؟
همین سخن را به دوست دیگرم گفتم:
گفت: بدون نماز؟
🔹و این گونه خدای هرکس راشناختم
___________________
❣
#حتما_بخوانید
خانمم همیشه میگفت #دوستت_دارم
من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم...
ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند...
همیشه #شیطنت داشت.
ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم:مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟
یک شب #کلافه بود،یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم،
من برای #فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی...
گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی...
این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی...
بی اختیار این حرف را زدم..
این را که گفتم خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست...
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم،موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت،در #آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ...
نفس عمیقی کشید و خوابیدیم ..
آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم...
از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام...
هزاران #سوال ذهنم رامیخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام ...
میشود
با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را...
مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود...
شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش امادرظاهر،نه...
شاید هم زمانی که انتظار داشت #صدایش را بشنوم،اما طبق معمول وقتش را نداشتم ..
بعدها کارهایم روبراه شد ،حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت ...
من اما...#آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت...
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک #نامه آنجا بود ،پاکت را باز کردم جواب #آزمایشش بود تمام دنیا را روی سرم #آوار کرد،...
خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی ،چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم ...
آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد...
حالا هرشب لباسش را در #آغوش میگیرم و هزاران بار از او #معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد...
حالا فهمیدم ، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد
باید بیشتر #مواظب حرفها بود
#گاهی_زود_دیر_میشود...
#مشاوره_نوردیده👇
فقر فرهنگی یعنی...
به جای اینکه کمک کنیم
بچه ها "بچگی کنن"
یه تلبت بدیم دستشون و
به حال خودشون رهاشون کنیم !
از همه ناشکرى هایم خجالت کشیدم..
وقتی پسر بچه فلجی را دیدم که می گفت:
خدایا از تو ممنونم
که مرا در مقامی آفریدی
که هر کس مرا ببیند،
تو را شکر می کند...
تنبیه سه شرط دارد:
🔸شرط اول : از صبح تا شب راه نیفتید و دائم بچه را صدا کنید و این مراسم تنبیه را اجرا کنید و کارمان بشه چشم غره رفتن به بچه و اصل کار را بی اثر کنیم فقط در حوزه ارزشها تنبیه میکنیم و اجازه داریم که تنبیه کنیم، حوزه ی مهارت ها تنبیه ندارد، مجازات و جزا دارد که در ادامه خواهم گفت.
🔸شرط دوم، پدر و مادری می توانند این تنبیه را اجرا کنند و درست انجام بدهند که شاد باشند. وقتی در سی ثانیه اخم می کنیم و خودمان را ناراحت نشان می دهیم طبیعتاً اختلاف سطح به وجود می آید. مادری که از صبح تا شب جیغ می زند و داد میزنه و غر می زنه، این سی ثانیه هم روی این همه ترش رویی ها. در این سی ثانیه فقط مدلش فرق می کند. کودک در این حالت معیار نمی گیرد. بلکه کودکی معیار می گیرد که مرتب از پدر و مادرش احساس خوب می گیرد و لذت می برد و رشد می کند، حالا یک لحظه می بیند که وای حالت ها فرق کرده و وارد منطقه ی قرمز شده، متوجه اوضاع می شود و با خودش عهد می کند که دیگه وارد این منطقه نمی شم آخ اخ این منطقه برق داشت من دیگه این کار رو نمی کنم!!!!! حالا اگر مادر عصبی باشه و صبح تا شب در حال غر زدن باشه و پدر دائم در حال بد اخلاقی و دعوا باشه فایده ای نداره و تکرار مرتب عصبانیت و تنبیه و دعوا اثرش را از دست می دهد.
🔸شرط سوم در حیطه ی مهارت مدیریت می کنیم. اجازه دهید که بچه ها اشتباه کنند و بعد جزای اشتباهشان را دریافت کنند. یاد بگیرند که این اتفاق که افتاد نتیجه ی کار خودم بوده اشکالی هم نداره می توانم یاد بگیرم و تجربه کنم برای رشدم. ما به این حالت «جزا» می گوییم. 6 تا شکلات خریدیم و سپردیم که 2تا رو صبح بخور، 2تا رو ظهر و 2تارو عصر؛ کودک هم خوشش می آید و ه