هدایت شده از نخل و نارنج ؛
پرخاشگر شدهام، مضطرب، آشفته، زودرنج، غمگین، سردرگم، بیش از پیش کمال گرا و تُهی. این شرح حال مختصری از این روزهای من است. هر چیزی که بخواهم به آن اضافه کنم، کلمهای تکراری خواهد بود که یک بار قید شده. فکر میکنم این احوالات به فشار کنکور و خواست دیگران از من مربوط است یا باید به بحران هویت و سردرگمی راجع به آینده و ابهام در مورد خود نسبتش بدهم. به نتیجهای هم نمیرسم. شاید هردو دخیلند در این شدت از پریشانی. نسبت به خیلی از پیشآمدها از جمله اعتراض به مشکلِ فُلان دبیر در مدرسه و گلایه از بَهمان امتحان ناجوانمردانه خنثی شدهام. در عینِ حال که گیج و مَنگِ روبرویی با هجده سالگیام و فرصت بیشتری برای گذران آخرین صباح نوجوانی نیازمندم، ترجیح میدهم که این یک سال آخر دبیرستان که برچسب منحوس کنکوری بودن به پیشانیام چسبیده زودتر تمام شود. زندگیام در سلسلهای از فشارهای روانی و روحی و جسمی پیدرپی سپری میشود و هیچ راه حلی برایشان ندارم. حتی حالا هم نمیدانم دقیقا برای چه دارم مینویسم. چطور مینویسم و از چه مینویسم و اصلا که چه؟ اهمیتی ندارد. هیچ چیز اهمیتی ندارد. وقتی خولست دیگران برای تو - درست یا غلط - به خواست خودت ارجحیت پیدا کند، دیگر هیچ چیز راجع به خودت اهمیتی ندارد. هیچ چیز...
دست فرمانِ اشتباهی انتخاب کردم برای نوشتن. اهمیتی ندارد. کات میکنیم و یک سه نقطه میگذاریم تهِ خطِ نصفه نیمهی افکار مبهمِ بینتیجه.
#دفترچه | ابهاماتِ بینتیجه | علیا - ۱۰:۵۳ شب | ۱۶ مهر
نرگِث
اضطراب
بیصدا کارش و میکنه و فلنگ و میبنده.
تو میمونی با کلی آفت عزیز نرگس
*لبخند
نرگِث
[ یادداشت اول ] خاصیت فصول این است. آدمیزاد را مجاب میکند تا رنگ عوض کند، تا آدمیزاد را همسوی خ
[ یادداشت دوم ]
رفتنیها رفتنیاند و مقصدشان را نمیتوان تغییر داد. در واقع نیامدند تا بر مقصد جای پا محکم کنند، بلکه آمدهاند گِلویی تازه کنند و بروند
- نرگس
نرگِث
[ یادداشت دوم ] رفتنیها رفتنیاند و مقصدشان را نمیتوان تغییر داد. در واقع نیامدند تا بر مقصد جای پ
این یادداشتها عجیب واقعین و قابل لمس.
سرسری از کنارشون نگذرین، اینا عزیزن و محترم.
میفهمی؟
هدایت شده از شرقۍ غمگین .
میدونم تموم ادمها رفتنیان. مخصوصا توی این سنی که هستم. احتمالا ده سال بعد نود و پنج درصد دوستام توی زندگیم نباشن. اما بعضیاشون رو، دلم میخواد میتونستم قابشون کنم. خودشونو. خاطرهشونو. با میخ اویزون کنم رو دیوار زندگیم. تا ده سال هم که گذشت، هنوز وجود داشته باشن. و وقتی هم پیر شدم با لبخند به اون قابها نگاه کنم.
آدمها مدام تو نوسان و تغییرن و گاهاً میتونه این مسئله آزردگی به همراه داشته باشه.
امّا تجسم کن قلب خنثی تبدیل به قلب پر حرارت و شور و هیجان شه، دوستداشتنیه و مهیج.
تغییرها لزوماً " بد " تلقی نمیشن.
بلکه تغییرها بزرگترین پدیدهٔ مثبت زندگی میتونن باشن.
اینجا بهش میگیم تحول، اونجا چهطور؟
- نرگس | بندی از قالیچههای شناور
هدایت شده از خاورمیانهزدگی
علاقهام به تو را درون فلاسکِ استیلی ریختهام. گذاشتم تا برای همیشه، گرم باقی بماند.