eitaa logo
موعود
1.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
275 فایل
🔸کانال رسمی موسسه فرهنگی هنری موعود عصر «عج»🔸 🔹پایگاه اینترنتی موسسه موعود: 🔸fa.mouood.com 🔹فروشگاه اینترنتی: 🔸shop.mouood.com 🔹 ارتباط با موعود: 🔸Eitaa.com/mouood_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
1️⃣ 🔘 مادران کربلا: مادر 🔷 مادر شهید ▪️ او با پسر و همسرش با کاروان امام حسین(ع) همراه شد. همسر او در کارزار به رسید و پسر او نیز، با تشویق مادر راهی میدان شد. ▪️ مادر عمرو، پس از شهادت پسرش عمرو یکی از خیمه ها را برداشت و با آن دو نفر از اشرار قوم حرامیان را به دوزخ فرستاد و رجز خواند: من پیرزنی ضعیف هستم که قدم خمیده و پیکرم لاغر و پوسیده شده؛ ولی ای گروه کافران! در یاری فرزندان عزیز حضرت فاطمه عزتمند، ضربه سختی به شما می زنم. ▪️ امام حسین (ع) پس از این، او را به خیام بازگرداند و در حق او دعا خیر فرمود. ▪️ او پس از شهادت امام حسین (ع) همراه با باقی زنان و کودکان، به دست گرگ صفتان شد. 🔷 آخرین لحظات شهید ▪️ کلاه خودش برای سرش بزرگ بود. کسی فکر نمی کرد نوجوان یازده ساله ای به میدان برود. ولی امکانات همین بود. ▪️ گرمی دستهای حسین بن علی (ع) را هنوز بر شانه اش احساس می کرد. نیزه را به دست گرفت و از زیر کلاه خود لشکریان را از نظر گذراند. در دلش «یا علی (ع)» گفت و رجز خواند: ... امیر من حسین است و چه خوب امیری است. ▪️ سرور دل رسول بشیر نذیر است. پدر او علی مرتضی (ع) و مادرش فاطمه ی زهرا (س) است. آیا چون او همانندی می شناسید؟ او نوری دارد، درخشنده تر از نور درخشان خورشید و رخساره ای چون قرص ماه! 🔷 وداع ▪️ زن، موهای سرخ شده ی عمرو را نوازش کرد و بوسید. سرش را به سینه چسباند و گفت: چه خوب جنگیدی عمرو من! نور دیده ی مادر!» دوباره سرش را بالا گرفت و در چشمهایش نگریست و به لبهای چاک چاکش. ▪️ مادر، برخاست، سر را بوسید و گفت: «خداحافظ!» به سمت لشکر دشمن پرتابش کرد و درست به صورت کسی زد که از گریه ی او می خندید... 📚 مجلسی، محمد باقر، محن الابرار، ترجمه ی مقتل بحارالانوار، ج 1، ص 907. @mouood_org
2️⃣ 🔘 مادران کربلا: قمر 🔷 مادر شهید ▪️ , مادر و به مشهور بود. او زنی شجاع و دلیر از یکی از طوایف مسیحی بود. او، پسر و همسر پسرش به دست امام حسین(ع) مسلمان شدند و با حضرت راهی گشتند. ▪️ ام وهب، پسرش را تشویق به جنگ می کرد و از جنگاوری خود او نیز در مقاتل سخن به میان آمده است. او با عمود یکی از خیمه ها 2 تن از سربازان عمر بن سعد ملعون را به دوزخ فرستاد و از طرفی با سر بریده ی پسر خود نیز فرد دیگری را کشت. ▪️ او زمانی دست از جنگ کشید که امام حسین (ع) او را خطاب قرار داده و فرمودند: «ای مادر وهب! تو با پسرت به خدمت جناب رسول خدا (ص) مشرف خواهید شد. به سوی خیمه برگرد که جهاد از زنان برداشته شده است.» 🔷 آخرین لحظه ی شهید ▪️ وهب، تازه داماد بود. در صورتش برق جوانی و طراوت می درخشید و وقتی رجز می خواند، همه از هیبتش عقب می رفتند. امّ وهب، شانه های نازک عروسش را گرفته بود و آرامش می کرد و گاهی وقتی جنگ سخت می شد و هانیه تاب از کف می داد، به او نهیب می زد که: «بنگر شجاعت شوهرت را!» ▪️ وهب برای خداحافظی بازگشت. خون و عرق از سر و رویش می چکید ولی همچنان لبخند می زد. به سمت مادر و همسرش دوید و از مادرش پرسید: «مادر مهربانم! از من راضی شدی؟» امّ وهب چشم از هانیه که خیره به وهب نگاه می کرد، برداشت و گفت: «هنوز نه! زمانی راضی می شوم که در مقابل امامت تو را کشته و به خون غلتیده ببینم.» 🔷 وداع ▪️ سر وهب درست در دامن مادرش افتاد. چیزی نمانده بود که هانیه از هوش برود. ولی مادر، از جا برخاست و با قدمهای محکم به سمت لشکر لعینان رفت. سر را بدون نشانه گیری به میان لشکر پرت کرد و فریاد زد: چیزی را که در راه خدا داده ایم، پس نمی گیریم! 📚 مجلسی، محمد باقر، محن الابرار، ترجمه ی مقتل بحارالانوار، ج 1، ص 865. @mouood_org
3️⃣ 🔘 مادران کربلا: ام کلثوم صغری 🔷 مادر شهید ▪️ ام کلثوم صغری: او دختر امیرمؤمنان، همسر بن عقیل و مادر دو شهید بودند. محمد و عبدالله. ▪️ حضرت مسلم (ع) چهار پسر داشتند که دو نفر از آنها در کربلا شهید شدند و دو نفر دیگر در . ام کلثوم(ع) پس از شهادت امام حسین(ع) به دست حرامیان، شد. 🔷 آخرین لحظه ی شهید ▪️ کسی از یاران نمانده بود. برادران و عموها و فرزندانشان، لباس رزم پوشیده و در خیمه نشسته بودند تا به مولایشان بگویند: «تا ما هستیم، به علی اکبر (ع) اذن میدان نده!» ▪️ از جا برخاست. حتی پیش از پسران . اذن گرفت و به میدان رفت و رجز خواند: ▪️ «امروز پدرم مسلم را ملاقات می کنم و کسانی که در راه دین رسول خدا، شربت نوشیدند. ▪️ اینان در بین مردم به دروغگویی شناخته نمی شدند؛ بلکه آنها بزرگان و شریفان قبیله اند: از سادات . 🔷 وداع ▪️ چشم ام کلثوم به شکاف پیشانی عبدالله عادت نمی کرد. به خاطر می آورد: وقتی نگاهش می کرد که چگونه با دست عرق از پیشانی می گیرد، یک لحظه دیده بود که تیر، دست و پیشانی را به هم دوخته بود. ▪️ مادر، از روی اسب، سربلند کرده بود به نیزه می نگریست و بارها از خودش پرسید: چه می شد اگر دشت، اینهمه داغ و سوزان نبود... 📚 مجلسی، محمد باقر، محن الابرار، ترجمه ی مقتل بحارالانوار،ج 1، ص 922. @mouood_org
4️⃣ 🔘 مادران کربلا: رباب 🔷 مادر شهید ▪️ ، دختر عاقل و عالمِ عدی بن اوس از ساکن بود. کسی کلامش به فصاحت مشهور و زبانش به شاعری گشورده شده بود. ▪️ پس از ازدواج با حسین بن علی (ع)، مورد توجه و علاقه ایشان قرار گرفت؛ تا جایی که ایشان درباره رباب و دخترش فرموده است: «هرگز زندگی در خانه ای را دوست ندارم که در آن و رباب نباشند. می خواهم تمام مال خود را نثارشان نمایم و من را سرزنش و عتاب نکنید.» ▪️رباب که در واقعه حضور داشت، پس از یکسال در زیر آفتاب نشست و هرگز در سایه نرفت تا اینکه از این مصیبت، به دیدار خداوند شتافت. 🔷 آخرین لحظه ی شهید ▪️ لبهای ، مثل ماهیان بیرون از آب به هم می خورد. رباب، لبهای خشکش را گاز گرفت و او را به سینه ی بی شیر چسباند. ناگهان برخاست. هاجر وار میان خیمه ها می دوید و طلب آب می کرد. ▪️ (س) با چشمان پر اشک به او می نگریست. فرزند برادر را به آغوش گرفت و به سمت حسین (ع) رفت. رباب در سکوت به زینب خیره شد که طفل را در دستان برادر گذاشت و فرمود: «این طفل تو سه روز است آبی ننوشیده. از این قوم برای او جرعه ای بطلب.» ▪️ حسین بن علی (ع) به سمت لشکریان دشمن برگشت و فرمود: «ای مردم! شما پیروان و خانواده ام را کشتید. جگر این طفل شیرخواره از آتش گرفته است. نزدیک به هلاکت رسیدن است، جرعه آبی برای این تشنه لب بدهید.» ▪️ رباب، به چشم خود دید، حرمله را و گلوی شش ماهه اش را. رباب، در سکوت، به رضای الهی راضی شد. 🔷 وداع ▪️برای علی (ع) یک قبر کوچک با غلاف شمشیر می کند و خاک مزارش با اشک در می آمیخت. صدای آه حسین (ع) زنها را از خیمه بیرون کشید. اول ام کلثوم دوید... پایش به لباس عربی می پیچید و زمین می خورد؛ آخر برادرزاده اش برای چه کشته بودند؟ ▪️ فریاد می کشید: ای وای از آتش دلم! آه از این مصیبت! ▪️ علی در خاک رفت ولی این آخرین دیدار رباب نبود. رباب، زمانی که با دستان بسته و پای غل شده در زنجیر، در کاروان می رفت، بارها و بارها سر بلند کرد و سر علی را بر قامت نیزه دید و دید و دید... 📚 مجلسی، محمد باقر، محن الابرار، ترجمه ی مقتل بحارالانوار،ج 1، ص 1009. @mouood_org
5️⃣ 🔘 مادران کربلا: زینب کبری(س) 🔷 مادر شهید ▪️ حضرت (س), سومین فرزند امیرمؤمنان علی(ع) و فاطمه زهرا(س), حدوداً پنج ساله بود که مادرش به شهادت رسید و در جوانی پدرش و کمی بعد, برادر بزرگش حسن مجتبی(ع) و حدوداً در پنجاه سالگی، در برادر مجبوبش امام حسین(ع) به رسید. ▪️ از نقش ایشان در کربلا، همین جمله بس که سرّ نی در می ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود... ▪️ حضرت زینب (س)، مادر دو شهید کربلا بودند: و بن . 🔷 آخرین لحظه ی شهید ▪️ اول محمد رجز خواند: از این دشمنان به خداوند شکوه می‌برم؛ این قوم و مردمی که در گمراهی و کوردلی به سر می‌برند... ▪️ و بعد عون خواند: اگر مرا نمی شناسید، من پسر جعفرم؛ شهید صدق و صفاست و رویش چون مهتاب درخشنده است و در باغ های بهشت با بالهای سبز پرواز می کند و همین برای سربلندی من کافی است. ▪️ دورشان را گرفتند و جنگیدن آغاز شد. دو برادر، فرزند بزرگان بودند. پشت به پشت هم، همچون علی(ع) جنگیدند و کربلا, محراب خونین شهادتشان شد... 🔷 وداع ▪️حسین (ع)، عون رو با یک دست و محمد را با دست دیگر در آغوش گرفته بود و به سمت خیمه شهدا می آورد. اشک بر گونه هایش جاری بود. تا پیکر خونین آن دو رسید، زنان بر سر زنان جمع شدند. ▪️ هر شهیدی که می آوردند، اول از همه زینب(س) به سمتش می دوید. فرزندانش که آمدند، از گوشه خیمه چند دانه اشک به استقبالشان ریخت. ▪️بیرون نیامد که مبادا رخساره زیبای برادر را شرمنده ببیند... 📚 مجلسی، محمد باقر، محن الابرار، ترجمه ی مقتل بحارالانوار، ص 927. @mouood_org
6️⃣ 🔘 مادران کربلا: فاطمه زهرا(س) 🔷 مادر شهید ▪️ زهرا(س), دختر رسول گرامی اسلام(ص) و همسر علی بن ابی طالب(ع) بود. کسی که به فضائل او هیچ کس نتوانسته و نمی تواند دست یابد. ▪️ حضرت فاطمه کبری(س) در سال یازدهم هجری، در حمایت از ولایت امیرمؤمنان (ع)، مجروح شده و به رسیدند و با شهادت ایشان و فرزندانشان, اسلام زنده ماند و رشد یافت. 🔷 آخرین لحظه ی شهید ▪️ نفس نفس زنان دور پیکر خون آلود او جمع شده بودند. با وجود صدها زخم، چون ماه تابان می درخشید. از همه زیباتر بود. کسی پا بر سینه او گذاشت و ما بقی همچون زوزه ی کفتار، قهقهه زدند. دور تا دور او را گرفتند. هر کس چیزی دستش بود و عجیب آنکه، شمشیر و نیزه و سنان و تیر، همه خون آلود بودند. ▪️ شنیدند که آب خواست. همه خندیدند . کسی وقیحانه گفت: آبی جز شراب دوزخی نمی نوشی آن هم در هاویه! ▪️ و (ع) با آخرین رمق گفت: «بلکه نزد جدم رسول خدا(ص) می روم و در منزل او که قرارگاه صدق است, تحت حمایت خدای توانا خواهم بود و از آب پاک بنوشم و از آنچه با من کردید به او شکایت می کنم.» ▪️ همه خشمگین شدند. حمله کردند و دریدند و جهان، بر هم ریخت. ▪️ دشت، تاریک تاریک شد، سرخ سرخ از خاک سرخی که از صحرا برخاسته بود و در باد می پیچید و همه چیز را محو می کرد. وقتی که باد فرو نشست، جز لاله ای در خون، چیزی میان قتلگاه نبود و هیچکس صدای شیون سوزناک فاطمه (س) را نشنید... 🔷 وداع ▪️ «ای زینب! ام کلثوم! حسن! حسین! این آخرین ملاقات با مادرتان است تا در همدیگر را ملاقات کنیم. بیایید و توشه بگیرید.» ▪️ جمله علی (ع) به پایان نرسیده بود که فرزندان درد کشیده گرد مادر جمع شدند. ▪️ حسین (ع) صورتش را بر پای مادر گذاشته بود و می گریست و می گفت: « مادر! منم فرزندت حسين! با من حرف بزن پيش از آنكه دلم از كار بيفتد.» ▪️ ماجرا تمام نشد، شمشیر در پیش است و زهرا (س)، انتقام خون فرزندانش را خواهد گرفت. هم انتقام خون حسین (ع) را هم انتقام خون را... 📚 مجلسی، محمد باقر، محن الابرار، ترجمه ی مقتل بحارالانوار، ص 927. @mouood_org