eitaa logo
💓نبض عشق💓
2.4هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
3هزار ویدیو
40 فایل
مینویسم ازعشق بین زوج ها❤ مینویسم ازمحبت هایی که‌اساسش عشق به خداست غفلت ازمن بچه مذهبی ست که نگذاشتم دیده شوم کسی 💖عشق‌های‌آسمانی‌ماراندیده‌مینویسم‌تابدانندعشق‌اصلی‌مال‌مابچه‌مذهبی هاست نه آن‌عشق‌های‌پوچ‌خیابانی @yadeshbekheyrkarbala
مشاهده در ایتا
دانلود
💚💓💚 💟 هرچے درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ!😅 ✍ اولین غذایے ڪہ بعدازعروسیمان درست ڪردم استانبولے بود. از مادرم تلفنے پرسیدم .شد سوپ..🍲 آبش زیاد شدہ بود ... 😐 منوچهر میخورد و بہ بہ و چہ چہ میڪرد. 😋 روز دوم گوشت قلقلے درست ڪردم .. شدہ بود عین قلوہ سنگ🙆🏻 تا من سفرہ را آمادہ ڪنم منوچهر چیدہ بودشان روے میز و با آنها تیلہ بازے میڪرد قاہ قاہ میخندید 😂 و میگفت : چشمم ڪور دندم نرم تا خانم آشپزے یاد بگیرن هر چہ درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ 😌😆 📚 بہ روایت منوچهر مدق ❤️ 💓 @nabzeeshgh 💓
💖✨💖 ✍🏻 با چندتا از خانواده هاے سپاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، بہ شوخی گفتم: "دلم میخواد یہ بار بیاے و ببینے اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم. اونوقت برام بخونے فاطمه جان شهادتت مبارک!"😓💚 بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم. دیدم ازحمید صدایی در نمیاد.😥 نگاه کردم ، دیدم داره گریه میڪنه، جا خوردم. گفتم:" تو خیلی بی انصافے هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم، حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟"😢 سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭 ✨🍃✨🍃✨🍃✨ 📗نیمه پنهان ماه,جلد3,صفحه35 💓 @nabzeeshgh 💓
#زندگی_به_سبک_شهدا❣ اولین سفر مشترکمون ماه عسل بود...👫 زیارت امام رضا(علیه السلام)... روزای اول زندگیمون... کنار آقا سپری شد...😍 تو حرم دعای خوشبختی و سفیدبختی کردیم... نمیدونم... شاید رازی بود... تو حرم امام هشتم... آرزوی عاقبت بخیری کردیم و... زندگیمون ۸ سال طول کشید... اون روز به این فکر نمیکردم که سفید بختی... تو منظر محمدحسین یعنی شهادت...😉 "تو" عاقبت بخیر شدی و "من" هنوز نه... محمدحسین عزیزم... دومین سالیه که... نه مرور خاطرات اون سالها... و نه دیدن عکسای اون روزا... این دل بیقرارمو آروم نمیكنه... ٢ ساله كه تو همون ايام... با کوهی از دلتنگی...💔 پناه میارم به همون حریم امن... همون قطعه‌ای از بهشت و... همون قرار عاشقیمون... صحن به صحن... چشام پی تو میگرده... بدون "تو" میام اما... حضورت با منه... این دلِ تنگ و بیقرار و زخمی رو... همینجا... تو غروب حرم... ميدَمِش دست امامی رئوف...❤ تا با نگاه کریمانه ش... آرامش به قلبم نازل شه ان‌شاءالله... میبینی منو...؟! تنها نشستم...تو صحن بهشت و... "تو" تو خودِ بهشت... 📚همسر شهيد،محمدحسين مرادی ان شاءالله به حق همین روزا، سال دیگه این موقع همتوڹ به خصوصــــــ (مجردا😆) با همســ(ف)ــرتون پیش آقا امام رضا باشید😇 بلــــــــــــــــــــند بگو آمیــــــن😍✋ #آمین_یارب_العالمین🙏 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾•• 💓 @nabzeshgh 💓
💓نبض عشق💓
. قد وقواره اش نمی امد که درباره 💍 بگوید اما با تمام موضوع را مطرح کرد.🌺 :زود است بگذار جنگ تمام شود,خودمان استین بالا میزنیم🌺 نه پیامبرفرموده اند💍 کنید تاایمانتان کامل شود.من هم برای تکمیل باید 💍 کنم_باید🌺 ها را گفت که در سن نوزده سالگی ‍♀ دادیم🌺 حالا بگو دوست داری چ چگونه باشد🌺 :عفیف باشد وباحجاب. #💍(ازدواج) #‍♀(زنش) #(همسرت) . 108. خدا (ص): جوانی نیست که در ابتدای جوانیش ازدواج کند مگر انکه فریاد می زند_ای وای دو سوم دین خود را از من حفظ کرد🌺 💓 @nabzeshgh 💓
. امده نیامده پرس و جو میکردم که اهل وروزه هستند یا نه🌺 هم مثل بقیه اصلا برایم مهم نبود که 🏠 دارد یا نه ,🌺 زندگیش چطور است یا 💵 چقدر است.🌺 معیار اصلیم نبود.شکر خدا حمید از نظر دین وایمان کم نداشت واین خصوصیتش مرا به 💍 با او دلگرم میکرد🌺 هم به گفته خودش حجاب وعفت مرا دیده بود🌺 اعتقادم درباره امام وولایت فقیه وانقلاب اطمینان پیدا کرده بود🌺 تصمیمش برای 💍 مصمم تر شده بود🌺 #🏠(خانه) #💵(درامدش) #💍(ازدواج) . 34. (ص): زنان شما ;زنانی هستند که عفیف وپاکدامن باشند🌺 💓 @nabzeshgh
❣وقتی از ** نتونستم ایرادی پیدا کنم سراغ خودم رفتم. سعی کردم از خودم یک بی شاخ و دم درست کنم که حمید کلا از من پشیمان شود، برای همین گفتم: من آدم هستم، بداخلاقم، صبرم کمه، امکان داره اذیت بشی، حمید که متوجه قصد من شده بود گفت: شما هر چقدر هم عصبانی بشی من آرومم، خیلی هم ، بعید میدونم با این چیزها جوش بیارم. گفتم: اگه یه روزی یا دانشگاه برم، خسته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه باشه، شما ناراحت نمیشی؟ گفت: اشکالی نداره، زن گل 🌹 میمونه، حساسه، شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من میکنم. خلاصه به هر زدم حمید روی همان پله اول مانده بود، از اول تمام عزم خود را جزم کرده بود که بله را بگیرد، محترمانه باج میداد و هر چیزی میگفتم قبول می‌کرد. 📌حال خودم هم عجیب بود، حس میکردم او شده ام، با متانت خاصی حرف می‌زد، وقتی صحبت می‌کرد از ته محبت را از کلماتش حس میکردم، بیشترین چیزی که من رو درگیر خودش کرده بود چشم های حمید بود. گویی قسمت این بود چشم هایی بشوم... 🙈 📚یادت باشه ❣شهید حمید سیاهکالی مرادی 💓 @nabzeshgh
✍🏻 با چندتا از خانواده هاے سپاه توے یہ خونہ ساڪن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، بہ شوخی گفتم: "دلم میخواد یہ بار بیاے و ببینے اینجا رو زدن ومن هم کشته شدم. اونوقت برام بخونے فاطمه جان شهادتت مبارک!"😓💚 بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تڪرار ڪردم. دیدم ازحمید صدایی در نمیاد.😥 نگاه کردم ، دیدم داره گریه میڪنه، جا خوردم. گفتم:" تو خیلی بی انصافے هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارے و نمیزارے من گریه کنم، حالا خودتـــ نشستی و جلوے من گریه میکنی؟"😢 سرش رو بالا آورد و گفت: "فاطمه جان به خداقسم اگه تونباشی من اصلا از جبهه برنمیگردم"😭 ✨🍃✨🍃✨🍃✨ 📗نیمه پنهان ماه,جلد3,صفحه35 💓 @nabzeshgh
🔹در مورد نظر خانواده‌ها را ملاک قرار دادیم، من از آقا وحید خواسته بودم در کنار هر که خانواده‌ها صحبت کنند 12 شاخه گل نرگس به نیت حضرت مهدی ذکر کنند. 🔸بعد از صحبت‌ها آقا وحید یک دسته آورده بودند وقتی با دقت نگاه کردم دیدم چند گل نرگس بینشان است و این برای من نشانه  خوبی بود. من 114 سکه بهار آزادی به همراه سفر حج بود که من مهریه‌ام را بخشیدم. 🔹من به او می‌گفتم «از خدا اگر قرار بر جدایی بین ماست این جدایی با باشد ولی اگر مرگ بین ما  جدایی می‌اندازد اول برای من باشد، چرا که من جدایی و تنها ماندن را ندارم و امیدوارم در رکاب آقا امام زمان(عج) باشد. می‌گفتم وحیدم شهادت هستی و او می‌گفت شهادت لیاقت می‌خواهد. ✍ به روایت همسربزرگوارشهید 💓 @nabeshgh
💞 وقتی برای لباس جشن عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب می‌کرد و نسبت به لباس دقیق بود. حتی به خانم مزون‌دار گفت «چین‌ها باید روی هم قرار بگیرد و لباس خوب دوخته نشده!» فروشنده عذرخواهی کرد... برای عروس هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزون‌دار گفت «ببخشید لباس آماده نیست!‌ را نچسبانده‌ام!» با تعجب علت را پرسیدیم! گفت «راستش همسر شما حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گل‌ها را بچسبانم» ! گفت «اگر اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم می‌چسبانم!» ‌ 8 ساعت آنجا بودیم و تمام گل‌های لباس و دامن را و حتی نگین‌های وسط گل‌ها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند! تمام روز عقد حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چین‌های دامن مرا مرتب می‌کرد!‌جشن عروسی اما خیالش راحت شد! واقعاً خودم مردِ به این که حساسیت‌های همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم... 💓 @nabzeshgh
💟 هرچے درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ!😅 ✍ اولین غذایے ڪہ بعدازعروسیمان درست ڪردم استانبولے بود. از مادرم تلفنے پرسیدم .شد سوپ..🍲 آبش زیاد شدہ بود ... 😐 منوچهر میخورد و بہ بہ و چہ چہ میڪرد. 😋 روز دوم گوشت قلقلے درست ڪردم .. شدہ بود عین قلوہ سنگ🙆🏻 تا من سفرہ را آمادہ ڪنم منوچهر چیدہ بودشان روے میز و با آنها تیلہ بازے میڪرد قاہ قاہ میخندید 😂 و میگفت : چشمم ڪور دندم نرم تا خانم آشپزے یاد بگیرن هر چہ درست ڪنن میخوریم حتے قلوہ سنگ 😌😆 📚 بہ روایت منوچهر مدق ❤️ 💓 @nabzeshgh
💕 🌸 غاده ؛ شهيد چمران می‌گويد روزی دوستم به من گفت : "غاده ! در تو یك چیز بالاخره برای من روشن نشد . تو از خیلی ایراد می‌گرفتی ، این بلند است ، این ڪوتاه است ... 😕 🌺 مثل این ڪه مـی‌خواستی یك نفر باشد ڪه و شڪلش نقص نداشته باشد. حالا من چه طور دڪتر را ڪه مو ندارد قبول ڪردی ؟🤔 🌸 من گفتم : «مصطفـی ڪچل نیست . تو می‌ڪنی.» 🌺 آن روز همین ڪه به خانه ، در را بازڪردم و چشمم افتاد به مصطفـی ، شروع ڪردم به .😁 🌸 مصطفـی پرسید «چرا# مےخندی؟» و من ڪه چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم «مصطفے، تو ؟! 😂 من نمی‌دونستم!» و آن وقت مصطفـی هم ڪرد به خندیدن ... 💓 @nabzeshgh
سفره‌ےِ عقد آروم درِ گوشم گفت: میدونے من فَردا میشَم؟ خندیدم و گفتم..از کجا میدونے؟ نڪنه غِیب داری!💭 گفت: آره..دیشب مادرم زهرا(س) رو تو خواب دیدمـ..🍃 بهم تبریڪ گفت بعدشم وَعده‌ے داد. . . کردمُ گفتم: پس من چے؟ میخوای همین اولِ کاری منُ بزاری برے؟!😞 نبود وَفا بِری و منو نَبری! توڪہ میدونے فردا میخواے شَهید بشے چرا پایِ سفره عقد. . .💍 چرا خواستے منو به عقدِ خودت دربیاری!؟ دستمو گرفت خندیدُ گفت: آخہ شنیدم شَهید میتونه بستگانشو ڪنه!🥰 میخوامـ که اون #۲نیا جزوِ شفاعت شده هام باشے. . . میخوام عروسیِ واقعی رو اونجا برات بگیرم. . .🎈 {مدافع‌حرم} ♥️ 💓 @nabzeshgh
🌸🌹‌ بهش گفتیم:‌ "نمیخوای زن بگیری؟"😉 گفت: "چرا نمیخوام؟"😄 فکر نمیکردم به این راحتی قبول کنه‌ ازدواج کنه...!!!‌😅😍 مادرم گفت:‌ "خب ننه...کیو میخوای...بگو تا واست‌ بگیرمش..."‌😂😂 "من یه زن میخوام که بتونه پشتـ ماشین باهام زندگی کنه..."‌😊 مادرم گفت:‌ "واااا...این دیگه چه صیغه ایه...!!!‌‌ آخه کدوم دختری حاضره میشه‌ همچین زندگی ای داشته باشه...؟!"‌😒 گفت:‌ "اگه میخوای من زن بگیرم،شرطش‌ همینه..‌.‌‌😁💕 زنی میخوام که زندگیم باشه...👌‌🙈🎀‌ هرجا میرم دنبالم بیاد..."‌‌‌ حرفش یه کلام بود...‌‌‌ بعد مدتی از پاوه برگشت...‌‌ "کسی رو که دنبالش بودم پیدا کردم... برام ازش خواستگاری میکنین یا نه...؟‌ 😄🌸‌ ‌ بهش گفتم:‌ "به همین سادگی!!!!؟"‌ "نه...همچین ساده هم نبود... بیچاره م کرد تا بعله رو گفت...‌😅💍 با تعجب گفتم:‌ "یعنی...‌ قبول کرد که پشت ماشین باهات‌ زندگی کنه...؟!!!"‌😮 خندید و گفت:‌ "تا اون ور دنیام برم دنبالم میاد..."‌‌😍‌ گفتم:‌ "مبارکه..."‌💐💖‌ چن بار ازش خواستگاری کرده بود...‌‌ اما هربار جواب رد شنیده بود...‌ عروس خانوم نیت چله روزه و دعای‌ توسل کرده بود...‌💏👫♥‌ با خودش عهد کرده بود که بعد چله...‌ به اولین خواستگار،جواب مثبت بده...‌ درست شب چهلم،دوباره ابراهیم ازش‌ خواستگاری کرده بود و بعله رو گرفته‌ بود…‌😍❤👑‌ (محمد ابراهیم همت منبع:برای خدا مخلص بود...)✉💍 @nabzeshgh
❤❤❤ کجا و ازدواج ماها کجا...❗❓ . گاهی دلم برای ازدواج هایی به سبک تنگ می شود... . . ❤️ ازدواجی به سبک .... که بجای اینکه به فکرِ برگزاری مراسم تجملاتی باشد به فکر رساندن کارت عروسی به حرم س بود... مراقب بود در مجلسش نشود... آخه س مهمان ویژه ی مجلسش بود... . . ❤️ ازدواجی مثل ... که شبِ عقد از همسرش مُهر در خواست کرد تا بجا آورد‌... میتوانست مثل خیلی های دیگر شب عقد مشغول رقص و بی بند و باری باشد ، اما فهمید که نعمت خداست و در قبال نعمت باید شکر کرد نه عصیان... . . ❤️ یا مثلا ازدواجی شبیه به ... که همسرش گفت نمیخواهم مهریه ام بیشتر از یک و باشد... او هم میتوانست هزار جور بهانه بیاورد و بگوید مهریه پشتوانه است و حق زن است و ... . . ❤️ یا دلم برای ازدواجی به سبک تنگ شده... که خرید همسرش یک و یک جفت کیف و کفش بود و مراسم عقدش را خیلی ساده با سی چهل نفر مهمون برگزار کرد... . . ❤️ یا شهید که زندگی شان را در اتاق کوچکی روی پشت بام شروع کردند! دریغ از یک چراغ خوراک پزی در اوایل زندگی... . . ❤️یا شهید که اهل سادگی بود و از تجملات بیزار.. که زندگی را در دو اتاق خانه ی پدری شروع کردند! همراه با وسایل ضروری زندگی که آن قدر کم بود در یک پیکان استیشن جا می شد... . . آن روز ها مراسم را ساده میگرفتند..✅ در انتخاب همسر به و توجه میکردند نه پول و ظواهر...✅ عمل میکردند و زندگی میکردند...✅ و در نهایت زندگیشان پایدار بود... . . این روزها سخت درگیر تجملات و ظواهر شدیم و معترض هم هستیم که چرا اینقدر و بدبختی زیاد است...⛔ ما بجای توجه به "شعائر" الهی به "ظواهر" دنیوی توجه میکنیم....⛔ و در نهایت زندگیمان شده این...! . . . به راستی که همه ی ما میدانیم راه و شهدا چیست ... و وای به حال ما که میدانیم و اینگونه عمل می کنیم...❗ . . . @nabzeshgh
🌹 اولین غذایی که بعداز عروسیمان درست کردم استانبولے بود👌🌹 از مادرم تلفنی پرسیدم! شد سوپ..🍲😢😅 آبش زیاد شده بود ... منوچهر میخورد و به به و چه چه میکرد...☺️❤️ روز دوم گوشت قلقلی درست کردم! شده بود عین قلوه سنگ...😐🤦🏻‍♀😅 تا من سفره را آماده کنم منوچهر چیده بودشان روی میز و با آنها تیله بازی میکرد قاه قاه میخندید...😶😂😂🤔 ❤️👈🏻و میگفت : چشمم کور دندم نرم تا خانم آشپزی یاد بگیرن هر چه درست کنن میخوریم حتی قلوه سنگ👩🏻‍🍳😌🌹 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💓 @Nabzeshgh
🌷 🍃🦋شهید مدافع حرم مرتضی زارع🦋🍃 زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع) ...💕 ↩️جملاتی تکان دهنده از همسر شهید مرتضی زارع 💝من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسیمان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد. 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم.😍 🙏از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم. 😇چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند.❤️ 🙄خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید. 👰عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود. 📜برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر… عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود…🎊 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا (س) هستم و برای همیشه مدیون حضرت هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد. 🚗در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید. 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست… حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان… همسر عزیزم،❤️ دومین سالگرد عروسیمان مبارک باشد. خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش… پر بیراه نیست که لحظه جان دادن، نام مبارکش را بر زبان جاری کردی… برای همسفر جا مانده ات دعا کن… 🌹من شنیدم سر عشاق به زانوی شماست و ازآن روزسرم میل بریدن دارد🌹 شهید مدافع حرم مرتضی زارع شادی روحش صلوات 📿 💛منبع راه شهدا💛 ❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁❁ 💠 @Nabzeshgh
🌸مراسم عقد شهیدمدافع‌حرمـ نقل از همسر شهید 🌺همسرم از دوستان بسیار صمیمی و همکار برادر شهیدم علی بودند که همین رابطه دوستی سبب ازدواج ما شد. هنگامی که قضیه خواستگاری مطرح گردید آنقدر از خوبی های آقا_حجت برایم گفت که من دیگر نتوانستم هیچ حرفی بزنم از ایمانش از صبرش از مهربانیش از اینکه بین دوستان به معروف بود... 🌺مراسم عقدمان 31 فروردین سال 93 مصادف با سالروز (س) برگزار گردید.عاقد اون شب خیلی برامون دعا کرد تمام میهمانان دست به دعا برداشته بودند فضای روحانی زیبایی زیر آسمون شکل گرفته بود... قضیه ای که برایم بود میهمانانی بودند که همسرم دعوت کرده بود. 🌸وقتی مراسم تمام شد گفت:خانم میدونی کیا امشب مهمونمون بودند گفتم نه گفت: (س) و (ع) آنجا بود که فهمیدم فضای روحانی مراسم بخاطر حضور نورانی بود برادرم قاسم دوماه بعدازعقدمان به شهادت رسیدند💔 💝 ❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 💖 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ 💐 @Nabzeshgh
شہدا تبسم زیباےتان دنیایـے حرفــــ دارد، براے آنانڪہ شهادٺــــ را رفتن پنداشتند! اما بہ قول سید شہیدان اهل قلم: ...حقیقیت آنست ڪہ شهدا مانده‌اند و زمان، ما را با خود برده استــــ🌷🌷 💖@Nabzeshgh
♥️💍💕 🙃🌸 💞برای خرید برای آقاجواد خریدم. بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست. پرسیدم چرا ساعت را دستت ؟ گفت: راستش رو بگم ناراحت نمی شی؟! گفت: توی نگاهم به ساعت می افتاد و فکرم می اومد پیش تو... ...می دونی که باید اول باشه بعد .. 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💝 ❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 💖 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ @Nabzeshgh
✨ سال ۵۷تصمیم به عقد رسمی گرفتیم.💐 مادرم مهر را بالا گرفته بود، تاحداقل یک چیزاز این ازدواج که ازدید انها غیرمعقول بود؛ شبیه بقیه ی مردم شود.🍂☹️ اگرچه هیچکداممان موافق نبودیم ولی اسماعیل گفت : تااینجا به حد کافی دل مادرت راشکسته ایم!🎈 برای من چه فرقی دارد. من چه زیاد چه کمش را ندارم... راستی! نکند یکبار مهریه ات را بخواهی وشرمنده ام کنی⚡️😔 من هم که نمیخاستم ،بی احترامی به مادرم شده باشد ؛ مهریه پیشنهادی را قبول کردم 🥀 ولی همانجا قبل ازاینکه وارد سند کنند به اسماعیل بخشیدم.🤩 💝 ❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 💖 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ @Nabzeshgh
🌱🌸🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 🍂🌸🍂 🌸 شهید🌹مرتضی زارع 💚 💍عروسی بدون گناه💍 ❣زیباترین عروسی با دعوت اهل بیت و حضور ۲ شهید مدافع حرم در شب میلاد امام حسین (ع)❣ من و همسرم قصد داشتیم تا آغاز زندگیمان را در شب میلاد بهترین سرور کائنات حضرت سیدالشهداء علیه السلام آغاز کنیم. ✍دعوتنامه را خودمان نوشتیم. آقا مرتضی با اشتیاق تمام اصرار داشت تاریخ عروسی مان شب میلاد امام حسین (ع) باشد و روز پاسدار اشتیاقش را دوچندان می کرد😍 💌کارت های عروسی را که توزیع می کردیم، جای برخی میهمانان را خالی دیدیم، شروع به نوشتن دعوتنامه کردیم برای امام علی علیه السلام، امام حسین (ع)، حضرت ابوالفضل (ع)، امام جواد، امام موسی کاظم، امام هادی و امام حسن عسگری علیهم السلام و دعوتنامه ها را به عموی آقا مرتضی که راهی کربلا بودند دادیم تا در حرم این بزرگواران بیندازند و برای حضرت مهدی (عج) هم نامه ای مخصوص نوشتیم😇 از چهارده معصوم عاجزانه درخواست کردیم که در عروسی ما شرکت کنند و برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم🥺🙏 چند شب قبل عروسی خواب دیدم که من با لباس عروس و آقا مرتضی با لباس دامادی در حرم امام حسین (ع) هستیم و برایمان جشن گرفته اند، یک دفعه به ما گفتند که شما همیشه همسایه ما بودید و یک عمر همسایه ما خواهید ماند🤩😇 خواب عجیبی بود برای آقا مرتضی که تعریف کردم بسیار خوشحال شد و گفت: خوشا به حال شما؛ من می دانم که شما شهید می شوید، من به او گفتم اما به نظرم شما شهید می شوی چون مدت کوتاهی در خوابم بودید😣💔 عروسیمان رنگ و بوی خاصی داشت، مسئول تالار به آقا مرتضی گفت: عروسی مذهبی در این تالار زیاد برگزار شده اما عروسی شما خیلی متفاوت بود💕 برگه هایی را که در آن احادیث و جملات بزرگان نوشته بودیم، بین مهمان ها توزیع کردیم و جالب آن که عده ای به ما گفتند آن جملات، راه زندگیمان را عوض کرد! 😍 برای ما خیلی جالب بود که تاثیر یک کلام معصوم در مکانی به نام تالار عروسی، شاید تاثیرگذارتر باشد تا روی منبر…✌️ عروسیمان متفاوت بود و شاید به خاطر حضور دو شهید بزرگوار شهیدسجادمرادی  و شهیدمرتضی زارع در این جشن بود💖 آقا مرتضی همیشه می گفت: ازدواجم را مدیون حضرت زهرا(س) هستم. 😅شاید خنده دار باشد اما احتمالا ما اولین عروس و دامادی بودیم که قبل از آن که مهمانان به تالار بیایند ما آن جا حضور داشتیم، دلمان نمی خواست مهمانان را معطل کنیم. 💐 با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد😊 💟در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی وارد تالار شدیم آقا مرتضی به مهمانان گفت: 🥰برای تعجیل در فرج حضرت صلوات بفرستید🥰 🌧آن شب باران شدید می بارید عده ای گفتند ته دیگ خوردن های زیادی کار دستتان داد اما من مطمئن بودم که خداوند با بارش باران رحمتش به من یادآوری می کرد که همسرت سرسبد نعمت هایی است که من از روی رحمت به تو عطا کرده ام؛ چرا که صدای رحمت خدا مانند صدای پای پروانه روی گل ها بی صداست…😉 حدود دویست غذای اضافه، تاوان عروسی مذهبی گرفتنمان بود🙁😐 عده ای نیامدند و اظهار کردند چگونگی عروسی شما قابل پیش بینی است! صبح فردای عروسی آقا مرتضی غذاهای باقیمانده را بسته بندی کرد و به خیریه داد، همان شد خیر و برکت در زندگیمان... همسر عزیزم💜 خوشا به حالت! من با تمام ظلماتم روی زمین ماندم و تو در بهشت، در جوار امام حسین (ع) با تمام برکاتش… برای همسفر جامانده ات دعاکن🌸 راوی:همسر بزرگوار شهید 🌸🍂 🍃🌸🍁 🌸🍂🌸🍂🌸🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸 💓نبض عشق 💝 ❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 💖 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ C᭄ @Nabzeshgh
شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم. فردا شب که شد ساعت 8 شب آمدند. حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد. خوب بخاطر دارم که گفت: هدف از ازدواج این است که سنت پیامبر و دستور اسلام را اجرا کنم در روش زندگی ما باید حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) را الگوی خودمان قرار دهیم و شرایط زندگی من این گونه است ممکن است یک روز در کنار شما باشم و شاید تا آخر عمر نباشم و به این مسئله تاکید داشت و اینکه مرد انقلابم و زندگیم دست خودم نیست. کتاب ازدواج در اسلام را بمن داد تا مطالعه کنم و گفت: اگر با این شرایط من راضی هستی بسم ا... و اگر هم نه مشکلی نیست واقعا تمام حقایق خودش را برای من گفت. : همسر شهید ‎‎‌‌💓نبض عشق 💝 ❤️ 🧡 💛 💚 💙 💜 💖 ═‌‌‌‌♥️ حرف دل ♥️═ ‌ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ C᭄ @Nabzeshgh