فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدن قسمت های دیگه ای از بیمارستان💠
#قسمت_هجدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 شنیدن صحبت های دوستام در حیاط بیمارستان💠
#قسمت_نوزدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 درک جزئیات به صورت کامل 💠
#قسمت_بیستم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . دفتر نرفتیم _:میدونی دختر مجرد زیر ۳۰ سال بدون اذن پدر نه میتونه عقد کنه نه صیغه ... _:من به ای
.
حرفی نزد ..یعنی حرفی نداشت بگه ..خودشم میدونست دیگه قسم دروغش برام رو شده ..
با کمک دستهای کوچیک و لرزون هلن دخترم به سمت اتاقش رفتم ..احمد چند بار اومد و خواست که بریم دکتر قبول نکردم ..
_:گمشووو چرا نگرانمی ...من بمیرم که برای تو بهتره ؟!
چشمهاش پر اشک شد .بی هیچ حرفی از اتاق رفت بیرون ...اون شب تصمیم گرفتم دیگه اتاقمو ازش جدا کنم ...بچه هام دورم کرده بودن و خوابیده بودن. .به خاطر بچه هام هنوزم برای طلاق مرددبودم ..دیگه نباید خودمو بچه ها رو بیشتر از این اذیت میکردم باید قبول میکردم ..دنبال اثباتش بودم وحالا بهم اثبات شده بود...تو همین فکرهای خاکستری غرق بودم که صدای در توجهمو جلب کرد ..یه حسی بهم گفت. ..بلندشو ..اروم بلند شدم هلن از خواب پرید .دستمو گرفت ..دستشو بوسیدم و گفتم الان برمیگردم تو بخواب!
رفتم پایین ...پاهام بسختی دنبالم می اومدن ...در سرویس دیدم نیمه بازه ..
با پام کامل بازش کردم ..
دیدم احمد یه گوشه نشسته و تیغ روی رگشه ..
دوباره فکم شروع به لرزیدن کرد ...دوباره ضعف شدیدی کردم ..محکم خوردم زمین ..میدیدم. .میشنیدیم ولی نمیتونستم حرف بزنم ..هلن با صدای افتادنم سریع اومد..احمد زود تیغ رو قایم کرد .احمد بغلم کرد و منو آورد تو اتاق ..دوباره حالم بد شد ..مجبورشد زنگ بزنه اورژانس ..نیمه های شب بود اومدم خونه ..هلن هم با من بود..نگاش که میکردم بی اختیار گریم میگرفت ..حق دخترم این نبود..!حق من این نبود !! احمد منو آورد تو اتاق بچه ها ..خواست از اتاق بره که گفتم
_:خیلی ضعیفی ..ضعیف و ترسو !
بدون اینکه برگرده نگام کنه یا حرفی بزنه درو باز کرد و رفت !
از اون شب لعنتی به بعد به مدت یک ماه روزی دوبار حالم بد میشد و مجبور مییشدم برم اورژانس .کم کم دکتر ها و پرستاررها شک کرده بودن .بهم گفتن حملات عصبی شدید شما ازچی هست چرا حرف نمیرنید ؟چی باعث میشه تپش قلبتون افت وخیزکنه لطفا اگه موضوعی هست بگین تا ما اورژانس اجتماعی رو در جریان قرار بدیم ..ازشون خواستم فقط پرونده پزشکیمو صورت جلسه کنن و بایگانی ..فکر کردم شاید روزی لازمم بشه !دختره توی اون مدت بهم پیام میداد و حالمو میپرسید.منم تصمیم گرفتم از در دوستی واردبشم ..تو همین پیام ها کلی اطلاعات گرفتم از هررپیامش هم شات میگرفتم بعد اینکه همه چیز رو تقریبا از زیر زبونش کشیدم . عکس ها و پیام های عاشقانه خودمو و احمد رو براش فرستادم..هدیه ولنتاینی که یه گوشی و شاخه گل بود .میدونستم با این کار آتیش میگیره و شاید ازم متنفر بشه ولی حالا دور ..دور من بود...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
▪️با دختر تو دختران شام قهرند.
▪️با طعنه میگویند تو بابا نداری؟
▪️من را به همراهت ببر تا که بفهمم،
▪️تو دوست داری دخترت را یا نداری.
#شهادت_حضرت_رقیه سلامالله علیها
#تسلیت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 درک جزئیات و ماورایی بودن احساس 💠
#قسمت_بیست_و_یک
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تمام جزئیات رو با هم داشتم 💠
#قسمت_بیست_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وارد محیط تاریکی شدم که ... 💠
#قسمت_بیست_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دیدن و درک عجیبی از تاریکی 💠
#قسمت_بیست_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وارد جایی شدم که پوشیده از برف بود 💠
#قسمت_بیست_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. حرفی نزد ..یعنی حرفی نداشت بگه ..خودشم میدونست دیگه قسم دروغش برام رو شده .. با کمک دستهای کوچیک و
.
دقیقا از همون روزها از روی پروفایل دختره فهمیدم بدجور سوزوندمش ..حالا یه جورایی سر لج افتاده بودم ..میخواستم بدونه نمیزارم زندگی و احمد رو از دستم در بیاره ..یه جورایی بهم انگیزه میداد برای مبارزه ..
به خاطر همین بعد مدتها دوباره قبول کردم با احمد مشاوره برم ...من پیش مشاور حرف اول و آخرمو طلاق گفتم ..ولی احمد مدام از آینده رویایی برای من و بچه ها میگفت ..اونجا گوشزد کردم که تعهد محضری که قولشو داده بود رو انجام نداده پس من نمیتونم باهاش ادامه بدم ..احمد همونجا قول داد که در اسرع وقت انجامشون بده . مشاور خواست تنهایی تمام اتفاق رو دوباره براش بگم ..وقتی حرفهام تموم شد از حجم صبرو استقامت و آرامشی که موقع حرف زدن داشتم تعحب میکرد هم نگرانم شد هم تحسینم کرد ...میگفت به جرات میتونم بگم توی این سه سال اخیرمورد مشابه مثل شما ندیدم !گفت برام جالبه که هنوزم آبروی شوهرتو نمیبری و نگران آبروشی ..
خنده تلخی زدم و گفتم ..ابروی شوهرم ..آبروی بچه هامه ..اگه روزی هم طلاق بگیرم نمیزارم کسی بفهمه چرا گرفتم ! واینکه چون میخوام همیشه همسرم چیزی برای از دست دادن داشته باشه اگه ابروشو ببرم دیگه از چیزی هم نمیترسه و بی پروا تر میشه !حرفمو تایید کرد و دوباره تحسین ! احمد و صدا زد ..
با اونم حرف زد ..بهش گفت خیانت مرد برای زن مثل این میمونه که یه اسلحه پرو گذاشتی رو شقیقه زنت و هرلحظه بهش میگی الانه که خلاصت کنم ...من به همسرتون طلاق رو پیشنهاد دادم نظر خودشون هم همینه !ولی عقیدشون بر اینکه فعلا این زندگی رو ادامه بدن ببینین به کجا میرسه .. اگه هنوز رابطتت با دختره کات نشده دیگه اینجا نیاین چون پول و وقت هدر دادنه. ..احمد یهو گفت. نه..نه تموم شده همه چیز. ...از اون شب دیگه همدیگرو نگاه نکرده بودیم من از شدت ناراحتی و دل شکستم ..احمد از شرمندگیش ...مدام سرش پایین بود پیش مشاور..
جلسات مشاور ومرتب میرفتیم ..اوضاع از دور آرام بنظر میرسید ...ولی من دیگه الهه سابق نبودم ..تو همون هفته پیامک از محضر اومد که درخواست شما ثبت شد و کد اومد برام فکررکردم متن تعهدی که قرارشو گذاشتیم رو ثبت کرده ..ولی عصر با سند خونه اومد ..حاضرشده بودخونه چند میلیاردیشو به نامم زده بود...ولی تعهد نده ..چون میدونست تعهد پایان زندگیمونه ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
سلام، غریبتر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زائر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
#شهادت_امام_حسن_مجتبی ع🖤🍂
#تسلیٺ_باد🍂💔
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 سرمای وسیعی که تمومی نداشت و اجبار به رفتن 💠
#قسمت_بیست_و_شش
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حس میکردم پیر شدم و هزار سال زندگی کرده ام 💠
#قسمت_بیست_و_هفت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اجبار به راه رفتن و فراموشی دنیا 💠
#قسمت_بیست_و_هشت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تجربه ی عذاب سرما باعث شد که ...💠
#قسمت_بیست_و_نه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تجربه ی انواع عذاب ها 💠
#قسمت_سی
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. دقیقا از همون روزها از روی پروفایل دختره فهمیدم بدجور سوزوندمش ..حالا یه جورایی سر لج افتاده بودم
.
.
سند خونه رو گذاشت کنارم رو مبل .مدتها بود باهم حرف نمیزدیم .بی توجه به سند خونه بلند شدم و رفتم تو اتاق ..میخواستم بدونه من دنبال اینا نیستم ...من دنبال صداقت و عشق پاکم ..چند روزی هم گذشت ..یه روز که رفتم باشگاه مدیر صدام زد و در مورد مینو پرسید ..گفتم یکی از آشناهامونه براش خواستگار فرستادم نمیخواد...ازش خواستم برام بیشتر دررمورد مینو تحقیق کنه ..ولی گفت...نه!ول کن این دختره چن تا شاکی توی باشگاه داره ..خودتو تو دردسر ننداز ..یه دخترهست میگفت دوست صمیمم بود مینو ولی وارد زندگی برادر متاهلم شد ..یکی دونفررهم گفتن صیغه دایی یا عموشون بوده همه هم متاهل و سن بالا ..وقتی مدیر حرف میزد دست چپم شروع کرد به درد کردن ..میدونستم از قلبمه ..حرفاش که تموم شد زنگ زدم خواهرم اومد دنبالم ..تعجبم از این بودم که مینو با این همه حرف و حدیث ادعای دختربودن داشت ..چطور پدر به اون محترمی همچین دختری داره و خبر نداره ! اون روز اومدم خونه دارو هامو خوردم ..دوروزاستراحت کردم و دوباره رفتم باشگاه ...مدیر تا منو دید سراسیمه دوید سمتم منو کشوند و برد اتاقش ..درو بست. نگران شدم ..مضطرب نشست و ازم خواست بنشینم ..تا نشستم گفت. .
_:الهه ما این دختره مینو رو خواستیم توبیخ کنیم بهمون گفت شوهر داره و ...مکث کرد
نگران پرسیدم خب ..
_:گفت شوهرش احمده ! الهه یعنی چی .مگه میشه ...ما بهش گفتیم اون همسر الهه هست ولی گفت دارن جدا میشن و من عقد موقت شوهرشم ..
رعشه گرفتم بی هیچ حرفی بلندشدم...مینو هم باشگاه بود..رفتم سمتش ..از لباسش کشیدم و کشون کشون بردمش بیرون ..هنوز وقت نکرده بود عوض کنه و مانتوش تنش بود...همون طور که میکشیدمش گفتم .
_:من آبروتو حفظ کردم نزاشتم پدرت بفهمه ..حالا تو داری آبروی منو میبری .
خواهرش دنبالمون می اومد...پرتش دادم کنار ماشین ..زنگ زدم احمد و با داد گفتم بیاد جلو باشگاه ..گفتم بیا تکلیف منو با این هزارشوهر مشخص کن یا وثیقه بیار کلانتری آزادم کن ...
گوشی رو پرت کردم داخل ماشین ...سیلی محکمی زدم که سرش چرخید ..تا خواست تکون بخوره یه لگد توی شکمش زدم ..شروع کرد به هوچی گری ...اصلا برام مهم نبود..لگد دومم رو هم زدم ..خواهرش از پشت سر منو میخواست بگیره بدون اینکه برگردم با آرنج زدم تو شکمش ..یقه مینورو گرفتم...خواست فحش بده که با زانو زدم زیرشکمش حالا کاملا زیر دستهای من بود...گلوشو گرفتم ...فحش های رکیکی میدادم که یهو احمد از پشت سر صدام زد ...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh