آروم آروم داره مرگم میرسه-واحد.mp3
26.5M
کربلایی جواد مقدم
واحد _ #امام_زمان عجل الله
آروم آروم دارِه مَرگَم میرِسِه...
#جمعه #
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پنج راهکار نزدیکی به امام زمان ارواحنا فداه از طریق امام حسین علیه السلام
🎙 #ابراهیم_افشاری
📹 #کلیپ_مهدوی
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💐📚💐ثانیه های مهدوی🌺🌺🍃🍃
🖋📋مطالب ناب جهت بصیرت افزایی
👤🎙جناب حجت الاسلام شجاعی
🔹💠🔹🔹💠🔹
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
امام زمان 056.mp3
2.17M
✍️کودکان میانمار
به مرگی تلخ محکوم می شوند!
و نیست آنکس که تنها چاره نجات است.
✔️آیا وقت آن نشده
که صادقانه بخواهیمَش
و صادقانه
برای نجاتِ زمین، یاریش کنیم؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
خانواده آسمانی 48.mp3
12.75M
#خانواده_آسمانی ۴۸
#استاد_شجاعی 🎤
#سردار_سلیمانی
#استاد_پناهیان
💥 در روز قیامت بسیاری از بانمازان، بی نماز محشور میشوند،
و بسیاری از باحجابها، بیحجاب!
اگر تمامِ حقیقت دین به خواندن نماز، رعایت حجاب و... است
پس دلیل این تناقض در روز قیامت چیست؟
#قرب_به_اهل_بیت علیهمالسلام
#هدف_خلقت
#آرامش
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
انسان شناسی ۲۲۴.mp3
10.55M
#انسان_شناسی ۲۲۴
#استاد_شجاعی
#استاد_حیدری_کاشانی
💢 چرا من باید وقت بذارم و اهل بیت علیهمالسلام رو بشناسم،
و از این سختتر دوستشون داشته باشم؟
💢 حالا دوست داشتن یه طرف، چرا من باید سبک زندگیام رو از اهل بیت علیهمالسلام، که دهها قرن قبل از زمان ما میزیستند، دریافت کنم؟
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌸🍃🌸🍃
روزی نبی مکرم اسلام (ص) حیوانی را دیدند که کسی آن را در کوچه بسته بود.
پیامبر (ص) شب در هنگام برگشت باز هم حیوان را همانجا بیصاحب و گرسنه دیدند.
به صاحبش فرمودند: بخدا قسم به خاطر یک روز گرسنه نگهداشتن این حیوان مؤاخذه خواهید شد.
امام صادق (ع) کسی را صدا کرده و فرمودند: شنیدهام در خانه، حیوانی را گرسنه نگه میداری! یا ذبحش کن یا آزاد کن برود، یا بفروش در غیر این صورت در روز قیامت مؤاخذه خواهی شد.
حتی خداوند، حیوانی را که صاحبش کم به او علوفه داده باشد در سرزمینی به نام احقاف نگه خواهد داشت و از علف سیر خواهد شد.
واذا الوحوش حشرت اشاره به حشر حیوانات در قیامت دارد.
اگر حیوانی که شاخ داشته بی گناه به حیوانی که شاخ نداشته شاخی بزند، به حیوان بیشاخ، شاخ میدهند تا شاخ زدن، را تلافی کند.
حیوان را بدون جفت نگه داشتن، آویزان کردن مرغ با سر و گرفتنش از پا مکروه است.
چهبسا حیوانی که پوست هندوانه و از ضایعات انسان میخورد و در حال ذکر خداست، از راکب و سوار شوندهاش که بلند میخندد و از یاد خدا غافل است، برای خدا عزیزتر میباشد.
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🏴 منتظران ظهور 🏴
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀🌼🍀 🌼🍀🌼🍀 🍀🌼🍀 🌼🍀 🍀 #ادامه_قسمت_هشتم #نویسنده_محمد_313 -دوسال پیش سکته کرد
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#ادامه_قسمت_نهم
#نویسنده_محمد_313
مشغول تمییز کردن کف آشپزخونه بود که متوجه آمدن نرگس از دانشگاه شد
با شنیدن صدای پر از شوق مادر نرگس دلش لرزید:سلام دخترگلم خسته نباشی
دلش برای مادرش تنگ شده بود
"مادر کجایی که بیینی دخترت اینطوری راهی خونه بخت شد
به خاطر پدر معتادی که به خاطر پولش دخترش رو فروخت"
"به خاطر من و پدرم این خانواده هم بدبخت شدند"
آهی کشید و از وجود خودش پشیمان شد
او از عمد کاری نکرده بود که مادر کمیل اینطوری با او صحبت میکرد
"کاش میتونستم از خودم دفاع کنم"
از اینکه باید کار میکرد ناراحت نبود
از این ناراحت بود ک به خاطر وضع ضعیف مالی پدرش و کار های اشتباه اون سرزنشش میکردند
با آمدن مادر آقا کمیل از جایش بلند شد که گفت:کارایی که گفتم کردی؟
-بله
-میتونی بری اتاقت
تا وقتی صدات نکردم بیرون نیا
***
کتاب شعر رنگ و رورفته ای که از مادرش یادگار مانده بود را از ته ساک برداشت و مشغول خواندش شد
ساعت تقریبا 7 بعد از ظهر بود
"وقتی خونه خودمون بودم میرفتم بالا پشت بوم نقاشی میکشیدم"
کتاب را بست و
با خود فکر کرد" کاش خودکار و کاغذم رو برمیداشتم"
در اتاق رو کمی باز کرد و با دیدن سکوتی ک با خانه حاکم بود حدس زد همه بیرون باشند
مردد وارد هال شد و به اطراف نگاه کرد که با دیدن اتاق های خالی نفسی از آسودگی کشید
در همین حین تلفن زنگ خورد که چون انتظارش را نداشت کمی جا خورد
مردد سمتش رفت و دستش را برای برداشتن ان دراز کرد که تلفن روی پیغام گیر رفت و صدای دختری در تلفن پیچید:
سلام خاله جون سمانه ام امشب اگه خونه اید میخوایم بعد شام یه سر بیایم اونجا
خیلی وقته بهم سرنزدیم
مامانو بابا سلام دارن
خدانگهدار
با شنیدن اسم سمانه احساس خاصی به او دست داد ودر دلش آشوب به پا شد
با شنیدم صدای چرخیدن کلید در اتاق از دلهره ی اینکه از اتاقش خارج شده ضربان قلبش بالا رفت
حوریه خانوم و نرگس پلاستیک به دست وارد خانه شدند
طبق معمول اخمی تحویل او داد و گفت
:کمیل نیومد خونه؟
سرش را به نشانه ی منفی تکان داد:
نه
- فکر کنم خواهرزادتون زنگ زدن و پیغام گذاشتن واستون
-جواب که ندادی؟
-نه
بی آنکه منتظر حرف دیگری باشد سمت اتاقش رفت و در را بست
مدتی گذشت که صدای حوریه خانوم را شنید
:سلام دخترگلم خوبی؟؟...
#ادامه_دارد...
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_10
#نویسنده_محمد_313
#قسمت_دهم
مردد به در مسجد نگاه کرد
دروغ های منصور همه جا پیچیده بود
مبادا مردم انهارا باور کرده باشند و دیگر هیچ احترام و حرمتی برای او در مسجد نمانده باشد
همان جایی که بارها تحسین شده بود و بار ها از پاکی او تعریف شده بود
ولی حالا برای رفتن مردد بود که به گناهکار بودن متهم شود!
شاید این یک امتحان الهی باشد
شاید!
دستش را روی در مسجد کشید و قدم زنان وارد ان شد
صدای الله اکبر گفتن مکبر را که شنید دلش بی قراری کرد و کفش هایش را با عجله گوشه ای گذاشت و داخل شد
به سرعت کنار پیرمردی در صف اول ایستاد و اقامه بست
بعد از خواندن سه رکعت نماز مغرب احساس کرد دلش سبک سبک شده است
اهی کشید و دست هایش را سمت بالا گرفت تا دعا کند برای خاموش شدن این آتش خشم و ناامیدی دلش
دعا کرد تا خدا آبرویش را حفظ کند
دست هایش را روی صورتش کشید که صدای پچ پچ از اطراف به گوشش خورد
-نه بابا
خود پسر خالش اونروز تو مسجد گفت با یه دختر گرفتنش
-منکه باور نمیکنم کمیل اهلش نیست
-ای آقا
شیطونه دیگه
یه لحظه هوس آدمو تحریک میکنه
-ولی این وصله ها به کمیل نمیچسبه
از بچگی اینجا نوحه خونی میکنه
من میشناسمش
-هه
حالا پسرخالش که با هم جون جونی بودن و دستشو میگرفت و میاورد هیئتا به کنار
پسر جمال آقا که هشت ماه خدمته
تو آگاهی دیده بودتش که با دختره میبردن
اون که دروغ نمیگه
ریگی به کفشش هست که این چندروزم مسجد نیومده
-تهمت نزن مومن
-ای آقا تهمت چیه
همه میگن
کمیل بی انکه حرفی بزند سرش را پایین انداخت و در دلش به این قضاوت های کورکورانه پوزخند زد
همه جای زندگی اش پر شده بود از رد و پای منصور
چه از جان او میخواست!
مگر با منصور چه کرده بود که اینطوری زندگیش را زیرو رو میکرد!
چهار رکعت باقی را با دل شکسته خواند و بی سروصدا از مسجد بیرون امد
نگاه های بد و کنجکاو بقیه و پچ پچ کردنشان اورا آزار میداد
دست هایش را داخل جیبش فرو برد و بی هدف کنار خیابان قدم زد
مشغول کلید انداختن در قفل در شد که نگاه متعجبش روی کفش های جفت شده جلوی در ثابت ماند
پایش را که در هال گذاشت با شنیدن صدای خنده ی سمانه تمام قلبش به یکباره فرو ریخت
زندگی خیلی بیرحمانه تقدیرش را رقم زده بود
زیر لب سلامی داد و بی هیج حرف دیگری سمت اتاقش هجوم برد
سمانه ک از این رفتار او تعجب کرده بود رو به حوریه خانوم گفت:چرا کمیل ناراحت بود؟
حوریه خانوم اجبارا لبخندی زد و گفت:از خستگیه
تو این مدت که به خاطر دردسر منصور زندان بوده خیلی کلافه شده
مادر سمانه فنجان چایی اش را برداشت و گفت:لیلا وقتی فهمید منصور با کمیل چیکار کرده خیلی ناراحت شد
بیچاره هرروز غصه میخوره
اغخرش این پسر مادرشو دق میده
مادر کمیل ک سعی داشت ازدواج کمیل را فعلا مخفی کند گفت:حالا ک تموم شده و گذشته
بهتره دربارش حرف نزنیم دوباره حالم بد میشه،نرگس صدای تلویزیونو کم کن داریم حرف میزنیم
زیر لب غر زد و چنددرجه صدای تلویزیون را کاهش داد
بعد از مدتی سمانه از جایش بلند شد و سمت اتاق کمیل رفت
چند تقه به در زد که با شنیدن صدای بفرمایید او وارد شد
#ادامه_دارد...
🌼🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀🌼🍀
🌼🍀🌼🍀
🍀🌼🍀
🌼🍀
🍀
#با_من_بمان_11
#نویسنده_محمد_313
#قسمت_یازدهم
مقابل کمیل ایستاد و با گوشه ی روسری بلندش بازی کرد
کمیل که در حال نوشتن چیزی بود نیم نگاهی به او انداخت و گفت:سلام
سمانه سلامی زیر لب داد و گفت:چیزی شده ؟
کلافه پوفی کشید و گفت:نه
-پس دلیل این رفتاراتون چیه
ما از بچگی باهم بزرگ شدیم
شما با اینکه چندسال از من بزرگتر بودید تنها همبازی من تو تموم دوران بچگیام بودید
پس خواهش میکنم بمن اعتماد کنید و بگید چیشده
چیز زیادی به تموم شدن محرم نمونده
با خجالت به دستبند نشانی که مادر کمیل آنرا خیلی وقت پیش به او داده بود نگاه کرد که کمیل نفسش را پر سروصدا بیرون داد و گفت:تو چی از این اتفاقات اخیر میدونی؟
-میدونم که شما بیگناهید
شنیدم که مهمونی رفته بودید و کلانتری گرفنتون با یه دختر
ولی من مطمئنم که شما بیگناه بودید
کمیل علی رغم اصرار های مادرش
لپ تاپش را بست و خیلی صریح گفت:پس بزارید بهتون بگم که به خاطر بلایی که منصور سرم اورد
مجبور شدم با اون دختر ازدواج کنم
چون همه ی شواهد رو علیه من درست کرده بود
بهتره منو فراموش کنید و به زندگیتون برسید
ما قسمت همدیگه نبودید
من دیگه نمیتونم به شما علاقه ای داشته باشم
مجبورم فراموشتون کنم
خودم قصد دارم تا یه مدت از این شهر برم
اشک در چشمان سمانه حلقه بست و با ناباوری گفت:دارید شوخی میکنید؟
یعنی چی مجبورتون کردن باهاش ازدواج کنید
قرار بود بعد محرم مراسم عقد ما برگزار بشه
سرش را میان دستانش گرفت و گفت:خواهش میکنم تنهام بزارید فقط همین
سمانه بغضش ترکید و هق هق کنان از اتاق بیرون رفت
پس چرا کسی به او چیزی نگفته بود
مدتی بعد سروصدای مادر سمانه بلند شد که حقیقت را بریده بریده از سمانه شنیده بود
مادرکمیل با ناراحتی گفت:خواهر بخدا نمیخواستم الان ناراحتتون کنم
بخدای احد و واحد کمیل من بیگناهه
مادر سمانه پوزخندی زد و کیفش را برداشت:اگه پسرت بیگناه بود هیچ وقت یه دختر خیابونی که معلوم نیست تو اون مهمونی چه غلطی میکرده و عقدش نمیکردن
واقعا که
خداروشکر قبل تموم شدن محرم دست پسرت رو شد
منو باش فکر میکردم به خاطر اون منصور خیر ندیده فقط چند شب بازداشتگاه بوده
-خواهر تو که این حرفارو بزنی من از بقیه چه انتظاری داشته باشم
سمانه با حالی خراب خداحافظی کرد و همراه مادرش رفت
حوریه خانوم همانجا وسط هال نشست و هق هق کنان گریه کرد
نرگس سعی کرد آرامش کند ولی بیفایده بود
-چرا... چه آرزو ها که واسه سمانه و پسرم کمیل نداشتم
همش در عرض چند شب به باد رفت
اشک هایش را پاک کرد و که نرگس عصبی سمت اتاق کمیل رفت و در را محکم باز کرد:چرا به سمانه گفتی که باعث شد اینطوری بشه
همینو میخواستی
خواستی اشک مامانو دربیاری
چقدر بهت گفت با منصور نگرد
آدم درستی نیست
گفتی میخوام آدمش کنم
کو
آدم شد؟
یا بدبختت کرد بیچاره
عصبی جواب داد:بس کن نرگس
فقط تنهام بزارید
آره من گناه کارم
همتون راست میگید
با صدای دورگه گفت:حالا تنهام بذار
با شنیدن صدای جیغی هردو سمت بیرون دویدند
صدا از اتاقی که آزاده در آن بود می آمد
کمیل با عجله در اتاق را باز کرد که دید مادرش با مشت بر سر آزاده میکوبد و نفرینش میکند: تو و اون پدر خیر ندیدت بدبختمون کردین
ابرو تو محل واسمون نزاشتین
چی از جون من و بچم میزاشتین
پسرم یکی دو هفته ی دیگه باید عقد میکرد
کمیل و نرگس اورا به سختی از آزاده جدا کردند
-مادر این چه کاریه!
از شما که آدم متدینی، بعیده!
خشمتون رو سر یه دختر بیچاره خالی میکنید؟
شما که همیشه میگفتید باید موقع عصبی شدن خودمونو کنترل کنیم
چیکار به این بدبخت داری؟
مادر کمیل هق هق کنان روی زمین نشست که صدای گریه ی آزاده هم بلند شد
کمیل کلافه دستش را روی پیشانی اش زد و گفت:این چه مصیبتی بود خدایا!
***
با شنیدن صدای هایی که از هال می آمد سرش را از روی میزش برداشت
دیشب تا دمدمه های صبح قرآن میخواند
کتاب قران را که باز مانده بود بست و سمت هال رفت
با دیدن نرگس که سراسیمه در هال قدم میزد گفت:چیزی شده؟
-آزاده تو اتاقش نیست
#ادامه_دارد...
کتاب صوتی " مجمع الفضائل امام علی علیه السلام" اثر علامه مقدم
بصورت #گزیده
با صدای #بهروز_رضوی
#مجمع_الفضائل
@montazeraan_zohorr
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب "مجمع الفضائل علی علیه السلام" کتابی است درباره ی سیر و سلوک و فضائل امام علی علیه السلام در قالب احادیث،حکایات،اشعار،روایت ها و نکته های ظریف اخلاقی ، مولف کتاب مجمع الفضائل مرحوم علامه سید محمد تقی مقدم است ایشان درباره ی اثرش فرموده است : در صدد برآمدم تا از دریای معرفت امام علی علیه السلام کفی بردارم و از دوجنبه ی لاهوتی و ملکوتی و از جنبه ی بشری وارد شوم.
این کتاب شامل مطالبی نظیر : دلایل بر اعلم بودن امام علی علیه السلام بر ما بقی خلفا و اصرار پیامبر بر ولایت ایشان ، علم لایزال حضرت و اخلاق حمیده ایشان و کیفر دشمنان حضرت و اشاره و پیشگوئیهای امام حتی در مورد شهادت فرزند و برخی صحابه ایشان و نیز شامل چکیدهای از مواعظ آن حضرت میشود.
@montazeraan_zohorr
Part16_مجمع الفضائل ج2.mp3
6.29M
🌅🖋📗مجمع الفضائل
🔷🔹🔷قسمت 6⃣1⃣
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پایان بخش برنامه کانال
#زمزمه دعای#فرج
#تصویری
شب خوش
التماس دعا
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🔹💠🔹بسم ربِّ مولانا مهدی (عج)🔹💠🔹
آنچه که به خاطرش به #کانال_منتظران_ظهور، دعوت شدید💌
📣 توجه📣
🔻ارزاق معنوی روزانه
#اعمال_و_ادعیه_روزانه:
🌕روز شنبه
🌖روز یک شنبه
🌗روز دوشنبه
🌘روز سه شنبه
🌑روز چهارشنبه
🌒روز پنج شنبه
🌓روز جمعه
🌔عصر جمعه
#حجةالاسلام_قرائتی
#تفسیر_صفحه_ای_قرآن
#قرار_شبانه
☆تلاوت سوره های مبارکه واقعه و ملک
#نماز_شب
☆نماز شب را به نیت ظهور بخوانیم
🔹🔸💠🔸🔹
🔻خداشناسی
#استاد_شجاعی
#مجموعه_لا_اله_الا_الله
☆۲۸ جلسه صوت شناور
🔸️🔹️💠🔹️🔸️
🔻مرگ پژوهی
#استاد_امینی_خواه
#سه_دقیقه_در_قیامت
☆۹۵ جلسه صوت شناور
#مستند_صوتی_شنود
☆۱۶ جلسه صوت شناور
☆به همراه ۴ جلسه ی پرسش و پاسخ
🔹🔸💠🔸🔹
🔻معادشناسی
#استاد_شجاعی
#سفر_پر_ماجرا
☆۶۱ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻شیطان شناسی
#استاد_شجاعی
#شیطان_شناسی
☆۵۴ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
🔻مباحث معرفتی
#استاد_شجاعی
#راضی_به_رضای_تو
☆۴۵ جلسه صوت شناور
🔹️🔸️💠🔸️🔹️
🔻مباحث اخلاقی
#استاد_شجاعی
#مهارتهای_کلامی
☆۲۷ جلسه صوت شناور
#کارگاه_انصاف
☆۴۸ جلسه صوت شناور
#تنبلی_و_بی_حوصلگی
☆۵۸ جلسه صوت شناور
#این_که_گناه_نیست
☆۷۶ جلسه صوت شناور
🔹🔸💠🔸🔹
#تشرفات
#تشرف_علما
☆مجموعه ی مستند با ارزش از مشرَّف شدن محضر امام عصر (عج)
🔹🔸💠🔸🔹
🔻 کتاب صوتی
#حاج_قاسم
☆جان فدا، ۱۰ قسمت
🔹🔸💠🔸🔹
🔻کلیپ های عبرت آموز
☆چهار عمل عالی برای حذف عذاب
☆کاملا واقعی،جسد ۳ هزار ساله فرعون مصر!
☆داستان جوانی که از غیب خبر میداد!
☆یک مانع در انسان که اجازه نمیدهد تقدیرات مثبت و بلند شب قدر را جذب کند
☆توبه مصطفی دیوانه، به نقل از شهید کافی
🔰 ادامه دارد
با منتظران ظهور همراه بمانید🙏🌱
◇💠◇💠◇💠◇💠◇
@montazeraan_zohorr
◇💠◇💠◇💠◇💠◇