eitaa logo
کانال نوای عاشقان
13.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
313 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. مردی که دلش به وسعت دریا بود مظلوم‌تر از امام عاشورا بود آن روز که بر پیکراو تیر زدند در شهر مدینه کربلا برپا بود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
. ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد بر سینه نشست و از وفاداران شد با زهر، دلت دشت شقایق گردید با تیر، جنازۀ تو گلباران شد @emame3vom «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
کیست او؟ آن که بین خانۀ خود مکر دشمن مجاورش بوده‌ست او که انگار در تمام قرون هرچه غربت معاصرش بوده‌ست او که از روزهای کودکی‌اش شعله در خانۀ دلش افتاد دم‌به‌دم داغ ظهر عاشورا در نفس‌های آخرش بوده‌ست نه فقط شد مدینه مدیونش کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا هر شب جمعه زائرش بوده‌ست صلح او تیغ در نیام علی‌ست کربلا جلوۀ قیام علی است باطن تیغ مرتضاست یکی فرق قصه به ظاهرش بوده‌ست آن زمان که مسافری خسته لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بوده‌ست «دوستان را کجا کند محروم او که با دشمنان نظر دارد» دشمنش میهمان سفرۀ اوست چه‌رسد آن‌که شاعرش بوده‌ست @emame3vom «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
دل بی‌شکیب از غم فصل جدایی است جان، بی‌قرار لحظۀ وصل خدایی است این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست این کوزه نیست، چشم حاجت‌روایی است هرگز ننالم از غمِ بیگانه، ای دریغ رنجی که من کشیده‌ام از آشنایی است شد روزگارِ من، سپری سال‌های سال با همسری، که شیوۀ او بی‌وفایی است من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت این شاهد شهید مدینه، کجایی است یارانِ من، ز باغ وفا گل نچیده‌اند! آیینِ مهرورزیِ آنان، ریایی است در تنگنای سینۀ من، این دل صبور آیینۀ مجسّمِ صبرِ خدایی است دارم هزار عقده به دل، باز طبعِ من مثل نسیم، عاشق مشکل گشایی است فرمود با برادر خود: غنچۀ مرا با خود بِبَر، که بوی خوش آشنایی است تو باغبانِ گلشنِ عشق و شهادتی این ارغوانِ عاشقِ من، کربلایی است فردا که تیر، بوسه به تابوت من زند بال و پرِ بلندِ عروجِ نهایی است دانی که در بقیع چرا چلچراغ نیست؟ خورشید، بی‌نیاز ز هر روشنایی است اشک ستاره، دسته گل تربت من است شعر «شفق» اشاره‌ای از غربت من است «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 غروب منظومه عشق @emame3vom
همیشه سفره‌اش وا بود با ما مهربانی کرد هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد دلش اندازۀ ریگ بیابان بی‌وفایی دید ولی اندازۀ آغوش دریا مهربانی کرد نگاهش شرح نابی بود از «الجار ثمّ الدار» اگر با این و آن مانند زهرا مهربانی کرد چه خواهد کرد با مهمان کوی خویش آن مردی که با دشنام‌گوی خویش حتی مهربانی کرد چرا دنیا به کامش ریخت زهر غصّه و غم را؟ چرا با مهربانی‌های او نامهربانی کرد؟ «الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید» دل او می‌گرفت از آن همه زخم‌زبان هرگاه نظر می‌کرد بر انگشترش: اَلعِزَةُ لِله کسی که در پناه شانۀ او کوهسار و دشت کسی که ریزه‌خوار سفرۀ او آفتاب و ماه مگر تاریخ غربت‌زا! چه رخ داده‌ست در ساباط که سجاده کشیده زیر پای خستۀ او آه قیامش مستتر گشته‌ست در غم‌نامۀ صلحش و صلحش می‌شناساند به مردم راه را از چاه خجالت می‌کشد حتی زره زیر عبای او از آن یاران ناهمراه، آن یاران ناهمراه «الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید» @emame3vom مدینه کوفه شد، کوفه دوباره از صدا افتاد و اما بعد، یاد خطبه‌های مرتضی افتاد و اما بعد، «این مردم خدایا خسته‌اند از من» و پژواک صدایی مهربان در گوش‌ها افتاد مدینه کوفه شد کوفی‌تر از آنی که بنویسم خدایا این چه آتش بود در دامان ما افتاد به‌پیش غیرت چشم برادرهای بی‌تابش تنی - انگار کن پیراهن یوسف - رها افتاد و امّا بعد... تابوت از هجوم تیرها گل داد و باران شد، تو گویی اشک از چشم خدا افتاد «الا ای تیرهایی که پی تشییع می‌آیید نبوده یارِ او جز غم به یارانش بفرمایید» «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 حاشا @emame3vom
@emame3vom بارها از سفره‌اش با اینکه نان برداشتند روز تشيیع تنش تیر و کمان برداشتند مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت با صدای سکّه دست از دینشان برداشتند بر سر همسایگانش سایه‌ای پر مهر داشت از سرش هرچند روزی سایه‌بان برداشتند بذر ننگین جسارت بر تنی معصوم را این جماعت کاشتند و دیگران برداشتند دست‌هایی که بر آن تابوت تیر انداختند چند سالِ بعد چوب خیزران برداشتند «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
اگر خدا به زمین مدینه جان می‌داد و یا به آن در و دیوارها دهان می‌داد كه جای من بسرایند از غریبی تو شنیدن غزلی كوه را تكان می‌داد خدا نخواسته حتماً و گر نه می‌دانم كه از شنیدن یك شعر، كوه جان می‌داد @emame3vom پس از علی شایع بود كه شبانه هنوز غریبه‌ای به یتیمان كوفه نان می‌داد غریبه‌ای كه اگر دیگران غمش دادند همیشه شادی خود را به دیگران می‌داد غریبه‌ای كه تو بودی و مثل بغض علی گلوی تو خبر از زخم و استخوان می‌داد درون خانۀ خود تا غروب كردی آه به غربت تو لب آفتاب اذان می‌داد... شهاب‌های جهان می‌شدند خون جگرت زمین اگر كه غمت را به آسمان می‌داد پر ملائكه تابوت را بغل می‌كرد اگر كه بدرقۀ تیرها امان می‌داد شبیه آتش ماندی به زیر خاكستر زبانه‌های تو را كربلا نشان می‌داد @emame3vom «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
مریز زینب محزون، سرشک غم ز دو دیده چرا که موسم افغان و شیونت نرسیده مکن ز فرقت من، سینه را ز ناخن خود چاک هنوز تیغ به روی حسین کسی نکشیده هنوز بر روی آل علی کس آب نبسته صدای العطش کودکان، کسی نشنیده تو خواهرا! نشنیدی هنوز نالۀ اصغر سبب ز چیست که از عارض تو رنگ پریده هنوز شمر روی سینۀ حسین ننشسته هنوز جسم شریفش به خاک و خون نکشیده ز سنگ ظلم کسی جبهۀ حسین نشکسته هنوز پهلوی او را سِنانِ کس ندریده هنوز پیکر او بی‌کفن نمانده به صحرا هنوز دست وی از تیغ ساربان نبریده نخورده سیلیِ‌ شمر لعین هنوز سکینه به روی خار مغیلان پیاده او ندویده هنوز نام کنیزی کسی نبرده به کلثوم بگو چرا قد سروت ز بار غصه خمیده نگشته است مُقامت هنوز کنج خرابه برای چیست که از نرگس تو خواب رمیده مزن شرر به جهان 《صامتا》! ز سوز کلامت که شرح ماتم زینب به انتها نرسیده «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom 📚دیوان صامت بروجردی
روح تطهیر کجا، وسوسۀ ناس کجا؟ دلبری پاک کجا، خدعۀ خنّاس کجا؟ خون دل‌ها وسط طشت به هم می‌گفتند جگری تشنه کجا، سودۀ الماس کجا؟ @emame3vom خانه‌ای سوخته و دستِ ز کار افتاده ورم دست کجا، گردش دسداس کجا؟ ای کفن پاره شده! علقمه جایت خالی بوسۀ تیر کجا، دیدۀ عباس کجا؟ داغ عباس چه آورد سر اهل حرم غارت خیمه کجا، جوری اجناس کجا؟ «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
معدن درد و غمم یار اگر بگذارد سینه، این مخزن اسرار اگر بگذارد دوست دارم که در آغوش تو آرام شوم زهر! این هند جگر خوار اگر بگذارد @emame3vom شاد گردد دلم از شوق وصال مادر خاطرات در و دیوار اگر بگذارد بی‌سپاهم من و سردار غریب وطنم این‌همه یار جفاکار اگر بگذارد تن و تابوت مرا تیر به هم خواهد دوخت دست عبّاس علمدار اگر بگذارد کاش با دست تو داماد شود قاسم من کینه از حیدر کرّار اگر بگذارد تا ابد قول بده یاور زینب باشی خنجر شمر ستمکار اگر بگذارد می‌رود گریه‌کُنَت سوی بهشت تو حسین سر روی خاک تو یکبار اگر بگذارد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
ای علوی تاج ونبوت سریر مصطبۀ عشق و ولا را امیر خاک درت سجده‌گه آفتاب صفّ نعال حرمت نُه قباب طُرّۀ اورنگ تو گیسوی حور نقش لوایت خط الله نور ماه فلک شمع شبستان تو حور و ملک طفل دبستان تو کنگرۀ عرش خدا خانه‌ات خیل ملک خادم کاشانه‌ات دست به دامان تو افلاکیان مست ز جام کرمت خاکیان گوشۀ دستار تو حبل المتین سایۀ دیوار تو حِصن حصین ای حجرالاسود ما خال تو کعبه به تفصیل ز اجمال تو سبط نخستین شرف اوصیا دوّمی از سلسلۀ اولیا دوش نبی مکتب تعلیم تو ملک ولا مطلع تقویم تو نام تو گلواژۀ شعر ازل حُسن تو بیت‌الغزل لَم یَزل کعبۀ جانها حرم کوی تو قبلۀ دلها خم ابروی تو لعل لبت چشمۀ آب حیات تار سر زلف تو حبل نجات خضر عطشناک لب جوی توست نوح گرفتار سر کوی توست چون قدح از عشق تو آکنده‌ام کشتۀ عشقم به ولا زنده‌ام مستی‌ام از زمزمۀ نام توست روشنی دیده‌ام از جام توست مست نه تنها منم از جام تو میکده مست از قدح نام تو این نفس زنده که من می‌کشم از نفس عشق حسن می‌کشم زندگی‌ام بسته به گیسوی اوست دل به تمنّای سر کوی اوست حُسن کجا دم زند از ما و من پیش صف آرایی حسن حسن یوسف اگر دم زند از حُسن و نام لاف و گزاف است فقط والسلام یوسف صدّیق اگر ماه بود مطلع الانوار رخش چاه بود لیک حسن ماه سپهر وفاست جلوه گهش مشرق عرش خداست @emame3vom هر دو جهان جلوۀ اجلال اوست قیمت صد مصر یکی خال اوست یوسف اگر بود چنان شمع جمع چیست مگر در شب تاریک شمع شمع شبستان زمان و زمن روشن از آیینۀ حُسن حسن وارث دیهیم کمال علیست مظهر اوصاف جلال علیست چشم و چراغ حرم مصطفی نوگل زهرا حسن مجتبی همدل و همراز و شفیق حسین محرم اسرار و شفیق حسین پیکر صدق آیت صلح و صلاح مظهر اخلاص و ظهیر فَلاح شمع شب افروز دل انجمن روشنی چشم محبّان حسن از شرف دولت اقبال او بس کند این پایه به اجلال او کز نظر لطف خداوندگار خواجۀ لولاک شه تاجدار مایۀ فخر و شرف ومجد اوست پادشه ملک جهان جدّ اوست کیست مکد غیر حسین و حسن از لب انگشت پیغمبر لبن این شرف از آن شما بود و بس شیر کجا خورده ز انگشت کس @emame3vom «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج»
@emame3vom هر قدر که می‌خواست گدا، شاه کرم داشت آن قدر که پیش کرمش، خواسته کم داشت در خانهٔ او بود که در اوج غریبی دل‌های غریبان جهان، راه به هم داشت دلخوش به نفس‌های مسیحایی او بود شب‌های مدینه که فقط غربت و دم داشت داغی شده بر سینه غم‌های وسیعش یک کوچۀ باریک که بیش از همه غم داشت راحت شد از اندوه جفاکاری یاران ای کاش که یاری به وفاداری سَم داشت ای آینه‌ها آینه‌ها! ذکر بگیرید ای کاش حرم داشت،حرم داشت،حرم داشت «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 فصل کرامت
@emame3vom شاهي که بود گوشه ‌نشيني شعار او محنت قرينِ او شد و غم بود يار او آن کو دميد صبح ازل از جبين او شد تيره‌تر ز شام ابد روزگار او محکوم حکم ديو شد آن خسروي که بود روح الامين چو بندۀ فرمانگذار او موسي اگر به طور غمش مي‌زدي قدم بي‌خود شدي ز آه دل شعله بار او يکباره‌ گر مسيح بديد آنچه او بديد مي‌شد دوباره چرخ چهارم چو دار او آن سرو سبزپوش، چو گل سرخ روي شد آري ز بس که خون جگر شد نگار او روي حسن چو سبز شد از زهر غم فزود تا شد سرشک ديده و دل، جويبار او طوبي نثار آن قد و قامت که بعد مرگ از چار سو خدنگ سه پر شد نثار او پروردۀ کنار پيمبر بُد از نخست محروم شد در آخر کار از کنار او آن سروري که صاحب بيت‌الحرام بود بيت‌الحرام بهر چه بر وي حرام بود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان کمپانی @
من و با مرگ عمری در کشاکش که شد در سینه‌ام نقشی منقّش مجسّم بود هر دم پیش چشمم مدینه، کوچه، خانه، دود و آتش «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلاب و گل @emame3vom نیزار و نی از نوای تو می‌سوزد خورشید ز گریه‌‌های تو می‌سوزد یک عمر فقط سوخته و ساخته‌ای ای دل، جگرم برای تو می‌سوزد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلاب و گل عمری دلت آماج غم بهتان شد غم، روی غم آمد به دلت مهمان شد تشییع تو بود و داغداران دیدند با تیر خسان، تن تو گلباران شد «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلاب و گل
ای نور چشم فاطمه و مرتضی، حسن ای مظهر صفات خداوند، یا حسن خُلق خوشت نشانه‌ای از خُلق مرتضا خویت نشانه‌ای بود از مصطفی، حسن چشم تمام عالم و آدم به دست توست هستی کریم محفل آل عبا، حسن ای افتخار عالم هستی وجود تو ای معدن محبّت و مهر و وفا، حسن هر جا که نام پاک تو شد بر زبان خلق آید به یاد، معنیِ حلم و حیا، حسن دست مرا که هست به دامانت ای امام می‌خواهم از خدا که نسازد جدا، حسن پروانه‌اند گرد وجودت تمام خلق ای جمله جان خلق به جانت فدا، حسن دست تمام خلق جهانی به دامنت پیوسته هست، تا که نمایی وفا، حسن تو مصدر عنایت و لطفی و ما همه چشم انتظار لطف و عطای تو، یا حسن در هر کجا که نام تو آید به لب مرا شادی شود عجین همه سر تا به پا، حسن هم تحت امر توست قَدَر اندر این جهان هم می‌برد به امر تو فرمان قضا، حسن آید سحر سپیده به پابوسی شما عطر از وجود با صفای تو گیرد صبا، حسن جان‌ها هزار مرتبه هر دم فدای تو ای مظهر کرامت حق، مجتبی! حسن همسر بود به خانه مددکار شوهرش جز همسرت که بود چنان اشقیا، حسن زهری که ریخت جعده به کامت ز راه جور زد آتشی به جانِ همه ماسوی، حسن ای کاش مخفیانه و شب بود دفن تو چون فاطمه جنازه ات اندر خفا، حسن چشم «غریب» اشک فشان شد از این الم چون می‌گرفت جسم تو در خاک جا، حسن «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
ای روشنی روی تو تابنده تر از ماه گیسوی سیاه تو پر از عطر سحرگاه من عبد شدم عبد تو المنّة لِلعشق تو شاه شدی شاه من العزّة للّه دل تنگم و دل باخته، دلگیر و دل آشوب دل رحمی و دل سوخته، دل خونی و دل خواه کوتاه نشد سایۀ تو از سر این شعر هر چند که دستش شده از وصف تو کوتاه هر قدر شماتت شدی از سوی ذلیلان هرگز نگرفت آینۀ قلب تو را آه شد عاقبت از غربت تو خون، جگر تشت زینب چه کشیده ست در آن لحظۀ جانکاه! «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
تربتش عطر کربلا دارد غربتش روضۀ رضا دارد گنبدش، آسمان...طلایش، نور روزها، گنبدِ طلا دارد هرچه در چَنته دارد این دنیا از کرامات مجتبا دارد "ای کریمی که در خزانۀ غیب...". مور هم چشم بر شما دارد تا که دستِ شماست بر سرِ ما همه عالم نظر به ما دارد زَهرۀ زهر ریخت پیش لبت لعل تو حکم کیمیا دارد آنچه از دل به لب برآوردی رنگِ سیلیِ کوچه را دارد متّهم، زهر نیست! میدانی لخته‌ها از چه ماجرا دارد ... «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom .
كَرَم كنار كريمي تو كم آورده به پيشگاه تو درياي غم نم آورده نبوده داغ تو كمتر ز داغ عاشورا خدا ميانِ صفَر يك محرَم آورده گذاشت نان و نمك، آب و زهر، همسر تو چه سفرۀ افطاريِ فراهم آورده يك عمر خونِ جگر خورده‌اي و حالا او براي زخم تو مرهم كه نَه سم آورده براي تير زدن بر تو و به تابوتت چقدر آن زنِ ملعونه آدم آورده جدا مكن به بد و خوب، مادرت مارا ميان مجلس سوگ تو درهم آورده دوباره بين غزل نام مادرت بردم مرا ببخش اگر خاطر تو آزردم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom .
ای حُسن تو تمامی حُسن خدای تو یوسف بود ز حسن و ملاحت گدای تو اسم است چون دلیل مسمّی خدا از آن کرد انتخاب نام حسن را برای تو ای گوشوار عرش الهی که بوده است دوش رسول و دامن زهرای جای تو آن‌سان که ماه می‌کند از مهر کسب نور خورشید کسب نور کند از ضیای تو ذاتت چو هست آینۀ ذات سرمدی حُسن است و لطف و عاطفه سر تا به‌پای تو عبد خدا توئی که به محراب و در نماز لرزان شود ز هیبت حق عضوهای تو مدحت مگر خدا و پیمبر کند از آنک بیرون بود ز عهدۀ عالم ثنای تو افراشتی چو رایت صلح ای ولی حق! رونق گرفت شرع مبین در لوای تو صلحت که چون قیام حسین است با اثر افزود در برابر عالم بهای تو درهم شکست قدرت طغیان خصم را ای نور چشم فاطمه صلح و صفای تو هر نقشه‌ای که ریخت معاویه از عناد شد بی اثر ز خلق خوش و حُسن رأی تو از آنچه آفتاب بتابد بر آن مدام باشد فزون فوائد صلح بجای تو بهر رضای حق چو گذشتی ز حق خویش توأم بود رضای خدا با رضای تو محفوظ ماند خون محبان ز رحمتت حلم تو بود رحمت بی‌منتهای تو در مجلس مناظره تنها قدم نهی زیرا که نیست جز بخدا اتکای تو معنای صد قیام به صلح تو مضمر است این نکته یافت می‌شود از گفته‌های تو منّت خدای را که به ویرانۀ دلم پنهان نمود گوهر مهر و ولای تو بگشا گره ز کار فروبسته‌ام که من رو کرده‌ام به حضرت مشکل گشای تو پیش تو آمدم به گدائی که روز و شب باز است بر همه در دولت سرای تو دارم امید بوسۀ قبر تو در بقیع حاشا که نا امید شوم از عطای تو هر جا که شرح سوز غمت در میان رود سوزم چو شمع انجمن اندر هوای تو گریم به ماتمت که نگرید به روز حشر هر دیده‌ای که گریه کند در عزای تو مولا ظهور مهدی غائب ز حق بخواه زیرا که می‌رسد به اجابت دعای تو «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom .
مهرت به كائنات برابر نمي‌شود داغي ز ماتم تو فزون‌تر نمي‌شود از داغ جانگداز تو اي گوهر وجود سنگ است هر دلي كه مكدّر نمي‌شود ظلمي كه بر تو رفت ز دست ستمگران بر صفحۀ خيال مصوّر نمي‌شود اي آنكه شد جنازه‌ات آماج تير كين اين‌گونه ظلم با گل پرپر نمي‌شود بي‌بهره از فروغ ولاي تو يا حسن مشمول اين حديث پيمبر نمي‌شود فرمود ديده‌اي كه كند گريه بر حسن آن ديده كور وارد محشر نمي‌شود دارم اميد بوسۀ قبر تو در بقيع افسوس مي‌خورم كه ميسّر نمي‌شود با اين ستم كه بر تو و بر مدفنت رسد ويران چرا بناي ستمگر نمي‌شود؟ آن را چه دوستي است «مؤيد»! که دیده‌اش از خون دل ز داغ حسن، تر نمي‌‌شود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom .
. من امام صلح و در وطن غریبم جدّ من پیمبر گفته من غریبم زین جامعه صد رو دوستان دشمن خو خون شد جگر من پیوسته زدشمن خوف وخطرم بود در نماز حتی جوشن به برم بود تا دقایق آخر از منافق و کافر خون شد جگر من سـرزنش زیاد و ظلم غیره دیدم با هر که نشستم یـک مُغیره دیدم زآنـچه بـر ســرم آمد جان به حنجرم آمد خون شد جگر من من که دیده بودم شعله‌های خانه جسم مادرم را زیر تازیانه آن صحنه خون و دود هر زمان به یادم بود خون شد جگر من «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» محفل شعر و سبک آل کساء @emame3vom .
چشم وا کرده شدم دست به دامان حسن مادر افکند مرا در یم احسان حسن روزی از دست علی خوردم و از خوان حسن از همان روز شدم بی‌سر و سامان حسن بر جبینم بنویسید مسلمان حسن دل خود را سر هر بام، هوایی نکنم طلب عشق ز هر بی‌سر و پایی نکنم رو به هر قبله و هر قبله نمایی نکنم پیش هر سفره که پهن است گدایی نکنم نان هر سفره حرام است به جز نان حسن چه مقامی و چه نامی، چه مرامی دارد چقدر لطف به بیمار جذامی دارد خنده در پاسخ آن سائل شامی دارد وه که ارباب دو عالم چه امامی دارد همه این‌ها غزلی هست به دیوان حسن آنکه نامش شده احلی من عسل کیست؟حسن آنکه بخشندگی‌اش گشته مثل کیست؟حسن معنی حی علی خیر العمل کیست؟حسن مرد نام آور پیکار جمل کیست؟حسن شتر سرخ زمین خورد ز طوفان حسن ارث مظلومیت از غربت بابا دارد قد خم، سینۀ خون، دیدۀ دریا دارد جگری سوخته از زخم زبان‌ها دارد گر بگوییم غریب الغربا، جا دارد خون شد از یاد غمش قلب محبان حسن زهر آمد به سراغش، جگرش ریخت به هم بس‌که پیچیده به خود،موی سرش ریخت به هم زینبش آمد و چشمان ترش ریخت به هم همۀ خاطره‌ها در نظرش ریخت به هم دل پریشان شده از موی پریشان حسن چقدر سخت گذشته است به او در کوچه چه مراعات نظیری ست، حسن، در، کوچه باز هم خاطرۀ گریه و مادر، کوچه قاتل جان حسن می‌شود آخر کوچه کوچه عمری ست که آورده به لب جان حسن چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد وای بر من، زد و بر صورت گل جا افتاد ناگهان روی زمین حضرت زهرا افتاد خواست تا پا بشود، باز هم امّا افتاد شعلۀ آه کشد سینۀ سوزان حسن «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom .
. ای فروزنده ز رخ حُسن خدات وی همه حُسن فروشان به فدات جلوه گر آینۀ ذوالمننی پای تا فرق حَسن در حَسنی خُلد، گَردی است ز خاک حرمت چرخ موجی است ز بحر کرمت ای ز غم های تو خون بر دل خاک پنجۀ صبر گریبان زده چاک صبر مبهوت شده از صبرت حلم، خون خورده کنار قبرت تو امامی به قعود و به قیام به قعود و به قیام تو سلام مرکب حکم، تو می‌رانی و بس جنگ یا صلح، تو می‌دانی و بس هر که با صلح و قیام تو نساخت به خدا مرتبه‌ات را نشناخت ای ز رزم آوریت در صفیّن بانگ تکبیر بلند از طرفین ای که نجل اسداللّه تویی ای که فرزند یداللّه تویی نیست در خاطرت از دشمن بیم نکنی صلح که گردی تسلیم تو به هر حال ولی اللّهی جنگ یا صلح کنی آگاهی ای رخت شمع جوانان بهشت سیّد جمع جوانان بهشت وصی دوم بر حقّ رسول پسر اول زهرای بتول صفت و خلق تو از بس که نکوست شود از یک نگهت دشمن، دوست ای تو بعد از پدر، اول مظلوم سومین نور و چهارم معصوم دل عشّاق مزارت همه رشک آب باران بقعیت همه اشک کاش گردی شوم و از کرمت بنشینم به کنار حرمت کاش چون ماه به شب‌های دراز داشتم با حرمت روی نیاز کاش مانند چراغی سوزم تا شبی در حرمت افروزم کاش مانند نسیم سحری داشتم بر سر کویت گذری کاش چون اشک کنارت باشم سایۀ روی مزارت باشم ای شده قبلۀ ما تربت تو سوز دل‌ها همه از غربت تو تیر بارید ز بس بر بدنت بدنت گشت یکی با کفنت سینه از صبر تو افروخته شد تن و تابوت به هم دوخته شد ای به یاد تو دل هستی، خون وی حساب غمت از حد بیرون دل احمد که برایت خون بود به همه مردم عالم فرمود: روز محشر که همه گریانند اشک ریزان حسن خندانند زین شرر سوخته «میثم» امروز باراِلها تو به فرداش، مسوز «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 نخل میثم .👇 ♦️نکته : شعرفوق که از باب فن مدح و مرثیه خوانی، جمیع جهات(مدح-حماسه-مرثیه -تکرارهای مؤثر-عاطفه و احساس-گفتگوی عاشقانه با ممدوح و...) در آن رعایت شده است دارای عناصر:(رمضان-روزه) است که دربارۀ امام حسن مجتبی(علیه السلام) در هنگام ولادت حضرت در ماه مبارک رمضان بکار می رود؛سئوال پیش می آید که آیا به این دلیل نباید این شعر یا ابیات مورد نظر را در مجالس عزاداری و مرثیه خواند؟ در جواب باید گفت:خیر،تنها عناصری بیادآورندۀ شادی و ولادت است که شادی آور باشند، بنابراین خواندن آن ابیات نه تنها ایرادی ندارد بلکه به غنای شعر نیز می افزاید.
. ° وسط معرکه‌ی جنگ که غوغا شده صد گرد و غبار از پی هر اسب چنان پا شده هر گوش پر از بانگ چکاچک شده یک سو طرف لشکر مشرک شده سوی دگرش لشکر حلت بفنائک شده یک مرتبه فرمانده‌ی‌شان حضرت حیدر دل و دلبر سر و سرور وَ همان کس که ز جا کند در قلعه‌ی خیبر به جلو خواند محمد حنفیه پسرش را و به او نیزه‌ی خود داد ° داد دستور محمد حنفیه پسرش را که برو سمت جلو محمل آن زن ، زن فتان که شده الگوی شیطان بزن و کار شتر را به دمی یکسره کن ° رفت تا معرکه شمشیر زد و بر دل سرباز مسلمان به کج رفته به تکفیر زد و ضربه پس از شیهه‌ی تکبیر زد و یک نفس خسته کشید آه حوالی شتر تا که رسید آل بنی‌ضَبّه‌ جان بر کف زن دور شتر یکسره حائل شده بودند چنان حامی محمل شده‌بودند که او قافیه را باخت و سر را به گریبان ز روی خجلتش انداخت و برگشت عقب پیش پدر ° او که نامش حسن‌ست و صف دشمن شکن‌ست و پسر ارشد مرحب فکن‌ست و یل یل‌ها ، به دمی نیزه ز دستان برادر چو گرفت از ته دل جمله‌ی لاحول و لاقوه الا به زبان گفت ، سپس مرکب خود طاویه را با مدد از مادر خود فاطمه هی کرد ره معرکه طی کرد به میدان زد و یک نعره چو طوفان زد و در روبروی شیر چنان شیر شد و میمنه را میسره را از دم تیغش گذراند و رجز حیدری‌اش را ز ته حنجره‌‌اش خواند و پس از آن صف اول صف دوم همه را راند و چو شمشیر برای عدم آورد همانجا ملک‌الموت کم آورد ؛ حوالی جمل رفت چه مِثل و مَثَل رفت وَ تقدیر عدو سوی اجل رفت ، که از ترس ، بنی ضبّهِ جان‌برکف آن زن ، که روا نیست بیارم وسط شعر نشان و لقبش را به عقب رفت ، چو انگشت تحیر به دهان‌ها به عجب رفت ، به خون همه‌شان نیزه‌‌اش آلوده شد و ذره‌ای آسوده شد و رفت و ره معرکه را آن‌همه طی کرد ، شتر را که به یک ثانیه پی کرد ، زن فتنه‌جوی لشکر اعدا به زمین خورد ، نگون بخت شد و کار عدو سخت شد و حیدر کرار دلش تخت شد و قائله‌ هم ختم به تکبیر سپاهش وَ نبودیم ببینیم علی را و نگاهش ، و نوشتند که شهزاده رسیده‌ست به خشنودی شاهش ، پس از آن هم حسنِ شکر گذار از وسط معرکه برگشت عقب پیش پدر ° و پدر دید محمد پسرش را که عرق از سپرش ریخت که شرم از نظرش ریخت ملال از کمرش ریخت به دلداری او رفت و چنین حضرت حیدر به پسر گفت که سرخوردگی‌ات چیست و دلمردگی‌ات چیست؟ تو تنها پسر حیدری امّا حسن از آل عبا و پسر تاج نبوت ، پسر ختم رسالت وَ چنین شان ، تو را نیست ، پس اینگونه روا نیست که با خویش قیاسش بکنی ✍ . @navaye_asheghaan
بسم الله الرحمن الرحیم ای در وطن غریب عالم ندیده مثل‌تو در مرد و زن غریب از بس که با هم‌اند دیگر نوشته‌ایم به جای حسن؛ غریب بعد از نبی ولی مثل اویس بود که شد در قرن غریب جان پیمبر است اما میان امت او دائما غریب... در اوج غربت است مُشکی که بوده است میان ختن غریب بوده‌ست یک‌تنه اندازه‌ی تمامی هر پنج‌تن غریب در خانه بی‌کس است چون بلبلی که مانده میان چمن غریب پاسخ کنایه شد هر جا زبان گشود برای سخن غریب پوشید اگر زره یعنی که بوده حتی در پیرهن غریب مظنون خلق شد مردی که بود با بدی و سوءظن غریب گفته؛ بگو «حسین» در پاسخ کسی که بگوید به من غریب یک‌روز می‌شود بی‌آشنا، بدون سپر، بی‌کفن، غریب... سر رفته روی نی مانده سه‌روز در دل صحرا بدن غریب # ای دل صبور باش! روز ظهور دولت یار است عنقریب. مجتبی خرسندی