eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
241.9هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
65 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
(یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی): ضرب المثل یک لحظه غفلت، یک عمر پشیمانی در مورد افرادی که بدون فکر و اندیشه کاری انجام می‌دهند و سپس از کرده خود پشیمان می‌شوند، به کار می‌رود. داستان ضرب المثل: روزی، در شهری پادشاه مهربانی زندگی می‌کرد که تمام مردم دوستش داشتند او مشکلات مردم را خوب گوش می‌کرد و تا آنجا که در توانش بود در رفع مشکلات آن‌ها تلاش می‌کرد. این پادشاه مهربان با زنش تنها زندگی می‌کرد. آن‌ها سالیان سال بود که ازدواج کرده بودند ولی بچه‌دار نمی‌شدند. در این سال‌های تنهایی پادشاه راسوی کوچکی را به قصر آورد و از آن مراقبت می‌کرد، کم کم پادشاه راسو را تربیت کرد و همه کار به او یاد داد. هرکس راسو را می‌دید تعجب می‌کرد که این حیوان این‌قدر کارهای عجیب انجام می‌دهد. بعد از چند سال حکیم دانایی به شهر آن‌ها آمد. حکیم گفت: می‌تواند دارویی به پادشاه و زنش دهد که بچه‌دار شوند. چند ماه بعد خداوند پسری به پادشاه هدیه داد که نه تنها باعث خوشحالی پادشاه و همسرش بلکه باعث خوشحالی همه‌ی مردم شهر شد و مردم دوست داشتند بعد از این پادشاه مهربان فرزند او جانشینش شود. پادشاه زنی را به عنوان دایه برای کودک انتخاب کرد تا مراقب کودک باشد. راسو می‌دانست که این کودک به شدت مورد توجه پادشاه و همسرش است راسو هم نسبت به کودک بی‌آزار و مهربان بود. یک روز عصر که دایه کنار کودک به خواب رفت، پنجره باز بود و ماری از پنجره وارد اتاق کودک شد، در همین حین راسو که در خانه می‌چرخید وارد اتاق کودک شد و دید مار وارد گهواره‌ی کودک شد. به سرعت روی مار پرید و با چنگالهایش مار را زخمی کرد. آنقدر مار را به اطراف کوبید تا مار زخمی مُرد. از صدای جیغ و زدوخورد راسو و مار دایه بیدار شد و راسوی خونین را کنار گهواره‌ی کودک دید. دایه شروع کرد به جیغ زدن و کمک خواستن. پادشاه و همسرش که صدای دایه را شنیدند با سرعت خود را به اتاق کودکشان رساندند و تا رسیدند راسو را دیدند که چنگال‌ها و دهانش خونین است. پادشاه بسیار ترسیده بود و فکر کرد، راسو کودکش را کشته، به همین دلیل سریع شمشیرش را از غلاف درآورد و با یک ضربه راسو را دو نیم کرد. و بعد با عجله به سراغ کودکش رفت وقتی پادشاه به بالای گهواره رسید دید فرزندش زنده است و یک مار دو نیم شده در گهواره است. تازه فهمید که راسوی بخت برگشته چقدر تلاش کرده بوده و با مار جنگیده بوده تا توانسته بود قبل از اینکه مار آسیبی به کودک پادشاه برساند او را بکشد. پادشاه خیلی از کار خود پشیمان شد و گفت: یک لحظه صبر کن و هزار افسوس مخور. من با عجله‌ای که کردم حیوانی که تا این حد مهربان و وفادار بود را به راحتی از بین بردم. ولی دیگر پشیمانی هیچ سودی نداشت. 👳 @mollanasreddin 👳
بنویس بنویس و هراس مدار از آنکه غلط می‌افتد. بنویس و پاک کن همچون خدا که هزاران سال است می‌نویسد و پاک می‌کند و ما هنوز زنده‌ایم در انتظار پاک‌شدن و بر خود می‌لرزیم | شمس لنگرودی | 👳 @mollanasreddin 👳
ببین، کابوس اسکیزوفرنیا، گم کردن واقعیته! تصور کن... یهو متوجه بشی که آدم‌ها، مکان‌ها و لحظاتی که برات بیشترین اهمیت رو داشتن، نه از بین رفتن و نه مردن... بلکه بدتر از اون "هرگز وجود نداشتن..." چه دنیای جهنمی ميتونه باشه؟! 🎥 یک ذهن زیبا 👳 @mollanasreddin 👳
عدالت آن است که برای هر اشتباه فقط یک بار مجازات شویم؛ ولی ما بابت هر اشتباه خودمان را هزاران بار مجازات می‌کنیم، انسان حافظه ای قوی دارد، بارها اشتباه خود را یادآوری می‌کنیم، بارها خود را محاکمه می‌کنیم، بارها خود را مقصر می‌دانیم و بارها خود را مجازات می‌کنیم. 📕 ✍🏻 👳 @mollanasreddin 👳
📝 چند جایگزینِ فارسی ● زاهد ⁩ ☜ پارسا ● عرض حال ☜ دادخواست ● عرصه ☜ پهنه ● شغل ☜ کار، پیشه ● صدمه ☜ آسیب ● شهادت‌دادن ☜ گواهی‌دادن ● ضرورت ☜ بایستگی 👳 @mollanasreddin 👳
عراقی سرپران اولین عملیاتی بود که شرکت می‌کردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند، دچار وهم و ترس شده بودم. ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی می‌خزید جلو می‌رفتیم. جایی نشستیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زند. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که همان عراقی سرپران است. تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خورده‌ای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد و روانه بیمارستان شده.» از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام. 👳 @mollanasreddin 👳
من جایی بخشيدم ڪه ڪسی نگفت ببخش جایی گذشتم ڪه ڪسی فڪر نڪرد نيازی به گذشت بود من لبخند زدم، وقتی تلخ بودم بغض فرو خوردم وقتی پر از اشك بودم و اگر بگويند به عقب برگرد باز هم و باز هم و باز هم تمام اين راه‌ها را می‌روم تا باز هم بزرگ باشم باز هم قوی باشم و باز هم با خودم تڪرار ڪنم ببخش، فراموش ڪن به خدا بسپار و بگذر 👳 @mollanasreddin 👳
Secret Forest.mp3
10.98M
چگونه می شود به شاخهء شکسته فهماند که باد عذرخواهی کرده است؟ 👳 @mollanasreddin 👳
صبح که میشه یه لبخند بزار گوشه‌ی لبت دنیا رو هم برای خودت هم برای دیگران قشنگتر کن جهان انرژی خوبتو‌ با قدرت بیشتری بهت برمیگردونه صبح بخیر❤️ 👳 @mollanasreddin 👳
در سال‌های بعد پی بردم که بسیار اندک‌اند آن چیز‌هایی که بتوانند جایگزین شرف از دست رفته و اخلاق آسیب‌دیده شوند 🖋ایوان کلیما 📚روح پراک 👳 @mollanasreddin 👳
یارم چو قدح به دست گیرد بازارِ بتان شکست گیرد هر کس که بدید چشم او گفت کو محتسبی که مست گیرد در بحر فتاده‌ام چو ماهی تا یار مرا به شَست گیرد در پاش فتاده‌ام به زاری آیا بُود آن که دست گیرد خرّم دلِ آن که همچو حافظ جامی ز میِ الست گیرد حافظ 👳 @mollanasreddin 👳