🔻 رشته استوریهایی از حال و هوای بیمارستان شهید باهنر کرمان
✍️ #مریم_شکیبا
#کربلای_کرمان
#قسمت_دوم
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
از منِ شوکزده وسط ۳۰ تا انسانی که تازه دو روز است اسم شهید نشسته پیش اسمشان نویسنده در نمیآید. من باید اول تکلیف حسهایم را برای خودم حل کنم بعد بیانشان کنم بعد بنویسمشان.
بغض راه نفس را میبندد و بهت راه عقل. من تلنگر میخواهم.
از خاک سرد توقعی ندارم. از خون گرم شهید ولی چرا.
تمام التماسم را جمع میکنم توی چشمانم. خیره میشوم به ۹تا سنگِ کنار هم. ۹تا نهال سرو کاشته شده. ۹تا فامیلی که در پیشگاه خدا دوروز پیش همگی اقدام به تغییر شناسنامه کردهاند. به خدا گفتهاند اگر راضی باشی لطفا اسم شهید بیاید اول اسممان. خدا هم به تکتکشان گفته یا ایتها النفسالمطمئنه برگرد پیش خودم.
از این ۹تا غریبِ مظلوم میخواهم کمکم کنند. خودشان نجاتم دهند از این بُهت.
مردی دست در دست دخترش وارد محوطه میشود. میایستد روبهروی چند تا سنگ. با دست به خاکها اشاره میکند. یکییکی. مثل مامور سرشماری انگشت اشاره میگیرد روی سنگها و نامهای حکشده رویش را بلندبلند میخواند. شاید او هم میخواهد خودش را از شوک نجات دهد.
نام میبرد. هر ۹تا را. ۹بار میگوید سلطانی و یکهو مردانه میزند زیرگریه. این یعنی حاجت گرفته. این یعنی فهمیده چه بلایی به سر همشهریاش آمده. روی زانوهایش مینشیند. دو طرف شانهی دخترش را میگیرد. توی چشمهایش نگاه میکند. میچسباندش به بغل. از خود جدایش میکند و آرام میگوید:«فدای اون کاپشن صورتیت بشم.»
زنانه میزنم زیر گریه.
شهید کاپشن صورتی حاجتم را میدهد.
#قسمت_دوم
#کربلای_کرمان
#گلزار_شهدای_کرمان
✍️ #مریم_شکیبا
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
#قسمت_دوم
...دختر قصهی ما قم زندگی میکند. بعد از شنیدن خبر شهادت مادر و خواهر ۱۲ سالهاش، از راه میرسد. از این مادرها که از هر انگشتشان یک خیر و برکتی میریزد؛ از اردو جهادی خلاص میشده، میرفته پایگاه بسیج برای آموزش نظامی، کمک جمعآوری میکرده برای فقرا، لابلای اینها به فضای مجازی هم میرسیده. یک ربع قبل از شهادتش آخرین توئیتش را کار میکند. یا شاید هم دلیل رفتنش را: «حاضرم در راه این دین از من جدا گردد سرم/ من بمیرم باک نیست، اما بماند رهبرم»
از سه میوه ی زندگی اش، تهتغاری خانه را که انگار رسیدهتر از همه شده با خود میبرد.
حالا میفهمم دخترک جوان یا قلبی وسیع را از مادرش به ارث برده یا توی شوک است! دوست دارم شانههایش را محکم تکان بدهم و بگویم: «گریه کن، این داغ آنقدر سنگین است که باید صدایت را همه بشنوند»
این کار را نمیکنم و دوباره دلم میرود پیش رزهای قرمز؛ نکند هدیه روز مادر بودهاند، که دیر رسیده و حالا قرار است بین همه شهدا پخش بشوند...
#شهیدهمعصومه_بدرآبادی مادر شهیده #زینب_رحمتآبادی
#گلزار_شهدای_کرمان
#کربلای_کرمان
✍️ #مهدیه_مهدی_پور
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir
🔘 #کربلای_کابل
🔘 #قسمت_دوم
پدر امیرعلی میگوید: "همینجا میرفت مسجد حجت، گاهی هم تکیه ابوالفضلی. زنجیر کوچیکی براش خریده بودم. ولی بیشتر شوق بیتالزهرای حاجقاسم را داشت. انگار میرفت عروسی."
عروسشان از روز انفجار میگوید. روی سنگ جدول مینشیند. امیرعلی جلویش روی پا بند نبوده. بمبی میترکد. میدود. امیرعلی هم دنبالش. بچه ۱۱ساله، وسط درختها میگوید زیر پیراهنم دارد میسوزد. وارسی میکند میبیند زخمی شده. بچه را میخواباند.
مادر امیرعلی، رو تنگ میکند و اشک میشود. لبازلب برنمیدارد. عروس جورش را میکشد.
_دراز کشید رو زمین. رنگش رفت. گفت منو بشون سوختم!
جیغوداد میکند. یکی بچه را بغل میزند میگذارد داخل آمبولانس. انفجار دوم! همریز میشود. آمبولانس حرکت میکند. نمیداند بچه را کجا بردهاند.
_جلوی یه موتوری رو گرفتم. التماسش کردم منو ببر بیمارستان باهنر.
میگویند جنازهها داخل پارکینگ است. پیداش نمیکند. بچه را بین زخمیها هم نمیبیند. میرود بیمارستان افضلیپور، میرود مهرگان. مجروحی به اسم امیرعلی در لیست نبوده.
ادامه دارد...
#کربلای_کرمان
#شهید_امیرعلی_بامری
✍️ #محمدعلی_جعفری
@monaadi_ir
روز بعد قدم به قدم با کشاورزان جلو میرفت. روی خاک مزرعههاشان مینشست. با چشم خودش میدید آنچه با خوندل تعریف میکردند. تیرباران شدن کاشت، داشت، برداشت عمری تلاش زحمتکشان.
یک روز هم کنار سواحل مدیترانه مینشست پای درددل ماهیگیرها: «اسرائیل از طرف خودش مرزی مشخص کرده برایمان. فقط تا سه کیلومتر بعد از ساحل میتوانیم تور بیاندازیم و ماهی بگیریم. آبهایی که آلودگیهای شهری و بمبارانهای دسامبر ۲۰۰۸، ماهیها را فراری داده. اگر قایقمان یک قدم از مرز معین جلوتر برود، بیهوا و بی وقفه رگبار میبندند به اتاقک کنترل قایق.»
ویتوریو هر روز یک مقاله مینوشت و آن را به اشتراک میگذاشت. هر روز مصمم تر از روز قبل، آنقدر ادامه داد تا موج خروشانی در ایتالیا به راه انداخت. دو کمپین حمایتی که راه به راه در خیابانهای ایتالیا تجمع میکردند و شعار معروفش را سر میدادند: «نسبت به غزه انسان باش»
وقتی خبر پخش شد که خروش مردم ایتالیا از کجا آب میخورد رژیم غاصب پیاش بلند شد. بارها تهدیدش کرد به ترور. ویتوریو چهار سال بعد از ورودش در آوریل ۲۰۱۱ توسط عوامل موساد ربوده شد. تا سه روز دوست، آشنا و همسایه، همه از او بیخبر بودند و دلنگران. مردم باوفا و مظلوم غزه کوچه به کوچه گشتند. وقتی پیکر بیجانش را گوشه خیابانهای فرعی پیدا کردند، دو دستی به سر میزدند.
#شکوفه_های_زیتون
#قسمت_دوم
✍️ #زینب_ملاحسینی
محفل نویسندگان منادی👇
https://eitaa.com/monaadi_ir