eitaa logo
مربی یار
5.5هزار دنبال‌کننده
291 عکس
5 ویدیو
1.6هزار فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷مالیدن پای شترچران بر صورت وزیر 🔻آقا و خانم مسئول این داستان رو بخونید 🔷تنبیه علی بن یقطین وزیر هارون الرشید از سوی امام کاظم(علیه السلام ) 👈تواضع مسئولین دربرابر مردم 👉 🔻بسیارى از مورّخین و محدّثین حکایت کرده اند: 🔷روزى یکى از مؤمنین به نام ابراهیم جمّال خواست نزد وزیر هارون الرّشید – یعنى ؛ علىّ بن یقطین – برود؛ ولیکن علىّ بن یقطین از پذیرش و ملاقات با ابراهیم امتناع ورزید. ♦️پس از آن ، ایّام ذى الحجّه فرا رسید و علىّ بن یقطین جهت انجام مناسک حجّ، عازم مدینه منوّره و مکّه معظّمه گردید. 🔶هنگامى که به مدینه رسید، خواست به زیارت و ملاقات حضرت ابوالحسن ، امام موسى کاظم علیه السلام شرفیاب شود، همین که جلوى منزل حضرت رسید و اجازه ورود خواست ، امام علیه السلام از پذیرش و ملاقات با او امتناع ورزید. ▪️روز دوّم نیز علىّ بن یقطین آمد و اجازه ورود خواست ؛ ولى حضرت باز هم نپذیرفت . ❇️ پس به غلام حضرت گفت : به مولایم بگو که من از علاقه مندان مخلص شما هستم و این همه راه را براى زیارت شما آمده ام ، گناه و خلاف من چیست ، که مرا نمى پذیرى ؟ ♦️هنگامى که غلام ، گفته علىّ بن یقطین را براى امام کاظم علیه السلام بازگو کرد، آن حضرت برایش چنین پیغام فرشتاد: چون ملاقات با ابراهیم جمّال شتر چران را نپذیرفتى ، و تو دل او را شکستى و ناامیدش کردى و او از تو آزرده خاطر بازگشت . باید بدانى که خداوند هم اعمال تو را مقبول درگاهش قرار نخواهد داد؛ مگر آن که ابراهیم جمّال از تو راضى و خوشنود گردد. ♦️علىّ بن یقطین به غلام گفت : به مولایم بگو: در این موقعیّت چگونه ابراهیم را پیدا کنم ؟ من در شهر مدینه هستم و او در شهر کوفه مى باشد. 🔷حضرت فرمود: هنگامى که شب فرا رسید، بدون آن که کسى مطّلع شود، تنها به قبرستان بقیع برو، آن جا شترى آماده است ، سوار آن شو و به کوفه برو. 🔶علىّ بن یقطین طبق فرمان حضرت ، شبانه وارد قبرستان بقیع شد و سوار بر شتر گردید و عازم کوفه شد؛ و در یک لحظه با طىّ الا رض به شهر کوفه رسید و خود را جلوى درب منزل ابراهیم جمّال دید، پس درب منزل را کوبید و گفت ، من علىّ بن یقطین هستم . 🔶ابراهیم جمّال از درون خانه گفت : علىّ بن یقطین را با من چه کار است ؟ و براى چه این جا آمده است ؟! 📕علىّ بن یقطین پاسخ داد: موضوع بسیار مهمّ است ، و آن قدر اصرار ورزید تا آن که ابراهیم آمد و درب منزل را گشود و علىّ، وارد منزل شد. ▪️همین که علىّ بن یقطین وارد منزل ابراهیم گردید ، اظهار داشت : امام و مولایم ، حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام از ملاقات با من خوددارى نمود؛ مگر آن که تو از من راضى شوى و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بدهى . 👈ابراهیم ساربان گفت : خداوند از تو راضى باشد، علىّ پاسخ داد: رضایت خداوند نیز در خوشنودى تو است ، و سپس افزود: اگر تو از من ناراحت نیستى و مى خواهى خوشحال برگردم ، باید پاى خود را بر صورت من بگذارى . و با اصرار فراوان ابراهیم تقاضاى او را پذیرفت ؛ 🔸(حالا ببینید تواضع این وزیر بزرگ هارون الرشید رو چون امام او به او دستور داد چه کرد علی بن یقطین تا دل امام زمانش را بدست آورد) و آن گاه علىّ روى زمین خوابید و ابراهیم پاى خود را روى صورت او گذاشت ؛ سپس جانب دیگر صورتش بر خاک نهاد و گفت : طرف دیگر صورتم را نیز پایمال کن . 🔻و چون ابراهیم پاى خود را بر صورت علىّ بن یقطین نهاد، علىّ به طور مکرّر مى گفت : خدایا، تو شاهد و گواه باش . ❇️پس از آن ، از حضور ابراهیم خداحافظى نمود و چون به مدینه رسید و جلوى منزل امام موسى کاظم علیه السلام آمد، حضرت او را پذیرفت و به درون منزل راه یافت . 📚الثاقب فى المناقب : ص ۴۵۸، ح ۳۸۶، عیون المعجزات : ص ۱۰۳، س ۲۰، بحارالا نوار: ج ۴۸، ص ۸۵، ح ۱۰۵٫ برچسب ها: امام کاظم قبرستان بقیع علی بن یقطین ابراهیم جمال مدینه منوره/پایگاه الشیعه ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
14_DAHA527-Hashemi Nejad- tavazoe bozorgan_(www.Rasekhoon.net).mp3
491.3K
🔖 تواضع و فروتنی🔖 بدآنجا رسید دانش من که بدانم همی نادانم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈ پای منبر استاد هاشمی نژاد👇 http://eitaa.com/joinchat/1107755021C6f97430499
🔖نشانه پول خوب گردن کلفتی برای خدا ▪️ مردم! نشانه پول خوب می‌دانید کدام است؟ که هر چه افزایش پیدا می‌کند فقر شما را به خدا بیشتر کند. خدا نکند پول، کسی را گردن‌کلفت کند. 🔷خدا آقای حاج محمدحسن ذکری را رحمت کند. این داستان را خودم از ایشان شنیدم. 🔸 می‌گفت: من در جوانی هجده نوزده سالم بود. اوایل کارم در بازار بود. شاگرد مغازه‌ای در بازار وکیل شیراز بودم. 👈اول صبحی بود. آمده بودم در مغازه را باز کرده بودم و داشتم جلوی آن را آب‌وجارو می‌کردم. کنار مغازه ما مغازه یکی از ثروتمندان آن‌وقت شیراز بود. او هم داشت حساب‌وکتاب مالی را می‌کرد. یک فقیری در راهرو بازار رد می‌شد. 🔗یک‌دفعه دید آقای حاجی فلانی پشت میز در مغازه نشسته از همان وسط راهرو بازار آقای ذکری می‌گفت: من خودم دیدم و شنیدم. رو کرد به آقای حاجی گفت: آقای حاجی یک جیزی در راه خدا به ما بده. گفت: تا گفت که آقای حاجی یک‌چیزی در راه خدا به ما بده. ♦️از پشت میز با تکبر سرش را بلند کرد یک نگاه مغرورانه و متکبرانه به این فقیر بدبخت کرد و گفت: برو خلایق هرچه لایق بود دادند. تو اگر لایق بودی خدا هم به تو می‌داد. 🔺این فقیر، فقیر باکمالی بود. بعضی‌ها پول‌ندارند ولی معرفت دارند. گفت: حاجی حالا که تو لایقی و خدا به خاطر لیاقتت به تو پول داده شکرانه لیاقتت که مثل من نیستی و دستت خالی نیست و خدا تو را مثل ما نکرده یک کمکی به ما بکن. 📕این حرف دوم را که زد دوباره سرش را بلند کرد و گفت: من مثل تو بشوم؟ خدا اگر بخواهد من را مثل تو بکند شش ماه باید بنشیند و حسابش را بکند. 🔷ای گردن‌کلفت! سه درک مغازه تو را مغرور کرده که خدا شش ماه معطل جمع‌کردن تو است؟ این فقیر بدبخت نیز هیچ نگفت و رفت. حاج محمدحسن ذکری گفت: آقای حدائق! نیم ساعت نشد. یک پیکی در بازار آمد. تلگرافی در دستش بود. دقیقاً سر جای همان فقیر ایستاد. همان‌جایی که نیم ساعت قبل دل شکست. دل شکستی، دل خودت را شکستی. ▪️رو کرد به آقای حاجی گفت: شما آقای فلانی هستی؟ گفت: بله گفت: الآن تلگرافی از بندرعباس رسیده که کشتی جنست در دریا غرق شد. خدا شش ماه بنشیند حسابش را بکند؟ در نیم ساعت تو را جمع می‌کند. آقای ذکری گفت: این باعجله در مغازه را بست و رفت که دیگر به بازار وکیل برنگشت. رفت که رفت. 📌سرمایه تو از این جهان یک کفن است آن‌هم به گمانم ببری یا نبری 📚پایگاه استاد حدائق ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━
ansarian-farda.mp3
1.32M
♦️داستان صوتی♦️ 🌷امام حسین علیه السلام🌷 تواضع علیه السلام 🎙 احسان ابا عبدالله الحسین علیه السلام به فقرا و نیازمندان علیه السلام ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━ @membariha 👈 داستان منبر 🎲 ━━━━━━⊱♦️⊰━━━━━━