شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
⬛️ روزنگار شهادت
۲۱دی ماه سال ۹۰؛ روز شهادت مصطفی
ساعت ۸صبح
▪️ آقامصطفی معمولا سیاه نمی پوشید، مثلا این طور نبود که دهه اول محرم را کامل سیاه بپوشد. سال ۹۰ یعنی همان سالی که شهید شد گفت: من امسال می خواهم تمام محرم را مشکی بپوشم.
صبح روز حادثه که نزدیک اربعین بود وقتی سیاه پوشید گفتم: چرا سیاه میپوشی؟ شوخی زیاد می کرد خندید و گفت: دلم می خواهد.
▪️زیاد اهل تظاهر نبود، مثل همیشه از خانه رفت بیرون. صدای آسانسور را شنیدم رفت. من علیرضا را بردم مهد بعد برگشتم خانه. امتحان داشتم، درس می خواندم.
▪️بعد پسرخاله ام زنگ زد، او در دفتر نهاد ریاست جمهوری کار می کند. مصطفی را به اسم مصطفی احمدی می شناختند نه مصطفی احمدی روشن. پسرخالهام آن روز توی تلفن پرسید: فامیلی آقا مصطفی چیه؟ گفتم: احمدی روشن، بعد تلفن را قطع کرد. نفهمیدم چرا تلفن قطع شد.
▪️ساعت نه و نیم صبح بود من داشتم درس می خواندم، نگران نشدم ولی چند دقیقه بعد ناگهان حالم بهم ریخت. زنگ زدم به پسرخالهام نپرسیدم ماجرا چیست؟ گریه کردم، فهمیدم. چطوری فهمیدم را نمیدانم؟ حالم بد و بد می شد تا اینکه گفتند: آقا مصطفی در دم شهید شده، حتی زخمی هم نشده.
▪️تلفن را قطع کردم زنگ زدم به مادر آقا مصطفی. بعد یکی از دوستانش زنگ زد. چیز تازه ای می گفت. گفت: مصطفی در بیمارستان است. فوری به او گفتم: دروغ می گویی گفت: نه بعد گفت: به دلیل مسائل امنیتی مصطفی پیش ماست. این را که گفت، گفتم: حالا مثلا این چیزی که می گویی اگر درست باشد خب باید بگویی کدام بیمارستان است؟ گفت: بیمارستان لبافی نژاد. این بیمارستان از خانه ما زیاد دور نبود. منزل خالهام هم نزدیک آنجا است. آژانش گرفتم و رفتم که بروم به بیمارستان.
▪️آن روز ترافیک سنگینی توی تهران بود، ماشین جلو نمی رفت. به ناچار پیاده شدم. داشتم میدویدم که موبایلم زنگ خورد. پسرخاله ام بود گفتم: دارم میروم بیمارستان مصطفی را ببینم. گفت: مصطفی بیمارستان لبافی نژاد نیست.
▪️من آنجا يقين کردم که وقت مصطفی رسیده است و خوابم تعبیر شده.
🔺به نقل از: همسر شهید
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت_شهدا
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی
و بین من و تو فاصله هاست...!🕊️
💫 @MostafaAhmadiRoshan
🕊برگزاری مراسم شام غریبان حضرت زهرا(س)
و نهمین سالگرد شهادت دانشمند جوان هسته ای شهید مصطفی احمدی روشن
🎤سخنران: حضرت حجت الاسلام والمسلمین صدیقی
🎤با مداحی کربلایی امین قدیم
⏰ زمان:یکشنبه 28 دیماه-ساعت 20:00-21:15
◾به تاسی از مقام عظمای ولایت(حفظه الله) و به جهت رعایت پروتکل های بهداشتی مراسم با حضور خانواده و به صورت #مجازی پخش خواهد شد.
اینستاگرام:
https://instagram.com/shahid.mostafa.ahmadiroshan?igshid=10vu8ax1wehjf
آپارات:
https://www.aparat.com/mostafa.ahmadi.roshan/live
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت_شهدا
شهادت یعنی متفاوت به آخر برسیم!
وگرنه مرگ، پایان همه قصه هاست....
💫 @MostafaAhmadiRoshan
▪️سالروز وفات حضرت ام البنین (س) تسلیت باد▪️
«روز تکریم مادران و همسران شهدا»
🍃🌸 #نقش_یک_خانم | قسمت ششم
همت کنید بر خواستههای نفسانی پا بگذارید، فقط برای خدا بخواهید. اگر شما این جور شدید همهمان خوب میشویم، هم مردهایمان هم فرزندانمان. کلیدِ [حل] مشکل زن است؛ لذا گفتند بهشت در زیر قدم زنان است، مادران است. از اینجا شروع میشود، از زن ها شروع میشود. اگر شما که کلید بهشت زیر قدمتان هست، اگر شما خوب شدید -آنجور خوب ها- هم مرد ها خوب خواهند شد، هم بچه ها خوب خواهند شد؛ بچه ها یعنی دختر ها و پسر ها. وقتی دختر ها و پسر ها خوب شدند یعنی نسل آینده یکسره خوب است. میدانید این به چه معناست؟ به معنای تداوم انقلاب، یعنی کلید تداوم انقلاب دست شماهاست.
(مقام معظم رهبری
۳۰ بهمن ۱۳۶۱
نقش و رسالت زن، ج۵)
نقشِ یک خانم در رویش #مصطفیها، زیاد است. همانند مادر مصطفی که وظیفه خود را شناخت.
با #خودسازی و #وظیفهشناسی، مصطفی پرور باشید که به قول امام "یک فرزند خوب شما [بانوان] اگر به جامعه تحویل بدهید، برای شما بهتر است از همه عالم."
کلید تداوم انقلاب
خوب و خوب "تر" شوید.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت_شهدا
آن چه در غيبتت ای دوست به من میگذرد...
نتوانم که حکايت کنم الا به حضور...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#شهید_قشقایی
به شوخی دعوا کرد✓
در این چند سالی که رضا و آقا مصطفی با هم همکار بودند من ایشان را از نزدیک ندیده بودم و همیشه تعریفش را شنیده بودم. البته رضا اصرار داشت که ما با هم رفت و آمد کنیم اما من می گفتم: رویم نمی شود رضا می گفت: آقا مصطفی این طوری نیست خیلی خاکی و خودمانی است و خانمش هم خانم بسیار خوبی است ولی خب این فرصت پیش نیامد. تا اینکه یک شب یک هفته قبل از شهادتشان دیر وقت بود و رضا می خواست برود ماشینی را به آقا مصطفی تحویل بدهد گفتم: من هم با تو می آیم و با هم رفتیم. توی راه که بودیم رضا گفت: الان مصطفی می آید پایین و دعوایم می کند و می گوید چرا نگفتی خانمت هم همراهت هست؟ صبر کن ببین الان با زیر شلواری هم می آید پایین. همین طور هم شد. آقا مصطفی که آمد جلو در، زیرشلواری پوشیده بود و با دیدن من خجالت کشیده بود و دیدم که دارد با رضا به شوخی دعوا می کند بعد هم کلی اصرار کرد که بیایید بالا. خانمش هم خیلی تعارف کرد که برویم بالا ولی چون دیر وقت بود نرفتیم.
🔺به نقل از: همسر شهید رضا قشقایی
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
🌷باز از کینه ی نسل من و تو لبریزند
گرگ هایی که دراین معرکه دندان تیزند
🌷گرگ از غیرت شیران وطن می ترسد
بی سبب نیست اگر خون تو را میریزند
🌷رفتنت مثل اتم ریخت به هم دنیا را
پیش ایمان تو این حادثه ها ناچیزند
🌷مرگ در مسلک ما ختم کبوترها نیست
لاله های وطن ما همه بی پاییزند
🌷تا که ایران جوان داده، پر از شیردل است
گرگ ها از حسد و کینه نمی پرهیزند
🌷شیرهای وطنم پشت سرت بعد از این
محو یک خاطره ی سرخ غرور آمیزند
🌷شک ندارم که پس ازحادثه ی پروازت
مصطفی ها همه از خون تو برمی خیزند
🇮🇷 ایام الله دهه فجر گرامی باد 🇮🇷
💫 @MostafaAhmadiRoshan
🌸 سالروز میلاد با سعادت حضرت زهرا(س) و روز مادر مبارک باد.
🌸 یکی از دوستانش می گوید به او گفتم:
« بچه ننه بیا زودتر برو که الان میگی مامانم اومده کار مهمی داره.
می دونم مامانت اومده ببیندت. کار مهمی هم نداره.»
شاکی می شد.
داد و بی داد می کرد که نه، این جوری نیست. حالا فرض کن این جوریه.
من عزیز دردونه شم. حالا میگی چی؟
🌸 به مادرش میگفت"مامانی". پشت تلفن لحنش را عوض میکرد و با مادرش مثل بچه ها حرف میزد.
🌸 گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت،
می رفت دو دقیقه مادرش را می دید و برمیگشت، حتی اگر جلسه بود.
خودش هم به این می بالید.
در عین حال که بچه ی خیلی محکمی بود، در مقابل من سعی می کرد مطابق توقع من باشد.
یعنی خودش را برایم لوس می کرد،
یا وقتی که از دانشگاه می آمد، حتما لباس هایش را می آورد من بشویم.
🌸 بچه ها می گویند:
«ما می دیدیم لباس های نشسته ش رو می برده خونه، ولی نمی دونستیم چرا.
آقای اکبری ازش پرسید مصطفی، چرا لباساتو جمع می کنی تو ساک می بری؟ گفت این لباس ها رو مامانم دوست داره بشوره.
وقتی لباسای منو می شوره،
دیگه فکر نمی کنه بزرگ شدم و همه کارهام از او جدا شده.»
بعد از شستن من می برد خودش اتو می زد، مرتب می کرد، می پوشید.
مصطفی به همه ی احساسات من جواب می داد. وقتی می آمد،
کلی خودش را برایم لوس می کرد که فلان غذا را دوست دارد، حتما برایش درست کنم.
من هم همه ی این کارها را برایش انجام می دادم.
🔺به نقل از مادر شهید
💫 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت_شهدا
رفیق شهید
گاهی از آن بالا نگاهی به ما اسیران دنیا کن...
دیدنی شده حال خسته ما
و چشم های پر از حسرتمان تا آسمان...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#ویژگی_شهید
🔹مسائل مالی را ریز و دقیق حساب می کرد. حواسش به این مسائل خیلی جمع بود.
کم هزینه بود. مناعت طبع خاصی داشت. دو دست، سه دست لباس داشت که همیشه تمیز و اتو کشیده بود. خیلی به نو و کهنگی اش اهمیت نمی داد، ولی به تمیزی و مرتب بودن چرا. دوستانش می گفتند همیشه مصطفی اتو کشیده است. معمولا هم شونه و آینه همراهش تو ماشین داشت.
هر کس خیلی اذیتش می کرد، ناراحتی اش یک لحظه بود. بعد می گفت مهم نیست. حتما خیرش تو این بوده. هیچ چیز دنیا اورا به هم نمی ریخت.
🔺به نقل از مادر شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_دانش_آموزی
🔹اهل شیطنت بود! پر جنب و جوش و شوخ طبع. من دانشگاه بوعلی درس می خواندم. یک موتور سیکلت یاماها داشتم. خیلی برایم ارزشمند بود.
🔹یک روز از کلاس آمدم بیرون، دیدم موتورم نیست! همان جا نشستم روی زمین. تمام بدنم یخ شد. گفتم وای! موتورم را بردند.
چند ثانیه بعد صدای خنده شنیدم. مصطفی و دوستش از پشت درخت آمدند بیرون. موتورم را که قفل بود، بلند کرده، برده بودند پشت ساختمان. این موقعی بود که داشتند برای کنکور درس می خواندند. حالا نگو حوصله شان سر رفته و برای رفع خستگی هوس کرده اند با قلب من بازی کنند!
🔼به نقل از دوست شهید
💫 @MostafaAhmadiRoshan
🌹مصطفی بارها میگفت که هرکسی چهار لیتر خون بیشتر ندارد و اگر این چهار لیتر خون را در راه دوست بدهی، هیچ کار بزرگی انجام نمیدهی.
ما نیز یک نفس و چهار لیتر خون بیشتر نداریم و اگر این را نیز در راه نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و رهبر معظم انقلاب اسلامی بدهیم، کار بزرگی نکردهایم.
🇮🇷چهل و دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، گرامی باد🇮🇷
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_خانوادگی
#تربیت_علیرضا
🔹مصطفی اصلا دوست نداشت پسرش لوس باشد. مثلا در مورد غذا خوردن تأکید میکردند که بسمالله بگوید و به او میگفت هر کاری را که شروع میکنی بسمالله بگو.
🔹یک سری چیزها را به خود علیرضا میگفت مثلا میگفت سعی کن نترسی، هیچوقت. وقتی با هم کشتی میگرفتند همیشه به علیرضا میگفت سعی کن نترسی و حمله کن.
🔹خیلی دوست داشت مراسم عزاداریها و مسجد ببردش. خودش اگر نمیتوانست میگفت با دیگران حتما برود. خیلی تاکید داشت شجاع بار بیاید.
🔺به نقل از همسر شهید
💫 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت_شهدا
آمدنی نیست، رسیدنی است...
باید آنقدر بدوی تا به آن برسی
اگر بنشینی تا بیاید، همه السابقون میشوند
میروند و تو جا میمانی...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_کاری_مصطفای_شهید
توی جلسات اگر حس می کرد راه درست دارد کج می شود، رگ گردنی می شد. آستین هایش را بالا می زد و می گفت: «تماشا کنید! این پوست و استخوان مال طبقه سه جامعه است. لای پر قو بزرگ نشده ام. درد را هم می فهمم. نمی گذارم راه مردم دور شود.» یک بار هم دو تا از بچه های نطنز را ناحق اخراج کردند. آنقدر ایستاد و پافشاری کرد تا با سلام و صلوات برشان گرداندند.
منبع: کتاب آقا مصطفا
💫 @MostafaAhmadiRoshan
20.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺👆🏻جدیدترین مصاحبه ی مادرِ بزرگوارِ شهید احمدی روشن!
💫 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ مصطفی احمدی روشن یک اُسوه است...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت_شهدا
هر که را صبح شهادت نیست
شام مرگ هست...
بی شهادت، مرگ با خسران چه فرقی میکند؟
💫 @MostafaAhmadiRoshan
💌 مصطفی با چشمان باز انتخاب کرد
🎥 مستند لبه روشنایی | به نقل ازهمکارشهید
خیلیامون یه جوری هستیم که این ولایت مداری نمود و بروزی تو زندگیمون نداره و برامون پیدا کردن اون لبه روشنایی سخته چون بعضی هامون اصلا چشم هامونو بستیم و دوست نداریم پیدا کنیم اما مصطفی با چشم باز انتخاب کرد خیلی جاها میتونست بره ولی نرفت...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
آن زمانی که شنیدم دانشجوها میخواهند تغییر رشته بدهند، گفتم من خیلی خوشحالم اما به شرطی که جو زده نشویم. مصطفی میدانست که چه راه سختی را درپیش دارد. خسته نمیشد. او همیشه به دوستانش میگفت، ظهور اتفاق میافتد، مهم این است که ما کجای این ظهور باشیم! شاید بتوانم بگویم او شدیدترین وابستگی را به پسرش داشت به طوری که کمترین پدری را اینگونه دیدهام و من همیشه میگویم تو چطور توانستی علاقه از همه را به کنار، علاقه به علیرضا را رها کنی و بروی. این خیلی مهم است.
#ویژگی
#مصاحبه
💫 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دلتنگ_زیارت_شهدا
پرواز را تو تجربه کردی، مبارکت...
حالا پَرِ پریدن خود را به من ببخش...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
💌 آقا مصطفی برایم یک پشتیبان محکم بود...
📝 به نقل از همسر شهید
🔸 برخلاف وقتی که ازم خواستگاری کرده بود و اطرافیان داخل دانشگاه میگفتند عبوس است! و قبول نکن!
ولی بعدها داخل خانه انقدر اهل شوخی و بگو بخند و محبت بود که فهمیدم در مقابل نامحرم آن رفتارها را داشته.
🔸 روزهای غنی سازی پیش می آمد 10 روز به 10 روز همدیگر را نمیدیدیم، دوری سخت بود آن هم در سالهای اول ازدواج گرچه که مدت زندگی مشترکمان هم طولانی نبود...
اما به او افتخار میکردم و میدیدم که دارد در راه اسلام و ایران خدمت میکند ، راضی بودم و برایش دعای شهادت و برای خودم دعای عاقبت بخیری میکردم.
🔸آقا مصطفی برایم یک تکیه گاه محکم بود، برای ارشد با وجود اینکه علیرضا را هم داشتم انقدر تشویق و حمایتم کرد که شریف قبول شدم.
دوست داشت که من تحصیلاتم را ادامه دهم و به هیچ وجه مانع نبود.
🔸صدای علیرضا را که می شنید، انگار دیگر توی این دنیا نبود. عجیب و غریب بهش علاقه داشت. گاهی وقتها که علیرضا دلتنگی می کرد
و پشت تلفن گریه می کرد، خودش هم به گریه می افتاد. علیرضا که تب می کرد، باید از دو نفر مراقبت می کردم؛ هم علیرضا، هم مصطفی.
💫 @MostafaAhmadiRosha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌به هیچ بیگانه ای اجازه دخالت نمیدیم❌
.
.
.
🔻مصاحبه مربوط به سال ها پیش...
#مقاومت_و_مبارزه_همیشگی_احمدی_روشن_ها
💫 @MostafaAhmadiRosha
◾️رضا به لحاظ اخلاق و رفتاری خیلی تحت تاثیر آقا مصطفی بود با همسر آقا مصطفی که صحبت می کنم می بینم که چقدر اخلاق و رفتارهایشان شبیه هم بوده است. رضا هم اخلاق خوبی داشت. اقا مصطفی هم همینطور بود. این دو نفر خیلی خوب همدیگر را درک کرده بودند. برای هم عین دو برادر بودند.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
یک روز دستم را گرفت، از خوابگاه برد بیرون.
روبروی خوابگاه زنجان خانه هایی بود که ترکنشین بودند.
خیلی وضع مالی شان بد بود.
جلوی یکی از خانه ها یک خانم آمد بیرون.
سه تا بچه قد و نیم قد دور و برش بودند. مصطفی تا چشمش به شان افتاد قربان صدقه شان رفت.
🔸توی یک اتاق نمناک درب و داغان زندگی می کردند.
خانه در نداشت، پرده جلویش آویزان بود.
از تیر چراغ برق یک سیم کشیده بودند و یک چراغ جلوی در روشن کرده بودند.
مصطفی گفت:
«ببین اینا چطوری دارن زندگی می کنن؟ ما ازشون غافلیم.»
🔸چند وقتی بود به شان سر می زد. هیچ کس هم خبر نداشت.
از پولی که پس انداز کرده بود برنج و روغن می خرید و برایشان می برد.
یک زمانی که هم که وسعش نمی رسید خودش کمک کند، چند تا از بچه ها را برده بود که آنها کمک کنند.
🌱 @MostafaAhmadiRoshan
🔹درسی که با من داشت مکانیک سیالات بود. خاطرم هست؛ سال سوم آمد پیش من، گفت:« دوست دارم پژوهش کنم. تو آزمایشگاه پژوهشی وارد بشم و کارهای تجربی بکنم.»
گاهی وقت ها ما ادعاهای را خیلی جدی نمی گیریم. چون بعضی دانشجوها خیلی جدی نیستند. ولی مصطفی چندین بار رفت و آمد. تا این که دیدم خیلی مصر است که:« استاد، من حتما می خوام از همین الان وارد حوزه پژوهش بشم.»
گفتم: تو الان سال سه هستی، دانشجوها سال سه و نیم وارد می شن. قبلش هم یه کارآموزی دارن.
هنوز کارآموزی نکرده بود. گفت:« دوست دارم در کنار درس ها و فعالیت هام کار پژوهشی هم بکنم.»
این در حالی بود که همان موقع هم فقط کار علمی نمی کرد. کارهای فرهنگی غیرعلمی هم داشت. در بسیج دانشجویی فعال بود؛ در فعالیت های فوق برنامه دانشگاه، در مسجد دانشگاه، در هیئت الزهرا.
یکی از کارهای فرهنگیاش جمعآوری اطلاعات مربوط به شهدای دانشگاه بود. چون خود من هم سال پنجاه و هشت که وارد این دانشگاه شدم همین کار را می کردم، برایم جالب بود.
خلاصه وقتی دیدم خیلی جدی است، همان موقع با آقای دکتر موسوی صحبت کردم. گفتم: این دانشجو دوست دارد کار کند.
🔺به نقل از استاد شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
🌱 @MostafaAhmadiRoshan
#بعد_از_شهادت
من الان دوستان مصطفی را می بینم دلواپس میشوم، برای مصطفی این طوری نبودم. تشویقش می کردم. باورتان می شود؟ مثلا یکی دو تا از دوستانش را که می بینم برای یک لحظه می گویم مهندس این کار را رها کن فورا می گوید: مگه نگفتی مامان جون من هم هستی؟ پس چرا فرق می گذاری؟ به مصطفی میگفتی بمان به من میگویی: بیا بیرون؟ می گویم: نه ببخش بمان، ولی مواظب باش. وقتی با مهندس و بقیه دوستان مصطفی حرف میزنم تا پنج ساعت آرام می شدم. مطمئن بودم دیگر حالم خوب است. ولی الان دیگر این عقیده را ندارم. مطمئن نیستم با کسی که صحبت می کنم، تا چند دقیقه دیگر حالم خوب است یا نه. خیلی وقت است وقتی به بچه ها زنگ میزنم به محض اینکه جواب تلفنم را ندهند دلم آشوب می شود، هول می کنم،
ترس برم میدارد.
🔺به نقل از: مادر شهید
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
🌱 @MostafaAhmadiRoshan
🍃🌸 #نقش_یک_خانم | قسمت هفتم
به برکت ایمان شهیدان ما و ایمان شما پدران و مادران و همسران - که شماها هم پشت سر شهدا قرار دارید؛ چون اگر پدر شهید، مادر شهید و همسر شهید با او همدل و همایمان نباشند، او نمی تواند برود بجنگد - توانستید در این مبارزه پیروز شوید. این همان درسی است که باید همواره جلوی چشم ما باشد و به آن نگاه کنیم.
|بیانات امام خامنه ای|
۱۳۸۴/۰۳/۰۳
🌱 @MostafaAhmadiRoshan