فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 احساس می کردم چند نفر در تونل مراقب من هستند💠
#قسمت_نوزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آرامشی عجیب در تونل💠
#قسمت_بیست
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. سریع آماده شدم و رفتم. .دیدم احمد ماشین شاسی شو که حدود ۴۰۰ ..۵۰۰ ملیون قیمتشه به اسمم زده ..یهو
.
.
بعد چند مدت اون خانوم مدعی شد که من پول ایشون رو برداشتم و درگیر یه مشکل دیگه شدم که سخت بود اثباتش ..تو کل فامیل پخش کرده بود که الهه پول منو برداشته ..ومن مدرکی نداشتم ثابت کنم که من فقط یه فیش نوشتم همین ...!من فکر میکردم که فقط به بحث و درگیری های لفظی و تهمت ختم میشه ولی نه نبود ...در اوج آشفتگی روح و روانم حالا پام به خاطر یه تهمت داشت به دادگاه باز میشد. کاملا انگار تحلیل رفته بودم...خسته تر از همیشه خودمو حس میکردم ....دیگه رمقی برای زندگی انگار نداشتم ..روزهامو با سردرگمی سپری میکردم .سی مرداد تولد احمد بود ..ده شهریور هم تولد من ...چون میافتاد به ماه محرم ..دوستام اصرار کردن که تولدمو قبل محرم کمی زودتر بگیرن .خودمم تمایل داشتم میخواستم کمی حال و هوام عوض بشه ... احمد هم از این اتفاق استقبال کرد ..خودش پیشنهادداد روز تولدم با کیان بره خونه مادرش تا من با دوستهام راحت باشم ..همه چیز تقریبا داشت خوب پیش میرفت که یه شب قبل تولدم گفت فردا باید برم ماموریت. .گفتم یه کاری کن پس فردا بریم که من و بچه ها هم باهات بیایم ..فردا رو من تدارک دیدم نمیتونم کنسل کنم ..گفت نمیشه ..حتما باید فردا برم ..دیگه مخالفتی نکردم ..با تمام دل نگرانی هام گفت باشه !
روز تولدم ظهرپیام داد که نهارو زود آماده کن تا بیام سریع بخورم برم ..نهارشو آماده کردم. کارهای تولد و با کمک خواهرم انجام داده بودم ..رو کاناپه آینه به دست بودم داشتم آرایش میکردم که احمد رسید. ..تا اومد خونه اخم هاش تو هم بود...آیینه رو کنارگذاشتم و سریع بلندشدم. داشتم سفره رو پهن میکردم که شروع کرد به غر زدن. ..خواهرم تعجب کرد به شوخی گفت. .
_:پسرخاله بد خلق شدی ؟؟تو باید فقط بخندی ..اخم اصلا بهت نمیاد!
برخلاف همیشه که سر به سرش میذاشت ..اخمشو عمیقتر کرد و بدون اینکه نهار بخوره یهو بلند شد و رفت بیرون ...
『ویـــزا و گذر نامه که هر دو کاغـذ اند💔』
『بــرات اصلی را رقیــه امضــا میکــند🕊』
*________
@mosaferneEshgh
دستنوشتهشہیدمحسنحججی:
بسمربالحسین♥️
خدایا،
نمیدانمچگونهبنویسم...
اصلاچهبنویسم؟
توکهازنهانوآشکارمن
ازخودمبهخودمآگاهتری ...
اما مینویسم، عهدمیکنم ...
ومینویسمتاسندیباشد
برقولوقرارهایمباشما...
خدایاسپاسکهخلوتیدوبارهبرایمفراهمکردی..
خدایاپشیمانم، ازگذشتهام؛
ازاعمالم،ازپروندهام... بدکردهام...
خدایاآشوبم...
من،سوریه،جهاد...
حکمتتچیست؟
خدایابدکردهام،خوبمیدانم
وبههمینخاطرلايقشهادتنشدم.
میدانم،تابهحالعهدهایزیادیبستهام ...
قولوقرارهایزیادیگذاشتهام ...
ازعرفهنیتچلهگرفتنداشتم اما...نشد... نتوانستم...
صدایاذانمیآید...لبیک...لبیک
اللهم لبیک...
بیپردهبگویم ...
اینبارمردانهآمدهامجلو...
اینبارمیخواهمنیتچلهیشهادتببندم.
ازامروزتاعاشورا...
تورابهحسین(علیہالسلام)کمکمکن...
تمامتلاشمرامیکنمهرروزبهترشوم...
تاانشاالله،شہادت...
-¹⁸مردادسالروزشھادتمحسنحججی🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 رنگ هایی رو دیدم که به عمرم ندیده بودم💠
#قسمت_بیست_و_یک
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 درون تونل می چرخیدم و از کره زمین فاصله می گرفتم 💠
#قسمت_بیست_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اجرام آسمانی رو می دیدم 💠
#قسمت_بیست_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 انتهای تونل رو می دیدم که ...💠
#قسمت_بیست_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وارد محیطی شدم که روح درگذشتگان آنجا بودند💠
#قسمت_بیست_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . بعد چند مدت اون خانوم مدعی شد که من پول ایشون رو برداشتم و درگیر یه مشکل دیگه شدم که سخت بود اث
.
.
نگران شدم ..براش پیام نوشتم دلیل این کارات رو نمیدونم ولی کاش نهارتو میخوردی !!
منتظر شدم. ولی جوابی نداد !خواهرم دید دمغ شدم شروع کرد به شوخی کردن..به خاطر خواهرم و مهمون ها و روز تولدم هم که شده بودسعی کردم خودمو سرحال نشون بدم. ارایشمو انجام دادم. .خواهرم موهامو پشت سرم خیلی ساده شینیون کرد ..لباس قرمز با شلوار جین سیاهموپوشیدم ..بعد مدتها کلی تغییر کرده بودم از دیدن خودم تو آیینه تمام قد کمدم به وجد اومدم !دوستام کم کم اومدن ..خیلی روز خوبی بود ...تا کیک رو فوت کردم. .خواهرم یه دستبندطلا بهم کادو داد ..معلوم بودگرونه ..یهو زد زیر خنده گفت تعجب نکنید من نخریدم. .آقا احمد همسر گلشون زحمتشو کشیده و دادن که امروز من از طرفشون کادو بدم ...بعد یهو همه داد کشیدن سوپرایز !!واقعا خوشحال شدم نه به خاطر طلا. ..چون علاقه خاصی بهش ندارم. .به خاطر اینکه یادش بوده برام کادو بگیره !یعنی یه نشونه برای دلخوشیم. .هنوز من براش مهمم !
ساعت ۸ شب بود که مهمون هام و بعدش خواهرم رفت. .تا نشستم گوشیمو برداشتم و بهش زنگ زدم ..هرچی زنگ میزدم جواب نمیداد ..پیام دادم هروقت تونستی بهم زنگ بزن ..
نزدیک ۱۲ شب بود ..بچه هارو خوابونده بودم ..طول عرض خونه رو قدم میزدم و پوست کنار ناخن هامو از شدت استرس میکندم و منتظر تماسش بودم. .ولی زنگ نزد ...یهو در باز شد و اومد خونه ! خیلی سرحال و خوشحال به نظر میرسید ...انگار نه انگار زنش ساعت ها دلواپسش بوده ...
حرفی نزدم. حتی نپرسیدم چرا اومده ...ماموریت هاش که همیشه دو سه روزه بودن !بی هیچ حرفی شامشو آماده کردم و رفتم بخوابم ...
چند روز بعد روز تولدش. مثل هرسال که سوپرایزش میکردم. امسال هم برای اینکه مطمین بشه من هنوز زن زندگشم و دوسش دارم ..با همکاراش هماهنگ کردم ..کیک سفارش دادم ..روز تولدش از صب بهش تبریک نگفتم که فکر کنه یادم نیست....شنبه بود نزدیک ظهر همکارش بهم خبر داد که بانک خلوته ..کیک و با دسته گل. .و سالاد الویه و کادو که یه حلقه خوشگل طلا بود برداشتم و رفتم ..میدونستم با دیدن حلقه کلی ذوق میکنه چند وقتی بوددکه میگفت حلقم افتاده تو چاه و گم شده ...ازطرف بچه هام کادو گرفتم و راهی شدم ...رسیدم جلو بانک ..
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◖✋🏻♥️◗
اربعین کرب و بلای همه را امضا کن!
این گدا بهر زیارت نگران است حسین!
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 آدم هایی که اصلا ندیده بودم هم می شناختم💠
#قسمت_بیست_و_شش
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 راستی آزمایی گفته های تجربه گر و دادن نشانه ها💠
#قسمت_بیست_و_هفت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدن همزمان سه نقطه💠
#قسمت_بیست_و_هشت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 زنده تر بودن روح درگذشتگان💠
#قسمت_بیست_و_نه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پدرم صورتم را بوسید و ...💠
#قسمت_سی
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . نگران شدم ..براش پیام نوشتم دلیل این کارات رو نمیدونم ولی کاش نهارتو میخوردی !! منتظر شدم. ول
.
.
رسیدم جلوبانک ..با یکی از همکاراش که هماهنگ کرده بودم تماس گرفتم بیاد کمکم ...حدود دو نیم ظهر بود که با کیک وارد شعبه شدم. .همه همکاراش با لبخنددو تحسین نگاهم میکردن ..تا کمی جلو تر رفتم ..آهنگ تولدت مبارک پلی شد ..احمد یهو سرشو بالا گرفت و تازه متوجه من شد. .انگار همه چیز براش گنگ بود چند ثانیه طول کشید تا بفهمه چخبره. .بلند شد سریع اومد سمتم. کیک رو از دستم گرفت و بلند تشکرد کرد ...از چهرش کاملا معلوم بودکه حسابی جاخورده و ذوق زدس ..یکی از دوستاش از مون با اجازه فیلم گرفت ..همه غرق شادی بودن. .همکاراش یکی یکی اومدن باهاش دست دادن و تبریگ گفتن ..یکی از همکاراش تقریبا میانسال ..بعد از همه به سمتون اومد...با احمد دست داد. .بعد دستشو رو شونه احمدگذاشت . چند لحظه مکث کرد ..اروم و شمرده شمرده گفت ..
_:بخدا این زن رو باید طلا بگیری ..قدر همچین زنی رو بدون ..نگاهشو چرخوند سمتم ..ادامه داد ...الهی خوشبخت بشین و همیشه حال دلتون خوش باشه ...من همیشه ازشما برای خانومم تعریف میکنم ..اینکه شما با آژانس برای همسرتون غذا میفرستین. ..اینکه وقتی داروش یادش میره بلند میشین و براش داروشو میارین ..اینکه هروقت اومدین ما لبخندرو لبهاتون دیدیم .. و عشق تو نگاهتون ..من شمارو.. این حجم از درکتون رو قابل تحسین میدونم ..
گونه هام گل انداخت. .ازشون تشکررکردم. .نفس عمیقی کشیدم و لبخند گرمی زدم...بعدازینکه کادورو به احمد دادم همه دست زد...از همشون قدردانی و خداحافظی کردم و اومدم ..تا رسیدم سریع بادکنک هارو بادکردم و تدارک یه جشن خونگی هم دیدم. .شب خوبی رو گذروندیم. .دلم دوباره داشت کم کم جون میگرفت ..فردا عصر احمد از سرکار اومد دیدم چندتا وسیله دستشه ..متعحب پرسیدم.
_:اینا چین !!؟
وسیله هارو در حالی که میبرد تو اتاقش بزاره
گفت.
_:بن کالای ورزشی داشتم چند روززپیش خریده بودم تو ماشین مونده بود. .
احساسم هیچ وقت به من دروغ نگفته بود .قلبم بیخودی نمیلرزید . وقتی قلبم لرزید ..رعشه گرفتم ..فهمیدم باز خبراییه ..دوباره کنکاش کردم...بلاخره تونستم با پیج فیک اینستای دختره رو پیدا کنم ..صفحش باز بود ..
همون شب دیدم استوری گذاشت ...
مسافرانِ عشق
. . رسیدم جلوبانک ..با یکی از همکاراش که هماهنگ کرده بودم تماس گرفتم بیاد کمکم ...حدود دو نیم ظهر ب
.
.
استوری تبریک تولد عشقشو گفته بود و تگ کرده بود ! بعد عکس نهار دو نفره با عشق جان ..همون روزی که با قهر بی دلیل از خونه رفت و به من گفت میرم ماموریت. رفته بود با عشق جانش نهارکوفت کرده بود !چشمهام پر اشک شد. ..دوباره نفس کشیدن برام سخت شد ...
سخت بود ..خیلی سخت ..اشکهامو کنار بزنم و از پشت هاله های اشک ..لباس احمدو توی عکس ببینم. همون تی شرت آبی که به انتخاب من خریده بود و برای عشقش پوشیده بود....سخت بود بنویسم ..ولی نوشتم تولد عشق جانت مبارک معلومه روز خیلی خوبی داشتین عزیزم !
نوشت ..ممنون امروز نیست برای چند روز پیشه امروز وقت کردم استوری کنم ..ازشون با چشمهای خیس شات گرفتم ..احمد تو پذیرایی بود و من کیان رو داشتم میخوابوندم تو اتاقش .. وقتی یه دل سیر گریه کردم ..بی هیچ حرفی رفتم تو اتاقم ...کمی بعد اومد ...
پشتم بهش بود ..بدون اینکه برگردم پرسیدم ..
_:پنجشنبه بجای ماموریت ...با کی داشتی پیتزا میخوردی ؟؟ روز تولدم بی دلیل اخم و تخت کردی و الکی قهر که بری با عشقت نهار بخوری ؟!
بسختی انگار صداشو بیرون داد ..با صدای کم جونی گفت.
_:الههه؟!
بدون اینکه برگردم و نگاش کنم بلند گفتم
_:هیسسس!!!!حرف نزن ..اگه حرفی بزنی عصبی میشم و داد میکشم. ..هنوز هلن تو شوک بحث قبلیمون هست. .نمیخوام با صدای داد و بیداد من بیدار بشه ...خواست دستمو بگیره ..محکم هولش دادم ...صدام لرزید ..بغضم سخت شکست. .
_:نامرد. ..پست فطرت. ..خیلی موجود حقیری هستی ...تمام روز های سخت زندگیتو بامن بودی ..بیکاری و در به در بودنت با من بود...کی تو خونه ۳۰ متری زندگی میکرد من کردم ؟کی میتونست اون همه زخم زبونهای خانوادتو تحمل کنه که من کردم بدون اینکه یه بار بهشون بی احترامی کنم ؟!وقتی قرض داشتی کی طلاهایی که از خونه پدریش آورده بود بهت داد ؟کی رفت کار کرد تا بدهی های تو صاف بشه ؟! منتی نیست ...فقط میگم که بدونی حقم نبود ..با من بد تا کردی ..خیلی بد !
صدای گریش و میشنیدم و پشتم میلرزید.
_:با من خوش نیستی ؟باشه تمومش میکنیم ..همین فردا. ..
یهو داد زد.
_:توروخدا الهه؟!
برگشتم صاف تو چشمهای خیسش نگاه کردم ..تمام حرفامو تو اون نگاهم خلاصه کردم ..اشکهام سرخورد رو گونم ..
_:چرا وقتی با یکی دیگه هستی ولم نمیکنی ؟راحتم کن ..طلاقم بده برای همیشه برو پیش عشق جانت ..که لیاقتت همونه ..
حرفهامو گفتم. از روی تخت اومدم پایین ..