#شعر
باید روسری سپید را
در گندم گیسوانت ، گره می زدی .
تا خورشید از موج
ساقه های بلند آن
به روز سلام می کرد .
بهار را تو به ایوان می آوردی
در پیراهنی سبز و چین دار .
با شکوفه هایی
که سنجاق می کردی ، کنار موهایم.
#مهتاب_میرقاسمی
👳 @mollanasreddin 👳
#طنز_جبهه
شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم
شب مهتابی زیبایی بود
فرمانده اومدتوی سنگر و گفت:
اینقدر چرت نزنین ، تنبل میشن
به جای این کار برید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنین
بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که توی خط مقدم بود
بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودن
مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه ی کله ی آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند
که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد
بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و اون رو نزنن
اما بر عکس ما خیال می کردیم که این سنگ ها همه کله ی رزمنده هاست
رزمنده هایی که پشت خاک ریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست
یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم
و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و بر گشتیم !
صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدن تا چند روز ، بهمون می خندید
👳 @mollanasreddin 👳
خار و میخك - قسمت ۸.mp3
زمان:
حجم:
8.2M
🎙#روایت_شب|مبارزۀ خاموش در دل اردوگاه
🔸امیدمان را در دل میپروراندیم، اما سایه سنگین اشغال بر سرمان سنگینی میکرد...
🖼 قسمت هشتم کتاب خار و میخک، نوشتۀ شهید یحیی سنوار
👳 @mollanasreddin 👳
#شعر
بی تو
از تکه های من
در اندوهی شاعرانه
دلتنگی می بارد
این پاییز را به گوشه ی قلبم سنجاق می کنم
و با واژه های بی تاب
ـ کلماتی که با باد می رقصند ـ
برگ های خشکیده شعرم را
زیر پایت می ریزم
✍ #عبدالرضا_قنبری
👳 @mollanasreddin 👳
#داستانک
مارها قورباغه ها را مي خوردند و قورباغه ها غمگين بودند
قورباغه ها به لك لك ها شكايت كردند
لك لك ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لك لك ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف ديدگاه شدند
عده اي از آنها با لك لك ها كنار آمدند و عده اي ديگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپاي لك لك ها شروع به خوردن قورباغه ها كردند
حالا ديگر قورباغه ها متقاعد شده اند كه براي خورده شدن به دنيا مي آيند
تنها يك مشكل براي آنها حل نشده باقي مانده است!!
👳 @mollanasreddin 👳
#تیکه_کتاب
ترس از تنها ماندن ترس مهلکی است که بسیاری از مشکلاتمان از آن سرچشمه میگیرد. برای آغاز
اصلاح این وضعیت، باید از بچگی یاد بگیریم که تنها ماندن بـه معنی مشکل داشتن نیست؛ تنهایی یعنی به قدر کافی صبور بودن تا پیدا شدن چیزی که واقعا مورد نظرمان است. این کار
نتیجه تصميم ماست، نه اینکه سزای اشتباهاتمان باشد. به علاوه، تنها بودن به معنی جدا افتادن از دیگران نیست؛ این حالت مطمئنترین راه برای ارتباط عمیق با
دیگران و پر کردن ذهنمان با ایدهها و خیالات میلیاردها نفر در سراسر جهان و تاریخ است.
📕 گاهی که از نه شنیدن میترسیم
✍🏻 #آلن_دوباتن
👳 @mollanasreddin 👳
چند جایگزین فارسی
●واله ☜شیدا
●وساطت ☜میانجیگری
●واضح ☜آشکار
●وصی ☜جانشین
●وطن ☜میهن، زادگاه
●وقفه ☜درنگ
●هدایت ☜راهنمایی
#غلط_ننویسیم
#جایگزینی
👳 @mollanasreddin 👳
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب هشتم : در آداب صحبت
💫 علم برای تقویت دین و ایمان است نه به خاطر جمع آوری مال دنیا
🔸هركه پرهيز و علم و زهد فروخت
🔹خرمنی گرد كرد و پاک بسوخت (۱)
۱_هر کس که خویشتن داری و روحانیت و تقوای خود را اسبابی برای کسب مال کند به مانند این است که تمام هست و نیست خود را یکجا جمع کرده و به آتش کشیده است.
✔نکته: در اینجا (علم) به معنای دانش معنوی و دینی است. اشاره دارد به علم عالمان یا فقیه دینی.
#حکایات_سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
ما اینجا ماندگاریم
در این خاک
که دستبندی از گل با اوست
اینجا سرزمین ماست
از سپیده دم عمر اینجا بوده ایم
اینجا بازی کردهایم
عاشق شدهایم
و شعر نوشتهایم
ما ریشه داریم در آبراهش
چون گیاهان دریا
ریشه داریم در تاریخش
در نانِ نازکش
در زیتونش
در گندم زردگونش
ریشه داریم در وجدانش
ماندگاریم در آذار و نیسانش...
#نزار_قبانی
و نور راه خود را پیدا خواهد کرد
👳 @mollanasreddin 👳
#خنده_حلال
#طنز_جبهه
#پوتین
موقع خواب بهمون خبر دادن که امشب رزم شب دارین ، آماده بخوابین
همه به هول و ولا افتادیم و پوتین به پا و با لباس کامل و تجهیزات نظامی خوابیدیم...
تنها کسی که از رزم شب خبر نداشت حسین بود
آخه حسین خیلی زودتر از بچه ها خوابیده بود ...😴
... نصفه های شب بود که رزم شب شروع شد😶
با صدای گلوله و انفجار از جا پریدیم
بچه ها مثل قرقی از چادر پریدند بیرون و به صف شدیم👀
خوشحال هم بودیم که با آمادگی کامل خوابیدیم🙂
و کارمون بی نقص بوده
اما یهو چشامون افتاد به پاهای بی پوتینمون😐
تنها کسی که پوتیش پاش بود حسین بود
از تعجب داشتیم شاخ در می آوردیم😲
آخه ما همه شب موقع خواب با پوتین خوابیده بودیم و حسین بی پوتین
به بچه ها نگاه کردم ، داشتن از تعجب کُپ می کردند😐😐😐
فرمانده با عصبانیت گفت: مگه نگفتم آماده بخوابین و پوتینهاتون رو دم در چادر بذارین؟😠
این دفعه رو تنبیه تون می کنم که دفعه دیگه خواستون جمع باشه
زود باشین با پای برهنه دنبالم بیاین...🤒
صبح روز بعد همه داشتیم پاهامون رو از درد می مالیدیم🤕
مدام هم غُر می زدیم که چطور پوتین از پاهامون در اومده
یهو حسین وارد شد و گفت: پس شما دیشب از قصد با پوتین خوابیده بودین؟
همه با حیرت نگاش کردیم😳و گفتیم:
آره! مگه خبر نداشتی قراره رزم
شب بزنن و ما تصمیم گرفتیم آماده بخوابیم؟
حسین با تعجب گفت: نه! من خواب بودم ، نشنیدم🙄
بچه ها که شاکی شده بودند گفتند:
راستی چرا دیشب همه ی ماها پاهامون برهنه بود جز تو؟🤔
حسین که عقب عقب راه می رفت گفت: راستش من نصف شب بیدار شدم😬
خواستم برم بیرون چادر که دیدم همه با پوتین خوابیدن😬
گفتم حتما خسته بودین و از خستگی خوابتون برده و نتونستین پوتیناتون رو در بیارین😬😂
واسه همین اومدم ثواب کنم و آروم پوتین هاتون رو در آوردم ، بد کاری کردم؟😐😂
آه از نهاد بچه ها در نمی یومد
حسین رو گرفتیم و با یه جشن پتوی حسابی حالشو جا آوردیم😋😂
👳 @mollanasreddin 👳
@BookTopخاطرات خانه مردگان.pdf
حجم:
5.1M
#معرفی_کتاب 📚
کتاب خاطرات خانه مردگان اثر فئودور داستایفسکی ، ثمره دوره چهار سالهاش در زندان اومسک واقع در سیبری است.
این رمان حالتی گزارشگونه دارد و در آن خبری از قلم روانشناسانه داستایفسکی نیست و در واقع قدرت این کتاب در روایت و توصیفهای آن است.
📕 #خاطرات_خانه_مردگان
✍🏻 #داستایفسکی
👳 @mollanasreddin 👳