فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 اللهم صل على محمد و آل محمد
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
زيركترين زيركان كسى است كه از نفْس خويش حساب كشد و براى بعد از مرگ كار كند، و احمق ترين احمق ها كسى است كه نفْس خود را دنباله رو هوس خويش كند و از خدا آرزوها طلبد .
( بحار الأنوار : ۷۰/۶۹/۱۶ )
🌸🍃🌸🍃🌸
📜 تلاوت امروز چهارشنبه را هدیه می نماییم به ساحت مقدس ۴ امام معصوم علیهم السلام :
*موسی بن جعفر (علیه السلام)، امام رضا (علیه السلام)، امام جواد (علیه السلام) و امام هادی (علیه السلام)*
📗 قرآن ص ۴۷۲ عثمان طه📖
صوت ترتیل و ترجمه
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
🌹 منتظران ظهور 🌹
این دعاهای زیبا تقدیم به شما هم گروهی های ....💕 🌸💫اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🤲🥀 📖 اللّه
این دعاهای زیبا تقدیم به شما
هم گروهی های ....💕
🌸💫اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن🤲🥀
📖 اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن🤲🥀
🌸💫اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن🤲🥀
📖اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن🤲🥀
🌸💫اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن
📖اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن🤲🥀
🌸💫اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن🤲🥀
📖اللّهُمَّ اشْفِ مَرضانا بِالْقُرآن🤲🥀
🌸💫اللّهُمَّ ارْحَم مَوْتانا بِالْقُرآن🤲🥀
📖اللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوفیقَ الطّاعَةَ بِالْقُرآن 🤲🥀
🌸💫اللّهُمَّ ارْزُقنا حَجَّ بَیتِکَ الْحَرامَ بِالْقُرآن🤲🥀
📖اللّهُمَّ تَقَبَّل صَلاتَنا 🤲🥀
🌸💫اللّهُمَّ تَقَبَّل تِلاوَتَنا بِالْقُرآن🤲🥀
📖اللّهُمَّ اسْتَجِب دُعاءَنا بِالْقُرآن🤲🥀
🌸💫اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُصَلّینِ بِالْقُرآن🤲🥀
📖اللّهُمَّ اجْعَلْنا مِنَ الْمُتَّقینِ بِالْقُرآن🤲🥀
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
💠💠💠💠💠
🍃اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
🍃اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقرآن
*❇️ ختم دسته جمعی قرآن هدیه امام زمان وچهاده معصوم علیهم السلام *🌹
*سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف وتعجیل در فرجش*🌹
*شادری روح امام وشهدا شادی روح شهید مقاومت ایران، فلسطین، لبنان، عراق، یمن و همه اموات، بد وارث،بی وارث و کم وارث وفراموش شده و همه ی کسانی که گردنمان حق دارند، پیروزی اسلام برکفرجهانی *🤲🌹
هدیه به وجود نازنین حضرت زهرا (سلام الله علیها) 🖤
✴️ مهلت تلاوت تاجمعه آینده
﷽📖جزء1) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء2) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء3) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء4) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء5) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء6) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء7) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء8) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء9) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء10) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء11) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء12) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء13)
﷽📖جزء14)
﷽📖جزء15)
﷽📖جزء16)
﷽📖جزء17)
﷽📖جزء18)
﷽📖جزء19)
﷽📖جزء20) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء21)
﷽📖جزء22)
﷽📖جزء23)
﷽📖جزء24)
﷽📖جزء25)
﷽📖جزء26) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء27) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء28) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء29) برداشته شد.🖤🥀
﷽📖جزء30) برداشته شد.🖤🥀
🔹جهت ثبت در گروه لطفا جزء مورد نظرتان را در پی وی بنده اعلام بفرمایید.
التماس دعا
@Montazer_zohorr
شادی دل حضرت زهرا (س) صلوات
🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸 الهـی بـه امیـد تــو 🌸
خدایا با توکل به اسم اعظمت
و نام زیبایت آغاز میکنیم
شروع هر لحظه را
ای که زیباترین علت هر آغاز توئی
امروزمان را با تلاش و مهربانی
به تو میسپاریم
یار و یاورمان باش ای بزرگترین
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام حسین علیهالسلام فرمودند:
«ما كسانى هستيم كه علم قرآن، و بيان آنچه در آن است، نزد ماست، و آنچه در نزد ماست نزد هيچيك از آفريدگان خدا نيست، زيرا ما محرم راز خداييم».✨
#احادیث_قدسی
و چنین فرمود مهربان پروردگار
ای فرزند آدم
در هر روز رزق و روزی میرسد و حال آنکه تو غم روزی میخوری و حال آنکه از عمرت کم میشود ولی تو محزون نمیشوی، به دنبال چیزی هستی که تو را طاغی و یاغی میکند و حال آنکه در نزد تو چیزی است که کفایت امرت را مینماید.
#خدایا_دوستت_دارم
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
سبک زندگی شاد 17.mp3
10.28M
#سبک_زندگی_شاد ۱۷
⚜ ایمان؛ قدرت دهنده ی عقل در درون انسان است!
هر چه ریشه های حقیقیِ ایمان در انسان محکم تر باشد؛ نیروی عقل در او قوی تر، و شادی هایش بیشتر و قیمتی ترند.
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
قرب به اهل بیت ۳۵.mp3
11.92M
✘ غیب دقیقاً کجاست؟
منظور از ارتباط با غیب و اهالیِ غیب، چه ارتباطی است؟
این ارتباط چگونه تسریع شده و وسعت مییابد؟
مجموعه #قرب_به_اهل_بیت (علیهماالسلام) ۳۵
#استاد_شجاعی | #استاد_عالی
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از همین دو تا بترس :
√ خواهشِ نفس
√ و آرزوهایِ دراز
#منتظران_ظهور
https://eitaa.com/joinchat/1965162593Cbe8736d84c
4_6023876303348831583.mp3
3.58M
▪️صدایش کن!
#حکایت زیبایی از فریادرسی امام صادق علیهالسلام نسبت به یکی از شیعیانشان
📚مناقب آل ابیطالب، ج ۴، ص۲۴۱،
#حامی_شیعیان
#امام_صادق_علیه_السلام
@montazeraan_zohorr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ انقلاب اسلامی، آخرین قدم شیعه در راه ظهور
⌛️ با وقوع انقلاب اسلامی، شیعه وارد دوره ولایت اجتماعی شد.
✔️ به این ترتیب که نایب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمد و ولایت و سرپرستی جامعه را به عهده گرفت.
✔️ در زمان انقلاب اسلامی، شیعیان در حال تمرین ولایتپذیری از نماینده امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند. در واقع شیعیان در حال آماده شدن برای دوره درخشان ظهور و ولایتپذیری از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میباشند.
🎙 حجتالاسلام عالی
🏷 امام_زمان_عجّل_الله_فرجه
#ولایت_فقیه #ظهور
⚠️ علّت غيبت امام زمان عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف
☑️ آیت الله بهجت (ره):
▫️ در زمان سابق (رژيم طاغوتى پهلوى)، وقتى در اوقات زيارتى اطراف حرم حضرت معصومه ـ عليهاالسلام ـ ازدحام مىشد، و زنان حجاب را درست رعايت نمىكردند، آيت اللّه بروجردى ـ رحمه اللّه علیه ـ مىفرمود:
« مناسب نيست اهل علم بدون ضرورت، در ميان جمعيّت و ازدحام داخل شوند، خوب است ملاحظه كنند.»
❇️ اميدواريم خداوند براى يك مشت شيعه ى مظلوم، صاحبشان را برساند؛ زيرا در عالم چنين سابقه نداشته و ندارد كه رييس و رهبرى از مريدان و لشكرش اين قدر غيبت طولانى داشته باشد.
چه بايد گفت؟ معلوم نيست تا كى! در تمام امّت هاى گذشته غيبت مقدّر شده است، ولى در هيچ امّتى چنين غيبتى با وقت نامعلوم و غير مقدّر اتّفاق نيفتاده است.
✳️ ما مسلمان ها امتحان خود را با پيغمبر ـ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ـ و يازده امام ـ عليهم السّلام ـ در زمان حضورشان پس داده ايم، اگر اين يكى هم ظاهر مىشد، لابدّ به قربانش مىرفتيم!
كسانى كه در زمان ائمه ـ عليهم السّلام ـ به بنى اميّه و بنى العبّاس گرايش داشتند مگر ديوانه بودند؟!
🚨 آن ها از ميان دو راه دين و دنيا، دنيا و ضدّ آخرت را اختيار مىكردند، و هنوز مَناصب ( پُستهای) آنها براى ما عرضه نشده تا امتحان خود را پس بدهيم.
⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، نکته ۲۵۴
🏷 #امام_زمان_عجل_الله_فرجه #ظهور #انتظار
🌹 منتظران ظهور 🌹
#روایت دلدادگی #قسمت ۴۰ 🎬 : برنده ی مرحله ی دوم مسابقه هم مشخص شد ، سهراب و بهادرخان به آخرین قسمت
#روایت دلدادگی
#قسمت ۴۱ 🎬 :
سهراب شمشیرش را به زمین تکیه داد و دست به زانو گذاشت و با یک حرکت از جا برخاست، با بلند شدن سهراب ،صدای شادی و شعف جمعیت بر هوا رفت .
بهادرخان زیر چشمی اطراف را می پایید و از اینکه ،سهراب این جوانک یک لا قبای سیستانی اینگونه همه را به خود جذب کرده ، مانند ببری زخمی دندان بهم می سایید و خون خودش را می خورد.
آرام از جا بلند شد ، شمشیرش را به دست گرفت و تا خواست به خود بجنبد،سهراب مانند شیری شرزه به سمتش حمله ور شد ، بهادر خان که غافلگیر شده بود و بی شک اگر می خواست مبارزه را ادامه دهد ،میدانست با شکستی سنگین ،مسابقه را خواهد باخت ، پس دوباره دست به حیله ای دیگر زد.
سهراب که نزدیکش شد ،دستش را جلوی صورتش گرفت و همانطور که از جلوی او میگریخت گفت : ای نامررررد ،خاک بر چشم من میریزی؟
سهراب با فرار بهادرخان و شنیدن صدایش ،با خشم از این تهمت نابه جا بر جای خود ایستاد و فریاد زد : چرا دروغ می گویی، آخر در میدان سنگ فرش از کجا مشتم را پر از خاک کرده ام هاا؟
اما با اشاره ی بهادرخان ، سربازان آن طرف میدان شروع به سروصدا کردند و سخنان سهراب در هیاهوی سربازان بهادرخان ،گم شد.
ناگهان شیپور پایان نبرد نواخته شد و داور مسابقه ، نام بهادرخان را به عنوان برنده اعلام کرد.
اما در آن محل ، همه از کوچک و بزرگ می دانستند که برنده ی واقعی مسابقه کسی جز سهراب نمی توانست باشد.
فرنگیس که کاملا این خواستگار سمج را می شناخت و با حیله و مکر این روباه جوان ،کاملا آشنا بود ،با بلند شدن صدای داور از جا برخاست ، درحالیکه تمام تنش از خشم می لرزید ،خواست به بیرون از جایگاه برود ، که با کشیده شدن چادرش ،متوجه مادرش روح انگیز شد.
روح انگیز از زیر روبنده ی حریرش ،با حرکات چشم و گفتاری آرام به فرنگیس فهماند که بر جای خود بنشیند.
فرنگیس که چاره ای جز اطاعت نداشت ، با عصبانیت بر جای خود نشست ،سرش را به عقب برگردانید و آهسته ،گلناز را صدا زد.
گلناز که دختری در سن و سال فرنگیس بود و از کودکی با این شاهزاده خانم بزرگ شده بود و به نوعی هم بازی و مونس و خدمتکار فرنگیس حساب میشد، سرش را پایین آورد.
فرنگیس چیزی در گوش گلناز گفت ،گلناز سری تکان داد و فی الفور از جایگاه سلطنتی پایین رفت.
از آن طرف سهراب گیج و مدهوش بود ، باورش نمی شد به این راحتی و با یک ترفندی کودکانه ، بازی را باخته باشد و تمام رؤیاهایش به باد فنا رفته است...
وقتی نام بهادرخان را به عنوان برنده شنید ، شمشیر نخراشیده ی دستش را محکم به زمین کوبید و به سمت رخش رفت.
نزدیک دوست تازه اش شکیب شد، شکیب از ناراحتی رنگ به رو نداشت ، نمی دانست چه بگوید.
سهراب افسار رخش را از دست شکیب بیرون کشید و همانطور که ازبین جمعیت راه را باز می کرد ،سوار رخش شد.
شکیب نفس زنان دنبالش دوید وگفت : کجا میروی رفیق؟ من کجا می توانم تو را ببینم؟
سهراب آهی کشید ، نگاهی به شکیب انداخت و گفت : حلالم کن....
شکیب که خودش را به سهراب رسانده بود با سماجت گوشه ی لباس سهراب را در دست گرفت و گفت : تو را به خدا بگو ، کجا می توانم ببینمت؟
سهراب لباسش را از دست شکیب بیرون کشید و همانطور که اسب را بی هدف هی می کرد گفت : نمی دانم...شاید کاروانسرای یاقوت یک چشم ...
ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_ حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#روایت دلدادگی
#قسمت ۴۲ 🎬 :
سهراب بدون آنکه بداند به کجا می رود ، با سرعت رخش را هی می کرد و به جلو میرفت ، چون اکثر اهالی خراسان برای شرکت در جشن و مسابقه ،به میدان بزرگ خراسان رفته بودند ، کوچه و خیابان های شهر خلوت بود ، اما تک و توک افرادی هم که گاهی بین راه سهراب قرار می گرفتند ،با تعجب به سواری خیره می شدند که مانند باد ،مسیر را می پیمود.
رخش بعد از طی مسیری نا مشخص ، انگار که تشنه شده بود ، قدم هایش را آرام تر کرد و به سمت جوی آبی که پیش رویش بود رفت.
سهراب هم که انگار در این عالم نبود ، مخالفتی با این حرکت رخش نکرد.
بی توجه به اطرافش ،کنار جوی آب از اسب به زیر آمد ،رخش پوزه اش را در آبی گوارا فرو برد ،سهراب که گویی از درون آتش گرفته بود ،صورتش را تا گردن در آب خنک پیش رویش کرد.
ناگهان با صدایی آشنا به خود آمد : سلام جوان ، معلومه خیلی تشنه ای ، راستی ا
آن قاب چرمینت را پیدا کردی؟
سهراب سر از آب بیرون آورد ، قامت پیرمردی را دید که چندی پیش در حرم دیده بود ، از جا برخاست و ناگاه گنبد حرم در زاویه ی دیدش قرار گرفت ، به گنبد چشم دوخت و دست راستش را به سینه گذاشت و از ته دل سلام داد، آهی کوتاه کشید و زیر لب زمزمه کرد ، چه ازشما خواستم و چه تحویل گرفتم ، گویا بندگان خاطی را در این جا راهی نیست و اجابت خواسته هایشان ممکن نخواهد بود و سپس رو به پیرمرد گفت : سلام از ماست پدرجان، نه قاب چرمین را نیافتم که هیچ و هر چه رشته بودم ،پنبه شد و تمام امیدم به باد فنا رفت.
پیرمرد نورانی که خود را غلام رضا معرفی کرد ، افسار اسب را در دست گرفت و گفت : این چه حرفی ست که میزنی؟ امید تمام انسانها خداست ، تا خدا هست ناامیدی معنایی ندارد ، درضمن به جایی آمده ای که حریم حجتی ست از دوازده حجت خدا ، حکماً تا اینجا تاخته ای که به زیارت امام برسی ،بیا تا من اسبت را به اصطبلی که مخصوص اسب های زوار است میبرم ، تو هم با امام رضا (ع) خلوتی داشته باش، زمان را دریاب ، امروز به خاطر جشن حاکم ، حرم خلوت تر از همیشه است.
سهراب بدون زدن حرفی ، آهی از دل برکشید، او بدون آنکه بداند به کجا می آید ،راه پیموده بود ، احساس می کرد ،فقط در این مکان است که آرام می گیرد و آرامشش را به دست خواهد آورد.
غلامرضا به سمتی که اصطبل بود راه افتاد و سهراب هم رو به درب ورودی حرم حرکت کرد..
#ادامه دارد....
📝 به قلم : ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#روایت دلدادگی
#قسمت ۴۳ 🎬 :
سهراب با سر پایین و دست بر سینه وارد حرم شد ، اطراف ضریح تک و توک افرادی به چشم می خورد ، سهراب بدون نگاه کردن به محیط پیرامونش ، جلو رفت ،دست به شبکه های ضریح انداخت و همان جا زانو زد ،سرش را به ضریح مطهر تکیه داد و در دل شروع به حرف زدن با مولایش نمود : سلام امام رضا (ع) ، تو خود مرا به بارگاهت دعوت نمودی که اگر نبود اینچنین ، من هرگز با این بار گناه و روی سیاه ، جسارت ورود به این آستان قدسی را به خود نمی دادم ، اما آقا سید می گفت : اینجا مأمن گنهکاران و پناه بی پناهان ، یاری دهنده ی یاری جویان است ، من گنهکارم ، بی پناهم و یاری خواه....چرا مرا دعوت نمودی و دست رد به سینه ام زدی و هیچ یک از دعاهایم را اجابت نکردید؟ مگر حرمت میهمان و برآورده کردن خواسته اش بر عهده ی میزبان نیست؟
من که از سِرّ کار شما باخبر نیستم ،امّا از گذشته و اعمال خودم خوب خبر دارم ، حکماً دلیل عدم اجابت خواسته هایم و مفتضح شدن احوالاتم ،همان اعمال گناه آلودم بوده است ، پس..پس...نیت کردم مُحرم حرمت باشم ،تا اشاره ای کوچک نمایی و دنیایم آن شود که شما می خواهی، آنقدر ساکن اینجا می شوم ،تا شما دلتان نرم شود و گوشه چشمی نگاهی به این بنده ی غافل اندازید.
سهراب از ظن خود ، با امامش رازها گفت و سپس از جا برخاست .
نزدیک ظهر بود و باید برای نماز آماده می شد، عقب عقب به سمت درب حرکت کرد تا دست نماز بگیرد و گوشه ای ترین جای حرم را که از دید زائران کمی پنهان بود ، برای خلوتی که شاید روزها و ماه ها طول می کشید ، برای خود در نظر گرفت.
از آن طرف با پایان گرفتن مسابقه ، شور و ولوله ای دیگر در میدان بزرگ خراسان در گرفته بود ، جمعیت معترض به نتیجه ی نا عادلانه ی مسابقه ، هرکس حرفی میزد ، اما فایده ای نداشت ، چون گوشی برای شنیدن نبود و مقامات دربار ،همه جایگاه را ترک کرده بودند.
در این شلوغی جمعیت ،گلناز با دو چشم جستجوگرش از زیر روبنده ی حریر سفید رنگش ، در بین سربازان به دنبال شخصی خاص می گشت ، که بالاخره او را در جایی کمی دورتر یافت ، از ترس اینکه او را در بین جمعیت گم کند ،بدون تعلل و با شتاب ،راه را برای خود باز می کرد و به پیش می رفت.
#ادامه دارد
📝 به قلم :ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧