eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
318 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
حکایت حکایت همان جنگ است دیروزپدرانمان درکانال های جنگ سخت و امروز مادر کانال های جنگ نرم #دیروز_جان_گرفتند #امروز_ایمان #مواظب حمله های #دشمن باشیم
「🌙◦•💕 」 همیشہ آیہ ي ، "وَ جَعَلْنا..." را زمزمہ مےکرد..!🗣💎 ‌گفتـم : آقاابراهیم ! ایـن آیہ برای محافظـت در مقابــل دشمنھ ،👊🏻 اینجا ڪه نیسٺ !🤷🏻‍♂ نگاه معنا دارےکرد و گفٺ :🌼 مگہ دشمنے بزرگتراز هم وجود داره؟!🌿 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🦋 ((ارتفاع شترمیل)) قراربودبا و چند نفر دیگر از بچه های به شناسایی منطقه کوهستانی🏔 غرب برویم.ماتاآن زمان در کار کرده بودیم وبا مناطق زیاد آشنایی نداشتیم. درجنوب، منطقه طوری بود که نیاز به نبود وما معمولا باید سینه خیز به سمت می رفتیم وخیلی هم آهسته صحبت می کردیم ،اما در کوهستان شرایط فرق می کرد. دراین ماموریت دونفر از افراد بومی محل به نام های و ،به عنوان بلدچی ماراهمراهی می کردند. آن ها بزرگ شده آنجا وبه تمام راه ها وارد و آشنا بودند. خصلت های عجیبی هم داشتند. برخوردشان بد بود و همه بچه ها ناراحت بودند، توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند صحبت می کردند و اصولا ایمنی را رعایت نمی کردند وما باتوجه به تجربه ای که داشتیم ، معتقد بودیم باید احتیاط کنیم. آهسته به محمدحسین گفتم :《نکندامشب این هامارالو بدهند و گیر دشمن بیفتیم؟》محمدحسین گفت :《نه! خیالت راحت باشد.》 گفتم:《ازکجااین قدرمطمئنی؟》 گفت:《اخلاقشان رامی دانم، اینها اصلا فرهنگشان این طور نیست، این کار را نمی کنند؛ با این حال برای احتیاط، چند نفر را به عنوان تامین اطراف گروه می فرستم.》 او و را پشت سر فرستاد. من، حسینی و نیز جلو افتادیم. با اینکه مسافت زیادی آمده بودیم وخیلی زمان ⏰گذشته بود، اما هنوز به دشمن نرسیده بودیم .محمدحسین پرسید:《اکبر!پس دشمن کجاست؟》 اوباصدای بلند که ازصدمتری به گوش می رسید، جواب داد:《هنوز خیلی مانده .》 ما چیزی نگفتیم وبه راهمان ادامه دادیم، ولی خبری از دشمن نبود. یکی، دومرتبه من سوال کردم .باز او همین جواب راداد.اصلا آن روز هرچه به او گفتیم ،بر عکس عمل می کرد. من فکر کردم حتما ریگی به کفش دارد ومی خواهد بلایی سرما بیاورد. محمدحسین گفت:《شما هیچی نگو.》 گفتم:《برای چی؟》 گفت:《برای اینکه اینها عشایرند،خصلت های خاص خودشان را دارند. وقتی این قدر با احتیاط می رویم، فکر می کنند می ترسیم، آن وقت بدتر لج می کنند.》 گفتم :《 باشد!من دیگر حرفی نمی زنم.》 همچنان به راهمان ادامه دادیم تا به رسیدیم. اکبر مارا برد پشت ارتفاع و گفت:《این هم عراقی ها.》 سپس در گوشه ای نشست و منتظر شد. دوباره به همان ترتیب برگشتیم ، صحیح و سالم. شاهرخ واکبر قیصر، همان طور که محمدحسین گفته بود، خطری ایجاد نکردند. واقعا برای من جالب بود که محمدحسین این قدر روی شناخت داشت وخیلی هم با آرامش برخورد می کرد. به نظرم هرچه بود وبه هوش و استعداد فوق العاده اش مربوط می شد. 💠فراز وشیب بیابان عشق دام بلاست کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد؟ ((اورکت)) بعداز نماز می خواستم حسین آقا را ببینم و درباره موقعیت منطقه و یک سری مسائل مربوط به و باهم صحبت کنیم دنبالش فرستادم و داخل سنگر فرماندهی منتظرش ماندم،آمد پیشم اورکتش روی دوشش بود وجوراب پاش نبود، من نگاه کردم به او شاید منظوری هم از نگاهم نداشتم خندید! این خنده در ذهنم باقی ماند. گفت: می دانم چرا نگاه کردی ازاین اورکتم روی دوشمه وجوراب پام نیست؟ گفت: من داشتم نماز میخواندم وبا همین حال .گفتند:شما کارم دارید. آمدم جورابم پام کنم، اورکتم تنم کنم به خودم گفتم حسین پسر غلام حسین تو پیش خدا اینطوری رفتی پیش فرمانده ات اینگونه می روی؟ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
😈🔴 دوم خیلی انسانها در طول تاریخ ( علاوه بر هوای نفس ) بوده اند 😈🔴 🌼 در سفینة البحار مرحوم شیخ عباس قمی رحمه الله آمده است که یارانی دارد که برای انسان ها به او یاری می رسانند . این شیاطین در هر موقعیت زمانی و مکانی در خدمت هستند تا او را به اهدافش برسانند . 🐍 اسامی و کارهای آنان از این قرار است - 😱⛔️ 1_ ولهان؛ انسان را در و نماز وسوسه می کند و به می اندازد که این نماز باطل است .  2_ هفاف؛ ماموریت دارد که در بیابانها و صحراها انسان را کند و برای ترسانیدن او را به وهم ( خیال ) اندازد یا به شکل گوناگون به نظر انسان درآید . 3_ زلنبور؛ موکل بازاری هاست - لغویات و ، قسم دروغ و مدح کردن متاع را نزد آنها می دهد .  4_ ثبر؛ در وقتی که مصیبتی به انسان وارد می شود صورت خراشیدن، به خود زدن، یقه و لباس پاره کردن را برای انسان پسندیده می دهد .   5_ ابیض؛ انبیا را وسوسه می کند - یا مامور به در آوردن انسان است و غضب را پیش او موجه جلوه می دهد و به وسیله آن ها ریخته می شود . 6_ اعور؛ کارش تحریک در مردان و زنها است و آنها را به حرکت می آورد! و انسان را وادار به می کند (اعور همان شیطانی است که بر صیصای عابد را وسوسه کرد تا با زنا کند) .  7_ داسم؛ همواره مراقب خانه هاست - وقتی انسان داخل خانه شد و نکرد و نام خدا را بر زبان نیاورد با او داخل خانه می شود و آنقدر وسوسه می کند تا شر و ایجاد نماید . 8_ مطرش؛ کار او پراکنده کردن یا دروغ هایی است که خود جعل کرده در حالی که ندارند .   9_ قنذر؛ نظارت بر زندگی افراد می کند - هر کس چهل روز در خانه خود طنبور داشته باشد را از او بر می دارد به طوری که انسان در برابر خود بی تفاوت می شود .   10_ دهار؛ ماموریت او آزار مؤمنان در است - به طوری که انسان خواب های می بیند ، یا در خواب به شکل زنان در می آید و انسان را وسوسه می کند تا او را محتلم کند .   11_ قبض؛ وظیفه او ست - روزی سی عدد می گذارد . ده عدد در و ده عدد در و ده عدد در زمین . از هر تخمی عده ای از شیاطین و عفریت ها ( غول ها و اجنه ) بیرون می آیند که تمام آنها انسان اند .  12_ تمریح؛ در این باره امام صادق علیه السلام فرمودند: برای کمک کننده ای به نام (تمریح) است که وی در آغاز شب بین مغرب و مشرق به وسوسه کردن وقت مردم را پر می کند .  13_ قزح؛ از فرزندان ابلیس است - ابن کوا از امیرالمؤمنین علیه السلام از قوس و قزح پرسید -! حضرت فرمودند : قوس قزح مگو ⛔️ زیرا شیطان (قزح) است ؛ بلکه بگو قوس اله و قوس الرحمن ✅ 14_ زوال؛ نمونه ای از شیاطین است - مرحوم کلینی رحمه الله از عطیة بن المعزام روایت کرده که وی گفت: در خدمت حضرت صادق علیه السلام بودم و از مردانی که دارای مرض (ابنه) بوده و هستند یاد کردم . حضرت فرمود: زوال پسر ابلیس با آنها می کند و ایشان به آن مرض می شوند .  15_ لاقیس؛ او یکی از دختران شیطان و کارش وادار کردن به هم جنس بازی است 😱 - او مساحقه را به زنان قوم یاد داد .   16_ متکون؛  است شکل خود را تغییر می دهد و خود را به صورت بزرگ و کوچک در می آورد و مردم را می زند و این وسیله آنان را وادار به می کند .  . 17_ مذهب؛ شیطانی ست که خود را به صورت های مختلف در می آورد مگر به صورت و یا وصی او 👌 - مردم را با هر وسیله که بتواند می کند . 18_ خنزب؛ کسی است که بین نمازگزار و نمازش حایل می شود؛ یعنی توجه را از وی برطرف می کند . در روایت است که ؛ عثمان بن ابی العاص بن بشر در خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله عرض کرد - شیطان بین نماز و قرائت من حایل می شود ! حضرت فرمودند : نامش شیطان (خنزب) است ؛ پس هر زمان از او ترسیدی به خدا ببر 🕊🌹 . 19_ مقلاص؛ موکل قمار است - بازها همه به دستور او رفتار می کنند و به وسیله قمار و و دشمنی در میان آنان به وجود می آورد . 20_ طرطبه؛ از دختران آن می باشد و کار او زنان به زنا است و هم جنس بازی را هم به آنان تلقین می کند . 📚 سفینة البحار - جلد اول 🌻 اللهم عجل الولیک الفرج والعافیه والنصر و إجعلنا من أنصاره و أعوانه والمستشهدین بین یدیه 🌹 @mohebin_velayt_shohada ایدی کانال👆🌹
: بگذار خود را بفريبد و از پيوند تاريخي ما با غافل بماند و در انتظار از پا نشستن ما باشد؛ آينده از آن ماست. 💞 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای محمّدرضا مهدی زاده 🔹صفحه ۹۰_۸۹ 🦋 ((میدان مین)) امیری ، یکی از دوستان صمیمی محمد حسین بود که قبل از عملیات والفجر سه مظلومانه به شهادت رسید. اگر چه شهادت امیری خیلی محمد حسین را ناراحت و افسرده 😔کرده بود؛ ولی هرگز خللی در انجام وظیفه او وارد نساخت. محمد حسین بعد از انتقال پیکر مطهر امیری به اهواز، بلافاصله از شب بعد، شخصا‌ً برای به میان ها رفت. «مهران» منطقه سخت و دشواری از لحاظ بود. ارتفاعات آن زیاد و بلند بود و بالا رفتن از آن ها کاری بس مشکل؛از طرفی هوشیار شده بود و با دقت بیشتری منطقه را زیر نظر گرفته بود! یادم است هر وقت کار شناسایی با مشکل مواجه می شد، محمد حسین چند رکعت می خواند و از خداوند یاری می طلبید. 🤲 آن شب من نیز همراه او بودم. برای رسیدن به ارتفاعات ، می بایست دهِ «خسروی» را پشت سر بگذاریم. در راه به موقعیتی رسیدیم که ابتدای محور بود؛ همان محوری که چندی قبل امیری در آن به رسیده بود و مشکلات اصلی کار نیز از همین منطقه آغاز می شد. محمد حسین به گوشه ای رفت و مشغول نماز شد. من هم در یکی از باغ های ده خسروی ایستادم و مواظب اطراف بودم. نمازش که تمام شد، دوباره ادامه دادیم تا رسیدیم به یک تپّه. از آن بالا رفتیم. من جلوتر از محمد حسین حرکت می کردم و اینجا ابتدای بود که یک دفعه احساس کردم محمد حسین شانه ام را محکم فشار می دهد و سعی می کند مرا بنشاند. بلافاصله نشستم. آهسته گفتم؛ «چی شده؟» 🤔 محمد حسین دوربین دید در شب را به من داد و با اشاره گفت: «آنجا را نگاه کن!» دوربین📼 را گرفتم و به نقطه ای که محمد حسین گفته بود، نگاه کردم. باور کردنی نبود! 😳 عراقی ها در فاصله خیلی کم از ما در حال راه رفتن بودند. آن قدر نزدیک بودند که حتّی بند اسلحه شان هم دیده می شد....... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
📙اهمیت روز جمعه و اعمال روز 🌷روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله مهدی موعود(عج) می باشد. پس چه خوب است تا با اهمیت و اعمال این روز آشنا شویم.🌷 ➿اهمیت روز جمعه: 👈۱-ولادت امام زمان(عج) در روز جمعه واقع شده است. 👈۲-امامت در روز جمعه به آن حضرت منتقل شده است. 👈۳-جمعه روزی است که خدای تعالی لقب معروف (قائم)را به آن حضرت اختصاص داده است. 👈۴-امام عصر(عج) در روز جمعه بر دشمنان مسلط خواهد شد. 👈۵-روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله الاعظم مهدی موعود(عج) می باشد. 👈۶-خداوند در روز جمعه در عالم ذر از همه ارواح بنی آدم برای امام زمان (عج) و ائمه هدی(ع) پیمان وفاداری گرفته است. 👈۷-و از مهم ترین اعمال انسان در روزجمعه توجه به حضرت مهدی(عج) و انتظار فرج آن بزرگواراست. 👈۸-در این روز زیارت آن حضرت و دعا برای تعجیل فرج ایشان مستحب است زیرا طبق برخی از روایات و زیارات ، امید ظهور ان حظرت در روز جمعه بیشتر از سایر روزهاست. ↩️اعمال ذکر شده برای روز جمعه↪️ 🌸1. در نماز صبح آن در رکعت اول سوره جمعه و در رکعت دوم توحید بخواند.🌻 🌸2. بعد از نماز صبح خواندن دعای عهد و دعای ندبه🌻 🌸3. غسل جمعه کند وازسنت های تاکید شده است. وقت آن بعد از طلوع فجر است تا زوال آفتاب و هرچه به زوال نزدیک شود بهتر است🌻 🌸4. هزار مرتبه صلوات بفرستد.🌻 رسول خدا - صلی الله- فرمود: هر کس هزار بار در روز جمعه بر من صلوات فرستد خطایای هشتاد سالهاش آمرزیده شود. واگر 1000 مرتبه فرصت نشد لاقل 100 مرتبه صلوات بفرستد 🔽امام صادق ع فرمودند: اگر صد مرتبه صلوات بفرستد،تا در روز قيامت چهره اش نورانى گردد.و نیز هركس روز جمعه صد مرتبه صلوات فرستد و صد مرتبه اَستَغفِرُاللهَ رَبَّی وَ اَتُوبُ اِلَیه ِ گويد و صد مرتبه سوره«توحيد» را بخواند،آمرزيده خواهد شد. 🔽نيز روايت شده:كه ثواب صلوات بر محمّد و آل محمّد،بين نماز ظهر و عصر برابر با ثواب هفتاد حج است 🌸5. خواندن دعای آل یاسین در عصر روز جمعه🌻 🌸6. رفتن به نماز پر فضیلت جمعه🌻 🌸7. به زیارت اموات و زیارت قبر پدر و مادر یا یکی از ایشان برود که فضیلت دارد ( از امام باقر روایت شده که زیارت کنید مردگان را در روز جمعه که می دانند کیست که به زیارت ایشان رفته است و شاد می شوند)🌻 🌸8. زیارت حضرت رسول(ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین نماید.🌻 🌸9. اعمال عمومی مورد پسند در روز جمعه : حمام برود، ناخن خود را کوتاه کند وصورت خود را پیرایش نماید.بوی خوش به کار برد و جامه های پاکیزه خود را بپوشد.🌻 🌸10.برای اهل و عیال چیزهای نیکوی تازه از میوه و گوشت بخرد تا شاد شوند به آمدن جمعه .همچنین خوردن انارو کاسنی توصیه شده🌻 🌸11. خواندن دعای سمات در ساعت پایانی روز جمعه🌻 🌸12.سوره های «احقاف»و«مؤمنون»را بخواند.🌻 🌸13.صدقه دهد،🌻 روايت داریم :ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه،هزار برابر اوقات ديگر است. 🌸14 .ساعتی از روز جمعه را به اموختن دین اختصاص دهد 15.(ع) 🌹 در روز 🌹 🙏رو به قبله ايستاده، دست هاي خود را بر سر نهاده و پس از سلام به آن حضرت عرض کند : ✨يا اَيُّهَا الْعَزيزُ، مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ، وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ، فَاَوْفِ لَنَا الْکَيْلَ، وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا، اِنَّ اللّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقينَ✨ 16. ✨🌸 برخے علما فرموده‌اند ؛ به تجربه ثابت شده خواندن سوره «الصافات» در هر اثر عجیبی در ازدیاد روزی دارد 📚 مستدرک سفینة البحار ۴۷۴/۸ 17. 🌸✨ جهت دفع و و نیل به مقاصد در روز (ترجیحا بعد از نماز) ۱۰ بار سوره حمد بخواند✨ 📚 رهنمای گرفتاران ۷۵ 18.🌺پیامبر اکرم(ص)؛ 🌹هر کس را روز بخواند خداوند تا جمعه دیگر او را می آمرزد و به او نورى می‏بخشد که به آسمان می‏تابد و از فتنه دجال محفوظ میماند 19.🔘روز دو رکعت نماز و در هررکعت بعد از حمد آیة الکرسی یک دفعه و سوره توحید دوازده مرتبه و بعد از اتمام سوره توحید در رکعت اول ودوم هشتاد مرتبه بگوید 🔹 احَدی صَمَدی🔹 🔶و بعد از فراغ برخیزد و به دو قدم بایستد و نود و نه بار بگوید 🔹 یا الله 🔹 👈حاجتش روا گردد 📒گلهای اراغوان ج 1 ص 28 ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی 🔹صفحه ۱۲۲_۱۲۱ 🦋 ((زبون بسته ها)) یکی از نکات جالب توجّه در مورد ،روحیۂ ظریف و حساس او بود. 👌🏻 در عملیات چهار،بعد از مرحلۂ اول، هنگام روز ما به ارتفاعات مشرف به شهر پنگوین رفتیم. من بودم، محمّدحسین و یکی، دوتا از بچّه های دیگر. لا به لای درختان🌿 تا نزدیکی پیش رفته بودیم که یک مرتبه کمین عراقی ما را دید😧و شروع به تیراندازی کرد. همگی به سرعت داخل شیاری پریدیم. در عرض چند دقیقه ، طبیعت زیبا و قشنگ آنجا به جهنم تبدیل شد!!🔥 عراقی ها به شدّت منطقه را با خمپاره و تیر بار می کوبیدند؛ ضمناً کبک هم آنجا زیاد بود. توی صدای توپ، تیر و خمپاره، کبک ها می خواندند؛ ما داخل شیار نشسته بودیم و گوش میدادیم. معلوم بود که حسابی وحشت کرده اند. در همین لحظه چشمم به محمّدحسین افتاد، دیدم اشک توی چشم هایش جمع شده است و در حالی که به درختان🌴مقابلش خیره شده بود، گفت:«ببینید دو گروه انسان رو در روی هم ایستاده اند و دارند یکدیگر را قتل عام می کنند، این کبک های زبان بسته چه گناهی کرده اند؟! این درخت ها چرا باید بسوزند؟😔» وقتی از خارج شدیم، جلوتر باز به یک قاطری🐐 رسیدیم که ترکش خورده و دست و پایش قطع شده بود.😣 آنجا نیز محمّدحسین متأثر شد و گفت:«این زبان بسته دارد زجر می کشد،راحتش کنید!😔 » این ها همه نشانه روحیۂ لطیف و حساس محمّدحسین بود؛ روحیه ای که در جنگ و دفاع، فقط مختص نیروهای خود ساخته ایرانی بود. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای "محمّد علی کارآموزیان" 🔹صفحه:١٣٠_١٢٨ 🦋 ((ارتفاعات کنگرک)) بعد از ، وقتی از "ارتفاعات کنگرک" برمی گشتیم، من و تنها داخل یک ماشین بودیم. همهٔ بچّه ها بار و بنه را جمع کرده و رفته بودند و ما آخرین نفرها بودیم. توی ماشین🚖صحبت می کردیم و می آمدیم. محمّد حسین گفت: «رادیو📻را روشن کن!» به محض اینکه رادیو را روشن کردم، سرود" کجایید ای شهیدان خدایی" شروع شد. با شنیدن این سرود یک مرتبه محمّد حسین ساکت شد. مستقیم به جادّه نگاه می کرد. یک دستش روی فرمان و دست دیگرش هم روی شیشهٔ ماشین بود. چنان محو سرود شده بود که دیگر توجّهی به اطرافش نداشت. احساس می کردم که فقط جسمش اینجاست،گویا یاد رفقای شهیدش افتاده بود. حال و هوایی که در آن لحظه داشت ناخودآگاه مرا هم به دنبال خود می کشید. وقتی سرود تمام شد؛ باز هم در حال و هوای خودش بود و تا رسیدن به مقصد دیگر هیچ حرفی نزد. 💠کجایید ای شهیدان خدایی بلا جویان دشت کربلایی 💠کجایید ای سبک بالان عاشق پرنده تر، ز مرغان هوایی 💠کجایید ای شهان آسمانی بدانسته فلک را در گشایی 💠کجایید ای ز جان و جا رهیده کسی مر عقل را گوید کجایی 💠کجایید ای درِ زندان شکسته بدا ده وامداران را رهایی.. ((جبهه حسینیّه)) گاه مأموریّت های که بچّه‌های می رفتند، خیلی سخت و دشوار بود. گاهی شرایط جوّی نامناسب بود. گاهی منطقه صعب العبور ⛰بود و گاهی از نظر موقعیّت خطرناک و ناامن بود. گاهی هم تمام این عوامل دست به دست هم می دادند و یک شناسایی را طاقت فرسا می کرد.. خطر، در و بیش از هر جای دیگر، نیروها را تهدید می کرد، امّا وجود این سختی ها ذرّه ای در روحیّه بچّه ها تأثیر منفی نمی گذاشت. شاید بتوان گفت اصلاً او به خاطر همین خطرات و سختی های کار بود که به اطّلاعات و عملیّات علاقه داشت. یکی از مأموریت‌های ما در "جبههٔ حسینیّه" بود. آن روز من و محمّد حسین با ، و چند نفر دیگر از بچّه ها قرار بود جلو برویم. خط دست ارتش بود و می بایست ما زمان برگشتنمان را با آن ها هماهنگ کنیم. حدود ساعت هفت صبح 🕖 از خطّ خودی خارج شدیم. به محض حرکت ما، هوا طوفانی شد. گردباد🌪شدیدی در گرفت و طوفان، شن های بیابان را به سر و روی بچّه ها می ریخت. حرکت خیلی مشکل بود و کار به کندی پیش می رفت. حدود چهار ساعت در این شرایط سخت جلو رفتیم. نزدیکی های ساعت یازده 🕚بود که دیگر طوفان فروکش کرد. بچّه‌ها همه خسته بودند. 😞 اوضاع بد جوّی، تاب و توان همه را گرفته بود. کار شناسایی را انجام دادیم و.... 🍃🌸🍃 شهید «عليرضا مظهري صفات» بيست‌ و چهارم مهر 1345، در شهرستان كرمان به دنيا آمد. تا پايان مقطع متوسطه در رشته رياضي درس خواند، به‌ عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم خرداد 1367، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر و صورت، شهيد شد. مزار وي در زادگاهش‌ واقع است. برادرش حميدرضا نيز به شهادت رسيد. 🍃🌸🍃 «شهید حسن یزدانی»، در تابستان 1348،در شهر کرمان متولد شد. ایشان در واحد اطّلاعات عملیات لشکر 41 ثاراللّه مشغول به خدمت شد. و در عملیّات ٨ حضوری شایسته داشت. و در بهمن سال ١٣۶۴ در اثر بمباران شیمیایی منطقه، به شدت و در تاریخ ١۴ اسفند همان سال به لقاءالله پیوست. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حمید شفیعی 🔹صفحه ۱۳۹_۱۳۷ 🦋 ((لبخند زیبا)) <ادامه> همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم، دیدم یک دفعه از سنگر عراقی ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد. نگهبان های عراقی هم که تازه او را دیده بودند با هرچه دم دستشان بود شروع به تیر اندازی کردند. محمّدحسین تنها وسط بیابان می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکت او را به شدّت زیر گرفته بودند. ما هم نگران😨 این طرف خط نشسته بودیم و جلو را نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد. گلوله های خمپاره، یکی پس از دیگری، در اطراف محمّدحسین می شد؛ امّا نکتۂ عجیب برای ما خنده های😊 محمّدحسین در آن شرایط بود، در حالی که می دوید و از دست عراقی ها فرار می کرد یک لحظه خنده اش قطع نمی شد. انگار نه انگار که این همه آتش را دارند روی سر او می ریزند!😳 من و نشسته بودیم و گلوله ها را می شمردیم. فقط حدود هفتاد و پنج شصت اطرافش زدند، امّا او بی خیال می خندید و با سرعت به طرف ما می دوید.😯 خوشبختانه بدنش کوچک ترین خراشی بر نداشت. وقتی رسید،خیلی خوشحال☺️️بود جلو آمد و با خنده های زیبایش شروع کرد به تعریف: «رفتم تمام مواضعشان را دیدم. که اصلا ندارند، آن کانال را جدید کَندند ، تازه دارند هایشان را می زنند. خطشان خلوت خلوت است و کم کم دارند کارهایشان را انجام می دهند.» محمّدحسین تمام این را در همین مدت کوتاه به دست آورده بود! شاید اگر شب این را انجام می داد ، خطرش کمتر بود، امّا به اطلاعاتی این چنین دست پیدا نمی کرد. برای او، کار از هرچیزی مهم تر بود. وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت: «اینم از کار شب ما😊.در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بخوابیم!» 💠دریـغ و درد که تا این زمان ندانسـتم که کیمیای سعادت رفیق بود ، ((تپۂ شهدا_مرز خطر)) در عملیات چهار ،در نقطه ای به نام "قوچ سلطان" مستقر بودیم. محور شناسایی هم "تپه شهدا" بود. آنجا غالب شناسایی ها را محمّدحسین به تنهایی انجام می داد. لاغر اندام،سبک،چابک و سریع بود. هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت. به خاطر دید مستقیم روی منطقه مجبور بود که شب ها راه بیفتد. صبح زود می رسید پای تپۂ تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها. یک شب که تازه از راه رسیده بود، .... <ادامه دارد> @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حمید شفیعی 🔹صفحه ۱۳۹_۱۳۷ 🦋 ((لبخند زیبا)) <ادامه> همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم، دیدم یک دفعه از سنگر عراقی ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد. نگهبان های عراقی هم که تازه او را دیده بودند با هرچه دم دستشان بود شروع به تیر اندازی کردند. محمّدحسین تنها وسط بیابان می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکت او را به شدّت زیر گرفته بودند. ما هم نگران😨 این طرف خط نشسته بودیم و جلو را نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد. گلوله های خمپاره، یکی پس از دیگری، در اطراف محمّدحسین می شد؛ امّا نکتۂ عجیب برای ما خنده های😊 محمّدحسین در آن شرایط بود، در حالی که می دوید و از دست عراقی ها فرار می کرد یک لحظه خنده اش قطع نمی شد. انگار نه انگار که این همه آتش را دارند روی سر او می ریزند!😳 من و نشسته بودیم و گلوله ها را می شمردیم. فقط حدود هفتاد و پنج شصت اطرافش زدند، امّا او بی خیال می خندید و با سرعت به طرف ما می دوید.😯 خوشبختانه بدنش کوچک ترین خراشی بر نداشت. وقتی رسید،خیلی خوشحال☺️️بود جلو آمد و با خنده های زیبایش شروع کرد به تعریف: «رفتم تمام مواضعشان را دیدم. که اصلا ندارند، آن کانال را جدید کَندند ، تازه دارند هایشان را می زنند. خطشان خلوت خلوت است و کم کم دارند کارهایشان را انجام می دهند.» محمّدحسین تمام این را در همین مدت کوتاه به دست آورده بود! شاید اگر شب این را انجام می داد ، خطرش کمتر بود، امّا به اطلاعاتی این چنین دست پیدا نمی کرد. برای او، کار از هرچیزی مهم تر بود. وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت: «اینم از کار شب ما😊.در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بخوابیم!» 💠دریـغ و درد که تا این زمان ندانسـتم که کیمیای سعادت رفیق بود ، ((تپۂ شهدا_مرز خطر)) در عملیات چهار ،در نقطه ای به نام "قوچ سلطان" مستقر بودیم. محور شناسایی هم "تپه شهدا" بود. آنجا غالب شناسایی ها را محمّدحسین به تنهایی انجام می داد. لاغر اندام،سبک،چابک و سریع بود. هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت. به خاطر دید مستقیم روی منطقه مجبور بود که شب ها راه بیفتد. صبح زود می رسید پای تپۂ تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها. یک شب که تازه از راه رسیده بود، .... <ادامه دارد> @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت آقای حمید شفیعی 🔹صفحه ۱۳۹_۱۳۷ 🦋 ((لبخند زیبا)) <ادامه> همینطور که داشتم با دوربین نگاه می کردم، دیدم یک دفعه از سنگر عراقی ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد. نگهبان های عراقی هم که تازه او را دیده بودند با هرچه دم دستشان بود شروع به تیر اندازی کردند. محمّدحسین تنها وسط بیابان می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکت او را به شدّت زیر گرفته بودند. ما هم نگران😨 این طرف خط نشسته بودیم و جلو را نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد. گلوله های خمپاره، یکی پس از دیگری، در اطراف محمّدحسین می شد؛ امّا نکتۂ عجیب برای ما خنده های😊 محمّدحسین در آن شرایط بود، در حالی که می دوید و از دست عراقی ها فرار می کرد یک لحظه خنده اش قطع نمی شد. انگار نه انگار که این همه آتش را دارند روی سر او می ریزند!😳 من و نشسته بودیم و گلوله ها را می شمردیم. فقط حدود هفتاد و پنج شصت اطرافش زدند، امّا او بی خیال می خندید و با سرعت به طرف ما می دوید.😯 خوشبختانه بدنش کوچک ترین خراشی بر نداشت. وقتی رسید،خیلی خوشحال☺️️بود جلو آمد و با خنده های زیبایش شروع کرد به تعریف: «رفتم تمام مواضعشان را دیدم. که اصلا ندارند، آن کانال را جدید کَندند ، تازه دارند هایشان را می زنند. خطشان خلوت خلوت است و کم کم دارند کارهایشان را انجام می دهند.» محمّدحسین تمام این را در همین مدت کوتاه به دست آورده بود! شاید اگر شب این را انجام می داد ، خطرش کمتر بود، امّا به اطلاعاتی این چنین دست پیدا نمی کرد. برای او، کار از هرچیزی مهم تر بود. وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت: «اینم از کار شب ما😊.در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بخوابیم!» 💠دریـغ و درد که تا این زمان ندانسـتم که کیمیای سعادت رفیق بود ، ((تپۂ شهدا_مرز خطر)) در عملیات چهار ،در نقطه ای به نام "قوچ سلطان" مستقر بودیم. محور شناسایی هم "تپه شهدا" بود. آنجا غالب شناسایی ها را محمّدحسین به تنهایی انجام می داد. لاغر اندام،سبک،چابک و سریع بود. هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت. به خاطر دید مستقیم روی منطقه مجبور بود که شب ها راه بیفتد. صبح زود می رسید پای تپۂ تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها. یک شب که تازه از راه رسیده بود، .... <ادامه دارد> @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
📙اهمیت روز جمعه و اعمال روز 🌷روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله مهدی موعود(عج) می باشد. پس چه خوب است تا با اهمیت و اعمال این روز آشنا شویم.🌷 ➿اهمیت روز جمعه: 👈۱-ولادت امام زمان(عج) در روز جمعه واقع شده است. 👈۲-امامت در روز جمعه به آن حضرت منتقل شده است. 👈۳-جمعه روزی است که خدای تعالی لقب معروف (قائم)را به آن حضرت اختصاص داده است. 👈۴-امام عصر(عج) در روز جمعه بر دشمنان مسلط خواهد شد. 👈۵-روز جمعه مخصوص صاحب العصر و الزمان حضرت بقیة الله الاعظم مهدی موعود(عج) می باشد. 👈۶-خداوند در روز جمعه در عالم ذر از همه ارواح بنی آدم برای امام زمان (عج) و ائمه هدی(ع) پیمان وفاداری گرفته است. 👈۷-و از مهم ترین اعمال انسان در روزجمعه توجه به حضرت مهدی(عج) و انتظار فرج آن بزرگواراست. 👈۸-در این روز زیارت آن حضرت و دعا برای تعجیل فرج ایشان مستحب است زیرا طبق برخی از روایات و زیارات ، امید ظهور ان حظرت در روز جمعه بیشتر از سایر روزهاست. ↩️اعمال ذکر شده برای روز جمعه↪️ 🌸1. در نماز صبح آن در رکعت اول سوره جمعه و در رکعت دوم توحید بخواند.🌻 🌸2. بعد از نماز صبح خواندن دعای عهد و دعای ندبه🌻 🌸3. غسل جمعه کند وازسنت های تاکید شده است. وقت آن بعد از طلوع فجر است تا زوال آفتاب و هرچه به زوال نزدیک شود بهتر است🌻 🌸4. هزار مرتبه صلوات بفرستد.🌻 رسول خدا - صلی الله- فرمود: هر کس هزار بار در روز جمعه بر من صلوات فرستد خطایای هشتاد سالهاش آمرزیده شود. واگر 1000 مرتبه فرصت نشد لاقل 100 مرتبه صلوات بفرستد 🔽امام صادق ع فرمودند: اگر صد مرتبه صلوات بفرستد،تا در روز قيامت چهره اش نورانى گردد.و نیز هركس روز جمعه صد مرتبه صلوات فرستد و صد مرتبه اَستَغفِرُاللهَ رَبَّی وَ اَتُوبُ اِلَیه ِ گويد و صد مرتبه سوره«توحيد» را بخواند،آمرزيده خواهد شد. 🔽نيز روايت شده:كه ثواب صلوات بر محمّد و آل محمّد،بين نماز ظهر و عصر برابر با ثواب هفتاد حج است 🌸5. خواندن دعای آل یاسین در عصر روز جمعه🌻 🌸6. رفتن به نماز پر فضیلت جمعه🌻 🌸7. به زیارت اموات و زیارت قبر پدر و مادر یا یکی از ایشان برود که فضیلت دارد ( از امام باقر روایت شده که زیارت کنید مردگان را در روز جمعه که می دانند کیست که به زیارت ایشان رفته است و شاد می شوند)🌻 🌸8. زیارت حضرت رسول(ص) و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین نماید.🌻 🌸9. اعمال عمومی مورد پسند در روز جمعه : حمام برود، ناخن خود را کوتاه کند وصورت خود را پیرایش نماید.بوی خوش به کار برد و جامه های پاکیزه خود را بپوشد.🌻 🌸10.برای اهل و عیال چیزهای نیکوی تازه از میوه و گوشت بخرد تا شاد شوند به آمدن جمعه .همچنین خوردن انارو کاسنی توصیه شده🌻 🌸11. خواندن دعای سمات در ساعت پایانی روز جمعه🌻 🌸12.سوره های «احقاف»و«مؤمنون»را بخواند.🌻 🌸13.صدقه دهد،🌻 روايت داریم :ثواب صدقه دادن در شب و روز جمعه،هزار برابر اوقات ديگر است. 🌸14 .ساعتی از روز جمعه را به اموختن دین اختصاص دهد 15.(ع) 🌹 در روز 🌹 رو به قبله ايستاده، دست هاي خود را بر سر نهاده و پس از سلام به آن حضرت عرض کند : ✨يا اَيُّهَا الْعَزيزُ، مَسَّنا وَ اَهْلَنَا الضُّرُّ، وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ، فَاَوْفِ لَنَا الْکَيْلَ، وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا، اِنَّ اللّهَ يَجْزِى الْمُتَصَدِّقينَ✨ 16. ✨🌸 برخے علما فرموده‌اند ؛ به تجربه ثابت شده خواندن سوره «الصافات» در هر اثر عجیبی در ازدیاد روزی دارد 📚 مستدرک سفینة البحار ۴۷۴/۸ 17. 🌸✨ جهت دفع و و نیل به مقاصد در روز (ترجیحا بعد از نماز) ۱۰ بار سوره حمد بخواند✨ 📚 رهنمای گرفتاران ۷۵ 18.🌺پیامبر اکرم(ص)؛ 🌹هر کس را روز بخواند خداوند تا جمعه دیگر او را می آمرزد و به او نورى می‏بخشد که به آسمان می‏تابد و از فتنه دجال محفوظ میماند 19.🔘روز دو رکعت نماز و در هررکعت بعد از حمد آیة الکرسی یک دفعه و سوره توحید دوازده مرتبه و بعد از اتمام سوره توحید در رکعت اول ودوم هشتاد مرتبه بگوید 🔹 احَدی صَمَدی🔹 🔶و بعد از فراغ برخیزد و به دو قدم بایستد و نود و نه بار بگوید 🔹 یا الله 🔹 👈حاجتش روا گردد 📒گلهای اراغوان ج 1 ص 28 ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "مادرشهید" 🔹صفحه ۱۸۴_۱۸۳ 🦋 ((جراحت گلو و تارهای صوتی)) <ادامه> مات و مبهوت تلاش می کردیم تا هر چه سریع تر از خارج شویم. همهٔ اسلحه ها را از روی شانه برداشته بودیم و در حالی که از ضامن خارج بود به دست گرفته بودیم. در همین موقع بلدچی که از همه بیشتر ترسیده😧 بود، راه افتاد که از شیار بالا برود وفرار کند. حمید با عجله دوید و پایش را گرفت و کشید پایین. گفت:«کجا می خواهی بروی؟» بلدچی گفت: «می خواهم بروم بالا، الآن می رسند.» حمید گفت: «بالا بروی بدتر است، یک راست می روی توی شکمشان، همین جا بمان، الآن همه با هم می رویم.» و رو کرد به من گفت: «تو مواظب این بلدچی باش، یک وقت راه نیفتد برود تا من به بچّه ها برسم!» من آمدم کنار ايستادم. حالا هم باید مواظب بلدچی باشم که فرار نکند و کار دست خودش و ما ندهد و هم مواظب اطراف که عراقی ها سر نرسند و هم حواسم به بچّه ها باشد که ببینیم چه می کنند. حمید بالاخره موفّق شد تا را از لای سیم خاردار بیرون بکشد. فرصت کمی داشتیم، باید هر چه سریع تر به عقب بر می گشتیم. حمید به و تخریب چی کمک کرد تا راه بیفتد.من هم از پشت سر حواسم به بچّه ها، بلد چی و عراقی ها بود. در برگشت دوباره به همان بوته ای رسیدیم که وسطش منوّر بود. حمید خم شد و دستش را بالای سیم تله گرفت. بچّه ها یکی یکی از روی سیم رد شدند. از شیار که عبور کردیم، تازه وارد یک کفی شدیم. همه با هم و از ته دل آیهٔ «وَجَعَلنا...» را می خواندند. خیلی عجیب بود، هنوز هیچ کس به تعقیب ما نیامده بود. گویا «وَجَعَلنا....» عراقی ها را حسابی کر و کور کرده بود. با آن انفجار مهیب💥 و آن شعلهٔ شدیدی که از یک کیلومتری مشخّص بود، با آن سرو صدایی که محمّد حسین و تخریب چی راه انداخته بودند و با آن موقعیّتی که ما در دل و زیر گوش عراقی ها داشتيم، باید دیگر کارمان ساخته شده باشد، امّا هنوز از عراقی ها خبری نبود. پای تخریب چی شده بود و نمی توانست خیلی تند حرکت کند. یک دستش زیر شانهٔ محمّد حسین بود و دست دیگرش دور گردن حمید. با همهٔ این حرف ها سعی می کردیم تا جایی که امکان دارد سریع تر راه برویم. من همچنان مراقب اطراف، به خصوص پشت سرمان بودم. هر لحظه انتظار می کشیدم که عراقی ها گشتی هایشان را دنبالمان بفرستند.😨 آخرین کمین را هم پشت سر گذاشتیم و بعد از عبور از کفی وارد شیار یک رودخانهٔ بزرگ شدیم. هنوز خیلی راه مانده بود. حداقل باید دو ساعت دیگر راه برویم. در این فاصله صدای محمّد حسین هم قطع شده بود و اصلاً نمی توانست حرف بزند. در همین اوضاع و احوال یادمان افتاد که یک مصیبت دیگر هم در پیش داريم. خودمان دست بود. و با توجّه با هماهنگی های انجام شده ما خیلی زودتر از موعد مقرّر بر می گشتیم؛ چون اتّفاقی که افتاد، مانع از آن شد که کارمان را انجام دهیم و حالا اگر می خواستیم بی توجّه به این مسئله برگردیم، حتماً نیروهای خودی ما را با عراقی ها اشتباه می گرفتند و به رگبار می بستند..... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "مادرشهید" 🔹صفحه ۱۹۵_۱۹۴ 🦋 ((عینک)) این دفعه چهار ،پنج ماه بود . وقتی برگشت، دیدم عینکش همراهش نیست. ، برادرش، پرسید:« عینکت کجاست؟! چرا به چشمت نمیزنی؟ مگر دکتر نگفت آن را بر ندارد و مرتب هم برای درمان به تهران بیا؟» گفت:«راستش آن را گم کردم .» برادرش گفت:« مگر میشود؟!» با کمال تعجب شروع کرد به تعریف کردن:« در یکی از شب هایی که برای شناسایی روی ارتفاعات رفته بودم ،با دو نفر از برخورد کردم تا آمدم به خودم بجنبم ،بالای سرم رسیده بودند.» من هم مجبور شدم که درگیر شوم. اول یکی از آنها را زدم و به پایین پرت کردم ،اما دیگری سماجت کرد و با مشت و لگد به جان هم افتادیم . در همین حین ضربه‌ای به سرم خورد و بی حس روی زمین افتادم. آن عراقی هم از فرصت استفاده کرد و پاهایم را گرفت و به طرف پرتگاه کشاند. دیگر رمقی برایم نمانده بود که از خود دفاع کنم. آن ضربه کاملا گیجم کرده بود . کار را تمام شده می دیدم. با دستانم سعی می کردم جایی را بگیرم و نگذار مرا روی زمین بکشد، اما فایده ای نداشت. دیگر تقریباً به لبه پرتگاه رسیده بودم . در همین موقع عراقی که اصلاً متوجه پشت سرش نبود، پایش به سنگ گرفت و تعادلش را از دست داد. پایم را رها کرد تا خودش را نجات بدهد، اما قبل از اینکه بتواند کاری بکند به پشت رو زمین افتاد از لبه پرتگاه به پایین دره پرت شد . من هم بیهوش روی زمین افتادند و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی به هوش آمدم دو ،سه ساعتی گذشته بود و تا حدودی نیرویم را به دست آورده بودم . بلند شدم و به سختی خودم را به نیروهای خودی رساندم. وقتی حالم بهتر شد ،تازه متوجه شدم از اینکه هم خبری نیست و در همان درگیری آن را از دست دادم . به نظرم گاهی اوقات محمّدحسین از و خطر صحبت می‌کرد و می‌خواست ما برای شنیدن این حرف‌ها طبیعی شود. واقعا هم چنین شده بود من سالها بود خودم را برای شنیدن خبر شهادت او آماده کرده بودم ،اما در همه این سال‌ها به این فکر بودم که فراقش را چگونه تحمل کنم. او حتی محل خاکسپاری پاکش را به برادرانش نشان داده بود، اما باورش برای من سخت بود. در یکی از روزهایی که محمّدحسین به مرخصی آمد، قرار شد که ما برای درمان چشمانش به تهران برود، چون حال عمومی است خوب نبود و چشمانش درد داشت . دستور چنین شد که برادرش محمد علی او را با ماشین به تهران ببرد. وقتی برگشتند، محمّدعلی به من گفت:« مادر ! خیلی به حال محمّدحسین غطبه میخورم.» گفتم:« چرا؟ چی شده؟» گفت :«در طول مسیر که میرفتیم، حال محمّدحسین بدتر شد . چشمانش به شدّت درد گرفته بود و اذیتّش می‌کرد. او همیشه با صحبت‌های شیرینش برای من راه راکوتاه و سفر و سختیهای سفر را آسان می‌کرد...... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۲۱_۲۱۹ 🦋 ((آخرین عملیات)) قبل از والفجر هشت ، چند روزی به آمدم. اتفاقاً محمدحسین را دیدم که با بدن مجروح به آمده بود. با تندی صدایش کردم:«این همه به تو تأکید کردم خودت را به خطر نینداز؛ باز تو می روی خودت را به نشان می دهی؟! بعد زخمی می شوی و بچّه های مردم توی جبهه بی سرپرست می مانند.» سرش را پایین انداخت :«زیاد ناراحت نباش!....این مرتبه آخر است چنین کاری می کنم.» گفتم:«یعنی چه؟!» گفت:«این عملیات، آخرین عملیات است که من شرکت می کنم.☺️» من زیاد حرفش را جدی نگرفتم. فکر کردم شاید مثل شوخی های همیشگی اش است، اما... ♦️به روایت از "سردار سرافراز شهید " ((وداع آخر )) آخرین باری که محمّد حسین می خواست به جبهه برود، مادرم عازم سفر بود. موقع خداحافظی به مادرم گفت: «مادر!...هر چقدر می خواهی مرا نگاه کن. این دفعه ، دفعه ی آخر است. شاید دیگر مرا نبینی.» مادر که به شوخی های محمّدحسین عادت کرده بود، گفت: «نه پسرم!...انشاء اللّه مثل همیشه زنده بر می گردی.» محمّدحسین گفت:«نه مادر! این دفعه دیگر شوخی نیست. وقتی رفتی حرم حضرت زینب (سلام الله علیها)، حتما دعا 🤲 کن که شوم.» مادرم وقتی به چهره اش نگاه کرد، دید سخنش کاملا جدی است! خیلی ناراحت شد😔 و بغض گلویش را گرفت. پدر نگاهی به محمد حسین کرد : «بابا!...الان وقت این حرف ها نیست؛ توی این موقعیت، این چه حرفاییِ که به مادرت می زنی؟!» محمّدحسین مؤدبانه گفت:«چه فرقی می کند حاج آقا😊؟ بهتر است از قبل سابقۂ ذهنی داشته باشید و خودتان را آماده کنید.» مادر وقتی این حرف را شنید، گفت:«محمّدحسین!...دیگر نمی خواهد به بروی. من طاقت شنیدن این حرف ها را ندارم.» محمّدحسین گفت:«مادر!...امام حسین(ع) فقط "مشکی پوش و گریه کن" نمی خواهد؛ از این ها فراوان دارد! امام حسین( ع) ، رهرو می خواهد، بعضی ها از پنج تا پسر، سه تاشون را در راه خدا دادند؛ خانواده هایی، از سه فرزند دوتا را در راه خدا نثار کردند. شما فردای چه جوابی می خواهی به حضرت زهرا(س) بدهی؟!» مادر گفت:«من با جبهه رفتنت مخالف نیستم خدا پشت و پناهت، اما از این حرف ها نزن.» گفت:«رفتن که می روم، چون صفای جبهه به همۂ شهر می ارزد. این جا حرف از مادیات و وابستگی هاست، اما آن جا است و صفا.✨» خواهرم گفت:«چرا حالا فقط تو باید به جبهه بروی ؟! آن هم با این تن مجروحت؟ چطور دیگران راست راست توی خیابان های شهر بگردند و هر کاری دلشان خواست بکنند؟ آن وقت تو و امثال تو بروید و خودتان را جلوی گلوله قرار بدهی!» محمّدحسین جواب داد:«من چکار به دیگران دارم؟! من آن قدر جبهه می روم تا روی دست مردم برگردم.🕊» ♦️به روایت از "اقدس یوسف الهی" @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🔺من با کار دارم ! ابراهیم نداشت ، اما بی سیم که داشت ! 🚩ابـراهـیـم ! اگر صدای مرا میشنوی ، کمک ! من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی ! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد هرچه گشتم برنامه نداشت تا با تو تماس بگیرم ... گفتم میخواهم با بیسیم شما بگیرم.. گفتند اندرویدهای شما را چه به بیسیم ! اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا با گوشی اندروید صدایم را به تو برسانم ... اگر میشنوی ما افتادیم بگو چطور آن روز وقتی به گوشَت رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل تو خوششان آمده ، از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتی ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنی ! اینجا میگیریم تا دیده شویم .. لاک💅 میزنیم تا 👍بخوریم تو حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی! و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم ! 🚩ابـراهـیـم! اگر صدایم را میشنوی، دوباره بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند راه را پیداکنیم .. راه را گم کرده ایم اگر از برگشتی کمی از ان های نـاب ها را برایمان سوغات بیاور؛ تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم... تمام..... .... .... .. شهدا گاهی نگاهی.....👌 شادی روحشان 💐 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت " همرزمان و خانواده شهید " 🔹صفحه۲۲۹_۲۲۸ 🦋 (( تلفن صحرایی )) قرار شد لب رودخانه بماند تا بچه ها وارد آب شوند . سپس خودش را به سنگر ما، که فاصله چندانی با رود نداشت، برساند. بین ما و نقطه حرکت بچه‌ها تلفن صحرایی تعبیه شده بود تا به وسیله آن ارتباط برقرار کنیم. هنوز بچه ها وارد آب نشده بودند که محمّدحسین با من تماس گرفت: «حاجی!! وضع خراب است.» گفتم:«خدا نکند، مگر چی شده؟!» گفت: «آب به شدّت موج دارد ، بعید می‌دانم کسی بتواند خودش را به آن طرف برساند.» گفتم: «چاره‌ای نیست! به هرحال باید بچه‌ها را بفرستیم. تو را توجیه کن و بگو به امید خدا و بدون تردید به طرف دشمن حرکت کنند.» محمّدحسین « چشم حاجی » را گفت و قطع کرد.. بعد از این که نیروها وارد آب شدند و به طرف عراقی‌ها راه افتادند ، محمّدحسین خودش را به من رساند. وقتی آمد دیدم اصلا آرام و قرار ندارد. خیلی نگران بود. من اشک چشم محمّدحسین را خیلی کم میدیدم!! تا آنوقت اتفاق نیفتاده بود که حتی در شرایط سخت این چنین بیقراری کند و مضطرب باشد. گفتم :« چطوری محمّدحسین؟ » بغض ،گلویش را گرفته بود؛ با حالت گریه گفت: «بعید می‌دانم کسی سالم به ساحل برسد، مگر اینکه واقعا کمک‌شان کند.»😓 در همین موقع سجّادی، یکی از بچه‌هایی که وارد آب شده بود، پیش من آمد و با ناراحتی گفت: «همه‌ی گروه ما را آب برگرداند..» محمّدحسین تا این حرف را شنید با عجله بلند شد و گفت: « من رفتم لب آب تا ببینم صدای بچه‌هایی که داخل رودخانه پراکنده شدند، می‌شنوم یا نه.» 🌊 آب آن قدر متلاطم بود که سر و صدای رودخانه ، صدای بچه ها را در خودش محو می کرد؛ البّته شاید این از معجزات الهی بود که صدای بچه ها، نه به ما می‌رسید و نه به ساحل عراقی‌ها! در واقع کمک بزرگی بود که نیروها بتوانند در نهایت اختفاء، خودشان را به خط برسانند.. هنوز چهل دقیقه از رفتن بچه‌ها نگذشته بود، که "حاج احمد" رسید به همان نقطه‌ای که ما باورمان نمی‌شد!! وقتی حاج احمد تماس گرفت و موقعیّت خودش و بچه‌ها را اعلام کرد، گل از گل محمّدحسین شکفت.☺️ او بلافاصله با من تماس گرفت: «حاجی! وضع خوب است.» هیچ چیز دیگری مثل این خبر نمی توانست محمّدحسین را آرام کند . بی‌تابی و بیقراری او فقط با موفّقیّت بچه‌ها رفع می‌شد و چنین شد. حضرت زهرا (س) واقعا کمکمان کرد.. ♦️به روایت از سردار حاج قاسم سلیمانی 🔅🔅🔅 (( سال ۱۳۴۸، در شهر كرمان ديده به جهان گشود. تابستان سال ۱۳۶۰ خواست به برود که با مخالفت پدر رو به رو شد. اما با اصرار زياد رضايت او را جلب كرد. او به خاطر درايت زياد خود نظر فرماندهان را نیز جلب كرد و به واحد اطلاعات عمليات رفت و به عنوان مسئول محور اطلاعات شناسایی، شروع به كار كرد. در واحد اطلاعات با برادرانی چون ، ، ، كياني و... آشنا شد. در عمليات والفجر 8 شايستگی خود را نشان داد وحماسه‌ی ۳۰ بار عبور از را با وجود مشكلاتی چون سرعت آب، سردی هوا در زمستان، جزر و مد آب اروند، ومشكلات ديگر، به جان خريد. سردار شهيد يزداني را فاتح اروند وعمليات والفجر 8 مي داند. در بيست و چهارم بهمن ماه سال شصت و چهار، سنگر اطلاعات مورد حمله بمب شيميايی دشمن قرار گرفت و حسن یزدانی به شدت شيميايی شد و بعد از 11 روز در بيمارستان امام رضا (ع)مشهد به فيض شهادت نائل گرديد. )) @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید" 🔹صفحه :٢٣۴_٢٣٢ 🦋 ((آخرین عزاداری)) روز دوم، والفجر هشت، به سمت جادّهٔ فاو _امّ والقصر ادامه یافت. قرار بود لشکر شب وارد عمل شود. از طرف فرماندهی به واحد دستور رسید که هر چه زود تر گروهی برای شناسایی به اعزام شوند. محمدحسین با همان وضعیت جسمی که داشت، بلافاصله خودش را آماده کرد و سوار موتور شد. ما هم همین طور، همگی با چهار موتور سیکلت به طرف جادّهٔ امّ القصر راه افتادیم. محمّد حسین علی رغم ضعف جسمی شدیدی که داشت، با سرعت زیاد جلوی همه می رفت و ما هم به دنبالش بودیم. دو طرف جادّه را به شدت می کوبید، نزدیک خط رسیدم، هلی کوپتر بالای سرمان ظاهر شد و راکتی شلیک کرد. 🚀 فکر کردیم شلیک به طرف ما صورت گرفت؛ به همین دلیل زود از موتورها پیاده شدیم و موضع گرفتیم، راکت به یک دستگاه ایفا که پشت سر ما در حرکت بود اصابت کرد و منفجر شد و هلی کوپتر رفت. دوباره سوار شدیم و راه افتادیم. منطقه ای را که باید میکردیم، سه راهی کارخانهٔ نمک بود؛ دشمن آتش شدیدی روی این نقطه متمرکز کرده بود، محمّد حسین بی خیال و راحت میان آتش جلو رفت و به کمک بچّه‌ها منطقه را شناسایی کرد، نقاط مختلف را زیر نظر گرفت و تمام جوانب کار را بررسی کرد. بعد از پایان مأموریّت، دوباره به سمت مواضع خودی برگشتیم. در راه از چهره و حالت محمّد حسین به خوبی میشد فهمید هر لحظه متظر گلوله ای است تا بیاید و او را به آرزویش برساند. 🕊 وقتی به خطّ خودی رسیدیم، گزارش شناسایی را به فرماندهی لشکر دادیم؛ امّا در همین موقع، از طرف قرارگاه اعلام شد که امشب لشکر حضرت رسول (صلی اللّه علیه و آله و سلم) وارد عمل می‌شود؛ به همین سبب قرار شد که بچّه‌ها برای یک استراحت کوتاه به مقرّ اصلی واحد در عقبه بروند وفردا صبح دوباره به منطقه برگردند. همه به همراه محمّد حسین سوار قایق شدیم و به ساختمان واحد که کنار بود،آمدیم. وقتی رسیدیم، هرکس دنبال کاری رفت.. حمّام، و استراحت. آن شب همهٔ بچّه ها استراحت کردند؛ چون همان طور که گفتم قرار بود لشکر حضرت رسول وارد عمل شود. صبح روز دوم بعد از نماز، مجلس عزاداری و دعا بر پا بود.🤲 حدود بیست و پنج نفر از نیروهای اطّلاعات، داخل اتاقی در همان ساختمان واحد اطّلاعات دورهم جمع بودند. بچه ها متوسّل به خانم فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) شدند. یک هفتهٔ آخرِ همهٔ مجالس عزاداری، به نیت حضرت زهرا ( سلام اللّه علیها) بر پا می شد. همه شور و حال خاصّی داشتند. هر کس گوشه ای نشسته بود و ضجّه می زد، 😭انگار می‌دانستند این آخرین عزاداری است!! مراسم که تمام شد، مشغول خوردن صبحانه شدیم. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی": 🔸به روایت "همرزمان و خانواده شهید" 🔹صفحه :٢٣۴_٢٣٢ 🦋 ((آخرین عزاداری)) روز دوم، والفجر هشت، به سمت جادّهٔ فاو _امّ والقصر ادامه یافت. قرار بود لشکر شب وارد عمل شود. از طرف فرماندهی به واحد دستور رسید که هر چه زود تر گروهی برای شناسایی به اعزام شوند. محمدحسین با همان وضعیت جسمی که داشت، بلافاصله خودش را آماده کرد و سوار موتور شد. ما هم همین طور، همگی با چهار موتور سیکلت به طرف جادّهٔ امّ القصر راه افتادیم. محمّد حسین علی رغم ضعف جسمی شدیدی که داشت، با سرعت زیاد جلوی همه می رفت و ما هم به دنبالش بودیم. دو طرف جادّه را به شدت می کوبید، نزدیک خط رسیدم، هلی کوپتر بالای سرمان ظاهر شد و راکتی شلیک کرد. 🚀 فکر کردیم شلیک به طرف ما صورت گرفت؛ به همین دلیل زود از موتورها پیاده شدیم و موضع گرفتیم، راکت به یک دستگاه ایفا که پشت سر ما در حرکت بود اصابت کرد و منفجر شد و هلی کوپتر رفت. دوباره سوار شدیم و راه افتادیم. منطقه ای را که باید میکردیم، سه راهی کارخانهٔ نمک بود؛ دشمن آتش شدیدی روی این نقطه متمرکز کرده بود، محمّد حسین بی خیال و راحت میان آتش جلو رفت و به کمک بچّه‌ها منطقه را شناسایی کرد، نقاط مختلف را زیر نظر گرفت و تمام جوانب کار را بررسی کرد. بعد از پایان مأموریّت، دوباره به سمت مواضع خودی برگشتیم. در راه از چهره و حالت محمّد حسین به خوبی میشد فهمید هر لحظه متظر گلوله ای است تا بیاید و او را به آرزویش برساند. 🕊 وقتی به خطّ خودی رسیدیم، گزارش شناسایی را به فرماندهی لشکر دادیم؛ امّا در همین موقع، از طرف قرارگاه اعلام شد که امشب لشکر حضرت رسول (صلی اللّه علیه و آله و سلم) وارد عمل می‌شود؛ به همین سبب قرار شد که بچّه‌ها برای یک استراحت کوتاه به مقرّ اصلی واحد در عقبه بروند وفردا صبح دوباره به منطقه برگردند. همه به همراه محمّد حسین سوار قایق شدیم و به ساختمان واحد که کنار بود،آمدیم. وقتی رسیدیم، هرکس دنبال کاری رفت.. حمّام، و استراحت. آن شب همهٔ بچّه ها استراحت کردند؛ چون همان طور که گفتم قرار بود لشکر حضرت رسول وارد عمل شود. صبح روز دوم بعد از نماز، مجلس عزاداری و دعا بر پا بود.🤲 حدود بیست و پنج نفر از نیروهای اطّلاعات، داخل اتاقی در همان ساختمان واحد اطّلاعات دورهم جمع بودند. بچه ها متوسّل به خانم فاطمه زهرا (سلام اللّه علیها) شدند. یک هفتهٔ آخرِ همهٔ مجالس عزاداری، به نیت حضرت زهرا ( سلام اللّه علیها) بر پا می شد. همه شور و حال خاصّی داشتند. هر کس گوشه ای نشسته بود و ضجّه می زد، 😭انگار می‌دانستند این آخرین عزاداری است!! مراسم که تمام شد، مشغول خوردن صبحانه شدیم. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#پارت_صد_و_سی_و_هفتم خدایا! به من خوب زیستن را بیاموز تا من خوب مردن را خودم بیاموزم... 💠💠💠💠💠💠
🦋 ((کلام و ندای یک انقلابی)) «ما هر چه بیشتر مورد لعن و طعن و نسبت های ناروای واقع شویم، حقیقت این است که تو را بیشتر خشمگین کرده ایم». 💠💠💠💠💠💠 خداوند اراده کرده است که ستمدیدگان را وارثین بحقّ جهان سازد. خلق ما، مجریان این اراده الهی هستند، هدف ما چیزی جز بهروزی خلق، در هم شکستن هرگونه روابط ظالمانۂ اجتماعی و اقتصادی و استوار ساختن تعالیم انقلابی در جامعه نیست. جامعه آزاد و بی طبقه و توحیدی، جامعه ایده آل ماست. 💠💠💠💠💠💠 حسین آموخت که مرگ سیاه، سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن می دهند تا زنده بمانند. چه کسانی که گستاخی آن را ندارند که را انتخاب کنند، مرگ آنان را انتخاب خواهد کرد. "دکتر علی شریعتی" 💠💠💠💠💠💠 ای شهدای راه ، ای راد مردان فرزانه، ای زنان و مردان مبارز!.... بخوابید، آرام و آسوده با وجدانی راحت که دِین خود را به ملّت مسلمان و غیور خود ادا کردید. بخوابید و مطمئن باشید که شما نمرده اید. این مرگ با عزّت و پر افتخار که نصیب شما شد، مرگی است که زندگان به دعا آرزو کنند. 💠💠💠💠💠💠 اسلام با "لا" آغاز شد: 《لااله الا اللّه》و تشیّع نیز با "لا" شروع شد؛ آن «نه» ای که علی (ع) در سقیفه گفت و تشیّع با "لا" قوام گرفت؛ آن «نه» ای که حسین (ع) در در برابر یزید فریاد کرد و جنبش مستضعفان نیز امروز با "لا" و وضع موجود آغاز گشته است. اقتباس از: "دکتر شریعتی" 💠💠💠💠💠💠 تجربۂ تاریخ نشان داده است که مذهب، نیرومند ترین عاملی است که به جامعه های بشری تشخّص، اتّکا و به خویشتن و استقلال در برابر بیگانه می بخشد. استعمار در هجوم جهانی خویش و استقلال در برابر بیگانه می بخشد. استعمار در هجوم جهانی خویش، آن را بزرگ ترین مانع نفوذی معنوی و سیاسی خود در میان ملت ها و به ویژه ملت هایی با مذاهب پیشرفته یافته است. اسلام هرگاه رویاروی با دشمن، درگیر بوده است، همیشه پیروز بوده است؛ حتی در نهایتِ ضعف خویش و اوج قدرت خصم. اما هنگامی که دشمن، جامۂ دوست را می پوشیده است و شرک و فساد، ردای به تن می کرده است، اسلام در اوج جلال و شکوه و شعائر و ظواهرش از درون مسخ می شده و حقیقت و حیاتش را از دست می داده. پیکارهای خونین در جهان بسیار بوده که با گذشت زمانی چند به دست فراموشی سپرده شده است و گذشت ماه و سال، گرد و غبار نسیان بر آن پاشیده، امّا خاطره جانبازی آنان که در راه خدا و آزادی انسان ها در راه محو ظلم و ستم و برقراری عدالت همۂ خود را فدا کردند و خویش را به بی نهایت پیوند زدند، هرگز فراموش نخواهد شد، «زیرا آنان حیاتی در دل مرگ دارند» و نیز خدا ، آزادی و کهنه شدنی نیست. شکیبا و با استقامت باشید ای بزرگ زادگان!.... مرگ فقط پلی است که شما با آن از ناراحتی ها و رنج ها می گذرید و به سوی بهشت پهناور و نعمت های جاودان می روید. کدام یک از شما انتقال از زندان را به قصر ناخوشایند می شمرد؟ اما دشمنانتان چنان اند که گویی از قصری به زندان می روند. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🌷🌴🥀🕊🥀🌴🌷 فرمانده دلاور سپاه سوسنگرد در مورد عملیات گفت : هنگامی که شهر شد، از ترس این که به تبدیل نشود، دست به دامان و مراجع عظام سراسر کشور شدیم و با تلفن متعدد آن ها را وادار کردیم تا فشار بیاورند . به حمدالله در مورد سریع عمل شد و به کمک برادران ارتشی و پاسدار پس از ۳ روز ، شهر را از محاصره خارج ساختیم و در آن نزدیک به ۱۵۰ شهید داشتیم . ایشان گفت : در طول مدتی که سوسنگرد در اشغال دشمن بعثی بود بیش از ۱۵۰ پاسدار، بسیجی، طلبه و دانشجو به رسیدند و هیچ کمکی از طرف مسئولان نشد و حتی ما را جهاد سازندگی با قایق از رودخانه عبور می داد که عده ای از آن ها نیز شدند... مسئله به گوش رسید و ایشان دستور شکسته شدن را دادند. این بار مسئولان به دنبال ما آمدند و با تامین اسلحه و مهمات مورد نیاز فردای آن روز وارد شهر شد و آن را از نیروهای پاک سازی کرد . شادی روح و 🌷🌴🥀🕊🥀🌴🌷 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
📆 ۷آذر سالروز نیروی دریایی جهموری اسلامی ایران ● در 6 آذر 1359 عملیاتی با عنوان «مروارید» برای انهدام پایانه‌های نفتی «البكر» و «الامیه» که از بزرگترین مراكز صدور نفت و از گلوگاه‌های اقتصادی بعثی بودند، انجام داد. در این نبرد دو سوم تأسیسات این پایانه‌ها به همراه دو ناوچۀ موشك انداز و 13 هواپیمای جنگنی دشمن منهدم شد و تعدادی از تكاوران دشمن به اسارت در آمدند. دشمن در شب هفتم آذر سعی در بازپس‌گیری پایانه‌ها كرد كه در این مصاف هم 1 شناور دیگر بعثی غرق شد. در سپیده‌دم 7 آذر، دشمن مجدداًدر صدد بازپس‌گیری برآمد اما در یك مصاف نابرابر ناوچۀ پیكان به تنهایی ساعت‌ها مقاومت کرد و سرانجام به هنگام ظهر در حالی كه دریادلان، آخرین گلوله‌های خود را به سوی دشمن نشانه رفته‌بودند، پیكان با اصابت چند موشك، غرق شد. نتیجۀ این عملیات، انهدام بزرگترین پایانه‌های صدور نفت منطقه و از كار انداختن بیش از نصف توان رزمی نیروی دریایی عراق بود. این نبرد موجب شد كه دشمن بعثی تا پایان جنگ، تحرک چندان مهمی در دریا از خود نشان نداد. یاد همه شهدا گرامی وراهشان پررهرو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌴🌹🕊🌷🕊🌹🌴 همیشه آیه‌ ، وَ جَعَلْنا را زمزمه می کرد ‌گفتم : آقا این برای محافظت در مقابل ، اینجا که نیسٺ ! نگاه داری کرد و گفٺ : بزرگتر از هم وجود داره ؟ 💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌴🌹🥀🕊🥀🌹🌴 فرازی از وصیت نامه ما می‌جنگیم و تن به هیچ گونه نمی‌دهیم و با شعار همیشگی یا یا می‌جنگیم و بر سیاست « نه شرقی نه غربی » سرسختانه پا می‌فشاریم، چون معتقد به . برادران و خواهران ، هیچگونه و حزن به دل راه ندهید ، چون اکنون میدان است و زمان ، و شما برترید اگر باشید و از رهبر این عصاره مکتب بیاموزیم که چون استوار در مقابل و چون در مقابل ایستاده است و ما هم در باید همچون باشیم. ، ، ای آن که همه چیزم با توست ، ای آن که نه در می‌گنجی و نه با وصف می‌شوی ، تار و پودم آغشته به است که فعلا یارای صحبت ندارم و هر وقت می‌خواهم بگشایم شرمنده‌ام ، با این وضع بر من کن . مرا . می‌دانم که بخشنده‌ای و مهربان، بارها فکر کرده‌ام و در نهایت به این نتیجه رسیده‌ام که فقط در لباس و با محتوای می‌توانم در حضور یابم ، به جز این هرگز، که شرمنده‌ام و رسوا. ، شاکرم از این که تا این حد کردی. اگر در راهت برداشتم از من بپذیر. ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
. 🌷 اي مردم ، از مقاومت و پايداري و در صحنه بودن شما ضربه هاي زيادي خورده است و مي خورد و مي بينیم كه در گوشه و كنار مملكت بعضي از آنها كه هميشه نق مي زدند ، مي گويند براي ما چه كاري كرده است و تمام وقت به خانواده هاي ما زخم زبان مي زنند و يا به خاطر شكمهاي خود داد آنها بالا است ولي كورند و نمی ببينند بعد از گذشت چند سال از پیروزی انقلاب و با وجود محاصره ي اقتصادي هنوز دستمان را بر روي هيچ كشوري دراز نكرده ايم . 🌷 روحش شاد 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
📆 ۷آذر سالروز نیروی دریایی جهموری اسلامی ایران ● در 6 آذر 1359 عملیاتی با عنوان «مروارید» برای انهدام پایانه‌های نفتی «البكر» و «الامیه» که از بزرگترین مراكز صدور نفت و از گلوگاه‌های اقتصادی بعثی بودند، انجام داد. در این نبرد دو سوم تأسیسات این پایانه‌ها به همراه دو ناوچۀ موشك انداز و 13 هواپیمای جنگنی دشمن منهدم شد و تعدادی از تكاوران دشمن به اسارت در آمدند. دشمن در شب هفتم آذر سعی در بازپس‌گیری پایانه‌ها كرد كه در این مصاف هم 1 شناور دیگر بعثی غرق شد. در سپیده‌دم 7 آذر، دشمن مجدداًدر صدد بازپس‌گیری برآمد اما در یك مصاف نابرابر ناوچۀ پیكان به تنهایی ساعت‌ها مقاومت کرد و سرانجام به هنگام ظهر در حالی كه دریادلان، آخرین گلوله‌های خود را به سوی دشمن نشانه رفته‌بودند، پیكان با اصابت چند موشك، غرق شد. نتیجۀ این عملیات، انهدام بزرگترین پایانه‌های صدور نفت منطقه و از كار انداختن بیش از نصف توان رزمی نیروی دریایی عراق بود. این نبرد موجب شد كه دشمن بعثی تا پایان جنگ، تحرک چندان مهمی در دریا از خود نشان نداد. ʝօɨռ↯ @mohebin_velayt_shohada
این چند کار را نکن انقلابی جان ‼️ 🔰 هر وقت حادثه ای در کشور رخ می دهد ، باید به شدت از چند کار پرهیز کرد: 1️⃣ پخش و های حادثه ، چرا ⁉️ 👈 چون ضریب دادن به کار است. 👈 چون ناراحت کننده جو عمومی است . 👈 چون باعث ایجاد حس نا امنی و نا امیدی در جامعه می شود. 2️⃣ مدام از مسئولین داخلی در چنین شرایطی گِله نکنیم . 👈 چون باعث ایجاد یاس مردم از مسئولین می شود که دشمن هم دقیقا دنبال چنین هدفی است. 👈 مردمی که از مسئولین خود نا امید بشوند ، انگیزه بیشتری برای حضور در کف خیابان پیدا می کنند. 👈 همه ما گله داریم از وضع فرهنگ و اقتصاد و... اما در هنگام چنین حوادثی دردناک ، جای گله کردن نیست و بیشتر باید سمت اتحاد رفت. ✅ این ایام اتحاد و همدلی مهمترین راهبرد ما باید باشد ، چون خاری است در چشم دشمنان ✅ به تعبیر رهبری ، دشمنان همبستگی و اتحاد مردم را نمی خواهند . پس حواسمان به دشمن که بسیار سابقه دار و حیله گر است باشد : 🌀 تفرقه بین و ، مدام به هم پریدن و توهین کردن ، عصبانی کردن نیروهای انتظامی تا آنها را وادار به واکنش کردن ، حتی توهین به رهبری برای ایجاد تفرقه ، همه و همه از راهبردهای دشمن است جهت از بین بردن اتحاد مردم . هوشیار باشیم ! ✍️ احسان عبادی 🔰سیاست همراه دیانت✅