#والدین_بخوانند
براي اينكه فرزند حرف شنويي داشته باشيد.
🔸 با او واضح و شفاف صحبت کنید .
🔸 به او بگویید که چه کاری می خواهید انجام دهد ؟
🔸 به او بیاموزید که چگونه آن کار را انجام دهد؟
مثلاً وقتی از فرزندتان می خواهید اطاقش را مرتب کند، طریقه ی انجام این کار را نیز برایش بازگو کنید:
👈 لطفا تختت را مرتب کن !
👈 لباسهای کثیف را داخل حمام و لباسهای تمیز را در کمد بگذار !
👈 اسباب بازیها را روی قفسه و کتابها را در جای خود قرار بده !
در این صورت کودک می داند از کجا و چطور شروع کند
وقتی او نداند که منظور شما چیست؟ نمیتواند فرمان شما را اجرا کند ، این امر باعث سوتفاهم شما شده و تصور میکنید که او لجبازی میکند و حرف گوش نمیکند
.
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
سلام ویژه #امام_رضا_علیه_السلام💚
بحق الرضا (ع) عَجل لولیکَ الفَرَج 🤲
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
Audio_670738.mp3
5.2M
#قصه های خاله نبات
#قصه_شب
📚عنوان: پند های پیامبر
🎬قسمت: دوم
🎤گوینده: خانم ملیحه نظری
🌟🌺 امشب همراه خاله نبات باشید تا یک داستان جذاب و شنیدنی💕💛 که از📚کتاب
قصه های خوب برای بچه های خوب💫💖 هست رو با هم بشنویم😉😊
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار_شبانه🌚
منتظر کوچولو های نازنینم😍
قبل از خواب😴 خوندن #دعای_فرج یادتون نره
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدیه امروز ما قرائت سوره #انشقاق
تقدیم به امام زمان(عج)💚
با صدای زیبای قاری نوجوان یوسف کالو
🍎🍃🍎🍃🍎
@montazer_koocholo
#پنجشنبه_های_شهدایی🌷
یک شب تاریک 🌚که مصطفی کوچولو داشت به خونه شان بر می گشت، هوا خیلی سرد بود و برف شدیدی❄️ می بارید.
در راه یک دفعه چمشش به یک فقیری افتاد که خانه یا اتاق گرمی برای خوابیدن نداشت و یک گوشه خیابان نشسته بود و داشت از سرما می لرزید.😞
مصطفی خیلی ناراحت شد، دلش سوخت. همش می خواست برای آن آدم، یک کاری بکند👌، ولی نه پولی داشت 💵که به او بدهد، نه جایی می شناخت که آن را ببرد.😕
خیلی فکر کرد…
ولی هیچ کاری که از خودش بر بیاید و بتواند انجام بدهد به ذهنش نرسید. خیلی غصه دار😢 شد و ناراحت راه به سمت خانه شان راه افتاد.
به خانه رسید و آرام توی رخت خوابش خوابید. اما هر کاری کرد از فکر آن فقیر بیرون نیامد و خوابش نبرد.
فردا، صبح اول وقت به مسجد🕌 محل شان رفت. دوستانش را جمع کرد و چیزی که دیروز دیده بود را برایشان تعریف کرد .
مصطفی گفت: ما پولمون💵 نمیرسه که خودمون تنهایی برای اون نیازمند لباس👕 تهیه کنیم، بیاین هرکی هر چه قدر میتونه پول بذاریم💵 رو هم. پولامونو جمع کنیم و با هم دیگه براش لباس تهیه کنیم.
بچه ها قلک هایشان را شکاندند و پول هایشان💵 را روی هم گذاشتند.
به بازار رفتند و یک کاپشن گرم خریدند. آن را کادو کردند و همه با هم به آن آقای نیازمند دادند.😍
#پایان