eitaa logo
منادی
1.6هزار دنبال‌کننده
351 عکس
63 ویدیو
0 فایل
🔴 محفل نویسندگان منادی 🔴 اینجا محوریت با کتاب است و کلمه ارتباط با ادمین @m_ali_jafari8
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 قرار بود یک کار عملیاتی برای تربیت مخاطبین هیئت انجام دهیم؛ کاری متفاوت با مجلس روضه و عزا. در همان راستا، اما میدانی و مردمی. یک کار که دعای خیر بقیه آن را ثمر دهد. بهترین سر خط را هم رهبرمان داده بود؛ 🚩 برنامه ریختیم، آدم گذاشتیم. همه چیز در عین سختی آسان بود، از این کارها زیاد کرده بودیم. فقط یک چیزش سخت بود؛ باید امین پیدا می‌کردیم. از آن واسطه‌های خیری که حسابی بلدند هم عزت مومن را نگه دارند، هم افطاری را تحویل مستحقش بدهند... 🚩 فقط یک سوال ساده پرسیدیم: «چه کسی این کار را می‌کند؟!» همه بالاتفاق انگشت اشاره‌شان را بردند سمت آقای حسن‌نژاد. «سالهاست این کار را می‌کند» «اصلا انقدر آدم فقیر می‌شناسد که هیچ کس خبر از احوالشان نمی‌گیرد جز او و گروهش» «قرار نیست شما را ببرد دم منزل فقرا عزت نفس فقرا چه...» 🚩 مطمئن بودیم این واسطه خیر، این کار تربیتی را ثمر بخش می‌کند، قرار است دعای ضعفا پشت این حرکت باشد. آخر سال‌هاست کاربلد است. شهیدِ رمضان، شهیدِ حاجت گرفته در شبهای قدر، عین مقتدایش امیرالمومنین... ✍ طاهره ابوالحسینی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 عاشق این بود بشود مدافع حرم. سال 95. تیپ الغدیر کم‌کم آمادی رفتن به میدانِ جنگ با داعش می‌شد و حسین پیگیرتر از همیشه برای راهی شدن. 🚩 با من در این مورد صحبت کرد. می‌گفت «خانمم راضی نیست!» همسرش به‌ش گفته بود «من توی یتیمی بزرگ شده‌ام، خیلی هم سختی کشیدم؛ نذار بچه‌هامون توی یتیمی بزرگ بشن...!» به حسین گفتم «اعزام به سوریه داوطلبانه هست نه اجباری؛ با خانمت صحبت کن و راضی‌ش کن...» 🚩 بالاخره رضایت همسرش را گرفت. به غیر از آن سال، دو بار دیگر هم رفت سوریه برای جنگ با داعش. قسمت‌ش اما، شهادت توی وطن خودش بود... 👤 راوی: آقای خراسانی ✍ احمد کریمی 🆔👇 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
✅ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری برگزار یزد می‌کند: 💠 چهارمین نشست نقد‌ کتاب 📚 با محوریت کتاب «به من نگو فرمانده» با حضور: ✍️ نویسنده اثر؛ خانم نجمه‌السادات موسوی بیوکی 📕کارشناس؛ استاد محمد قاسمی‌پور (نویسنده، مدرس، منتقد و پژوهشگر) ⏰ زمان: دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۹ 📍مکان: ابتدای خیابان آیت‌الله کاشانی، کوچه آزادی، حوزه هنری استان یزد 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🔴 گزارش تصویری شماره ۱ ⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره ✅ دوشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ سالن استاد فرج‌نژاد، حوزه هنری استان یزد ✅ با معرفی و نقد کتاب «به من نگو فرمانده» نوشته‌ی: خانم نجمه‌السادات موسوی بیوکی ✅ با حضور کارشناس: استاد محمد قاسمی‌پور ✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی 🔸 با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد. 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🔴 گزارش تصویری شماره ۲ ⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره ✅ دوشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ سالن استاد فرج‌نژاد، حوزه هنری استان یزد ✅ با معرفی و نقد کتاب «به من نگو فرمانده» نوشته‌ی: خانم نجمه‌السادات موسوی بیوکی ✅ با حضور کارشناس: استاد محمد قاسمی‌پور ✨ به میزبانی محفل نویسندگان منادی 🔸 با همکاری حوزه هنری، اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان فرهنگی اجتماعی ورزشی شهرداری یزد. 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
15.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
29.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 گزارش تصویری ⭕️ به مناسبت هفته هنر انقلاب اسلامی 🔸چهارمین نشست نقد کتاب سره 🆔️ محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 چهار ساعت جلسه! این جدا از کارهای صبح بود که رمق‌مان را گرفته بود! باز هم عملیات و منطقه دلتا و تدارک برنامه‌ها. موقع اذان مغرب برگشتیم. خسته و کوفته. حسین نزدیک چادر فرماندهی پیاده‌ام کرد. راهش را کشید برود سمت نیروهای تدارکات که سرشان گرمِ بارگیری مهمات بود. «حسین کجا؟!» «بچه‌ها دست تنها هستن، میرم کمک!» گفتم «تو دیگه چه جونی داری به خدا!» 🚩 خستگی حالی‌ش نمی‌شد. دنبال بهانه بود خودش را مشغول کاری کند. سال 95 و توی سرمای حلبِ سوریه در سالنی اسکان داشتیم که یک آبگرمکن کوچک بیشتر نداشت. دو نفر می‌رفتند حمام کارش به تته‌پته می‌افتاد و دو تا قاشق آب گرم پس نمی‌داد. 🚩 هوا آن‌قدر سرد بود که توی دو ماهی که آنجا بودیم، چهار بار برف آمد. مکافاتی داشتیم سر حمام‌رفتن و نظافت خودمان. کار که بیخ پیدا کرد، آبگرمکن را خِفت کردند و بردند بیرون. دوده زده بود و ناساز کار می‌کرد. دوتا دیگر از بچه‌ها هم بودند. با حسین افتادند به جان آن و سر و سامانش دادند. وقتی آمد داخل، شده بود مثل نیروهایی که توی دل شب صورت خودشان را سیاه می‌کنند برای استتار! چهره‌ی دودزده‌اش از جلوی چشمم دور نمی‌شود! 👤 راوی: آقای خراسانی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 روزی که حاج قاسم در بوکمال نابودی حکومت داعش را اعلام کرد با بچه‌های تیپ الغدیر یزد آن‌جا بودیم. سه روز بعد گروهان ما مامور محافظت از حاشیه شهر بوکمال شد. داعش نباید هوس برگشت به شهر به سرش می‌زد. 🚩 بچه‌های گروهان۳، چهل نفر بودیم. با ماشین تا نزدیکی‌های محل رفتیم. عملیات سری بود و باید پیاده خودمان را به مقر می‌رساندیم. ابویاسین؛ جانشین فرمانده، ما را با خمپاره‌های شصت راهی کرد. قرار شد با ماشین، گلوله‌های خمپاره را بیاورد. 🚩 به ستون راه افتادیم. نزدیک ساختمان نیمه‌کاره‌ای شدت انفجار بالا گرفت. هرکس برای خودش به دنبال پناه‌گاهی می‌گشت. چشم چشم را نمی‌دید و نفس در سینه‌ها حبس شده بود. کوچکترین خطا می‌توانست آخرینش باشد. گلوله‌ موهایمان را آتش می‌زد و رد می‌شد. 🚩 از سوراخ دیوار گروهی را دیدم به سمت‌مان می‌آمدند. نه هیبت و نه لباس‌شان به بچه‌های خودمان شبیه نبود. تفنگ را در سوراخ قرار دادم و آماده شلیک شدم. بچه‌ها فریاد می‌زدند:« خودی‌ان نزنیدشون!» آخرین نفرشان اما، بنظر آشنا می‌آمد. قد و هیکلش غریبه نبود. چشمانم را نیمه بسته متمرکز کردم تا بشناسمش؛ ابویاسین با زیرپوش و کوله‌ای بر پشت به سمتمان می‌دوید. 🚩 سرش می‌رفت قولش نمی‌رفت. نتوانسته بود ماشین بیاورد، گلوله‌ها را در لباس نظامی‌اش ریخته و برایمان آورده بود. 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
🚩 رزمایش داشتیم و قرار بود رهبری هم به صورت ویدئوکنفرانسی شاهد آن باشند. سال ۸۹ بود و هنوز ابتدای تشکیل تیپ‌های مردم‌پایه و گردان‌های امام حسین علیه‌السلام. 🚩 گردان ما ماموریت داشت پهپاد منهدم کند. برای همین قبضه‌ها را مستقر کردیم. فرمانده آتشبار بودم و حسین فرمانده قبضه. وقت پرواز پهپاد که شد، آقای قاسمی فرمانده گردان خودش نشست پشت قبضه. با اولین رگبار هم پهپاد را زد و ساقط کرد. پایین که آمد قلنج گردنش را پر صدا شکست و گفت: «این قبضه رو کی محوریابی کرده بود؟!» گفتم: «حسین انتظاریان!» 🚩 در حال رفتن و دورشدن از قبضه گفت: «حدس می‌زدم! غیر از او کسی نمی‌تونست اینطوری با دقت تنظیم کنه!» 👤 راوی: خراسانی 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر محبت معلم شیمی نبود، شاید من سر از رشته شیمی در نمی‌آوردم. و سر همان ماجرا، دل به دل امام صادق (ع) نمی‌دادم. که شاگردش جابر بن حیان بود. گفته باشم، من جدول مندلیف حفظ نکردم و بوی تند مواد آزمایشگاه‌ها را به خودم نگرفتم. ولی مزه شیرین دوستی با امام شیمی‌دان‌ها هنوز زیر زبانم هست. ای کاش مزه شیرین معلم‌ها و آدم‌هایی که شغل‌شان معلمی نیست، اما انگار توی دلشان یک کیف پر کتاب و دفتر از زندگی‌شان دارند و بی منت برای باقی می‌خوانند. مثل نهری که حال آدم‌ها از خنکی صدایش خوب می‌شود. برای همه باشد. خدا کند همیشه نهر دل آدم‌ها خنک و شیرین باشد. تا پای آن جان بگیری و باقی مسیر زندگی را با دلخوشی طی کنی. ✍️ 🆔 محفل نویسندگان منادی https://eitaa.com/joinchat/2328953113C3e644bfcef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا