🌱 اینجا کسی ضربالمثل بلد نیست...
◾️ میخواستیم برویم جلسه قرآن. بچه بودم و مادرم هرجا میرفت پر چادرش توی دستم بود. پشت در اتاق پناه گرفتم برای تعویض لباس. چیزی دیدم که زبانم بند آمد.
دختر جیغجیغویی که از ترس یک سوسک حمامی کلی سروصدا میکرد و کولیبازی در میآورد، حالا صدای ریزی ازش شنیده میشد، که میگفت: «توی لباسم عقربه.»
اولش باورشان نشد.
از آن روز تا مدتها هر لباسی را سه بار وارونهمیکردم تا خیالم راحت شود. شبها قبل از خواب پتویم را میتکاندم و پشت و رویش را دید میزدم که چیزی نباشد.
این ماجرا در مورد جیب کیف و زیپ جامدادی هم صدق میکرد.
کسی توی خانواده اذیتم نمیکرد بهخاطر این وسواس. بهم حق میدادند و همانجا بود که ضربالمثل «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد» را یاد گرفتم.
اما اینجا کسی انگار ضربالمثل یاد بچهاش نمیدهد. مردم جمع شدهاند همان نقطهای که دیروز انفجار شده و این از آسفالتهای زخمی و ترکخورده کاملا مشهود است.
لابه لای این درختها، سطل زباله، صندلیها و حتی موکب.ها میتواند ریسمان سیاه و سفیدی باشد که مردم از چند فرسخیاش هم بگریزند.
اینجا کسی ضربالمثل بلد نیست...
#کرمان
#یک_روز_بعد_از_انفجار
✍ #مهدیه_مهدی_پور
به محفل نویسندگان منادی بپیوند👇
https://eitaa.com/monaadi_ir