييد ميكرد. مربيان ميگفتند: امسال در 74 کيلو کسي حريف ابراهيم نيست.❌👌🏻 مسابقات شروع شد. 👈🏻👉🏻 ابراهيم همه را يکي يکي از پيش رو برميداشت. با چهار کشتي که برگزار کرد به نيمه نهائي رسيد.🤩😎 کشتي ها را يا ضربه ميکرد يا با امتياز بالا م يبُرد. به رفقايم گفتم: مطمئن باشيد، امسال يه کشت يگير از باشگاه ما ميره تيم ملي. 💪🏻 در ديدار نيمه نهائي با اينکه حريفش خيلي مطرح بود ولي ابراهيم برنده شد. 👏🏻👏🏻👏🏻 او با اقتدار به فينال رفت.🌟 حريف پاياني او آقاي «محمود.ك» بود. ايشان همان سال قهرمان مسابقات ارتش هاي جهان شده بود. قبل از شروع فينال رفتم پيش ابراهيم توی رختکن و گفتم: من مسابقه هاي حريفت رو ديدم.🤗 خيلي ضعيفه، فقط ابرام جون، تو رو خدا دقت كن. 😍 خوب کشتي بگير، من مطمئنم امسال برا تيم ملي انتخاب ميشي. ✊🏻🤲🏻 مربي، آخرين توصيه ها را به ابراهيم گوشزد ميکرد. در حالي که ابراهيم بند هاي کفشش را ميبست.👟👟 بعد با هم به سمت تشک رفتند. ✋🏻 من سريع رفتم و بين تماشاگرها نشستم. ابراهيم روي تشک رفت. ♥️♥️♥️ حريف ابراهيم هم وارد شد. هنوز داور نيامده بود. ابراهيم جلو رفت و با لبخند به حريفش سلام كرد و دست داد.👋🏻 حريف او چيزي گفت كه متوجه نشدم.🤫 اما ابراهيم سرش را به علامت تائيد تکان داد. 🤗 بعد هم حريف او جائي را در بالاي سالن بين تماشاگرها به او نشان داد!👆🏻 من هم برگشتم و نگاه کردم. ديدم پيرزني تنها، تسبيح به دست، بالاي سکوها نشسته.📿 نفهميدم چه گفتند و چه شد. 🤨 اما ابراهيم خيلي بد کشتي را شروع کرد.😖 همه اش دفاع ميکرد. بيچاره مربي ابراهيم، اينقدر داد زد و راهنمائي کرد که صِدايش گرفت.🗣🗣 ابراهيم انگار چيزي از فريادهاي مربي و حتي داد زدن هاي من را نمي شنيد.👥🗣🗣🗣 فقط وقت را تلف ميکرد! 😏 حريف ابراهيم با اينکه در ابتدا خيلي ترسيده بود اما جرأت پيدا کرد. مرتب حمله ميکرد. ابراهيم هم با خونسردي مشغول دفاع بود.✋🏻❌ داور اولين اخطار و بعد هم دومين اخطار را به ابراهيم داد.🛑 در پايان هم ابراهيم سه اخطاره شد و باخت و حريف ابراهيم قهرمان 74 کيلو شد. 💪🏻 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 ادامه...پوریای ولی وقتي داور دست حريف را بالا ميبرد ابراهيم خوشحال بود! 😇 انگار که خودش قهرمان شده! 😒 بعد هر دو کشت يگير يکديگر را بغل کردند.👥 حريفِ ابراهيم در حالي که از خوشحالي گريه ميکرد خم شد و دست ابراهيم را بوسيد! ✋🏻 دو کشتي گير در حال خروج از سالن بودند.🚶🏻‍♂🚶🏻‍♂ من از بالاي سکوها پريدم پائين.🏃🏻‍♂ باعصبانيت سمت ابراهيم آمدم. داد زدم و گفتم: آدم عاقل، اين چه وضع کشتي بود؟😡 بعد هم از زور عصبانيت با مشت زدم به بازوي ابراهيم🤛🏻💪🏻 و گفتم: آخه اگه نميخواي کشتي بگيري بگو، ما رو هم معطل نکن.❌ ابراهيم خيلي آرام و با لبخند هميشگي گفت: اينقدر حرص نخور!🙂 بعد سريع رفت تو رختکن،لباسهايش را پوشيد.👕 سرش را پائين انداخت و رفت.🚶🏻‍♂ از زور عصبانيت به در و ديوار مشت ميزدم.🤛🏻🤜🏻 بعد يك گوشه نشستم. نيم ساعتي گذشت.😔 کمي آرام شدم. راه افتادم که بروم. 🍂 جلوي در ورزشگاه هنوز شلوغ بود.🔸 همان حريف فينال ابراهيم با مادر و کلي از فاميلها و رفقا دور هم ايستاده بودند.🌷🌷 خيلي خوشحال بودند. يکدفعه همان آقا من را صدا کرد.🤫 برگشتم و با اخم گفتم: بله؟🤨! آمد به سمت من و گفت: شما رفيق آقا ابرام هستيد، درسته؟ 🤔 با عصبانيت گفتم: فرمايش؟!🤨 بي مقدمه گفت: آقا عجب رفيق با مرامي داريد.😍 من قبل مسابقه به آقا ابرام گفتم، شک ندارم که از شما ميخورم، اما هواي ما رو داشته باش، مادر و برادرام بالاي سالن نشستند.😞 كاري كن ما خيلي ضايع نشيم. 😭 بعد ادامه داد: رفيقتون سنگ تموم گذاشت.🤩♥️ نميدوني مادرم چقدر خوشحاله. بعد هم گريه اش گرفت و گفت: من تازه ازدواج کرده ام. 😭 به جايزه نقدي مسابقه هم خيلي احتياج داشتم، نميدوني چقدر خوشحالم.🤲🏻 مانده بودم كه چه بگويم. کمي سکوت کردم و به چهره اش نگاه كردم.😟 تازه فهمیدم ماجرا از چه قرار بوده.👌🏻 بعدگفتم: رفيق جون، اگه من جاي داش ابرام بودم، با اين همه تمرين و سختي کشيدن اين کار رو نميکردم.😔 اين کارا مخصوص آدماي بزرگي مثل آقا ابرامه♥️ از آن پسر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم.🙂 در راه به کار ابراهيم فکر م يکردم. اينطور گذشت کردن، اصلاً با عقل جور در نمیاد!😢 با خودم فکر م يکردم، پوريايِ ولي وقتي فهميد حريفش به قهرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت.🌱 اما ابراهيم...ياد تمرين هاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم.🥀 ياد لبخندهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريه ام گرفت. عجب آدميه اين ابراهيم! 🌱🌷♥️ 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386
سلیمانی عزیز؛ خاطراتی متفاوت و خوانده نشده از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی؛ این اثر حاصل مصاحبه ها، گفتگوها و خاطرات شفاهی دوستان، هم رزمان و آشنایان شهید سلیمانی که سعی دارد با قلمی ساده و دلنشین، گوشه ای از زندگی مرد همیشه در صحنه جبهه مقاومت را پیشکش نگاه خوانندگان کند. ❤️•|✨✨✨✨✨✨✨|•❤️ ارسالے از خدیجہ پاکدل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 کشتی هنوز مدتي از حضور ابراهيم در ورزش باستاني نگذشته بود که به توصيه دوستان و شخص حاج حسن، به سراغ کشتي رفت.💪🏻 او در باشگاه ابومسلم در اطراف ميدان خراسان ثبت نام کرد. ✅ او کار خود را با وزن 53 کيلو آغاز کرد.✋🏻 آقايان گودرزي و محمدي مربيان خوب ابراهيم درآن دوران بودند.💫 آقاي محمدي، ابراهيم را به خاطر اخلاق و رفتارش خيلي دوست داشت.♥️ آقاي گودرزي خيلي خوب فنون کشتي را به ابراهيم مي آموخت.✊🏻 هميشه ميگفت: اين پسر خيلي آرومه، اما تو کشتي وقتي زير ميگيره، چون قد بلند و دستاي کشيده و قوي داره مثل پلنگ حمله ميکنه!👌🏻 او تا امتياز نگيره ول کن نيست.🚫 براي همين اسم ابراهيم را گذاشته بود پلنگ خفته!🐅 بارها ميگفت: يه روز، اين پسر رو تو مسابقات جهاني ميبينيد، مطمئن باشيد!☘ سالهاي اول دهه 50 در مسابقات قهرماني نوجوانان تهران شرکت کرد.✋🏻 ابراهيم همه حريفان را با اقتدار شکست داد.❌ او در حالي که 15 سال بيشتر نداشت براي مسابقات کشوري انتخاب شد.🌱✅ مسابقات در روزهاي اول آبان برگزار ميشد ولي ابراهيم در اين مسابقات شرکت نکرد!✋🏻🚫 مربي ها خيلي از دست او ناراحت شدند.😣 بعدها فهميديم مسابقات در حضور وليعهد برگزار ميشد و جوايز هم توسط او اهداء شده.🎁 براي همين ابراهيم در مسابقات شرکت نکرده بود.⛔️ سال بعد ابراهيم در مسابقات قهرماني آموزشگاهها شرکت کرد و قهرمان شد. 💯🌱 همان سال در وزن 62 کيلو در قهرماني باشگاههاي تهران شرکت کرد.✋🏻 در سال بعد از آن در مسابقات قهرماني آموزشگاهها وقتي ديد دوست صميمي خودش در وزن او، يعني 68 کيلو شرکت کرده، ابراهيم يک وزن بالاتر رفت و در 74 کيلو شرکت کرد.♥️ در آن سال درخشش ابراهيم خيره کننده بود و جوان 18 ساله، قهرمان 74کيلو آموزشگاهها شد.🌟💫 تبحر خاص ابراهيم در فن لنگ و استفاده به موقع و صحيح از دستان قوي و بلند خود باعث شده بود که به کشتي گيري تمام عيار تبديل شود. 🍃🌹 🥀شهـــ|سلام بر ابراهیم|ــــید ابراهیم هادی🥀 @zahra_Rezaei1386 دبیرستان مهندس عسگری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 خانم ریحانه باصری🌹 خانم کوثر کریمیان🌹 خانم طهورا کریمیان 🌹 خانم مریم حاجی مرادی🌹 خانم ضحا یوسفی🌹 خانم نرجس سادات شریعت🌹 خانم فاطمه غلام رستمی🌹 خانم مائده سادات مطهری🌹 خانم معصومه زردشت🌹 خانم ملیکا عالمیان🌹 خانم فاطمه شم آبادی🌹 خانم تهمینه سادات حسینی 🌹 خانم سیده فاطمه مظهری موسوی 🌹 خانم فاطمه سادات محمودی فر🌹 خانم زهرا صفر آوا🌹 خانم رقیه صفر آوا 🌹 خانم نرگس عالمی🌹 خانم زهرا اسد زاده🌹 خانم زهرا علی اکبری🌹 خانم مبینا نصرتی🌹 خانم زهرا رحمانیان🌹 خانم مهیا رفیعی نیا🌹 خانم فاطمه کرمی🌹 خانم سحر گلستان🌹 خانم غفوری🌹 خانم بیرانوند🌹 خانم شیبانی🌹 خانم مشکانی🌹 خانم امید فرد🌹 خانم عسکری🌹 خانم کریمیان 🌹 خانم سمیه جاندانه🌹 خانم نازنین زهرا علمداری🌹 خانم قاسمی🌹 خانم زینب قربانی🌹 خانم بختی🌹 خانم حانیه گیلانی🌹 خانم فاطمه حق نظر زاده🌹 خانم عرب عامری🌹 خانم الماسی🌹 خانم حسینی🌹 خانم شومان🌹 خانم حاجی بابایی🌹 خانم پرستو نوروزی🌹 خانم صدیقه خزاعی🌹 خانم سلیمی🌹 خانم نجفی🌹 خانم محلوبی🌹 خانم سلیمانی🌹 خانم قرنلی🌹 خانم زینب مهدوی عارف🌹 خانم فاطمه معصومه محمدی محبوب🌹 خانم فرزانه افسری🌹 خانم مهسا معلم🌹 خانم مائده ولی نژاد🌹 فاطمه حسنی محمدی🌹 خانم فاطمه شمس آبادی🌹 زینب سالاری زهرا سادات حسینی هانیه جوکار هانیه شهیدی طیبه حسینی هشتم زینب سالاری اسماعیل اوا فاطمه چگینی اسامی دانش آموزان حاضر در کانال رویش👆