eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.4هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
با خدا....
مسافرانِ عشق
با خدا....
❕ بعد صبحانه راهی شدن و اقام با شنیدن اون چیزا دوباره ازم پرسید و مطمئن که شد گفت :میبرمت پیش سید محسن ببینم اون چی میگه ....هرسه مون فکرمون درگیر شد و حتی ناهار تخوردیم برای اقام چای میبردم که با مشت به در چوبی حیاط میکوبیدن ..‌. چادر رو روی سرم انداختم و در رو باز کردم ...پسر همسایمون بود و نفس زنان دستشو رو پاهاش گذاشت و گفت :اقات هست ؟ با تعجب گفتم :هست چی شده ؟ داداشش تو جاده با ماشین چپ کردن بردنشون درمانگاه خبر فرستادن به اقات بگو بره ... استکان چای از دستم افتاد و شکست و اگه درب رو نچسبیده بودم حتما می افتادم ... باوزم نمیشد همه زخمی شده بودن و احمد مرده بود ...اقام رفت و من و مامان خودمون رو رسوندیم خونه اقابزرگم و اونجا بود که فهمیدیم چه شیونی شده ...زنعمو دستش شکسته بود ...عمو سرش ...مادر زهره پاهاش ...پدرش زخمی شده بود و احمد متاسفانه مرده بود ... باورمون نمیشد به همون سادگی مرده بود ...همش به خودم دلداری میدادم که قسمت اونا بوده و چه ربطی به من داشته ...تا شب اونجا بودیم که اقام اومد و انقدر ناراحت بود که با کسی صحبت نمیکرد ...جز احمد بقیه زنده بودن و من متحیر از اون قسمت ‌‌‌‌...برگشتیم خونه عین یه لشکر شکست خورده و ناراحت بودیم ..‌شوک بعدی وقتی بود که روسری که احمد برام خریده بود تکه تکه شده وسط حیاط بود و انگار کسی با ناخن هاش اونا رو چنگ زده بود ...اقام و مامان اونا رو جمع کردن و ریختن تو کیسه و خاکش کردن ‌‌‌...اون شب من تنها نبودم که ترسیده بودم مامان هم ترسیده بود ‌‌...ولی دنیا سردتر از این حرفهاست ...مراسم گرفتن و روزها میگذشت و همه فراموش میکردن حتی خودمون ...دیگه نه خبری از اون زن بود نه از صداش نه ترسیدن ‌...یکسال گذشت و همه چیز خوب بود تا اینکه ...یه زن و دختر اومدن خونمون تا برای برادرشون منو خواستگاریی کنن از اشناهای دورمون بودن و حتی ما همو ندیده بودیم و اونا معرفی کرده بودن ‌...تا اینکه دوباره اون ترس لعنتی برگشت ‌... ادامه دارد....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 📖هر روز یک صفحه قرآن تلاوت صفحه ۱۰۳ قرآن کریم روحتان منور به نور الهی🌼 @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خانومی که پهلوش رو گرفته بود و بهم امید میداد💠 *________ @mosaferneEshgh
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم رب الشهدا . شهید شاهرخ ضرغام (1) . نام: شاهرخ شهرت: ضرغ
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ شهید شاهرخ ضرغام (2) . بهمن 57 بود. شب و روز می گفت: فقط امام, فقط خمینی (ره) وقتی در تلوزیون صحبت های حضرت امام پخش میشد, با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد. می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد, می شود خمینی, با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین برد. همیشه میگفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود. برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی. ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب, یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر از پا نمیشناخت. حماسه های او را در سنندج, سقز, شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و ... هنوز در خاطره ها باقی است. . ادامه دارد...
درخت گردو...
مسافرانِ عشق
درخت گردو...
❕ من به اقام میگفتم اجازه نده بیان اگه اون بیاد خواستگاری من اونم میمیره ...اقام الله اکبری گفت و ادامه داد:بس کن دخترم اینا همش حادثه بود به تو چه مردن مگه تو عزرائیل شدی ؟اونا هم قسمتشون اون بوده ...تو هم الکی به خودت تلقین نکن من و مادرت همیشه زنده نیستیم و باید ازدواج کنی و باباخره بری سر خونه و زندگیت ...بزار بیان اگه پسره خوب بود با توکل به خدا قسمتت بود میری خونه بخت ...خودتو با این خرافات گول نزن ... ولی ته دلم اشوبی بود و میترسیدم که باز به اتفاقی بیوفته ...مامان ارومم میکرد و با چه خوشحالی برام چادر جدید میبرید و سرشو داشت کوک میزد و من کنار پنجره نشسته بودم و نگاهش میکردم...هر یه کوکی که میزد با خدشحالی شعر میخوند و میگفت :میدوزم دهن مادرشوهر ...دوختم دهن خواهر شوهرا ...دهن جاری و بچه هاش ...من دیگه داشتم از اون حرفهاش خنده ام میگرفتم که صدای شکست چیزی از اشپزخونه هردومون رو از جا کند و هراسان به اشپزخونه رفتیم ...قلبم تند تند میزد و مامان بدتر از من یخ کرده بود ‌....کفتر پسر همسایه بود و استکان رو انداخته بود و میخواسته از کیسه گندم ...گندم بخوره ‌‌‌...مامان جارو رو برداشت و گفت :اخه خدا لعنتت کنه رضا کفترات هم به ما امون نمیدن ...رضا یا الله گفت و اومد رو دیوار و گفت :خاله شرمنده گربه دنبالش کرده بود ‌... اولین بار بود که رضا رو میدیدم ...کفتر رو گرفتم و به طرفش پروندم ...ازم چشم برنمیداشت و داشت نگاهم میکرد که مامان با لنگه دمپایی به طرفش انداخت و گفت :چشم چرونی هم میکنی خیر ندیده برو پشت بومتون .... رضا انگار تازه به خودش اومده بود برگشت پشت بومشون و من و مامان از خنده ریسه میرفتیم ... برگشتیم و مامان چادر رو تموم کرد و فردا که شد تو حیاط ظرفارو شستم و حیاط رو جارو میزدم که سایه کسی رو از پشت بوم دیدم اول ترسیدم و با دیدن رضا یکم اروم شدم ...بهم لبخند زد و گفت :ننه مو گفتم بیاد خواستگاریت ..‌.اولین باره میبینم تو همسایگی ما همچین دختری هست اگه جواب نه بدی انقدر میام و میرم تا راضی بشی ...به اقاتم بگو اگه تو رو به من نده برت میدارم و میدزدمت و میبرمت ...نخوای بیای هم به زور میبرمت ‌...همه این کفترا فدای تو بشه ...مامان اومد تو حیاط و گفت :ذلیل شده باز اومدی ...رصا فرار کرد و رو به مامان کفتم :چقدرم مرو اگه اقام بفهمه میکشدش ... برای عصر اماده شدیم و میوه هارو چیدم و چادر به سر کردم و تو اشپزخونه منتظر موندم تا صدام بزنن بازم اون حس اومد سراغم و میترسیدم به درخت گردونگاه کنم ‌... ادامه دارد...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾 🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 📖هر روز یک صفحه قرآن تلاوت صفحه ۱۰۴ قرآن کریم روحتان منور به نور الهی🌼 @mosaferneEshgh
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ شهید شاهرخ ضرغام (2) . بهمن 57 بود. شب و روز می گفت: فقط
🌸🍃 ✨کی بشود حر بشوم توبه مردانه کنم...✨ . بسم الله .🌺 شهید شاهرخ ضرغام (3) 🌺 شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایش فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهایی را می بوسم و از خداوند میخواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند. وقتی از گذشته زندگی خودش حرف میزد داستان حر را بازگو می کرد.خودش را حر نهضت امام می دانست. می گفت: حر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید, من هم باید جز اولین ها باشم! در همان روزهای اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. انقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند! آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملایک همراه شد. شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید. حتی پیکرش پیدا نشد! می گویند مفقودالاثر, اما نه, او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را. می خواست هیچ چیزی از او نماند. نه اسم, نه شهرت, نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان, بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند. هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما ادامه دارد...