منتظران گناه نمیکنند
بسم.الله الرحمن الرحیم چله پاکسازی وشکر گزاری وترک گناه 👇👇👇 روزانه .قرائت زیارت عاشورا 🥀40 مرتبه ذک
امروز دهمین روز چله
یاد آوری
یادتون
نرود زیارت عاشورا و همچنین ۴۰ مرتبه ذکر استغفرالله بخوانید
نیت کنید هم خودتون و شهید مورد نظرتون که که انتخاب کردید براشون بخوانید
🚨متاسفانه ساعاتی پیش بر اثر تیراندازی یک سرباز به همرزمان خود در پادگان باغین ارتش در کرمان ۵ سرباز نیروی زمینی جان خود را از دست دادند.
منتظران گناه نمیکنند
🚨متاسفانه ساعاتی پیش بر اثر تیراندازی یک سرباز به همرزمان خود در پادگان باغین ارتش در کرمان ۵ سرباز
.
♨️ سرباز متواری در استان کرمان بازداشت شد
🔹سربازی که پنج همرزم خود را عصر یکشنبه به قتل رسانده بود توسط دژبان ارتش در نزدیکی شهرستان زرند دستگیر شد.
🔹۱۸۰ تیر جنگی از سرباز فراری در کرمان کشف شد.
فرمانده انتظامی استان کرمان:
🔹۱۸۰ تیر جنگی و ۲ قبضه سلاح کلاش، ۶ تیغه خشاب حامل ۱۸۰ تیر جنگی از سرباز متواری ارتش در کرمان کشف شد.
🔹 این فرد در شهرستان زرند از توابع استان کرمان، پس از سرقت مسلحانه ۲ دستگاه خودرو، دستگیر شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرائت این آیه ازسوره نور ، ازبس ایجاد نور می کند به فیض برسیم. همراهش قرائت کنیم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «جهنمتو خاموش کن»
👤 استاد #رائفی_پور
🤲 مناجات امام زمان با خداوند در سرداب مقدس...
شیعیان ما با اتکاء به محبت ما گناهان زیادی کردند، به مهدی ببخش
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
منتظران گناه نمیکنند
🎬 #کلیپ «جهنمتو خاموش کن» 👤 استاد #رائفی_پور 🤲 مناجات امام زمان با خداوند در سرداب مقدس... شیعیان
••|⛔️‼️|••
هیچ داری از دل مهدی خبر؟؟؟
گریه های هر شبش را تا سحر؟؟؟
او که ارباب تمام عالم است
من بمیرم
سر به زانوی غم است
"شیعیان"
مهدی غریب و بی کس است
جان مولا معصیت دیگر بس است
"شیعیان"
بس نیست غفلت هایمان؟؟؟
غربت وتنهایی مولایمان؟؟؟
ما عبید و عبد دنیا گشته ایم!!
غافل از مهدی زهرا گشته ایم!!
من که دارم ادعای شیعه گی
چه بگویم من به جز شرمندگی...؟؟؟
سلام امام زمانم ✋️
سہ شنبہ شدُوپَرزدم سوےِ تو
شدَم سائل ديدن روےِ تـو
بہ اِذنْ چهارده نورپاڪ جهـان
شدم جان نثار امام.زمـان.عج
💚کاش تعجیلی شود
🌷یک سه شنبه بین سه شنبه ها
💚یک ملاقات خصوصی
🌷جمکران ، وقت دعا
💚گوشه ای خلوت
🌷نگاه بی قرار و اضطراب
💚می شود یعنی؟
🌷من و تصویر چشمان شما
💚همه هست آرزویم
🌷 که ببینم از تو رویی
💚چه زیان تو را که من هم
🌷 برسم به آرزویی...
صبحت بخیر آقای من🍃
🌷سه_شنبه_های_مهدوی
#صبحتون_مهدوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹عنوان کلیپ:
💢هرکس به امام زمان نزدیکتر باشد زندگیش بهتره
🔹حضرت آیت الله سید حسن ابطحی (رحمة الله علیه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🎬 کلیپ «بیتفاوت نباش»
👤 استاد #رائفی_پور
❓ مهدویت به حرف نیست، یک راهبرده ؛ من نقشم چیه؟
چه کسایی رو ما میفرستیم مجلس؟
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰رسول خدا صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرمود:
🔴ای علی، اگر بندهای به اندازه نوح (۹۵۰ سال) خدا را عبادت کند؛ و به اندازه کوه احد، طلا انفاق کند؛ و هزار سال پیاده به حج رود؛ و آنگاه بین صفا و مروه مظلومانه کشته شود، اما ولایت تو را نپذیرفته باشد، رایحه بهشت را استشمام نکرده و به بهشت نخواهد رفت.
📚المناقب خوارزمی،ص ۶۷ و ۶۸
#حدیث_روز
منتظران گناه نمیکنند
🍃 #پارت_دویست_وسه_ودویست_وچهار 💕 دختر بسیجی 💕 الان خودم یه شام زود هضم درست میکنم و برات میارم و ت
و بهشون تکیه داد و گفت :تو آرام شاد و
سرحال رو تو ی اوج جوو نی شکستی! پیر ش کردی!
خونه ای که با وجودش شلوغ و پر از سر و صدا بود حالت اصلا معلوم نمیشه آرامی
تو ی خونه هست یا نیست!
کاری کر دی که به جای خندیدن یه گوشه زانوی غم بغل بگیره و به ناکجا آباد
خیره بشه و اشک بریزه!
تو کاری کر دی که مجبوره برای یه ثانیه ای خواب راحت قرص بخوره!
بهم نزدیک شد و رو بهم توپید : تو کار ی کرد ی تا آرامی که وجودش برای همه
آرامبخش بود حالا خودش برای آروم شدن قرص اعصاب بخوره!
بد کردی آراد!
خیلی بد کردی!
سرم رو پایین انداختم، دیگه تحمل شنیدن نداشتم، دیگه نمی تونستم بشنوم که
من با آرامم چیکار کرده بودم!
دیگه نم یتونستم بشنوم که آرامم حالش بدتر از منه و طاقت بیارم!
چرا محمدحسین حال خرابم رو نمیدید و با حرفاش آتیشم میزد ؟ من که
خودم ته خرابا بودم.
به چشمای خیسم خیر ه شد و گفت: یادمه همینجا، توی همین اتاق بهم یه قولی دا دی! یادته؟!
سرم رو به یک طرف چرخوندم و چشمام رو بستم که داد زد:گفتم یادته؟!
_آره ........یادمه!
_من گفتم بهت اعتماد ندارم ولی تو قول داد ی خوشبختش کنی!
همه ا ش آرزو میکردم در موردت اشتباه کرده باشم و لی حیف که درست میگفتم.
_میشه ازتون یه خواهشی بکنم!
_.........
اشک ریختم و گفتم :هر چه قدر میخوای من رو سرزنش کن و بزن ولی لطفا آرام
رو..... آرام رو به خاطر انتخاب من سرزنش نکن.....
_از آرام چیزی با قی نمونده که کسی بخواد سرزنشش کنه! آرام همون دیشب که
دوستت با پدر و مادرش اومد تموم شد!
محمدحسین با گفتن این حرف در اتاق رو باز کرد و بعد مکثی که به نظر میر سید
چیزی میخواد بگه ولی پشیمو ن شد از اتاق بیرو ن زد.
با رفتنش بدون توجه به چشمای خیسم و چشمایی که بیرون در به من چشم
دوخته بودن با عصبانیت به اتاق پرهام رفتم و رو به او که پشت به من و جلو ی
پنجره خیلی ریلکس وایستاده بود گفتم: خیلی پستی پرهام! خیلی نامر دی
نارفیق چرا من باید بشنوم که تو به آرام.......
چرا پرهام؟ چرا ؟
تو به چه حقی این کار رو کردی.... .
سرم داد زد : میشه بگی تو چه نسبتی باهاش دار ی؟!
ساکت شدم و در سکوت نگاهش کردم که به طرفم برگشت و گفت : من زودتر از تو
عاشقش شدم!
من زودتر از تو بهش گفتم دوستش دارم ولی او عاشق تو شده بود و من این رو از
چشمایی که د یوونه شون شده بودم فهمیدم.
حال اون روزا ی من هم بدتر از حال این روزا ی تو بود.
من که هر لحظه کنار تو می دیدمش و رو زی صدبار دلم میخواست بمیرم.
شبا رو تا صبح سرم رو به مهمونی گرم کردم و روزا رو تا شب از درد سر و درد
نداشتنش زجر کشیدم.
آره آراد! من هم عاشق آرام شده بودم، خیلی زودتر از تو! عاشق دختری شدم که با
همه فرق داشت.
او به اتاق من هم میومد ولی مثل اتاق تو در رو نمی بست و باز میذاشت!
من به خاطر تو پا پس کشیدم و پا ر وی دلم گذاشتم ولی حالا دیگه نمیتونم
دست ر وی دست بذارم و ببینم پسر حاجی که دم به دقیقه مادرش برا ی راضی
کردن آرام به خونشون میره از چنگم درش بیاره.
داد زدم:خفه شو عوضی! گم شو برو بیرون، دیگه نمی خوام ببینمت.
پوزخن دی گوشه ی لبش نشست و با برداشتن کتش از ر وی صندلی از کنارم
گذشت و از اتاق خارج شد.
چه سخت باخته بودم و چه زود از دست داده بودمش!
من تشنه ی ذر های آرامش بودم و آرامی که میتونست آرامم کنه رو نداشتم و حالت
رفیقم میخواست برای همیشه این آرامش رو از من بگیره!
چه درد بدی بود بدون آرام نفس کشید ن و این رو فقط من میفهمیدم که نبودنش
جگرم رو سوزونده بود و آخ که چه بد می سوختم.
از اتاق خارج شدم و به اتاق خودم رفتم و محکم در رو به هم زدم و پشت در وایستادم.
سرم رو به در تکیه دادم و آرام رو دیدم که وسط اتاق روسریش رو از سرش در آورد و
گفت :آراد این مدل بافت مو رو دوست داری ؟
به موهای پیچ و تاب دار و بافته شده اش نگاه کردم و دستام رو ت وی جیب شلوارم
جا دادم و گفتم :امممممم... راستش من موهای بازت رو بیشتر دوست دارم!
_واقعا؟!
_واقعا!
_چه خوب پس دیگه لازم نیست یک ساعت زیر دست ا ین مبینا بشینم تا
پوست سرم رو بکنه!
_مبینا غلط میکنه اصلا از ا ین به بعد هر روز خودم میخوام موهات رو برات
ببافم.
🍃 #پارت_دویست_و_هفت_و_دویست_و_هشت
💕 دختر بسیجی 💕
از روی در سر خوردمو رپی زمین نشستم
دیگه آرام نبود که برام برقصه و پشت به من بایسته و من موهاش رو براش ببافم.
منتظران گناه نمیکنند
🍃 #پارت_دویست_وسه_ودویست_وچهار 💕 دختر بسیجی 💕 الان خودم یه شام زود هضم درست میکنم و برات میارم و ت
او میدونست من عاشق موهاشم و حالا که من نبودم موهاش رو کوتاه کرده بود.
تا شب رو توی خلوت و اتاقی که به خاطر کشیده بودن پرد ه ها این روزا همه اش
تاریک بود موندم و نزدیک غروب که دید م دیگه تحمل خلوت و جای خالی آرام
رو ندارم از اتاق خارج شدم و از شرکت بیرون زدم
رون زدم و همراه با گذاشتن هندزفریم تو ی گوشم و پلی کردن آهنگی که این روزا مرهمم شده بود بی هدف توی پیاده رو
قدم زدم.
بدون تو دارم قدم میزنم
تو این شهر که از خاطراتت پر ه
تو این کوچه هایی که از اسمشون
بدون تو حالم به همم یخور ه
نفس می کشم بی تو تو ی این هوا
خدایا نفسهام رو از من بگیر
(به چشمهام نگاه کرد و گفت:آراد بدون تو نفس کشیدن برام غیر ممکنه!
_من قرار نیست نباشم.
_ من از نبودنت میترسم! نمی تونم! من نمی تونم نبودنت رو....
_هیسسس!)
از اون روز که تو رفتی هی به خودم
می گم لعنتی بسه دیگه بمیر.
زیبا ترین کابوس رویاهای من!
معشوقه ی عاشق کش زیبا ی من!
این زندگی بدون تو شب یه مردنه
تنها دلیل زندگیم دنیای من
دیرو ز من! امروز من! فرد ای من!
انگیزه ی تموم این حرفا ی من
بعد از تو دردم، درد بی درمون شده
ای و ای من، ا ی و ای من، ا ی وای من
بدون تو یه عاشقم که فقط
داره درد معشوق اش رو میکشه
همه میگن این عاشق بینو ا
نمی تونه دیگه سر پا بشه
(آهنگ از :امین حبیبی)
آرام نبود و من بدون او خودم هم نبودم و دلم یه لحظه د یدنش رو می خواست.
باورم نمی شد که تونستم دوماه بدون آرام و فقط با خاطره هاش نفس بکشم و
زندگی کنم.
با صدای رانند ه که گفت : آقا رسیدیم کجا باید برم.
به خودم اومدم و به خیابونی که خونه ی آرام توش قرار داشت نگاه کردم و تراو لی رو
روی داشبورد گذاشتم و از ما شین پیاد ه شدم که راننده گفت :آقا اگه پول خورد دار
ی بده.
_بقیه ا ش رو نمی خوام.
در ما شین رو بستم و بی توجه به مخالفت راننده پا توی کوچه گذاشتم و به
سمت خونه شون رفتم و دور تر از در خونه و اونطرف خیابون وایستاد م و به در
خیره شدم.
به برق خاموش خونه ی امیر حسین نگاه کردم و چهر ه ی آرام بعد برداشتن چادر
عروس مقابلم نقش بست که به روم لبخند زد و من محو تماشاش شدم.
با یاد آوریش دستم رو رو ی قلبم گذاشتم و رو ی ز مین زانو زدم و لبم رو به دندون
گرفتم.
یک ساعت بود که به امید دیدنش روبه ر وی د ر نشسته بودم و عجیب قلبم بی قراری می کرد و بهم میگفت بیخود
اینجا نیومدم و حتما میبینمش.
با نزدیک شدن ما شینی به در خونه و متوقف شدنش همانطور که نشسته بودم
شمشادهایی که مانع دیدن می شدن رو کنار زدم و تونستم ببینمش که با کمک
آرزو از ما شین پیاد ه شد و بیرمق به سمت در خونه که امیرحسین بازش کرده بود
رفت ولی قبل ورودش به خونه وایستاد و به پشت سرش نگاه کرد و قلبم رو با دیدن صورت لاغر و ناراحتش آتیش زد که هما خانم گفت:آرام جان! چیزی شده چرا نمیری تو!
آرام بار دیگه به پشت سرش نگاه کرد و همانطور که آرزو زیر بغلش رو گرفته بود
وارد خونه شد و تازه من فهمید م چه کردم با آرامم که حتی نمیتونست روی پاش
راه بره.
امیرحسین که تا اون لحظه منتظر جلوی در وایستاد ه بود رو به محمدحسین که ما شین رو پارک کرده بود و میخواست وارد خونه بشه پر سید: دکترش چی گفت.
محمدحسین :چی میخواستی بگه یه مشت قرص قوی تر براش نوشت و گفت
باید از جاهایی که او رو یاد اون به همه چیز میندازه دورش کنیم.
محمدحسین و به دنبالش امیرحسین وارد حیاط خونه شدن و من نشنیدم دیگه
چی میگن.
از جام برخاستم و با قدمای سنگین و داغون تر از هر زمان قدم برداشتم و خودم رو
به خیابون اصلی رسوندم و برای اولین تاکسی دست بلند کردم که جلوی پام
ترمز زد و من تو ی ما شین نشستم و آدرس خونه ی آیدا رو بهش دادم.
زنگ در واحد رو زدم که سعی د در رو برام باز کرد و گفت :سلام خوش اومدی.
_سلام! من که اینجا خونه ام شده دیگه چه خو ش آمدی؟! همین روزاست که
دمم رو ب گیری و بندازیم بیرون.
سعید خندید و گفت : اگه به من باشه حتما این کار رو میکنم و لی کیه که با
وجود خواهرت جرأت کنه!
به حرفش لبخند بی جونی زدم و جلوتر از او وارد حال شدم که آیدا از توی
آشپزخونه بهم سلام کرد و من جوابش رو دادم وخواستم بشینم که گفت:دیگه اونجا
نشین، پاشو یه آب به دست و صورتت بزن و بیا شام بخور