🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
« بِسـم ِربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »
#جامانده
🌹«جامانده» از قافله ی شهادت لقبی است كه عجیب برای برخی از شهدای مدافع حرم كاربرد دارد.
🌹مثل سردار شهید #حاج_حمید_مختاربند كه جاماندهای از كاروان شهدای دفاع مقدس بود.
🌹همسرش می گفت: دلتنگی و ناراحتی از دوری شهدا همیشه در صحبتها و رفتار ایشان مشهود بود و شهادت آرزوی سی ساله ی حاج حمید بود.
🌹این سردار خستگی ناپذیر نمیخواست در بستر مرگ بمیرد. مجاهدی بود كه شهادت در میادین جنگ آن هم بعد از سالها رزمندگی، خدمت در لباس مقدس سپاه و تلاش خالصانه و بی دریغ در جبهه فرهنگی مساجد و پایگاههای بسیج حق طبیعی او به نظر میرسید.
🌹عاقبت هم سیدالشهدا (ع) شفیع او شد و حقش را در دفاع از حریم اهلبیت علیهم السلام گرفت.
🌹داستان زندگی شهید مختاربند قصه بیش از سه دهه مجاهدت است كه از سال ۵۹ و در بلندیهای کردستان و خاکهای تفتیده ی جبهه جنوب شروع شد و در بیستم مهر ماه ۹۴ ،روزی که به گفته ی تاریخ روز وقوع تاسوعای حسینی در سال ۶۱ هجری قمری است ؛ در قنیطره منطقه ای در ۱۵ کیلومتری مرز اسرائیل با شهادت ختم به خیر شد.
🌹روحش شاد و راهش پر رهرو باد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
✅کانال شهید مدافع حرم سردارحاج حمید مختاربند #ابوزهرا
@mokhtareharam
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#داستان_عروج
روایت شهادت شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
از زبان همرزم شهید
#قسمت_اول
مهر ۹۴، جبهةالنصره عملیاتی را در منطقه قنیطره آغاز کرده و هدف نهایی خود را گرفتن دمشق تا تاسوعا و عاشورای حسینی قرار داده بود.
فرمانده قرارگاه، دوتا از گردانهای تحت فرماندهی #ابوزهرا (شهيد حاج حمید مختاربند) رو به منطقه اعزام کردند. ایشون طی تماس های مکرر از فرمانده قرارگاه خواستند که اجازه بدن خودشون هم در عملیات حضور داشته باشن.
سرانجام با درخواست ایشان موافقت شد و ابوزهرا به عنوان فرمانده محور معرفی شدند.
من در منطقه ی ریف دمشق بودم؛ وقتی از طریق بی سیم متوجه درگیری شدید و پیچیده شدن اوضاع در منطقه ی قنیطره شدم، با ماشینی پر از مهمات به سمت آنجا حرکت کردم.
شلیک گلوله ها بسیار زیاد بود و من در حالیکه آیت الکرسی می خواندم، دعا می کردم تا بتوانم مهمات را سالم به خط برسانم. بعد از رسیدن به #ابوناصر (شهید فرشاد حسونی زاده) باهم به سمت منطقه ی عملیات حرکت کردیم.
از طریق بی سیم متوجه شدیم که خط مجاور ابوزهرا که نیروهای سوری در آنجا مستقر بودند، در حال خالی شدن است و ما باید برای سرکشی به آنجا می رفتیم.
بعد از رسیدن به آنجا دیدیم که نیروهای سوری که تحت فرماندهی یکی از نیروهای عراقی بودن، درحال ترک محور هستند و هر لحظه ممکن بود محور مجاور به فرماندهی ابوزهرا محاصره شود و سقوط کند.
همراه ابوناصر با عجله به سمت خط ابوزهرا رفتیم تا او را از این جریان آگاه کنیم.
ساعت حدود 4 بعد از ظهر بود که به محور ابوزهرا رسیدیم.
صحنه هایی که آن روز دیدم هیچ وقت فراموش نمی کنم....
ادامه دارد
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@mokhtareharam
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#خاطره
خواهر شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
یک روز حاج حمید و همسرش مهمان خانه ی ما بودند و شب را در خانهی ما خوابیدند ایشان صبح قبل از اذان بیدار شدند و نمازشان را خواندند و تا طلوع آفتاب بیدار بودند اما من و همسرم به علت خستگی نزدیک طلوع آفتاب بیدار شدیم و نمازمان را خواندیم . ایشان موقع صرف صبحانه به ما گفتند که نکتهای را شنیدهام و همیشه آن را آویزهی گوشم قرار دادهام و آن این است که انسان قبل از چهلسالگی راحتتر میتواند تغییر کند.
اگر میخواهید قبل از اذان صبح بیدار شوید و یا هر روز صبح دعای عهد بخوانید یا هر رفتار خوب دیگرى داشته باشید باید قبل از چهلسالگی به انجام آن عادت کنید. چون بعد از چهل سال تغییر رفتار یا عادت به انجام امور عبادی خیلی سخت میشود. اگر قبل از این سن به کاری عادت کردید دیگر نمیتوانید آن را ترک کنید.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
✅کانال شهید مدافع حرم سردار حاج حمید مختاربند #ابوزهرا
@mokhtareharam
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#خاطره
#حاج_مجید_کریمی
همرزم شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
🔻 #شهید_حاج_فرشاد_حسونی_زاده با نام جهادی #ابوناصر از دوستان قدیمی من و از فرماندهان تیپ صابرین بود، که هردوی ما توفیق خدمت در جمع مدافعان حرم را داشتیم.
🔻یک روز ابوناصر بهم گفت حاج مجید!
آماده شو با هم بریم موقعیت ابوزهرا.
ابوناصر و #ابوزهرا که اسم جهادی #شهید_حاج_حمید_مختاربند بود، هر دو اهل خوزستان بودند و رفیق دوران جبهه و جنگ! و هر دوشان دوست مشترک #شهید_کجباف.
🔻من به ابوناصر گفتم اگراجازه بدی باماشین من بریم موقعیت ابوزهرا و ایشان هم قبول کرد.
وقتی به موقعیت ابوزهرا رسیدیم درب اتاقش را زدیم دیدیم در قفله!
ساعت هشت صبح بود و ابوناصر با شناختی که از ایشان داشت گفت: ابوزهرا سحرخیزه و امکان نداره تا این ساعت خواب باشه!
🔻از طبقه سوم داخل حیاط را نگاهی کردم دیدم ابوزهرا در حیاط پشتی ساختمان مشغول دویدنه!
گفتم: ابوناصر، ابوزهرا رو می بینی با این سن وسال و هوای گرم تابستان داره ورزش میکنه.
🔻خوشحال شدیم و رفتیم پائین ساختمان و با ابوزهرا سلام و احوالپرسی کردیم. ایشون گفت:ابوناصر کاری داری درخدمتم؟
ابوناصرگفت: حاجی جون! پیرمرد شدی خیس عرق شدی، انقدر ندو!
ابوزهرا مثل همیشه لبخندی زد و گفت:
برای رسیدن به شهادت باید عرق ریخت ودوید....
🔻گذشت تا ۲۰ مهر ۹۴ زمانی که ابوناصر تیرخورد و به زمین افتاد، ابوزهرا غیرت به خرج داد و به سمت ابوناصر دوید،
در حالی که حجم زیادی از آتش دشمن و رگبارهایی از تیر کلاش و قناسه به سمتش شعله ور بود، حاج حمید مثل شیری غرش کنان با نام یازهرا (س) دوید و با دویدن به بهشت رسید و درخط پایان زندگی عندربهم یرزقون شد.
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
@mokhtareharam
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
#خاطره
حاج مجید کریمی
همرزم شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
اواخر شهریور ۹۴ بود قرار بود #ابوناصر به مرخصی برود. او نزدیک به ۱۰ میلیون تومان پول سوری از #ابوزهرا تنخواه برای امورات تیپ دریافت نموده بود.
من تازه از ایران رسیده بودم سوریه ابوناصرگفت:
حاج مجید! من میخوام برم مرخصی اگر زحمتی نیست میخواهی بری قرارگاه حضرت زینب یک سر به ابوزهرا بزن و برگه تسویه منو بعد از امضا گرفتن از فرماندهی بده ابوزهرا امضا کنه
من هم گفتم چشم!
من رفتم قرارگاه همه امضاها رو از مسئولین قسمت ها گرفتم فقط امضای مسول مالی ابوزهرا مانده بود!
رفتم اتاق کار ابوزهرا سلام کردم
ایشان هم مثل همیشه بامحبت واحترام برخورد نمود.
عرض کردم حاجی جون ابوناصر میخواد بره ایران....
لطف کن برگه اش روامضاکن...
ایشان هم گفتند چشم برگه رو بده....
وقتی برگه رو امضا کردگفت راستی
حاج مجیدایشان ازلحاظ مالی تسویه نکرده.
چون من ابوناصر روخیلی قبول داشتم گفتم حاجی جان من کل بدهکاری ایشان راقبول میکنم.
ابوزهرا خنده ای کرد و گفت اشکالی نداره اما مبلغش زیاده ها....
گفتم اشکال نداره من قبول میکنم.
ایشان برگه ای نوشت ومن متعهد شدم تسویه حساب به عهده من باشه.
برگشتم به مقر و جریان رو به ابوناصر گفتم...
ابوناصر خنده ای کرد و گفت چکار کردی پسر منو شرمنده کردی.
گفتم: حاجی اگر صد میلیون هم بود امضا میکردم.
ایشان گفت شرمنده! من فراموش کرده بودم بهت فاکتورها وپولهای اضافه روبدم بری تسویه کنی!
گفتم مهم نیست.
دوروز بعد رفتن ابوناصر به ایران لغو شد و قرار شد همسرایشان برای زیارت به سوریه مشرف شود.
چون درگیرکارها و آمادگی رزم بچه ها برای عملیات بودیم پول را از ابوناصر تحویل نگرفتم.
پول داخل فایل چوبی بود من و ابوناصر هرکدام یک کلید داشتیم....
تا شد بیستم مهرکه ابوزهرا و ابوناصر با هم به شهادت رسیدن. سه روز بعد مسئول جدید مالی قرارگاه تماس گرفت گفت حاج مجید بیا برای تسویه حساب مالی.
من رفتم سرپولها حساب کتاب نمودم دیدم مبلغ موجودی بافاکتورها کسری دارد و ابوناصرهم بهم گفته بود من به بچه های سوری تنخواه داده ام و قراره سربرج حقوق دریافت کردن من ازحقوقشان کسرکنم.
اسامی بچه ها را درلیستی نوشته بود و دست خودش بود.
خیلی گشتم که پیداش کنم اما فایده ای نداشت.
رفتم مقر مالی قرارگاه اتاق ابوزهرا.
جای حاج حمید را خالی دیدم، بغض گلوم رو گرفته بود، اشک از چشمانم سرازیر شد.
درفراق شهادت ابوزهرا، ابوناصر و رسول جوان که همه در یک روز به شهادت رسیده بودن.
قلبم خسته بود و حال خوشی نداشتم
مسئول مالی گفت شما بدهکار هستید.
من قصه تحویل پول رو گفتم ایشان گفتند شاهدی هم داری.
گفتم آره!
گفت کیه؟
گفتم ابوزهرای شهید!
گفت ببین حاج مجید شما اینجا روامضاکردی و مسئولیتش به عهده شماست خدا ان شالله کمکت کنه.
سه روز وقت داشتم برای تسویه حساب!
عصر رفتم حرم بی بی حضرت زینب(س) ابوزهرا رو قسم دادم گفتم جان حضرت زینب (س) کمکم کن مگه شما زنده نیستید؟
مگه شاهد نیستید؟
زنده تر از شما کیست؟
برگشتم مقر...
همان اتاق ابوناصر....
قلبم درفراق بهترین همرزمانم درفشاربود!
دوباره وسایل ابوناصر را گشتم شاید فاکتوری پیدا کنم....
دیدم به اندازه همان کسری پول فاکتورخرج کرد وسایل و تجهیزات ساختمان موجود است.
ابوزهرا صدایم را شنید وگره از کار مادی من باز کرد.
قصه فاکتورها حل شد
اما غصه فراق یاران همچنان درقلبم نشسته....
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
@mokhtareharam
10.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🍃آخرین سفر به سمت سوریه ، فرودگاه امام خمینی تهران.
🌹شهید مدافع حرم
#سردار_حاج_حمید_مختاربند
#ابوزهرا
🍃روز پدرهای آسمانی مبارک باد.
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
@mokhtareharam