eitaa logo
مرکز تخصصی نماز
10.3هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
572 فایل
کانال مرکز تخصصی نماز وابسته به ستاد اقامه نماز آیات🌺روایات🌼احکام🌷آداب اسرار🌻پرسمان🌸شیوه دعوت به نماز سایت qunoot.net آپارات aparat.com/markaztn ارتباط با ما @qunoott
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 علی 💐 💟 تمام شب را توی راه بودیم. خسته و فرسوده رسیدیم. هوا سرد بود. دست بردار نبود. 🍃 همین طور حرف می زد؛ فردا چه کار کنید، چه کار نکنید، چند نفر بفرستید آن جا، این جا چند تا توپ بکارید. این دسته برگردد عقب، آن گروهان برود جلو. 💟 دقیق یادم نیست. یازده ـ دوازده شب بود که چرتمان گرفت. زیلوی گوشه ی سنگر را برداشتم و پهن کردم و دراز کشیدیم. 🍃 چیزی نداشتیم رویمان بیندازیم. پشت به پشت هم دادیم و خوابیدیم، که مثلاً گرممان شود. 💟 دو ساعت که گذشت، بلند شد. با آب قمقمه اش گرفت وایستاد به نماز. 🍃 حس نداشتم تکان بخورم، چه رسد به بلند شدن و وضو گرفتن. فقط نگاهش می کردم. 📚 یادگاران، جلد 11 ، ص 75. ╔═ 🌼 ══💔══ 🌸 ═╗‌‌‌ @namazmt مرکز‌تخصصی‌نماز ╚═ 🌸 ══💔══ 🌼 ═╝
💟 یوسف کلاهدوز 💟 💠🔹 یک شب با عده ای از فرماندهان سپاه به جایی رفته بودیم. برادر محسن رضایی بود و کلاهدوز و سیف اللهی و چند نفر دیگر. 🧡🔸 وقتی رسیدیم تهران، دیر وقت بود. قرار شد برویم خانه یکی و صبح برویم سپاه. نزدیکترین خانه، منزل ما بود. 💠🔹 چون نیمه شب بود، خسته بودیم و خوابیدیم. ساعت دو بعد از نیمه شب از خواب بیدار شدم دیدم صدای ضجه می آید. صدا آرام و ملایم بود. 🧡🔸 بلند شدم نگاه کردم کلاهدوز در گوشه حیاط مشغول و ذکر و مناجات بود. آن شب واقعاً غبطه خوردم. با حالی متحول به درگاه خدا مناجات می کرد. 📚 هاله‌ ای از نور، ص ۱۰۹. ╔═🌼══💔══🌸⚘═╗‌‌‌ @navb110 نماز اول‌ وقت ╚═⚘🌸══💔══🌼═╝
هدایت شده از مرکز تخصصی نماز
📿 خاطره ی از 📿 🍎 قبل از عملیات والفجر یک بود زمان عملیات نزدیک می شد و هنوز معبرها آماده نشده بود. به علت حساسیت این کار یک شب با شهید محمدحسین یوسف اللهی و دیگر بچه های اطلاعات برای شناسایی همراه شدم. 🍎 آن شب داخل محور تا پشت میدان مین عراقی ها که حدود ۱۰۰ متر با آنها فاصله داشت پیش رفتیم. موانع عمق خاک و سایر مسائل را شناسایی کردیم. زمان برگشت به شیاری رسیدیم که از قبل برای خوابیدن نیروهای عمل کننده پیش بینی شده بود. 🍎 همین که وارد شیار شدیم یک دفعه دیدم تمام بچه ها روی زمین افتادند. فکر کردم حتماً به گشتی های عراقی برخوردیم. به اطراف نگاه کردم می‌خواستم خودم را روی زمین بیاندازم اما دیدم خبری از دشمن نیست و بچه ها خیز نرفته اند بلکه در حال هستند. 🍏 بعد همگی بلند شدند و دو رکعت هم خواندند. خیلی تعجب کردم محمد حسین را کناری کشیدم : «این چه کاری بود که کردید؟!» گفت: «سجده شکر به جا آورده ایم و نماز خواندیم. این کار هر شب ماست». 🍏 گفتم : «خوب چرا اینجا؟ صبر می کردید تا به خط خودمان برسیم». گفت: «نه! ما هر شبی که وارد معبر می شویم موقع برگشت همانجا پشت میدان مین دشمن یک و دو رکعت نماز بجا می آوریم و بعد به عقب برمی گردیم». 🍏 این نمونه‌ای از حال و هوای بچه های اطلاعات لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود .حال و هوایی که بیشتر به برکت وجود این شهید ایجاد شده بود. 📚 حسین پسر غلامحسین ، خلاصه ی ص ۵۷ تا ۶۰. 🕊مرکز‌تخصـ @namazmt ـصی‌نماز🕊
💖 خجالت نکش، داد بزن 💖 🍏 سید مجتبی صفوی می گفت: «بچه مسلمان باید محکم باشد.» ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان بگویند. 🍎 یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان می گویید؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم.» ایشان گفت: «یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: «خیار، بادمجان، کدو و... .» 🍏 آقا پرسید: «آیا داد هم می زنی؟» گفتم: «بله آقا». گفت: «می شود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.» حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم می گفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم. 🍎 گفت: «آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند «اللهُ اَکبر، أشهَدُ أن لا إله اِلّا الله» من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: «خیار یه قرون؟!» 📚 افلاکیان زمین، ص14 🌳مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🌳
🌹 یکی از مهم‌ترین اهدافی که باعث شد شهید نواب صفوی جمعیت فدائیان اسلام را تشکیل دهد، احیای امر ‌به‌ معروف و نهی ‌از منکر بود. 🌳 اعضای فدائیان اسلام هم ‌عهد شده بودند که وقت اذان، هرجا که هستند، بایستند و با صدای بلند بگویند. این کار، آن ‌هم در دهة سی شمسی اقدامی شجاعانه و تأثیرگذار بود؛ زیرا جامعه، از زمامدارن گرفته تا مردم، دچار خودباختگی فرهنگی و دینی شده بودند. 🌹 شاید در شرایط حاکمیت دینی هم بسیاری خجالت بکشند در خیابان اذان بگویند؛ اما فدائیان اسلام حتی از رفتار اهانت ‌آمی ز برخی رهگذران نیز پروایی نداشتند و با صدایی رسا اذان می ‌گفتند. 🌳 اذان گفتن علنی در معابر دست‌کم سه فایده داشت. 👈 اول اینکه، برای اهل‌نماز یادآوری وقت عبادت بود. 👈 دوم آنکه، باعث می شد افراد سست ‌ایمان، بر اظهار دین و عقیده قدرت و جرئت پیدا کنند. 👈 سوم اینکه، موجب می شد اهل ‌گناه و معصیت در آن لحظات دست از رفتار شرم ‌آور خود بکشند و به گوشه دنجی بروند. 🌹 به عشق می ‌ورزید و این نگاه را به همه یارانش منتقل کرده بود. 🌳 او نغمۀ دلنواز اذان را مقدمه ‌ای برای بیداری فطرت ‌ها و انس با خالق یکتا می دانست. 📚 قصه عاشقان؛ دعوت به نماز در سیره شهیدان؛ ص 74. مرکز تخصصی نماز ------🌸🌹🌸------- http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ------🌸🌹🌸-------
🌼 محمدحسین‌شیخ‌حسنی ، مسئول تأمین‌لشکر ۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب 🌼 🌳 طرحش از محمد بود تکثیرش با روابط عمومی سپاه. جزوه «پیام جمعه» هفته به هفته می گشت بین مردم. 🌳 دلش میخواست همه فضایل «نماز جمعه» را بدانند و بی‌بهره نمانند از ثوابش. 📚 ستارگان حرم کریمه ، جلد ۲۰ ، خاطره ۱۵.
💧 نمی خواهی نماز بخوانی؟ 💧 🕯 سفت و سمج نبود. راه را می شناخت. نمی خواست کسی را به اجبار به راه بیاورد. هر چند با او که همراه می شدی، تا آخر می رفتی. 🥀 شبی بیدارم کرد و گفت: «نمی خواهی نماز بخوانی؟» 🕯 وقتی دیدم در آن سرمای زمستان منطقه ذبیدات که سنگ هم می ترکید، یک فاصله طولانی را رفته و با آب تانکر یخ زده وضو گرفته و می خواهد بخواند، خجالت می کشیدم که بلد نشوم. 🥀 می گفتم: «چرا، همین الان بلند می شوم». اما هنوز قدمی از من دور نشده بود که در خواب غفلت می افتادم و صبح بیدار می شدم. 🕯 علی آقا برای هر کسی روشی داشت. زور نمی گفت: اما تلاشی می کرد لذت عمل را بچشاند، بعد دیگر کاری به کارت نداشت. 🥀 چندین شب، کار علی آقا همین بود. وضو گرفته می آمد و بیدارم می کرد، اما دریغ که چند ثانیه بعد دوباره در بستر خواب می افتادم. با این احوال، علی آقا کسی نبود که به این راحتی برنامه ریزی خودش را قطع کند. 🕯 شبی، به هر سختی که بود، بلند شدم. وقتی آب سرد، خواب را از سرم پراند، تازه متوجه شدم چه لذتی دارد در این شب های خلوت، با خدای خودت تنها باشی و حرف بزنی. 🥀 همان جا به زمین نشستم دستانم را به آسمان بلند کردم. لذت اولین چنان در روحم اثر کرد که هنوز فراموش نکرده ام 🕯 دیگر هیچ وقت نشنیدم علی آقا حتی یک کلام در مورد نماز شب با من حرف بزند. به اصطلاح افتاده بودم تو خط. 📚 روز تيغ، چاپ سوم، صفحه 126 و 127، روایت یوسف علویان از رفتار . 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. ╔═🌷════╗ 💟 @namazmt ╚════🌷═╝
🕋 پس چرا خواب ماندی؟ 🕋 💧 شب بود، در قرارگاه دور هم جمع شده بودیم و با هم بحث می کردیم. بحث آن شب درباره قدرت اراده انسان بود. 🌸 یکی از رزمندگان پرسید: انسان باید چکار کند تا اراده قوی داشته باشد؟ مثلاً چکار بکنیم تا شب ها کمتر بخوابیم یا هر ساعتی که خواستیم بیدار شویم؟ هر کسی چیزی می گفت. 💧 سرانجام محمد بروجردی گفت: «اگر آخرین آیه سوره کهف را قبل از خواب بخوانیم». این موضوع برای من خیلی جالب بود. 🌸 تصمیم گرفتم همان شب آزامایش کنم. آیه را چند بار خواندم و خوابیدم. درست وقت اذان صبح بود که از خواب بیدار شدم. شهید بروجردی را دیدم که مشغول نماز است. 💧 نمازش که تمام شد، گفت: مگر دیشب آخرین آیه سوره کهف را نخواندی؟ جواب دادم: «بله خواندم» گفت: پس چرا خواب ماندی؟ گفتم: تصمیم داشتم اول اذان بیدار شوم، که شدم. 🌸 گفت: ولی من فکر کردم می خواهی برای بیدار شوی. فهمیدم که او با این جمله می خواهد به من بگوید چرا برای نماز شب بیدار نشده ام! 💧 احساس شرمندگی کردم و از عرق خیس شدم. 📚 نماز شب شهیدان ؛ محمد محمدی ؛ نشر دارخوئین ؛ ص 71 ؛ سردار غلامرضا جلالی. ╔═ 🌼 ═💔═ 🌸 ═╗‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ╚═ 🌸 ═💔═ 🌼 ═╝
🍀 طبق قراری که با محسن گذاشته بودیم، هر روز برای به جامع نجف آباد می رفتیم. هرکدام زودتر بیدار می شد، زنگ می‌زد به آن یکی و بیدارش می کرد. 🌼 یک روز هرچه تماس گرفته محسن گوشی را جواب نداد. صبح، توی پارکینگ دیدمش و عت را جویا شدم. خیلی ناراحت بود. 🍀 سرش را تکان داد و گفت: «دیشب تا ساعت سه بیدار بودم. نماز صبحم هم قضا شد.» دو روز بعد که دیدمش، رنگش زرد و لب هایش خشک شده بود. 🌼 پرسیدم: «باز هم روزه گرفتی؟» گفت: «این روزه، ی همان نماز صبحی است که قضا شد.» 📖 کتاب زیر تیغ، خاطراتی از ، خاطره آقای صادقیان، صفحه ۱۶۰. ↙️بپیوندید↙️ ╭❀🕊🌼🍃❀╮ http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ╰❀🍃🌼🕊❀╯
🔻 با وضو راه می رفت دائم الوضو بود! 🔻 موقع اذان خیلی ها می رفتند وضو بگیرند، ولی حسن و اقامه را می گفت و نمازش را شروع می کرد. 🔻 می گفت: « زمین جای جمع کردن ثوابه.. حیف زمین خدا نیست که آدم بدون روش راه بره؟ 📖 کتاب یادگاران ، جلد ۲۵، خاطرات مقدم. ╭━❀🌼❀━╮ @namazmt ╰━❀🌼❀━╯
🌸 قرار بود تستی را در فضای باز انجام دهیم. همه چیز آماده بود که یک دفعه باران گرفت. به حاج حسن گفتیم: «امروز این تست را انجام ندهیم.» 🌼 گفت: «نمی شود، اگر هم جواب ندهد، مهم نیست، ولی این کار باید امروز انجام شود.» 🌸 آن روز شلیک انجام شد و حاج حسن اولین کسی بود که به سمت محل اجرای تست رفت. 🌼 تست با موفقیت انجام شده بود و بعد از او بقیه بچه ها هم آمدند. همه از خوشحالی همدیگر را در آغوش گرفتند. 🌸 حاج حسن همان جا، به عادت همیشه دو رکعت خواند. بعد بچه ها را برای صحبت کردن جمع کرد. 🌼 من پیش خودم گفتم: «الان حتما حاجی می خواهد حرف پاداش به بچه ها را بزند.» اما اصلا در این مورد حرف نزد و گفت: 🌸 «بچه ها! حالا که این تست با موفقیت انجام شده، یعنی خدا ما را نگاه کرده و به ما نظر دارد، پس بیاییم به هم قول بدهیم از این به بعد نمازمان را اول وقت بخوانیم.» 🌼 البته این را برای ما می گفت، چون خودش همیشه با بود و در هر شرایطی نماز اول وقتش ترک نمی شد. 📖 با دست‌های خالی، خاطراتی از ، صفحه ۹۳. ↙️بپیوندید↙️ ╭❀🕊🌼🍃❀╮ http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ╰❀🍃🌼🕊❀╯
☀️ گردانِ نماز شب خوان‌ها ☀️ 📿 صدام، پس از آنکه فاو را از دست داد، بار دیگر شهر مهران را اشغال کرد تا اثر روانی شکست در عملیات فاو را کم کند. 🌹 فرماندهان، با طراحی عملیات کربلای یک تصمیم گرفتند مناطق اشغال شده را پس بگیرند. در این عملیات، ارتفاع قلاویزان، اهمیت ویژه ای داشت. 📿 ارتش بعث از روی قلاویزان بر روی شهر مهران تسلط کامل داشت و آن را به دژی مستحکم و نفوذناپذیر تبديل کرده بود. 🌹 فرمانده قرارگاه کربلا، توی جمع فرماندهان می‌گوید «چه کسی برای گرفتن ارتفاع قلاويزان نیرو می گذارد؟». 📿 قاسم سلیمانی بلند می شود و می گوید «ما دو گردان داریم که نیروهایش خوب اشک می ریزند؛ همه می خوانند و رابطه شان با خدا قوی ست؛ آنها می توانند قلاویزان را آزاد کنند.»! 🌹 آن دو گردان از لشکر ثارالله، همراه نیروهای دیگر لشکرها، در نبردی سنگین که ده روز طول کشید، با تصرف ارتفاعات قلاویزان، و در نهایت، با پیروزی کامل، شهر مهران را برای همیشه آزاد کردند. 📿 حجت الاسلام _نماینده حضرت امام در قرارگاه خاتم الانبیا_ وقتی شنید حاج قاسم چنین حرفی زده، به لشکر آمد ببیند رمز روحیه ی این گردان ها چیست. 🌹 دید توی هر گردانی، ده طلبه ی رزمنده هست! توجه داشت که برتری، با ایمان، اخلاص، نماز شب و اشک و ارتباط با خدا اتفاق می افتد. 📖 حاج قاسم ای که من می‌شناسم ، علی شیرازی ، صفحه ۹۵. ↙️بپیوندید↙️ ╭❀🕊🌼🍃❀╮ http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ╰❀🍃🌼🕊❀╯
🌸 می‌گوید: دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود؛ ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده خدمتی ام درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند. 🌼 سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. ژنرال، آخرین کسی بود که می بایست نسبت به قبول یا رد شدنم در امر خلبانی اظهار نظر می کرد. 🌸 او پرسش هایی کرد و من پاسخ اش را دادم. از سؤال های ژنرال معلوم بود که دنبال بهانه می گردد و نسبت به من نظر مساعدی ندارد. 🌼 آبروی من و حیثیت حرف هایم در گروی این مصاحبه بود. بعد از دو سال دست خالی برگشتن، برایم سخت بود. 🌸 در همین افکار درگیر بودم که شخصی داخل اتاق شد و ژنرال با او به بیرون رفت. با رفتن ژنرال، لحظاتی در اتاق تنها ماندم. 🌼 به ساعتم نگاه کردم؛ وقت نماز ظهر شده بود. با خودم گفتم هیچ کاری مهم تر و بالاتر از نماز نیست. 🌸 با خودم فکر کردم کاش می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. وقتی انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد، تصمیم گرفتم همان جا نمازم را بخوانم. 🌼 به گوشه ای رفتم. روزنامه ای پهن کردم و مشغول خواندن شدم. در همین لحظه ، ژنرال وارد اتاق شد. ولی من نمازم را ادامه دادم. 🌸 با خودم گفتم: «هرچه می خواهد بشود. آن چه که خدا می خواهد، همان می شود.» نمازم که تمام شد، از ژنرال عذرخواهی کردم. 🌼 او راجع به کاری که انجام میدادم، سوال کرد. من هم گفتم: «عبادت می‌کردم.» وقتی توضیح دادنم تمام شد، ژنرال سری تکان داد و گفت: «مثل این که همه ی این مطالبی که در پرونده ات هست مربوط به همین کارهاست.» 🌸 بعد هم لبخندی از رضایت زد و پرونده ام را امضا کرد. به احترامم برخاست و دستم را فشرد و پایان دوره خلبانی ام را تبریک گفت. 🌼 آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم، دو رکعت خواندم . 📖 کتاب لبیک در آسمان، خاطراتی از شهید عباس بابایی، صفحه ۱۸. 🦋بپیوندید🦋 ╭━❀🌼❀━╮ @namazmt ╰━❀🌼❀━╯
با شیوه نامه‌نگاری 💍 خانم منصوره بابایی ـ خواهر ـ می گوید: من و همسرم در لنگرود زندگی می‌کردیم و کمتر عباس را می دیدیم. 🌷 با این حال مدام برایم نامه می نوشت و من را راهنمایی می کرد. 💍 [ اولین سال معلمی من بود] چند روز قبل از اول مهر، نامه ای از عباس به دستم رسید. نوشته بود: روز اول که می روی سر کلاس، بسم الله بگو و از خدا کمک بخواه . 🌷 هر روز یک سوره برای بچه ها بخوان و معنی کن. بگذار بچه ها در کنار درس با و احکام هم آشنا شوند. 💍 در انتهای نامه ، آیه ۴۲ سوره زمر را برایم نوشته بود؛ آیه ای که مربوط به اسرار خواب است. 🌷 می گفت: هر کاری رو برای ارضای خدا انجام بده. حتی اگه خونه خودت رو داری جارو می‌کنی، بگو خدایا، این کار رو برای رضای تو انجام می‌دم. 💍 رو همیشه بخون. قرآن رو سرمشق زندگیت قرار بده. 📖 کتاب لبیک در آسمان، خاطراتی از شهید عباس بابایی ، صفحه ۳۵. ╔═ 🌼 ═ 🌸 ═╗ http://eitaa.com/joinchat/3794927616C787ef768cc ╚═ 🌸 ═ 🌼 ═
💍 تا وقتی سمنان بود، نمازهایش را اول وقت می خواند. حالا دو ماهی می شد که به دانشگاه امام حسین علیه‌السلام رفته بود و می خواستم مطمئن شوم که این عادت را ترک نکرده است. 💍 پیامکی برایش فرستادم: « و اقامه برای نمازهای یومیه مستحبه. راستی میدونی توی هر شبانه روز چند بار کلمه ی حیَّ (بشتاب) رو تکرار می‌کنیم ؟» 💍 در جوابم نوشت: «شصت بار منظورت رو فهمیدم، خیالت جمع باشه !» 📖 آخرین نماز در حلب، صفحه ۳۶، خاطره ی پدر . ╔═🌷════╗ 💟 @namazmt ╚════🌷═╝
🌹 بچه که بودیم گاهی روزهای تعطیل به خانه پدربزرگمان می رفتیم و وقتی از بیکاری حوصله مان سر می رفت، 🍃 یک توپ پلاستیکی می خریدیم و فوتبال بازی می کردیم. وسط شور و نشاط بازی، ناگهان عباس غیبش می زد! 🌹 صدایش می کردیم و جوابی نمی شنیدیم. با کنجکاوی به دنبالش میگشتیم و می دیدیم که در حال گرفتن است. 🍃 بزرگ تر که شدیم، دیگر می دانستیم که حتی در گرماگرم بازی، عباس نمازش را به موقع می خواند. 🌹 این باعث شده بود که ما هم به تبعیت از او، بازی را تعطیل کنیم و بخوانیم. 📖 آخرین نماز در حلب، صفحه ۲۹، خاطره ی محمد امین دانشگر، پسرعموی . @namazmt کانال رسمی شهید دانشگر 🍃💧🍃 https://eitaa.com/shahid_abas_daneshgar 🍃💧🍃
🍃 توصیف عبادت مطهری از زبان 🍃 💙 مرحوم مطهری مردی اهل عبادت و اهل تصفیه و تزکیه اخلاق و روح بود. وقتی ایشان به مشهد می‌آمد، خیلی از اوقات به منزل ما وارد می‌شد. 💜 گاهی هم وارد منزل خویشاوندان همسرشان می‌شد. فراموش نمی‌کنم هر شبی که ما با مرحوم مطهری بودیم، می‌دیدم این مرد نیمه شب می‌خواند و گریه می‌کرد؛ 💛 به طوری که صدای گریه و مناجات او افراد را از خواب بیدار می‌کرد. یک شب ایشان در منزل ما بود. نصف شب از صدای گریه‌ی ایشان خانواده‌ی ما از خواب پریده بودند. 💜 البته اول ملتفت نشده بودند صدای کیست اما بعد فهمیدند که صدای آقای مطهری است. 💛 آن طوری که بعد از شهادتش از آیت الله منتظری که با ایشان هم‌حجره و همدرس و هم‌مباحثه بودند شنیدید، مرحوم مطهری از دوران طلبگی و جوانی اهل تهجد و نماز شب بود. 💜 هر شب قبل از این‌که بخوابد، گاهی در رختخواب و گاهی هم قبل از ورود به رختخواب می‌خواند. 📚 پاره‌ای از خورشید، ص 180. ╔═🌷════╗ 💟 @namazmt ╚════🌷═╝
💠 برای عملیات کربلای 10 رفتیم به کردستان و در شهر بانه مستقر شدیم حاج حسین محمدیانی گفت برای برویم داخل مساجد شهر بانه رفتیم 🔻 داخل همه بودند من فکر نمی کردم بتوان با اهل سنت نماز خواند داخل وضو خانه رفتیم 💠 آنها به شکل خودشان می گرفتند و ما هم به طریق خودمان فهمیدند که ما شیعه هستیم به ما نگاه می کردند. 🔻 رفتیم داخل مسجد به حاجی گفتیم فرادا بخوانیم نماز را یا به جماعت؟ گفت: اقتداء کنیم به جماعت بخوانیم. 💠 گفت هر وقت داخل شهر آمدیم نماز را به جماعت بخوانید حضرت امام فتوا داده است باید پشت سر اهل سنت هنگام نماز وقتی واقع شدید نماز بخوانید. 📖 اطلاعات دريافتي از كنگره سرداران و 32000 شهيد استانهاي خراسان، مرکز تخصصی‌نماز 💓 @namazmt
💠 در دوره آموزش عمومی سپاه در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام باهم بودیم. در این دوره انواع آموزش های رزمی، انفرادی، جمعی و... داشتیم. 🔹 از آنجایی که بچه ها از صبح تا شب مشغول آموزش بودند، آخر شب که می رفتیم بخوابیم، مثل جنازه بودیم. تا سر روی متکا میگذاشتیم سریع خوابمان می برد. 💠 در این شرایط اگر کسی بخواند معلوم می شه که ایمان واقعی دارد و پا به کار است. 🔹 من چندین بار در دوره آموزشی دیدم که عباس در حال نماز شب خواندن است. 📖 آخرین نماز در حلب، صفحه ۳۸، خاطره ی احسان قنبری، همکار عباس دانشگر. مرکز تخصصی‌نماز 💓 @namazmt
هدایت شده از مرکز تخصصی نماز
﷽ 🍏 موضوع بندی مطالب کانال 🍏 💧مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز💧
🌹👈 تنها شهید اروپایی دفاع مقدس ❤️❤️❤️❤️❤️ که بعدها نامش به -کورسل تغییر پیدا می کند یک نفر بود مثل آدم های دیگر، موهایی داشت بور با ریشی نرم و کم‎پشت و سنی حدود هفده سال. پدرش مسلمان بود و از تاجرهای مراکش و مادرش، فرانسوی و اهل دین مسیح. “ژوان” دنبال هدایت بود. در سفری با پدرش به مراکش رفت و مسلمان شد. و با دعای کمیل شیعه شد ادامه در ... http://qunoot.net/Nojavan/App/buys.item.php?showid=35 ☘️☘️☘️☘️☘️ 🆔 @namazmt
؛ نماز در ترکیه🕌 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 مدافع حرم چندماه قبل از شهادتش، برا سفر کاری رفته بود . هاش رو تو نمی خوند. میگفت معلوم نیست اینجا چه کارهایی کردن. شاید نجس باشه. هتل دار بهش گفته بود اولین ایرانی هستی که میبینم برا نماز صبح هم میری . همه اون ساعت، مست از.... ⛔️بیرون میومدن. 👇👇👇👇👇 یه پیدا کرده بود. نماز هاش رو میرفت اونجا میخوند. با اینکه مسجد بود. با چند نفر رفیق شده بود و هدایتشون کرده بود.با یه نفر از کشور هلند دوست شده بود و دعوتش کرده بود به سمت شیعه. بهش گفته بود برو سرچ کن رو پیدا کن بخون ببین علی چی گفته. بهش دعای رو نشون داده بود.... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹 🆔 @namazmt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی؛ نبینی از دستت رفته😍 بی شک گرفت حاجت خود را در این شد خادم الرضا و پس از آن شد😭 ⭕️ دوربین سراغ کسانی می‌رود که در جایی که در حرم نماز می‌خوانده مناجات می‌کنند، واکنش‌ها دیدنی است! 🇮🇷 🆔 @namazmt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولویت با نماز جماعته ✅ 🎙 نماز در صدر اسلام به جماعت برگزار می شد حتی بخاطر نماز جماعت کسانی شدند✅ 🌹 🆔 @namazmt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قنوت برای شهادت 🌹 🇮🇷 🎙آیت الله فروغی مردی در مسجد نماز می‌خواند. در قنوتش کرد؛ اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُکَ خَيْرَ مَا تُسْأَلُ فَأَعْطِنِي أَفْضَلَ مَا تُعْطِي (( خدایا من بهترین چیزی که از تو می‌شود خواست را می‌خواهم. )) ❤️ رسول خدا (ص) از آنجا رد می شدند، فرمودند؛ اگر دعایش مستجاب شود، می‌شود... 🌹 🆔 @namazmt