"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"
احداً احداً فرداً
در اهواز، با یک «ثنوی مذهب» مناظره کرده بود تا مقابل چشمان همه، مُهر حقارت و شکست را بر پیشانی حریف بکوبد و اعتقاد به دو خدا را باطل کند. اما بعد از آن جدلها خودش هم، فکری شده بود و خورهای به جانش افتاده بود. انگار روزنهای در قلبش باز شده بود که استدلالهای خصم در آن تاخت و تاز میکرد.
با همین احوالات از اهواز به #سامرا رسیده بود. داشت با خودش بحث میکرد و صغری و کبریها را دوباره کنار هم میچید و رد و اثباتشان میکرد که دید در وسط شهر است.
و دید که #ابامحمّد سوار بر اسب و جلودار یک گروه، دارد از دربار خلیفه باز میگردد.
چیزی نگذشت که #حسن_بن_علی_عسکری نگاهی بر او انداخت و با انگشت سبابهاش به او اشاره کرد و گفت:
- احداً احداً فرداً
و مرد از هوش رفت ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پینوشت: مرا بخوان که بمانم
مرا که در نوسانم
میان شک و یقین
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
پینوشت:
برای اظهار خضوع به مولایم امام #عسگری در شب شهادتش
و با عرض ارادت به مرحوم #کلینی که با نقل این معجزه در #کافی شریف
ما بیچارهها را امیدوار کرد
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
@msnote
"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"
فرقی نمیکند که «بیست و چند سال» بعد از هجرت پیامبر و در «مدینه» باشد یا سال «دویست و پنجاه و چند قمری» و در «سامرّاء». فرقی نمیکند که آن صدای خشن، نرم شود و هی بگوید «لولا علیٌ لهلک ...» یا آن گردنِ کلفت، کج شود و ناله کند: «أدرک دین جدّک ...». فرقی نمیکند؛ چون نطفهی نفاق را با افتضاح و رسوایی بستهاند:
وقتی امّت به نزدیکی پرتگاه برسد و حاکمیت در چند قدمی سقوط قرار بگیرد، فقط امام و مؤمنین به او هستند که میدانند چطور باید از این مهلکهها عبور کنند. در همچین وضعیتی حتی ائمّهی نفاق هم ناچار میشوند تمام فریبهای خود را کنار بگذارند و از بزرگترین دشمن خود کمک بخواهند و با نمایش استیصال و انفعال خودشان، پرده را از روی خورشیدی کنار بزنند که همیشه میخواستند پشت ابرِ انکار و عناد بماند.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
خلیفهی عباسی هم چارهای جز این نداشت. وسط آن خشکسالی وحشتناک که گردش اموال دربار و سودهای کلان خزانه را تهدید میکرد، تمامیت قدرت و هویت حکومتش هم به رعشه افتاده بود. مساله فقط این نبود که مسلمین سه روز برای نماز باران به بیرون شهر رفته بودند و دریغ از یک چکّه از آسمان که به اهلزمین آبرو بدهد. اوضاع وقتی به هم ریخت که در روز چهارم، اسقف نصاری پیروانش را جمع کرد و به بیرون شهر رفت و دعای باران خواند و هنوز از جایش تکان نخورده بود که سامرّا خیس ِ خیس شد. باورها به شدت و سرعت همان باران وا رفت و ریسمانهای ایمان طوری ول شد که ولوله به پایتخت امپراطوری مسلمین افتاد.
بدتر اینکه روز پنجم مسلمانها دوباره از شهر خارج شدند و نماز استسقاء خواندند و امید داشتند که «خدا امّت محمّد را در برابر منکرین پیامبرش بیآبرو نمیکند» اما باز هم بیآبرو شدند. بعد هم خبر رسید که روز ششم نصاری دوباره خواهند آمد تا کار را تمام کنند.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
همان جا بود که خلیفهی عباسی دستور داد زندانی بزرگ #سامرّاء از زندان بیرون آورده شود. گزارشی از حال خلیفه در وقت دیدار با حضرت #عسکری نرسیده؛ اما وقتی پایههای قدرت یک دنیاپرست ـ که از قضا بر نبوّت محمّد تکیه کرده و مردم را با ادعای خلافت او فریب داده ـ به لزره بیفتد، حتماً بدنش هم به رعشه افتاده و زبانش لکنت گرفته و گردن کج کرده تا تنها نوادهی محمدّ، یوسفوار به میدان بیاید و امپراطوری فرعونیش را از خشکسالیِ تردید و شکّ و کفر نجات دهد.
حالت خلیفه شاید حدسی و تخمینی باشد اما جملهای را که برای این التماس انتخاب کرده، به دقّت برایمان ثبت کردهاند: «أدرک دین جدّک یا ابامحمّد... به داد دین جدّت برس یا #ابامحمد ؛ آیین محمد را دریاب»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
روز ششم وقتی نصاری پشت سر کشیششان آمدند تا کار امّت پیامبر را تمام کنند، همان موقعی که اسقف دستش را به سمت آسمان بلند کرد تا دعا بخواند و با آمدن باران، ایمان مردم را بشورد و ببرد، #ابامحمّد بود که به یکی از غلامانش گفت: «برو و آنچه در دست راست اوست، از او بگیر.»
هنوز آن استخوان سیاهرنگ در دست غلام آرام نگرفته بود که ابامحمد رو به اسقف کرد: «حالا باران بخواه» اما هرچقدر اسقف دعاهایش را تکرار کرد، ابرها بیشتر پراکنده شدند. مردم صدای گرم حضرت عسکری را شنیدند که: «باید استخوان پیامبری باشد. خاک از روی استخوان هیچ پیامبری کنار نمیرود مگر اینکه باران ببارد.»
حالا دیگر آسمان صاف شده بود.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
....علما و اُمرای اهلسنت دیگر کم آورده بودند. با اینکه ابرقدرت جهانی به حساب میآمدند و به نام دفاع از اسلام و مرزهای مسلمین، حتی پایتخت روم شرقی را فتح کرده بودند، زورشان به غربِ مدرنشده نمیرسید.
عثمانی فروپاشید و سرزمینهایش به پنجاه کشور تجزیه شد و رعیت مسلمانش زیر چکمه اشغالگران فرانسوی و انگلیسی و... له میشدند. کفّار به سطحی از کارآمدیِ عینی رسیده بودند که شوکت امپراطوری اسلامی فروریخت و نخبگانشان یقین کردند که زندگی همانی است که اغیار برایشان تعریف کردهاند و تدارک دیدهاند. اینجا بود که نوّاب عام حضرت عسکری و فرزندش قیام کردند و پرچم دفاع از اسلام را از منافقین پس گرفتند و با انقلاب اسلامی، قدرت علوی و حسینی را در برابر جاهلیت مدرن به رخ کشیدند. قدرت همیشه مشتری دارد. پس زبان حال اهلسنّت تغییر کرد و نداهای منصفهایشان برای دفاع از هویت اسلامی، به سمت زعمای شیعه برگشت و تاریخ تکرار شد: «أدرک دین جدّک...»
ادامه👇👇👇👇
...چون دیروز دیدند که خمینی گُردهی کفّار را در همان «جزیرهی ثبات»ی که برای خودشان ساخته بودند، شکست و امروز می بینند که خامنهای، میدان مبارزه را از فکّه و شلمچه و شرهانی، به نوار غزّه و کرانهی باختری و مزارع شبعا و بلندیهای جولان و دشتهای آمرلی و تکریت و خیابانهای صنعاء و صعده و کوچههای منامه و ستره و پسکوچههای قطیف و عوامیه و حسینیههای زاریا و کراچی کشانده.
قدرت نوّاب عامّ شما طوری خرخرهی کفر را فشار داده و مسلمین را به انقلاب اسلامی امیدوار کرده که برگ اصلی را رو کردهاند و مهمترین نقطه قوتشان را _ اقتصاد را _ روی میز گذاشتهاند و با «تقسیم کار جهانی» و «مشارکت در زنجیره ارزش» و «تولید مبتنی بر هایتِک» میخواهند ما را به ورشکستگی بکشانند. «پیچیدگیِ جنگ اقتصادی» به همان اندازهی «پیچیدگی ِ عشق اهلدنیا به لذتهایشان» است.... دعوا به جاهای حساسی رسیده... أدرک دین جدّک یا #ابامحمّد
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
این *ادرک دین جدّک یا ابامحمّد* و ماجرای قبل و بعدش را مدیون «ابن شهرآشوب» هستیم که با کتاب «مناقب آل ابیطالب» ش، به افتخاری برای مازنیها تبدیل شده است. امیدوارم امروز صلهی بینظیری از دستان مهربان ابامحمّد دشت کند.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#جنگ_اقتصادی
@msnote
May 11
"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"
یک «نامه»
در امتداد شش «روایت»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅یک. «تو هم این نوری را که مشرق و مغرب را پر کرده میبینی؟ تو هم میبینی کاخهای سرزمین فارس و قصرهای امپراطوری روم را؟»
چشمهای روشن «آمنه»، طوری نورانی شده بود که همسر #ابوطالب را _که برای کمک به ولادت محمّد آمده بود _از جا کَند و به نزد شوهرش فرستاد و چند لحظه بعد، «فاطمهی بنت اسد» داشت با شگفتی همین چیزهایی را برای ابوطالب تعریف میکرد که #آمنه دیده بود و از تولّدِ مردی دم میزد که تاریخ را در مینوردد و ابرقدرتهای مادّی جهان را خُرد میکند و تمدنهای کفر را به زمین گرم میکوبد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅دو. مرد عرب با اینکه داشت با «عباس بن عبدالمطلب» معامله میکرد، نمیتوانست چشم از مرد و زن و نوجوانی که رو به کعبه خم میشدند و بعد به خاک میافتادند، بردارد و صدایش درآمد: «این دیگر کیست و این دیگر چه دینی است؟» و عموی پیامبر در وضعیتی که هنوز دعوت برادرزادهاش علنی نشده بود، در دو جمله، دین پسرعمویش را معرفی کرد: «این #محمدبنعبدالله است. میپندارد خدا او را فرستاده و گمان میکند که گنجها و خزائن کسری و قیصر بر او گشوده خواهد شد.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅سه. دیگر «انذز عشیرتک الاقربین» نازل شده و باید بزرگان قریش را جمع میکرد تا نهضتش را برای اولین بار علنی کند: «من شما را به دو کلمه؛ توحید خدا و نبوت خودم دعوت میکنم که اگر بپذیرید، فرمانروایان زمین خواهید شد و امّتهای عرب و عجم فرمانبرداریِ شما را خواهند کرد.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅چهار. سکوت شبهنگامِ «عقبه» را فقط صدای #محمد و بزرگان مدینه میشکست و کار به جایی رسیده بود که نمایندگان اوس و خزرج داشتند همه شروط محمد را میپذیرفتند. همانجا بود که «عباس بن نضله» از جایش بلند شد و با صدایی آرام _ طوری که کسی نشنود و خبر این ملاقات پنهانی به اهل مکه نرسد _ گفت: «ای گروه اوس و خزرج! میفهمید که دارید چه میکنید؟ پیمانی که با محمد میبندید معنایی ندارد جز اینکه با فرمانروایان تمام جهان بجنگید.» بزرگان مدینه هم به او پرخاش کردند: «تو را چه به صحبتکردن؟ جان ما به جان توست یا رسولالله؛ هر شرطی که میخواهی بگذار!»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅پنج. اتحاد بتپرستان و یهودیان، دور تا دور مدینه را به بند کشیده بود و مسلمانان هم مجبور شده بودند خندق بکَنند. اما آن سنگ بزرگ، سد راه خندق شده بود و همه میدانستند که مثل همیشه اعجاز محمد است که راه را باز میکند. پیامبر تیشه را از سلمان گرفت و ضربه میزد و سنگ خُرد میشد و میگفت: «با این ضربتم، گنجهای کسری و قیصر بر [امّت]من گشوده شد.» «بعضیها» هم او را مسخره میکردند و میگفتند: «بخاطر محاصره حتی جرأت نداریم برای قضای حاجت از جایمان تکان بخوریم و آنوقت این مرد وعدهی فتح امپراطوری ایران و روم را میدهد.»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅شش. وضع سپاه مسلمین طوری بود که تنش به لرزه افتاده بود و میخواست خودش به نقطه درگیری برود؛ هم در جنگ با روم و هم در جنگ با ایران. اما علی میدانست که هدف پیامبر با تدبیر خلیفه پیش نمیرود. آرمان نبیّ را فقط وصیّ میدانست که چطور باید محقق شود و خطبه خواند: «اگر خودت به جنگ بروی و کشته شوی، رشته تسبیح خواهد گسست و دشمن جسورتر خواهد شد و...» و با تدبیر پسر ابوطالب و در مقابل چشم همانهایی که پیامبر را مسخره میکردند، کاخهای مدائن و شام فتح شد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
✅«هیهات که #خمینی ، در برابر تجاوز دیوسیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظارهگر صحنههای ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نمودهام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. قدرتها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکهوتنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بتپرستی است، ادامه میدهد و به یاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پابرهنههای مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت را از دیدگان جهانخواران و سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار مینمایند سلب خواهد کرد.» صحیفه امام ج20 ص 318
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
_ تقدیم به...
👇👇👇
@msnote
_ تقدیم به سیّد خلق الله؛ نبیّاکرم و تقدیم به سیزده آبان ِ پرابهّت
و تقدیم به جمهوری اسلامی ِ عزیزتر از جان؛ که وقتی دولتهای اهلتسنن و امپراطوری عثمانی پس از هزارسال مقابله با کفر و شرک، بالاخره پرچم دفاع از اسلام را کنار گذاشتند، علَمِ حفاظت از امت اسلامی در برابر بتپرستی جدید و جاهلیت مدرن را برافراشت و با شجاعت نواب عام حضرت ولیعصر، آرمانهای بعثت در شکستن هیمنهی ابرقدرتهای مادی را زنده کرد و امروز بخش عظیمی از «معادلات سیاسی» و روابط قدرت جهانی را به نفع امتِ پیامبراکرم به همریخته است و در ادامه لاجرم به این نتیجه خواهد رسید که ناکارآمدیها و ناهنجاریهای امروزش تنها با ادامه این راه یعنی شکستنِ «معادلات فرهنگی و اقتصادیِ» کفار ممکن خواهد شد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
#جمهوری_اسلامی
#نبی_اکرم
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله
#میلاد_پیامبر_اکرم
@msnote
"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"
🔹تقدیم به اباعبدالله جعفر بن محمد الصادق🔹
🔅راز «مُعَلّی»🔅
♦️همان موقع باید به فکرش میرسید؛ همان موقع که «مُعلّی» جلوی چشم همه به دولت طاغوت یورش میبرد و ظلم آنها را در گوش ِ کر مردم مدینه فریاد میزد و خونش برای حق حکومت ِ اهل ایمان به جوش میآمد. همان روزهایی که #معلّی بر خلاف همه، غبارآلود و محزون و به هیأت ِ مصیبتدیدهها به محلّ نماز عید میآمد و حق هم داشت. خودشان گفته بودند که هیچ «فطر» و «قربان»ی نیست مگر اینکه مصیبت آل محمد تجدید میشود؛ چون حق حکومتشان را در دست غاصب دیگران میبینند. همین که خطیب دربار با پاهای نجساش از منبر پیامبر بالا میرفت تا خطبهی عید بخواند، معلّی هم عید ِ طاغوت را عزا میکرد؛ دستهایش را به سوی آسمان میگرفت و میگفت: «خدایا! این مقام ِ برگزیدگان توست که آن را به زور گرفتهاند و دزدیدهاند. اولیائت مقهور شدهاند و میبینند که کتابت به گوشهای انداخته شده و احکامت تحریف گشته و سنتهای پیامبرت متروک است. پس دشمنانِ اولیائت را لعن کن و جبارانِ زمان ما را هم به همان ملعونین ملحق نما!»
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
♦️اما دوست نداشت به عاقبت معلّی فکر کند. مگر شیعه چند تا مثل او داشت تا بخواهد فقدان آنها را تحمّل کند و به روزهای بدون آنها عادت کند؟ شنیده بود که #جعفر_بن_محمد چقدر به معلّی توجه دارد و حتی اصحاب میگفتند: «یکبار که #اباعبدالله ، معلّی را در اوج غم دیده بود و حس کرده بود که دل صحابیش برای زن و بچههایش تنگ شده، دستی بر صورت معلّی کشیده بود تا به قدرت الهی، فرسنگها را در مقیاس ثانیهها طی کند و کمی در نزد اهل و عیالش مأوی بگیرد.»
با فکر و خیال او که چیزی عوض نمیشد. بالاخره حکومت جور، سوء هاضمه داشت و فقط با خوردن خونِ مبارزین آرام میشد. بخاطر همین وقتی «داود بن علی» از طرف خلیفهی عباسی به امارت مدینه گماشته شد، در به در به دنبال معلّی افتاد و هر جور که بود صید بزرگش را شکار کرد. حاکم مدینه شخصاً به سراغ معلّی آمد و از او خواست تا شیعیان ِ جعفر بن محمد را افشاء کند.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
♦️_کتمان میکنی؟ اگر نگویی خودم می کشمت!
+ مرا به مرگ تهدید میکنی؟!! به خدا قسم که اگر اصحاب او زیرپای من بودند، ذرّهای پایم را از جایش تکان نمیدادم تا تو به آنها دست نیابی.
وقتی برای معلّی معلوم شد که عزم حاکم مدینه برای کشتن او جزم است، گفت: «مردم، مال زیادی از من طلب دارند. من را در میان مردم ببر تا به بدهکاریهایم گواهی دهم.» وقتی او را به وسط بازار مدینه بردند و تمام شهر دورش حلقه زدند، فریاد زد که: «آی مردم! من مُعلّی بن خُنَیس هستم. شاهد باشید! هر مالی که دارم از برده و کنیز و خانه و ...، همگی از آن ِ جعفر بن محمد است!» همان جا بود که غیظ، رییس شرطهها را به رعشه درآورد؛ غیظ از اینکه این مرد تا دم مرگ هم از حمایت مولایش و عَلم کردن ِ نام او دست برنمیدارد و در تمام وجوه، فدایی ِ جعفر بن محمد است. دیگر تاب نیاورد و همانجا گردن معلّی را زد و بعد جسدش را از دار الاماره آویزان کرد.
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
♦️ ... همان موقع باید به فکرش میرسید اما دیگر دیر شده بود و آنچه نباید میشد، شده بود. در آن حال زار، جایی نداشت جز خانهی اباعبدالله. وارد شد و «مفضل بن عمر» را دید که به جعفر بن محمد میگوید: «نمیبینی که امروز چه فاجعهی سنگینی بر شیعه نازل شد؟» وقتی جواب امام را شنید که : «منتظر این روز بودم»، ذهنش دوید به یکسال قبل و علم غیبی که امام با اصحابش در میان گذاشت؛ همان وقتی که در محضر حضرت صادق نشسته بودند و حرف از معلّی به میان آمد و امام فرمود: «آنچه را میگویم، پنهان بدارید معلّی به درجهی ما نمیرسد مگر آنکه دچار آن چیزی شود که داود بن علی در حق او انجام خواهد داد» گفتند: داوود بن علی با او چه میکند؟ فرمود: دستور میدهد گردنش را بزنند و جسدش را از بلندی بیاویزند...
_ یعنی میشود یک روزی من هم ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
♦️این نوشته _ که ترکیبی از چند روایت منقول در «رجال الکشّی» بود _ پر کاهی است تقدیم به اباعبدالله جعفر بن محمد الصادق که اصحابی مثل «معلی بن خنیس» را پرورش داد؛ مردی که با وفاداریاش، به دینداریهای راحتطلبانهی ما طعنهی مردانهای زد، ما را یاد نهیب ِ «أم حسبتم ان تدخلوا الجنه و لمّا یعلم الله الذین جاهدوا منکم» انداخت و کاری کرد که حضرت صادق، همان جملهی بالایی را دربارهاش گفت؛ جملهای که هزار و چند صد سال بعد، دوستداران خمینی و خامنهای به فارسی ترجمهاش کردند:
و در این عالم «راز» ی هست که جز به بهای خون فاش نمیشود...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
@msnote
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ثواب زیارت
#امام_رضا_ع
#حضرت_معصومه_س
#قم
#قم_عزیزم
#علیا_مخدره
🔹سالروز ورود حضرت معصومه(س) به شهر قم گرامی باد.
@msnote
"┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄"
🔅لنگهی سمت چپی ِ آن در🔅
وقتی اوضاع ِ همیشه خرابت به جاهای ناجور میرسد، خودت را میبینی که از «کوچهی ارک» و «خیابان ارم» سر درآوردهای یا داری «پل آهنچی» را سلانه سلانه طی میکنی.
فرقی نمیکند که از «صحن صاحبالزمان» وارد شوی یا اذن دخول را در کنار «مسجد اعظم» بخوانی یا حتی مسیر «صحن عتیق» را انتخاب کنی؛ مهم این است که همهی این راهها به ضریح ختم میشود.
همانجایی که عقل ناقصم میگوید مَحرمی برای محرومیتهاست.
آدم اگر کمبودهایش را به کسی بگوید، یا بیآبرو میشود یا خجالت میکشد یا نگران است که شاید یک روزی سرّش فاش شود و تازه آخرش هم فقط درددل کرده و معلوم نیست چیزی نصیبش شده باشد. اما تو میروی و به آن شبکههای مهربان میچسبی و همهی نداشتههایت را فریاد میزنی و برای هزارمین بار میگویی که من تمام شدهام...
بعد بدون آن که تحقیرت کنند یا بخاطر فرصتهای از دسترفته سرزنش شوی یا بیوفاییها و دروغهایت را به رویت بیاورند، باز هم دستهای خالیات را پُر میکنند و روی همهی زخمهایی که به قلب و روح و فکرت زدی، مرهم میگذارند. مخصوصاً اگر زیارت پدر را پیش دختر بخوانی ـ مگر چه فرقی هست بین مزار پدر و مضجع دختر؟! ـ و در حین صحبت کردن با موسیبنجعفر، به ضریح فاطمهاش اشاره کنی: عائذاً بقبرک لائذاً بضریحک ...
... اینقدر حالت خوب میشود که دیگر بلند میشوی و همینطور که داری اشکهایت را پاک میکنی، لبخند میزنی و کیف میکنی از زندگی در شهری که حرم دارد. وای که اگر بدانی این چهار کلمه یعنی چه: «شهری که حرم دارد» سرخوش و سرحال به کفشدار سلام میکنی و داری کفشت را تحویل میگیری که یادت میافتد یکی از سختترین کارها و پیچیدهترین ظرایف ِ دینداری، حفظ «حالت تقصیر» است و اینکه همیشه به دستگاه خدا بدهکاری و چقدر کم گذاشتهای.
انگار طراح ِ در خروجی هم همین را بلد بوده. کدام در را میگویم؟ همان در بزرگ چوبی و دو لنگهای که به طرف پارکینگ شرقی باز میشود و شبستان امام را به خیابان ارم متصل میکند. همین که میآیی در را ببوسی و از حرم خارج شوی، نوشتهای را که روی لنگهی سمت چپی ِ آن در حک شده، میخوانی:
🔹 *عجب راهی است راه عشق کآنجا / کسی سر بَر کند، کش سر نباشد*🔹
بعد دستی به گردنت میکشی که هر روز کلفتتر شده بدون آن که به تیزی ِ تیغ عادت کرده باشد و سری که دیگر روی گردنت سنگینی نمیکند... و به کریمه میگویی: تا کی میخواهید اینقدر به ما لطف کنید و به فکرمان باشید؛ بدون اینکه ما ـ حداقل ـ به اندازهی راه ِ مدینه تا قم، برایتان زجر کشیده باشیم؟
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
از خط خطیهای همسایهی پانزده سالهتان
که *هیچ وقت* از حرم شما دست خالی برنگشته است ...
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🔸پینوشت: به مناسبت همین 17 روز طلایی که بانوی موسوی ِ مدینه، ید بیضایش را در قم از گریبان بیرون آورده بود. از بیستوسوم ربیعالاول تا دهم ربیعالثانی
••─━⊱✦▪️✦⊰━─••
🖊: #محمدصادق_حیدری
#قمِ_عزیزم
#علیا_مخدره
#حضرت_معصومه
@msnote