eitaa logo
کانون منتظران ظهور
187 دنبال‌کننده
9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
98 فایل
❇️ کانون دانش‌آموزی منتظران ظهور ارتباط با مدیر ان کانال: @YaEmamReza10 آدرس: @montazeranzohoor_m
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند 4⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز چهارم | #
مجموعه داستان 5⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز پنجم  | 👈 ضحاک از واقعه کربلا در کوفه است. طبری نقل کرده است ضحاک  در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین(علیه السلام) ملاقات کرد. ✨امام حسین(علیه السلام) او را به یاری خود خواند. وقتی ضحاک عذر خواست، امام علیه‌السلام علت عدم همراهی‌اش را جویا شد. 📌ضحاک دعوت امام را ، قبول کرد و گفت: «من فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی که از تو د فاع کند - در کنارت - نیافتم، و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم». امام علیه‌السلام پذیرفت. (اوج رحمت امام برای نجات یک نفر) ضحاک در در حمله اول شرکت کرد و شجاعت‌های بسیاری از خود به نمایش گذاشت و  را همراه امام به جای آورد. او وقتی که دید سپاه بنی‌امیه به دستور  اسب‌های یاران امام (علیه السلام) را هدف قرار داده و با پی کردن از پای درمی‌آورند، اسب خود را در خیمه‌ای و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت. ▪️ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام علیه‌السلام، دو نفر از دشمن را که پیاده می‌جنگیدند، به قتل رسانده و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرده که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده نشود. خداوند از اهل بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.» وقتی دیدم امام حسین(علیه السلام) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز "سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی" باقی نمانده‌اند، خدمت اباعبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما ؟ ✨حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم؛ ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ (رحمت امام به کسی که از میدان می‌گریزد) گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.» پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد . ـــــــــــــــــــــ پ . ن : 👌، شرط عشق است! و ، شرط نمی‌گذارد! اگر شرایط اینطور باشد هستم! و اگر آن طور باشد، من نیستم! تسلیم، است، و ما در نقطه‌ای، دیگر برای امام خطرناک نیستیم، که به عشق میرسیم! عاشق چیزی به نام نمی‌داند! اینجا را می‌توانم، آنجا را نمی‌توانم، ندارد! عاشق می‌ماند و ، برایش موضوع اصلی است ... "ماندن" تمامِ شرط است برای او! من فقط می‌خواهم که زیر سایه‌ات همین! هرطورکه باشد / هرکجا که باشد / فقط باشم ! (فَمَعَکم، مَعَکم، لا مَعَ غـیرِکُم) 💥! اهل "با این کمبود نمی‌توانم" اهل "با این اوضاع نمی‌مانم" اهل "انتخاب نحوه‌ی ماندن" امام را به چشم سر هم که ببینیم، شرط میگذارد برایش! و بالاخره از همراهی امام، !😔 ✘ آری ! فقط آنهایی می‌رسند که قصدِ رسیدن دارند در ! @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند 5⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز پنجم  | #ض
مجموعه داستان ⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز ششم  | از اشراف کوفه و شخصیت‌های بی‌ثبات و حزب باد در تاریخ اسلام. 👈 ، از مخالفان عثمان و سپاه حضرت علی(علیه السلام) در جنگ بود. او در مسیر حرکت به سوی نهروان، به خوارج پیوست اما با سخنان امام برگشت و فرماندهی قسمتی از سپاه امام را در جنگ نهروان به دست گرفت. او از کسانی بود که علیه حُجْر بن عَدی شهادت داد. 📌 در واقعه کربلا، از کسانی بود که به امام حسین(علیه السلام) نوشت و از آن حضرت خواست تا به کوفه بیاید؛ اما با تسلط بر کوفه تغییر موضع داد و در پراکنده کردن اهالی کوفه، از اطراف مسلم بن عقیل به سزایی داشت. در روز عاشورا با آنکه فرماندهی نیروهای پیاده سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت؛ "اما سعی می‌کرد تا خود را کمتر نشان دهد". (یکی از مشخصه‌های افراد بی ثبات) 👈 او برای حضور در واقعه عاشورا و جنگ با امام حسین(علیه السلام) و هنگامی که ابن زیاد از او خواست به سپاه عمر بن سعد بپیوندد، به بیماری کرد تا در مقابل امام قرار نگیرد. اما وقتی ابن زیاد به او گفت «اگر مطیع مایی به جنگ دشمن ما برو» به سمت کربلا حرکت کرد. در روز عاشورا فرماندهی نیروهای پیاده سپاه را بر عهده داشت. وقتی که سپاهیان عمربن سعد از شهادت مسلم بن عوسجه می‌کردند. شبث آنان را سرزنش کرد. (دودلی ... گاهی این سو و گاهی آن سو) شبث، پس از واقعه عاشورا، به شکرانه شهادت امام حسین(علیه السلام)، در کوفه را (که سابقا حضرت علی(علیه السلام) از نماز خواندن در آن نهی کرده بود) کرد. ▪️در قیام مختار از سوی عبدالله بن مطیع به مقابله با مختار پرداخت. او در شورش اشراف کوفه بر ضد مختار نیز نقش اساسی داشت. ـــــــــــــــــــــــ پ. ن : ▪️تکلیف کار هر کسی را، اوست که مشخص می‌کند! در میان جمعی که با محبت و عقاید و سبکِ زندگی ما همسو نیستند، حالمان از اینکه ما اهل رعایت حدود شرعی هستیم چطور است؟ و سر بالا میگیریم و پای محبت‌مان می‌ایستیم؟ یا سعی می‌کنیم کمتر دیده شویم و از آنچه هستیم، در جمعی که شبیه ما هستند- رضایت نداریم! 👌 میزان استقامت هر انسان را مشخص میکند. عشق وزن می‌دهد! سنگینی و ثبات و ریشه می‌دهد به انسان! حزب باد، این ریشه را ندارند که با هر پیشنهادی، می‌توان آنان را خرید! کمی فکر باید کرد: ؟ همین الآن قیمت ما معلوم است! پرداختن به چه چیزی، مانع ما برای وقف شدن برای است؟ همان همه‌ی قیمت ماست ... و همان انتخاب ماست، حتی اگر امام را با چشم سر ببینیم. @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند6⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | روز ششم  | #شبث_ب
مجموعه داستان ⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز هفتم  | به حضور امام آمد و گفت: در نزدیکی ما قبیله‌ای از بنی اسد هست، آیا به من آنان را برای یاریتان دعوت کنم، خدا بوسیله ایشان از شما دفاع کرد. ✨امام علیه‌السلام فرمودند: . شبانه بطور ناشناس نزد آنان رفت و گفت: من بهترین چیزی را برای شما آورده‌ام که مهمانی برای گروهی بیاورد. آمده‌ام تا شما را برای دعوت کنم. امام را محاصره کرده است. شما خویشاوندان من هستید، پس بیائید و امروز سخن مرا درباره نصرت امام بشنوید تا بدین وسیله به نائل شوید. 90 مَرد دعوتش را و متوجه امام حسین علیه‌السلام شدند! 👈در همین موقع مردی از آن قبیله و این جریان را برای عمر سعد شرح داد. عمر سعد کسی بنام را به همراه راهی قبیله بنی اسد نمود. 📌زمانی که بنی اسد می‌خواستند شبانه به سوی امام حرکت کنند، لشکر عمر سعد در کنار فرات راهشان را . درحالیکه فقط کمی فاصله تا امام مانده بود. بین آنان رخ داد و تاب مقاومت نداشتند، شکست خوردند و بازگشتند. ▪️هنگامی که حبیب بن مظاهر به سوی امام برگشت و جریان را شرح داد. امام فرمود: لا_حول_و_لاقوة_الا_بالله ــــــــــــــــــــــــ پ. ن : «لا حول و لا قوة الا بالله» یعنی حبیب، بِدانکه یار و لا غیر! در راه خدا، باید طلبید/ باید ساخت / باید همه را یکی یکی کرد/ امّا دلخوش به هیچ کس نبود یک نفر! 👌همان الله که "حول" و "قوه"ای نیست مگر از او! ✘ و اما ماجرای ما: امان از لحظه‌ای که فرمانده‌ای به خطا می‌افتد و تصور می‌کند کسی برایش منشأ اثر است! این که دست از آستین او یا دیگری بیرون آورده و دینش را یاری می‌کند، و این ممکن است یادت برود. 📌و امان از روزی که فداکاری‌هایش برای فرمانده‌ای را به یاد داشته باشد و بشمرد و به سبب آنان جایگاه ویژه‌ای توقع داشته باشد! ، فراموش کردنِ "لا حول و لا قوه الا بالله" است ... و ، از توحید ! از مسیر توحید ! از مسیر یاری آیین توحید! و انسانی که یکدل و موحد نیست از معیّت امام، حتی اگر او را به چشم سر ببیند! پناه بر خدا. @montazeranzohoor_m
کانون منتظران ظهور
مجموعه داستان #همه_نمی‌رسند9⃣ | ماجرای کسانی که به عاشورا نرسیدند، شاید شبیه ما | ▪️روز نهم  | #عبی
▪️مجموعه داستان 🔟 (آخر) ▪️روز دهم  | 👈 ماجرای مردی که ✨ امام حسین علیه‌السلام در منزلگاه ذی حُسم با حرّ و سپاهش روبه رو شد. به گفته منابع، حُرّ نه برای جنگ بلکه برای نزد ابن‌زیاد اعزام شده بود و از این‌رو با سپاهیانش رودرروی توقفگاه کاروان امام صف‌آرایی کرد. گرچه اقدامی سخت‌گیرانه کرد، اما رفتارش با امام ؛ حتی یکبار به حُرمت خاص حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها نیز اشاره کرد. 👈در روز عاشورا، لشکر خود را آراست و فرماندهان هر بخش از سپاه را تعیین نمود و را فرمانده بنی‌تمیم و بنی هَمْدان کرد. با آراسته شدن سپاه، لشکر عمر سعد آماده جنگ با سپاه امام گردید. حرّ چون را برای جنگ با آن حضرت(علیه السلام) جدی دید، نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آیا تو می‌خواهی با این مرد (امام) بجنگی؟» ▪️گفت: «آری به خدا قسم چنان جنگی بکنم که آسان‌ترین آن افتادن سرها و بریدن دست‌ها باشد.» حُر گفت: «مگر پیشنهادهای او خوشایندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر کار به دست من بود می‌پذیرفتم؛ ولی امیر تو () نپذیرفت.» پس ، عمر سعد را ترک کرد و در گوشه‌ای از لشکر ایستاد و اندک اندک به سپاه امام(علیه السلام) نزدیک شد. مهاجر بن اوس -که در لشکر عمر سعد بود- به حُر گفت: «آیا می‌خواهی حمله کنی؟» حُر در حالیکه می‌لرزید . مهاجر که از حال و وضع حر به افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: «به خدا قسم هرگز در هیچ جنگی تو را به این حال ندیده بودم، اگر از من می‌پرسیدند: شجاع‌ترین مردم کوفه کیست تو را نام می‌بردم، پس این چه حالی است که در تو می‌بینم؟» حُر گفت: «به درستی که خودرا میان بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند اگر تکه‌تکه شوم و مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.» حُر این را گفت و بر اسب خود نهیب زد و به سوی خیمه‌گاه امام(علیه السلام) حرکت کرد. ▪️گفته‌اند که وی با حالی پریشان با امام مواجه شد و با اذعان به اینکه هرگز گمان نمی‌کرده است که کوفیان کار را به جنگ بکشانند، . امام برایش استغفار نمود و فرمود که تو در دنیا و آخرت آزادمرد (حرّ) هستی. ـــــــــــــــــــــــــ پ . ن : 👈بعضی پُل ها خراب کردنی ! که اگر خراب شوند، ستونِ عاقبت بخیری در درون انسان فرو می‌ریزد! یکی از این پُل ها، که اگر فرو بریزد، خانه خراب می‌کند آدم را : است! حتی اگر باشی، یعنی خطرناکی برای امام، ناامنی برای امام، و حتماّ در فتنه‌ای همه‌ی سعادت را می‌گذاری و میروی! ولی اگر این پُل ، وسط سپاه دشمن هم که باشی، ادب و احترام در برابر ارزش‌ها، تو را در اولین دور برگردان، به بازگشت می‌کشاند. 👌 آری ؛ امّا چشمان حُرّ ، و دوراهیِ انتخاب را دید! حُر به میانجیگری "ادب و حفظ حرمتش" به سپاه امام رسید! نه به سپاه امام ... که به در دنیا و آخرت رسید. الحمدالله @montazeranzohoor_m