هدایت شده از °طـلا کاظمــے | شـاعر و نویسنده
14.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفته بودی که مرا نَم نَمک از یاد ببر
نظرت محترم اما شدنی نیست رفیق
#طلا_کاظمی
مستم، بقا از خالقِ میخانه دارم
شمعم، نشان از غربتِ پروانه دارم...
سرگشته از غمهای بینام و نشانم
دلبستگی با ساقی و پیمانه دارم...
من وارثِ فرمانروایانِ خزانم
شاهم اگرچه خانه در ویرانه دارم...
دردی نشسته لابهلای لحظه هایم
کوهم کهبا خود غصهای مردانه دارم...
منبا غمِ تو بستهام عهدی از آغاز
باری ز غمهایت به روی شانه دارم...
درمنشکستنهایِ بسیارینهفتهست
من عاشقم در قلبِ آتش خانه دارم...
با منتظر خو کردهام بعد از تو اییار
در خویشتن من عاشقی دیوانه دارم...
✍حسن_کریمزاده
📓خالقِ_میخانه
#منتظر✓
هدایت شده از °طـلا کاظمــے | شـاعر و نویسنده
16.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من دهانم تا قیامت مزهی خون میدهد
بس که هی لب میگزم در حسـرت دیدار او...
#طلا_کاظمی
نفهمیدم آخر چه میخواستی
تو از عمرِ مناز چه میکاستی...
زدی تیشه بر ریشهی دوستی
چو آتش ز آهم تو برخاستی...
فغان را به باغِ دلم کاشتی
به غم چهرهام را بیاراستی...
به یکشب کشاندی مرا تا کفن
چو طوفان بهعمرم تو پیماستی...
چرا ای فلک؟ کژ پسندی و پست!
ندیدم به عمرم چو روراستی...
بهیک رنگیِ ساقی و مِیْقَسم
هنوز از تبِ باده با ماستی...
من آیینه بودم تو تصویرِ من
تو اعجازْ ازآیینه میخواستی..!؟
هنوزم چو ماهی، فریباستی
نمیخواهمت گرچه زیباستی...
ز گردون ندیدم به جز کاستی
ز بردن بریدم که رویاستی...
نهفردوسیاممن،نهحافظ،نهشمس
فقط عاشقِ شعرم و راستی...
به لطفِ غزلهای درخواستی
نوشتم دوخط آنچه میخواستی...
✍حسنکریمزاده
📓درخواستی
#منتظر✓
در کنارِ خوبها گمراه میآيد حرم
با تمامِ زائرانش راه میآید حرم...
هیچفرقینیست بینِ زائرانش، چونکه هم
بنده میآید حرم، هم شاه میآید حرم...
لحظهای خالی نمیماند اگر دقت کنیم
روزها خورشيد و شبها ماه میآيد حرم...
رتبهها برعکسِ دنیا میدهد اینجا جواب
کوه از شوقِ تو مثلِ کاه میآید حرم...
گرچه در ظاهر بدی قصدِ زيارت کردهاست
در حقيقت عارفِ بالله میآيد حرم...
هرکه میخواهد ببیند قطعهای از عرشرا
راهِ خود را میکند کوتاه ؛ میآيد حرم...
بُعدِ منزلنيست وقتیکه سفر روحانیاست
هر دلی هر جا بگويد آه میآيد حرم...
خوشبهحالِهرکسیکهساکنِ شهرِ قماست
گاه میآيد حرم، بیگاه میآيد حرم...
✍قطعهای_از_عرش
📓شاه_میآید_حرم
#مجتبی_خرسندی
✨﷽✨
شعر و شکر است آفتابِ لبِ تو
بیتالغزل است ماهتابِ لبِ تو...
خورشید دوباره روز نو آورده
تا عطر بگیرد از گلابِ لبِ تو..!
#صفيه_قومنجانی
هرچند دلگرمِ مِهرِ بهارانم
دستِدلم سرد است عینِ زمستانم...
آرامِ آرامم وقتی پر از دردم
دلتنگِ دستانِ نمناکِ بارانم...
در اوجِ تنهایی دریایی از صبرم
در ساحلم اما ، درگیرِ طوفانم...
منبغضِ یکچشمه،در قلبِ یککوهم
در حسرتِ اشکم ! خشکیده چشمانم...
عمری نمکگیر و همسایهی رنجم
در خانهی غم ها یک عمر مهمانم...
#نگین_نقیبی
روزیکه هم میزد خدا آب و گِلش را؛
میساخت از روی تو، ماهِ کاملش را..!
هرکس تو را از دور میبیند،در اینشهر
گم میکند آنروز، راهِ منزلش را...
حتی برای غرق ماندن در نگاهت
دریا به دریا میزند،هر شب دلش را...!
بی تو برای باغ ما فرقی ندارد
طوفان زده یا باد برده، حاصلش را...
گفتمبهشب راحت بخوابد بعد از این چون
حل میکند چشمِ سیاهت،مشکلش را...
باید همیشه ..تا ابد.. باشی کنارم؛
مانند دریایی که دارد ، ساحلش را..!
#مینا_بیگ_زاده
یا شراباست به میخانهیِ دُنیا یا جام
گر در این میکده میْ
یافت شود ساغر نیست...
#علیرضاشیدا
این سینه نیست، مرکزِ اجماعِ دردهاست
دیگر قدَم خمیدهتر از پیرمردهاست...
قلبی شکسته، قامتِ خسته؛ تمام من
این شهر، بازماندهی بعد از نبردهاست...
جان میکَند دلم، همه سرگرم میشوند!
چون رقصِ تاس در وسطِ تختهنردهاست...
توفان بکن! مرا بشِکن! دل نمیکنم
دریا تمامِ هستی دریانوردهاست...
جای گلایه نیست اگر درد میکشم
صد قرن آزگار، همین رسمِ مردهاست...
#حسین_دهلوی
بسکه آنلبخندِ سحر دلفريبي ساختهاست
آدمي مثلِ من از دنيا به سيبي ساختهاست...
خاکيان بالاتر از افلاکيان ميايستند
عشق از آدم چه موجودِ غرييبي ساختهاست...
دوستي در پيرهن دارم که با من دشمناست
اعتماد از من براي من رقيبي ساختهاست...
زَهر مينوشاند و من شهد ميپندارمش
عقلِ ظاهربين ،چه ترديدِ عجيبي ساختهاست
هر چه ميبارد بر اين صحرا نميرويد گلي
چشمِ شور از من چه خاکِ بي نصيبي ساختهاست...
من دواي دردِ خود را ميشناسم روزگار
از دلِ بيمارِ من ديگر طبيبي ساختهاست...
دل به شاديهاي بي مقدارِ اين عالم مبند
زندگي تنها فرازي در نشيبي ساختهاست...
#فاضل_نظری
دیدمت چشمِ تو جا در چشمهای من گرفت
آتشی یک لحظه آمد در دلم دامن گرفت...
آنقدر بیاختیار این اتفاق افتاد که
این گناهِ تازهی من را خدا گردن گرفت...
در دلم چیزی فرو میریزد آیا عشق نیست؟
این که در اندامِ من امروز باریدن گرفت...
منکههستم؟او کهنامشرا نمیدانستکهبعد
رفتو زیر سایهی یک"مرد" نام "زن"گرفت...
روزهای تیره و تاری که با خود داشتم
با تو اکنون معنی آیندهی روشن گرفت...
زندهام تا در تنم هرمِ نفسهای تو هست
مرگ میداند: فقط باید تو را از من گرفت...
#نجمه_زارع
روحش_شاد