🔘 #کربلای_کابل
🔘 #قسمت_اول
میروم کابل. ترانه احمد ظاهر گوشه مغزم پلی میشود. در میزانسنی کاملا افغانستانی. در خانوادهای پرجمعیت. بین برادران و خواهرانی از اهل سنت. در لوکیشنی زیر خط فقر.
تا بنشینیم پدر عکسی از پسرش را نشان میدهد. از روی گوشی. داخل بیتالزهرا کنار تصویر سردار چشماش میدرخشد. با ذوق به بقیه نشان میداده که باعموجان عکس گرفتم.
پدرش به قول کرمانیها گریه میشود.
_میگفت نمیخواد بری کارتون جمع کنی، خودم بعد مدرسه تو مغازهها کار میکنم.
زبان میکشد دور لب خشکیدهاش.
_کمکخرجمان بود.
مادرش زیر چادر اشک میشود.
مرد از هر ایرانی، ایرانیتر حرف میزند. بدون لهجه افغانستانی.
زن جوانی جلو میآید. عروس خانه است.
_از بچگی من بزرگش کردم؛ حتی بهش شیر دادم. پدرمادرش مریض بودن با ما زندگی میکرد.
تهتغاری بوده. پدرش دیابت داشته؛ مادرش مشکل قلب و دیسک کمر.
_ ماه رمضان، گفت امروز افطاری میگیرم. یک گونی پلاستیک و مقوا جمع کرده بود. ظهرِ گرما برده بود دم کارگاه. در رو باز نکرده بودن. ناراحت بود نتونسته بفروشه!
گوشیاش زنگ میخورد. قطع میکند. ذهن پریشانش را جمع میکند.
_تازه آپاندیس عمل کرده بودم. التماس میکرد بریم گلزار. گفتم بخیه دارم؛ رو پاش بند نبود.
مادرش زیر چادر اشک میشود.
ذهن عروس خانواده فلشبک میخورد.
_ وسیله نداشتیم. سیزدهبهدر اصرار در اصرار برویم کنار حاجقاسم. اونجام هی بطری آب میکرد میریخت رو قبر شهدا.
ادامه دارد...
#کربلای_کرمان
#شهید_امیرعلی_بامری
✍️ #محمدعلی_جعفری
@monaadi_ir
🔘 #کربلای_کابل
🔘 #قسمت_دوم
پدر امیرعلی میگوید: "همینجا میرفت مسجد حجت، گاهی هم تکیه ابوالفضلی. زنجیر کوچیکی براش خریده بودم. ولی بیشتر شوق بیتالزهرای حاجقاسم را داشت. انگار میرفت عروسی."
عروسشان از روز انفجار میگوید. روی سنگ جدول مینشیند. امیرعلی جلویش روی پا بند نبوده. بمبی میترکد. میدود. امیرعلی هم دنبالش. بچه ۱۱ساله، وسط درختها میگوید زیر پیراهنم دارد میسوزد. وارسی میکند میبیند زخمی شده. بچه را میخواباند.
مادر امیرعلی، رو تنگ میکند و اشک میشود. لبازلب برنمیدارد. عروس جورش را میکشد.
_دراز کشید رو زمین. رنگش رفت. گفت منو بشون سوختم!
جیغوداد میکند. یکی بچه را بغل میزند میگذارد داخل آمبولانس. انفجار دوم! همریز میشود. آمبولانس حرکت میکند. نمیداند بچه را کجا بردهاند.
_جلوی یه موتوری رو گرفتم. التماسش کردم منو ببر بیمارستان باهنر.
میگویند جنازهها داخل پارکینگ است. پیداش نمیکند. بچه را بین زخمیها هم نمیبیند. میرود بیمارستان افضلیپور، میرود مهرگان. مجروحی به اسم امیرعلی در لیست نبوده.
ادامه دارد...
#کربلای_کرمان
#شهید_امیرعلی_بامری
✍️ #محمدعلی_جعفری
@monaadi_ir
🔘 #کربلای_کابل
🔘 #قسمت_سوم
برمیگردد بیمارستان باهنر. ۱۲شب پیداش میکند. فرار میکنم از اینکه بخواهم تصور کنم توی این ساعات چه بهشان گذشته.
_ تو آمبولانس بیهوش میشه، نتونسته اسم و فامیلشو بگه.
به گمانشان زخم کاری نیست، زود مرخص میشود. بیخبر از اینکه ساچمه، ریه و روده را پاره کرده.
_شماره پرستار رو گرفته بودم. هی زنگ میزدم. کمکم ته دلم رو خالی کرد. گفت حال و روز خوبی ندارد. گفت هوشیاریش از ۴ بالاتر نمیاد!
گریه میشود: "دو روز بیشتر نموند!"
مادر چادرش را میکشد تا زیر چانه. اشک میشود.
عروس انگار بخواهد از ماجرا فرار کند باز فلشبک میزند. با لبخندی تلخ میگوید: "تو باغملی آرایشگری پیدا کرده بود؛ مجانی موهاشو کوتاه میکرد، با اتوبوس میرفت"
سوالی از اول گوشه ذهنم وول میخورد. میپرسم: "چرا اسمشو گذاشتید امیرعلی؟"
پدرش میگوید: "فدای صاحب اسمش"
عروسشان میگوید: "چون با علی قشنگ میشه، چون وقتی به علیش میرسه قلب آدم آروم میشه!"
پدر امیرعلی، تعجب را از چشمانم میخواند. جملهای برگریزان میگوید: "امام گفت اسلام مرز ندارد؛ قبله ما، خدای ما و دین ما یکیست!"
#کربلای_کرمان
#شهید_امیرعلی_بامری
✍️ #محمدعلی_جعفری
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir