eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
289 عکس
42 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 محفل نویسندگان برگزار می‌کند؛ سلسله نشست‌های نقد کتاب 📚 نقد و بررسی کتاب 👤 با حضور: آقای بهزاد دانشگر؛ منتقد خانم زکیه دشتی‌پور؛ نویسنده ⌚️ دوشنبه ۱۸ اردیبهشت‌ماه؛ ساعت ۱۹:۳۰ 📍 ابتدای بلوار بسیج، کتابخانه مرکزی یزد 🆔️ @monaadi_ir
🌱 حاشیه‌نوشتی بر جلسه نقد کتاب 🌱 ♦️ سالن جلسات راه و جا نداشت. استاد و مدیرکل و معاون و حاج‌آقا و حاج‌خانم و همسر شهید بود که می‌آمد و حضار نیم‌خیز می‌شدند که «آنجا جا هست» و «آقای فلانی باز هم صندلی بیاورید» و چند نفر جا خالی می‌کردند که «به خدا آنجا نمی‌شود و بفرمائید اینجا» و من داشتم حیرت می‌کردم از این جلسه پر و پیمان که استاد سالاری و استاد دانشگر از حاضرین آن بودند! یاللعجب... این همه آدم بزرگ و کوچک جمع شده بودند توی این جلسه شبانه، تا به پاس قلمی که تازه راه افتاده و از ساحل آرامش می‌خواهد بزند به دریای طوفانی نویسندگی، قامت ببندند و تشویق کنند و دلگرمی بدهند. حالا کتاب برای چه بزرگواری بود؟ خانمی یزدی که حالا اولین کتابش را از روی خاطرات آقای رسولی، نقاشی اهل دلْ و قبل از آن اهل یزد، نوشته است! اما من فکر می کنم این جلسه شلوغ و سنگین و پرحجم و پر وزن و پرارزش و پر استاد و پر و پیمان باید انگیزه‌ای بدهد به خانم دشتی‌پور که در عالم نویسندگی از ویکتور هوگو هم قدمی فراتر نهد و مثلاً یک کتاب بی‌درکجایان بنویسد دو برابر بینوایان! باید از اساتید و بزرگانی که در جلسه بودند هم نهایت تشکر را کرد و خواست از آن‌ها که بر جلسات سوت و کور دیگر اعزه نویسنده‌ی نوپای یزدی هم قدمی نهند، تا شروع، شروعی ناب باشد برای هر نو سفری ... و بیشتر از همه برای نویسنده بزرگوار کتاب خوشحالم؛ که آدمی وقتی نویسنده می‌شود که نتواند ننویسد! این نتوانستن از آن نتوانستن‌هاست که خیلی ها در آرزوی آنند... تجربه نوشتن در دنیای پس از ظهور نصیبتان... ✍️ احمد کریمی 🆔️ @monaadi_ir
📘 ♦️ از کجای «تاش» شروع کنم تا برق از سرتان نپرد!؟ قصه دوقدم بالاتر از دروازه قرآن یزد شروع شد. گوشه‌ای از روستای ابرندآباد. احمد رسولیِ نوجوان، از بالای پشت بام کاهگلی، روی سر مأمورِ رضاقلدر بنزین خالی کرد. کار به سوختن نصف صورت و دست ژاندارم رسید. دلیل داشت. چادر از سر خواهر احمد کشیده بود. برق از سرتان پرید؟! این یک گوشه از کتاب بود. حالا چشمتان را چند لحظه ببندید. توی دست راست یک قلمو بگیرید. توی آن یکی چند قوطی رنگ روغن. بعد چشم باز ‌کنید و دور وبرتان چهار هزار تابلو رنگ و روغن قاب‌شده خوش آب و رنگ ببینید. یکی دو تا نه! چهار هزارتا! آن هم توی هشت سال دوران آتش و خون. از چهره همه شهدای یزد. چم و خم زندگی احمد رسولی نقاش، در کتاب «تاش» آمده. به خوش‌طعمی اصطلاحات شیرین یزدی. شبیه دانه‌های انار خشک‌شده زیر سقف آسمان. روایت تحول زندگی نقاشی، که از هیچ به همه چیز رسید. به قلم زیبای خانم . ✍️ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ 🔻🔻 محفل نویسندگان منادی 🔻🔻 ╔═ 💠 ═══════╗ 🆔️ @monaadi_ir ╚════════════════════