#محرم
🔹سال سوم دبیرستان سه شنبه صبح ها و روزهای محرم می رفتیم #مسجد_مهدیه_همدان، زیارت عاشورا.
🔹اگر دو تا مداح بودند، دنبال #مداحی بودیم که بچه جبهه ای باشد و وسط زیارت عاشورا از جنگ هم حرف بزند. از شجاعت و جنگ امام حسین (ع) که برایمان می خواند، بیشتر گریه مان می گرفت. عشقمان این بود که برای امام حسین گریه کنیم. فکر می کردیم هر کس بیشتر #اشک بریزد خوشبختر تر است. اگر یک روز کم گریه می کردیم، تا فردا از غصه دق می کردیم.
🔹بعضی وقتها مصطفی می گفت «تو نمی ذاری من گریه ام بگیره، بیا از هم جدا بشینیم» هر کدام می رفتیم یک گوشه می نشستیم که حال همدیگر را خراب نکنیم.
مصطفی برای خودش گریه می کرد؛ به قول مداح ها نمکی.
✔️به نقل از دوست شهید
🏴 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
📃برای شش ماهه ی ارباب
▪️دلش میخواست که یک پسر داشته باشد. اما مثل نوزادان تازه متولد شده زشت نباشد. میگفت اگر بچهام زشت باشد بهم میریزم. از ما خواست که برایش نذر کنیم.
▪️همدان رسم است که #گهواره علی اصغر درست میکنند. کسانی که آرزویی دارند به این گهواره #نذر میکنند و یک تکه پارچه امانت از این گهواره برمیدارند. ما هم به امام حسین و حضرت علی اصغر توسل کردیم.
▪️پیش از تولد پسرش گفت که در خواب دیدهام که یک نوزادی را به من دادند و سربندی داشت که رویش نوشته بود علی اصغر احمدی روشن.
🔺به نقل از پدر شهید
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
📃 آخرین محرم با مصطفی
✒به روایت همسر شهید
▪️محرم سال نود،
آخرین محرمی که با مصطفی تجربه کردم، حس و حال متفاوتی داشتم.
سوز و غمی داشتم و انگار #غم آقا بر دلم سنگینی میکرد...
و این شاید آمادگی برای #شهادت مصطفی بود.
▪️ زیاد اهل دنبال کردن برنامه های تلویزیونی نبودم که چند شب متوالی پای یک برنامه بنشینم،
ولی آن محرم یادم می آید بعد #عاشورا، تلویزیون برنامه ای گذاشته بود با نام
" روایت اسیری خاندان حسین "
هر روز می نشستم و با دیدن برنامه و تعریف آن ماجرا ها #اشک می ریختم.
▪️یادمه یک شب از همون ایام، مصطفی از #نطنز دو نصف شب رسید خونه.
بیدار بودم و برنامه ی #نیمه_ی_پنهان_ماه را نگاه میکردم.
▪️اومد و داشت مسواک میزد که بخوابه
من جلوش وایسادم و گفتم:
من نمیتونم درک کنم مصطفی!
آخه #همسران_شهدا چجوری میتونن #فراق شهیداشون رو تحمل کنن؟
مصطفی هم در جواب حرفی نداشت و فقط سر تکون داد...
▪️به نقل از همسر شهید، خانم بلوری کاشانی
▪️مقام معظم رهبری (مدظله):
اگر پدران، مادران و همسران شهدا بی صبری و شکایت میکردند؛ منت میگذاشتند و آه و ناله میکردند، مگر چهره ی این ملت انقدر درخشان میشد؟
🏴 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
▪️مصطفی اهل این نبود که کل چهل روز را مشکی بپوشد،
ولی محرم سال نود، آخرین محرمش،
همه ی چهل روز را مشکی پوشید
▪️ دهه اول محرم بود
وقتی به صورتش نگاه کردم به نظرم خیلی قشنگ و نورانی شده بود ریش بلند خیلی بهش میومد
گفتم مصطفی برو یکم ریشهات را کوتاه کت چشمت میکنن خیلی قشنگ شده صورتت گفت خودت یادم دادی تو محرم نرم اصلاح
نورانی شده بود ومن نمیدونستم قراره شهید بشه وبره پیش مولا
▪️بعدا در گوشیش دیدیم از خودش چند تا هم سلفی گرفته که انگار آخرین چهرهاش که تغییر هم کرده بود،
برایمان بماند...
مصطفی از همه چیز خبر داشت...
✒به نقل از مادر شهید
پ.ن: عکس سلفی اشاره شده در متن
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
#شب_تاسوعا
▪️مصطفی میگفت دوست دارم سه تا بچه داشته باشم و اسم دومیشو بذارم عباس
بعد میگفت ابوالفضل بذاریم یا عباس؟
یخورده مکث میکرد
دوباره میگفت نه عباس...
بعد یه بغضی ته گلوش مینشست
به حضرت عباس علاقه ویژه ای داشت.
پ.ن: حاج رحیم احمدی روشن و علیرضا
بیت رهبری
سال ۹۶
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#محرم
#شب_عاشورا
▪️من زیاد مصطفی را در حالت گریه ندیده بودم،
نهایتا صورتش خیلی سرخ میشد...
ولی عاشورای آخر که باهم تو مراسم دانشگاه تهران شرکت کردیم،
آنقدر شدید گریه میکرد که خیلی شانه هاش میلرزید...
اربعین همان سال هم شهید شد.
✒ به نقل از همسر شهید
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرم
#روز_عاشورا
▪️یک روز زینب(س)؛یک روز همسران شهدا
سخنان پر صلابت همسر شهید احمدی روشن تنها چندساعت بعد از شهادت همسر
پ.ن: لطفا در این روز دعای خیرتون رو از خانواده های شهدا و کسانی که برای شهدا زحمت میکشند دریغ نکنید.🥀
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
#خاطره_خانوادگی_مصطفای_شهید
آب آور و نان آور خانه✓
مصطفی پیش از اینکه وارد کلاس اول شود، مسئولیت گرفتن نان را پذیرفته بود و همچنین بعد از مدتی که کمی سن مصطفی بالاتر رفت، مسئولیت تأمین آب خانه را نیز پذیرفت و مسئولیت خود را به خوبی انجام میداد. در همدان به دلیل اینکه سطح آبهای زیرزمینی خیلی بالا بود، آب مصرفی را از چاه ها استفاده می کردند و تأمین آب آشامیدنی کاملا از آب مصرفی جدا بود، حتی مصطفی وقتی که هوا خیلی سرد بود و آب یخ زده بود نیز مسئولیت خود را به خوبی انجام میداد.
🔺به نقل از:
منبع: کتاب جسارت علیه دلواپسی
🖤 @MostafaAhmadiRoshan
1101537027_-210620.mp3
15.7M
هرگاه شب جمعه شهدا را یاد کنید، آنها شما را نزد اباعبدالله یاد میکنند!💚
🌙امشب، به نیابت از مصطفای شهید و شهید حاج قاسم سلیمانی زیارت عاشورا بخوانیم.🤲🏻
📜 #شعری_برای_مصطفی
💫صدای پای تو در گوش آسمان پیچید
نسیم نام تو در گیسوی جهان پیچید
💫خبر به هیئت داغی بزرگ می آمد
خبر چقدر سریع و چه ناگهان پیچید
💫خبر دهان به دهان، تلخ تلخ جاری شد
وَ قند نام تو در تلخی دهان پیچید
💫شکست آینه، تکثیر شد هزار “احمد”
صدای آینه تا اوج کهکشان پیچید
💫زمین وجب به وجب عاشق نگاهت شد
بهار، روی زمین بی تو تا خزان پیچید
💫کرانه های غزل رنگ و بوی غربت داشت
تو پر زدی و نگاهم به بی کران پیچید
💫همیشه عشق به خون شهید مدیون است
شکوه عشق تو در وسعت زمان پیچید
🌱 @MostafaAhmadiRoshan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زود تو ۳۲ سالگی از پیش ما رفتی مصطفی...
امروز، روز تولد ۴۱ سالگیت
صورت ماهت رو تصور میکنم که حتما اگر اینجا پیش ما زمینی ها بودی
چند لاخ موی سپید لابلای محاسنت نشسته بود و میگفتی
دارم تو راه نطنز پیر میشم...
چیزی شبیه پیر شدن پای بیرق و حسینیه و عزای امام حسین که مقدسه...
ما دوست داشتیم حبیب شدنت رو ببینیم مصطفی
ولی
قسمت این بود
که زودتر تر از اینها علی اکبرِ مهدیِ فاطمه باشی...
روز تولد شهید چه هدیه ای بهش میدید؟
هرچه از دل برآید
لاجرم بر دل نشیند
بسم الله...
💫 @MostafaAhmadiRoshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
👆🏻 👆🏻 👆🏻
میدونید اینجا کجاست؟
بله! خیابان های نیویورک!🇺🇸
چند روز بعد از ترور شهید احمدی روشن❗️
چه اتفاقی افتاده؟
تظاهرات مردم علیه ترور کردن دانشمندان هستهای ایران🌐
🔆غیر از این نیست که شناساندن شخصیت های تربیت یافته مکتب عاشورا در جهان منجر به آماده شدن قلوب کردم دنیا برای پذیرش منجی عالم بشریت که امام این مکتب است خواهد شد.
🔗 صفحه انگلیسی شهید احمدی روشن
https://www.instagram.com/p/CE2DlkPh3d7/?igshid=v055ln9pbjbx
💫 @MostafaAhmadiRoshan
💠گاهی خانه ما که بودند، پیش می آمد من و مصطفی چند ساعت در خلوت باهم صحبت میکردیم و همسرش هم هیچ اعتراضی نمیکرد و میگفت من میدانم شما در خلوت هم طرفداری من را میکنید.
واقعیت هم همین بود.
اگر مصطفی رفتاری می کرد که پسندم نبود تذکر می دادم.❗
🔸بچه ها باید انصاف را از پدر و مادر ببینند. گاهی خانواده ها باهم مشکل پیدا می کنند ولی در مقابل عروس و داماد طرف بچه های خودشان را می گیرند، چون محبت بینشان نمی گذارد ایرادات بچه خود را هم ببینند. گاهی اوقات که به مصطفی تذکری می دادم، به شوخی می گفت؛ دوباره عروست چی بهت گفته، شما طرفِ مایی یا طرف عراقی ها؟ می گفتم اگر عروس عراقیست! منم طرفدار عراقی ها هستم!
💫 @MostafaAhmadiRoshan
تعریف می کرد: «یک بار به اندازه کرایه اتوبوس پول تو جیبش نگه داشته بودم ولی اتوبوس نیومد. تا خونه خیلی فاصله بود. کلی ایستادم ولی اتوبوس نیومد. تا خونه خیلی فاصله بود. کلی ایستادم اون جا، دعا خوندم تا اتوبوس بیاد و جا نمونم.»
دعوایش کردم، گفتم: بچه! شما بهتر نبود یه خورده از پولاتو نگه می داشتی؟
گفت:« ولش کن. به هیچ چیزِ دنیا فکر نکن. به هیچ چیزش دل نبند.»
بعد از شهادت، در محل کارش اعلام کردم: اگر کسی از مصطفی پول می خواد، بیاد بگیره. من با بستانکاری هایش کاری ندارم.
از آن روز فقط آمدند، گفتند فلان قدر به ما داده و گفته قرض الحسنه است، ماهی فلان قدر پس بدین. نرین وام بهره دار بگیرین.
هیچ وقت نمی گذاشت پول هایش در بانک بماند. از بانک وام هم نمی گرفت. ربوی می دانست.
🔺به نقل از: مادر شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
💫 @MostafaAhmadiRoshan
📜 #خاطره_کاری_مصطفای_شهید
💌 زاویه شرافتمندانه
📝همکار شهید | کتاب جسارت علیه دلواپسی
🏦 باید برایتان توضیح بدهم که دغدغه او برای حق الناس در واقع خدمت به بیت المال و مؤثر در پیشبرد کار کشور بود. در شرایط امنیتی، ریسک کار برای بازرگانی مثل من بالا می رود.
وقتی یک فرد بخش خصوصی با فرد دیگری در بخش دولتی مواجه است، برای او که در بخش خصوصی است خیلی مهم است که طرفش در بخش دولتی چه جور آدمی است؟ 🤝
ارزیابی شما از آن فرد است که شما را به سمت عقد قرارداد ترقیب می کند یا دور می کند. باعث میشود مثلا در معادلاتم بگویم که این آدم، آدمی نیست که حق و حقوق تو دهد.
در مورد مصطفی قضاوتهای افراد بخش خصوصی یکسان بود. وقتی جنس را به مصطفی میدادید خیالتان راحت بود که اگر کارتان را درست انجام دادید، او به خاطر شما یا اخراج می شود یا حق و حقوق شما را می دهد، از این دو حالت خارج نیست.
📌ببینید حفاظت از بیت المال می تواند چه طور باشد؟
🔺یک نگاه این است که این قدر سفت بگیری که یک قطره هم نچکد
🔺یک نگاه این است که این قدر هر دو طرف را در تعادل نگه دارید که باعث شوید هزینه تمام شده برای بیت المال پایین بیاید و ضمنا کار کشور روی زمین نماند.
💎این رفتار خیلی ظریف است.
این نگاه، خیلی نگاه شرافتمندانه تری است.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
هدایت شده از جهاد علمی
💌همچنین حرفهایی را از کمتر کسی شنیده بودم
📝 مصاحبه با مادر شهید
هر کاری میکرد برای خدا بود. مثلا یک بار میگفت آدمها خیلی باید مراقب کارهایی که میکنند باشند. یک نفر که آدم بدی از آب درمیآید یک وقت بررسی میکنی و میبینی 6 نسل قبلش یک اشتباهی کرده که الان هم اثرش را نشان داده است همچنین حرفهایی را از کمتر کسی شنیده بودم.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
هدایت شده از جهاد علمی
📺 امروز برنامه مادرانه
ساعت ۹:۵۵ صبح
شبکه ۵ سیما
با حضور مادر محترم شهید
مصطفی احمدی روشن❤️
💫 @MostafaAhmadiRoshan
📜 #خاطره_خانوادگی_مصطفای_شهید
💌 عکسهایی که مثل بنزین است
📝 مادر شهید کتاب جسارت علیه دلواپسی
روزهای اول نمی توانستم علی را ببینم، سعی می کردم که نگاهم روی صورتش نیفتد چون یکسره نگاهم می کرد.😔
ما در هیچ مراسمی علی را در خانه نگه نداشتیم.
یک ماه اول از این خانه به آن خانه می رفت تا گریه و زاری ها را نبیند. فقط کافیست که ببیند صدای من می لرزد، میدود بیاید بغلم ببیند که چه خبر است.💔
همسر مصطفی می گوید: من نگاه به چشمان شما که می کنم یاد مصطفی می افتم و چشمانش را در چشمانت میبینم و آرام می گیرم کاری از دست من برنمی آید که برایش بکنم.
وقتی عکس هایش را با مصطفی نگاه می کنم آتش می گیرم، عکس هایی که از ته دل خندیده است.
💫 @MostafaAhmadiRoshan
💌 #دلنوشته_ای_برای_مصطفی
مصطفی سلام 🌹
صدای مرا از بیسیم 🎙️
دنیا میشنوی
آنجا به مهدی فاطمه بگو برایم دعا کند
مصطفای عزیز مواظب راه رفتنم باش. 🌱
مصطفی بوی آسمان داری پس به حرمت خدای آسمانها شفاعتم کن و حمدی بخوان که من مرده ام و تو زنده ای🍃
دوست دارم
من هم ز شماها بشوم،
مثل شما اسوه ی ایمان بشوم،
در ره رهبر بدهم جان خود،
یک نفس کوچک جانان بشوم.
📝همسنگرت در دانشگاه علم و صنعت ایران
به امید دیدار
💫 @MostafaAhmadiRoshan
#عیار_این_گوهر | ۱۰
🔹آخرین بار در متروی دانشگاه شریف او را دیدم؛ سال ۸۸ . با علیرضا بود. خیلی او را میبوسید. گفتم: چه خبرته، اینقدر لوسش میکنی؟
خیال کردی هیچکس پسر نداره؟
گفت: علیرضا دنیای منه. آرزوهای زیادی براش دارم.
همانجا قضیه خوابش را تعریف کرد که حضرت فاطمه(س) پسری به نام علیاصغر به او هدیه داده.
گفتم: پس چرا اسمش را علیرضا گذاشتی؟
گفت: «نظر اطرافیان بود.»
چند ماه بعد، تماس گرفت. میخواست تولد فرزندم را تبریک بگوید.
شوخی میکرد، میگفت: پسر تو زشته، پسر من خوشگله.
خبر قبولی مادرش را در دانشگاه داد. خیلی ابراز خوشحالی میکرد.
در مجموع به درسش خیلی اهمّیت میداد. یکبار مرا واسطه کرد با عطیه صحبت کنم تا درسش را ادامه بدهد. بعد از ازدواج به فاطمه میگفت عطیه.
چون در خانه از بچگی عطیه صدایش میکردند.
گفت:« بگو به لیسانس قانع نباشه. دوست دارم پیشرفت کنه، تو خونه نمونه که کسالت آوره. چون من اغلب خونه نیستم. حوصلهاش سر میره.»
وقتی خودم در دانشگاه قبول شدم، مصطفی خیلی ابراز خوشحالی میکرد.
گفت: خانم سادات، خیلی کار خوبی کردی دانشگاه شرکت کردی.
🔺به نقل از همسر دوست شهید
منبع: کتاب من مادر مصطفی
💫 @MostafaAhmadiRoshan