eitaa logo
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
4.5هزار دنبال‌کننده
278 عکس
38 ویدیو
6 فایل
-بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🤍. و قسم بھ کتـٰاب‌هاۍ خاک خورده کھ کتـٰاب رنگ میبخشد بھِ افکارِ تاریکِ ذهن‌ها ˘˘🎨' - تو بگو من گوش بدم 💌. @answerrr صندوقچہ‌ۍ اسرارِ مکتوب شده🧚🏻‍♀️!
مشاهده در ایتا
دانلود
برشے از ڪتاب🖤؛ من حتی نمی‌توانم بلند بلند گریہ کنم! من یک مجروح جنگی‌ام کہ دشمن قلبش را هدف گرفتہ، اما خدا گفتہ نمیر. خدا گفتہ یک زنِ مرد باش و نمیر! دشمن، یک شب ِجمعہ مرا کشت، اما نمرده‌ام. من یک مادر تیرخورده‌ام، پر از حسرت ِانتقام! مشتم را گره کرده‌ام. گره روسری‌ام را محکم! من برای انتقام دوتا پسر دارم، این اولین بار است کہ از داغ یک عزیز نمی‌خواهم بمیرم! من باید زنده بمانم. اخ! اگر بدانی چہ دلهره‌ای نشسته بہ جانم! منتظرم صبح شود، لباس رزم بپوشم. من باید هرطور شده خودم را بہ این قافلہ برسانم. • ڪتابِ دیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انگار پیش از آن‌کہ لب و دهان حسین تشنگے را احساس کند، قلب عباس، از آن خبر مےداده است. - آفتـٰاب در حجـٰاب !🖤'
- هر کتاب شانس امتحان کردن یکے از زندگی‌هایی رو بهت می‌ده کہ می‌تونستی تجربہ‌شون کنی☁️✨!
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
من دختر شاهم و دنیا واسہ باباے منہ❤️‍🩹.
همہ کربلا و کوفہ و شام، یک‌طرف، و این خرابہ یک‌طرف. همہ غم‌ها و دردها و غصه‌ها یک‌طرف و غم رقیہ ۜ یک‌طرف. - آفتـٰاب در حجـٰاب !🖤'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاصله ی بغداد تا کاظمین کوتاه است باید این مسیر را با وانت می‌رفتیم مردها فرستادنمان داخل ماشین ، ما خانم ها را ... خنکی مطبوع کولر فضا را گرفته آفتاب داغ از صورت و فرق سرمان فاصله دارد اما یادم می رود سمت مطالب کتاب حسین از زبان حسین ، فصل آخر ، از زبان حضرت زینب حال اسراء را می گوید که وقتی رسیدند شام صورت هایشان سوخته بود از آفتاب داغ عِراق و بر مرکب های بی جهاز بدون محارم سوار بودند... انگار باید خانم باشی و قدم قدم در این راه روضه ها را زندگی کنی.... https://eitaa.com/mamanemamooli
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ملاقات در شب ِآفتابـے🌙✨
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
ملاقات در شب ِآفتابـے🌙✨
ماجرا از دل یک شب آفتابـے آغاز می‌شود ، آنجایی کہ دو مجروح یکدیگر را کامل می‌کنند؛ یکے می‌شود پا برای او کہ پای رفتن ندارد و یکے می‌شود چشم برای او کہ چشم ِدیدن ندارد و اینگونہ از تیررس دشمن بہ آغوش دوست بازمۍگردند! نشست. بر صورت و لباسش خون خشکیده بود. گفتم: تو دو تا چشم داده‌ای، من دو تا پا. خندید. گفت: باید بگردیم و کسے را کہ دو تا دستش را از دست داده، پیدا کنیم. خندیدم. گفتم: می‌خواهی تیم تشکیل بدهۍ؟ خندیدیم و انگار بہ پناهے کہ می‌خواستیم، رسیده باشیم، من پاهای او را و او سر مرا در آغوش فشردیم و گریہ کردیم🫂🤍. - بھِ قلم ؛ علے مؤذنے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
عابس، تمام دلگرمۍ دیما بود. ولی بخاطر شغلش از خانہ و بچہ‌ها دور بود، اما همین حضورش برای دیما قوت قل
عِلٺ نام گذارۍ؟! - ڪتاب ِدیما🩷 اسماء غفارے علت نامگذارۍ کتاب را این‌طور عنوان کرد: دیـما اسم شخصیت اصلے داستان است. بہ معنۍ باران ِتند و یکنواخت کہ نشان‌دهنده مقاومت و پایداری است. این اسم را دوست داشتم و چون با موضوع داستان کتاب همخوانے داشت این اسم را براۍ کتاب انتخاب کردم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کدام زن؟ والله کہ این خود علے است. این صلابت، این بلاغت، این لحن، این خطاب، این عرصہ، این عتاب، ملک طلق علے است. قیامتی بہ پا کرده‌ای زینب! - آفتـٰاب در حجـٰاب !🖤'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
❤️‍🩹
آدم ِعاشق هیچ وقت حال دلش خوب نمےشود، نہ؟ دلم توی کوچہ پس کوچہ‌هاۍ کربلا جا ماندھِ. دلم بین الحرمین مےخواهد. • ڪتاب ِدیما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ڪتاب از من بودن تا ما شدن..!✨ ↬𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚.
اگہ ڪتاب میخونے؛ باید آدمارو بهتر بفهمی و درکشون کنی. نہ اینکہ فکر کنی تو بیشتر می‌دونی...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
𝑴𝒚 𝑳𝒊𝒃𝒓𝒂𝒓𝒚 !💙.
_
در زندگے چیزهایی هست کھِ حتما باید با همراه‌ چیزهای دیگری داشتہ باشیم‌ِشان، وگرنہ حتما یک‌ جای کار می‌لنگد ! مثلا من بدون تو لنگ میزنم !‌ مثلا چای بدون قند، نمی‌چسبد. مثلا ‌ نمی‌شود کھِ شمال برویم اما دریا را نبینیم. نمی‌شود کھِ باران ببارد اما از پشت پنجره شهر را نگاه نکنیم. نمی‌شود کھِ مشهد برویم اما از ناودان طلا آب نخوریم. نمی‌شود کھِ پاییز بشود اما نرگس نخریم. نمی‌شود کتاب برایم بیاوری اما نشانک نداشتہ باشد ! وگرنہ این دم بھِ دقیقہ‌ها کھِ یاد تو می‌افتم، ‌ چطور صفحہ را گم نکنم♥️؟