eitaa logo
کانال نوای عاشقان
23.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
619 فایل
﷽ 📚کاملترین مرجع اشعار برای مداحان 📑کپی مطالب با ذکر منبع موجب رضایت اهل‌بیت می‌باشد. 📩شاعران گرامی اگرتمایل به همکاری داشته باشید میتوانید،با بنده؛️مرتبط بشوید 🌻༎شرائط |تـبادلات مدیر کانال نوای عاشقان کربلایی هادی صالحی @h_salehi6
مشاهده در ایتا
دانلود
. دل روشنی های ... فرموده بود از نشانه های مومن، محبت ِ کودکان است که هم رقیق القلب اند و هم بی کبر اند و هم بی کینه؛ اصلا بچه ها همیشه دوست داشتنی اند... دختر بچه ها اما؛ دوست داشتنی تر اند! سه ساله هم که باشند و تازه زبان باز کنند؛ مدام توی این و آن خیمه گشت می زنند و زبان می ریزند و می برند و یک بغل وان یکاد ِ جمع می کنند! خلاصه کلّی هاشمی ِ غیرت اللّهی باید ساعت ها توی صف ِ انتظار بایستاند تا شاید چند لحظه ای هم که شده، توفیق ِ به آغوش کشیدن ِ دردانه ی و نوازش آبشار ِ گیسوان ِ حضرتش، رزق من حیث لایحتسبشان شود! این وسط اما سهمیه ی آغوش ِ بعضی ها محفوظ است تا خارج از نوبت های طولانی، خریدار ِ نازهای حضرت ِ شوند! برادرهای بزرگ خصوصا برادرهایی از جنس ِ ، مشتری همیشگی زبان ریختن های بانوی سه ساله اند و دلشان با هر داداش علی گفتن ِ حضرت ِ بانو قنچ می رود و مست ِ تماشای سیمای اش می شوند... جناب ِ عمو هم که تا بوده جذاب ترین و مردترین و عبّاس ترین ِ همبازی های بوده که هیبت ِ مردانه اش را هیچ چیز به اندازه ی در آغوش گرفتن ِ حضرت سه ساله تلطیف نمی کند و با هر گفتن ِ حضرت رقیه در حضور جناب ِ امام و حضرت ِ خواهر؛ سیمای اش گل می اندازد و سر ِ ادب ِ ابالفضلی اش را تا تماشای ارض ِ کربلا نزول اجلال می دهد... این وسط اما خوب فهمیده از وقتی به کربلا رسیده اند؛ جنس ِ بغل کردن های حسابی فرق کرده است... این روزها حضرت ِ سه ساله باران ِ چشم های بابا را زیاد می بیند و هر چقدر هم که زبان می ریزد برای خنداندن ِ بابا؛ امام بیش تر می بارد... رقیه اما شکایت ِ های بابا را فقط به علی می گوید و علی هم فقط گوش می کند و گاه گاهی لبخندی تحویل حضرت ِ سه ساله ای می دهد که خیلی دوست دارد نقش ِ ِ شش ماهه ها را بازی کند... خلاصه سه ساله، سه ســــــــــــال است از گل کمتر نشنیده و اگرچه شب های زیادی شب اند و تاریک؛ اما رقیه دلش مثل ِ همیشه روشن است... آخر اینجا پاسبان ِ خیام است و هست و هست و هست و علی هست و هست و عـ طـ شـ نیست... تا فردا اما؛ خدا بزرگ است...
ز پل صراط آسان گذری تشنه لب شهید کربلا صلوات که کنار علقمه بنشینی شهیددست جدا راصلوات بروی کنار هفتادو دو تن قاسم و اصغرو علی را صلوات که بوقت مرگ راحت باشی شهدای کربلا را صلوات 🌾بعد مرگم بنویسید، به سنگ لحدم 🌾من فقط عشق حسین ابن علی را بلدم 🌾بنویسید که پرپر شده همچون گل یاس 🌾بنویسید شده مست و خراب عباس 🍀من به آغوش پر از مهر تو محتاجم (یا اباعبدالله) 🍀بده در راه خدا من به خدا محتاجم 🍀من به بخشندگی آل عبا محتاجم 🍀از قنوت سحر مادرتا ن جا ماندم 🍀پسر حضرت زهرا به دعا محتاجم بیاد یکی از ارادتمندان و یکی از عاشقان و سینه سوختگان ابی عبدالله است، که از دنیا رفته...یا اباعبدالله.. امروز یه نظری یه عنایتی به این مجلس و محفل ما کن..آقا جانم من از طرف همه تسلیت میگم به بازماندگان این عزیز بابا... به همسر و یادگارای این عزیز بابا... تسلیت به خواهر/برادر به بستگان.. مهر و وفات بشم بابا...2 چقدر با محبت بودی بابا.. 🌴 چرا دیگر نمی آید صدایت ⬅️این درد دل دختر خانمای داغ دیدشه.. (کدوم دختر) اون دختری که الان (3روزه یک هفته است چهل روزه) صدای بابارو نشنیده.. دختری که الان( 3 روزه روی بابا رو ندیده) بابا قربون اون خنده هات برم بابا...چقدر با محبت بودی بابا... بابا...جات بین ما خالی بابا... .. ◾️بابا چرا دیگر نمی آید صدایت ◾️رفتی ز دنیا یا خدا داده شفایت ⬅️بابا راحت شدی از این دنیا بابا...بابا بابا الان (3روزه) رختخواب بیماریتو جمع کردند بابا... میدونی امروز درد دل دختراش چیه... میگن بابا..الان چند روزه رختخواب بیماریتو جمع کردیم بابا... بابا دیگه آروم بخواب بابا... بابا دیگه جائیت درد نمیکنه بابا.. دیگه از درد نمی نالی بابا... بابا فکر نمیکردم به این زودی داغ تو رو ببینم بابا... فکر نمیکردم به این زودی برات لباس عزا به تن کنم بابا.. بابا... سرمو بلند میکردم میگفتم منم بابا دارم...میگفتم منم تاج سر دارم.. اگه مشکلی داشتم می اومدم دردای دلمو بهت میگفتم بابا.. اما از این به بعد دردای دلمو به کی بگم بابا... آخ ..بابا ..نمیدونستم غم بی پدری اینقدر سنگینه بابا.. (بابا شنیده بودم داغ پدر سخته) اما شنیدن کی بود مانند دیدن..بابا، بابا، بابا... 🌴 آخی ◾️(لالا لالا لالا)2 ای نازنینُم بابا ◾️آخ عزیزُم لالا لالا ای مهربونُم ◾️لالا لالا لالا آرام جونُم ◾️لالا لالا لالا (بابا) دردت بجونُم ◾️آی چقدر خون جگر بَهرِت بریزُم ئ کسی که بابا داری قدر بابا رو بدون.. (چرا) بخدا هیچ کسی جا بابا رو نمیگیره.. عزیزایی که داغ بابا دیدن منو ببخشن.. راست میگن ..خونه ای که وجود با صفای بابا نباشه دیگه اون خونه صفایی نداره... وای3 دیگه اون خونه رونقی نداره... 🌾دلم ز غصه سیره 🌾به چنگ غم اسیره. 🌾دیگه بدون بابا 🌾دختر دلش میگیره 🥀بابا خدا نگهدار.. (بابا... درد دل دختراته بابا...) 🥀بابا خدا نگهدار... 🥀ای مونس عزیزم 🥀بابا خدا نگهدار 🥀داغی که دیده ام من بابا ..بابا 🥀نداره راه چاره 🥀(ای اهل دل بدونید 🥀دنیا وفا نداره)2 آره والله دنیا وفا نداره... 🌾آی رُفقا بیایید 🌾یه شاخه گل بیارید (چرا..) 🌾گُلم به زیر خاکه 🌾رو قبرش گل بزارید 🥀 خدانگهدار.. خانما... آخ عروس خانما...میخوام بگم اگه داغ بابا دیدید دیگه کسی جسارت بهتون نکردند... سیلی به صورت شما نزدند.. یا اباعبدالله... آقا جان.....مجلس یکی از ارادتمندان شماست آقا جان.. ...بگم دختر خانما این همه جمعیت امروز اومدن..به شما تسلیت گفتن..سر سلامتی گفتن.. قربون این قدمهاتون بشم که امروز اومدید... عزیزانِ این نازنین بابا رو تسلیت بدید.. اما دلای عالمی بسوزه برا اون بچه هایی که تازیانه ها خوردند ..زخم زبونها شنیدند...حق بچه یتیمه تسلیتش بدن ..سر سلامتی بگن.آرامش کنند..اما دل عالمی بسوزه برای یتیم حسین ع.. کنج خرابه ناله میکرد گریه میکرد.. 🌾 آخ .. 🥀یتیمی درد بی درمان یتیمی 🥀یتیمی خاری دوران یتیمی 🥀اگر دست پدر بودی به دستم 🥀چرا گنج خرابه می نشستم 🥀اگر می بود بابای نِکویَم 🥀نمیزدشمر دون سیلی به رویم 🌴 داری به غربت یتیمان ابی عبدالله به اشک و آه و ناله سه ساله حسین ع بلند ناله بزن بگو یا حسین.
─‌┅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌༅࿇༅ ❃﷽ ❃ ༅࿇༅═‎‌‌‌‌‌‌═‎‌‌‌‌‌‌┅─‌ مولای من،،، طاقتم تاب شد و از تو نیـامد خبری جگــرم آب شـد و از تـو نیامـد خبری عاشقانی که مدام از فـرجـت میگفتند عکسشان قاب شدو از تونیامد خـبری ،،، امشب یه جوری سلام میده به جدش ، هم روضه میخونه ، هم سلام میده،،، من خودم رو میگم ، چیزی نمی فهمم از روضه ی ابی عبدالله ، چیزی نمی فهمم از مصیبت های امام حسین ، کسی که مصیبت ها رو درک میکنه ، امام زمان ارواحنا فداست،،،میگه یا جدّا ، صبح و شام برات گریه میکنم،،،آنقدر گریه میکنم تا اشکم مبدل به خون بشه،،، من چیزی نمی فهمم ،جای که امام رضا ( علیه السلام ) می فرمایند:« إِنَّ یَوْمَ الْحُسَیْنِ أَقْرَحَ جُفُونَنَا »روز عاشورا ، پلک های مارو زخم کرده،،، قربونت برم ، آقا آقا آقا،،، رباب شب و روز گریه میکرد ،میگن یک سال بیشتر زنده نماند بعد از عاشورا،،، بی بی زینب همینطور،،، رقیه اونقدر گریه کرد تا گوشه ی خرابه،،، بابا رو مجبور کرد بیاد دیدنش ، گفت بابا بیا ، خسته شدم بابا،،، بابا بیا منو با خودت ببر بابا،،، _مگـه نگفــتی بـر میگـردم _بیا میخــوام دورت بگـردم _عمه رو خیلی خسته كردم _دختـــرت از دنیـــا بریـده _بعدِ تو هیچ خوشی ندیده _ببین موهام ، دیگه سفیده بابا بابا،،،، قربون اشک چشمت برم ، آقا بهت نگاه کرده،،، بگو آقا ، می میرم اگه تو_کربلا برات گریه نکنم ، آقا می میرم اگه چشم خشک از کربلا برگردم،،، : _گفتم که آب را ببرم خیــمه ها ، نشد _شرمنده ام به خدا بگو بچه ها ،نشد قبلا هم عرض کردم ، دو طایفه بودند که روز عاشورا نرسیدند،،، یک عده بعضی از فرشته ها بودند ، که اجازه گرفتند بیایند کمک ابی عبدالله بکنند،روز عاشورا بجنگند ، که وقتی اومدند صحنه ی جنگ تموم شده بود ،گفتند خدایا چه کنیم ؟ تموم شده به فیض نرسیدیم،،، خطاب آمد اینجا بمانید ، محافظ قبر امام حسین باشید که این فرشته ها هنوز هم هستند ، که گفتم چقدر زائر ارزش داره درب خونه ی ائمه،،، پیغمبر خدا (ص) به این فرشته ها میگه ، زوار حسین من ، وقتی دعا کردند ، شما براشون آمین بگید،،، امیرالمومنین بهشون میگه ، زوار حسین(س) من وقتی مریض شدند ، شما عیادتشان بروید،،، فاطمه زهرا(س) میفرمایند ، به این فرشته ها ، شما تا درِ خونه ، زائرای حسین منو بدرقه کنید،،، این ها یه طایفه بودند ، برای یاری مولا نرسیدند و جاموندند،،،که اینقدر زائر ارزش داره و عزیزه برای ابی عبدالله و ائمه،،، اما یه جماعتی بودند اومدند کمک عمر سعد ، که اونها هم نرسیدند ، اومدند گفتند امیر ، ما چه کنیم ؟ نرسیدیم ؟،،، در ثواب قتل حسین(ع) ،میخواهیم شریک بشیم،،،؟؟؟ میدونید چی دستور داد ؟،،، گفت: اسباتون رو نعل تازه بزنید،،، بدنش رو زیر سُم اسب ها،،، _تنِ سـالار زینـب بـه زیـر سُـــم مَرکـــب _به خون غلطیده یارب حسین کفن ندارد،،، من چی بگم ؟،،، به خدا نمیتونم حقشو ادا کنم ؟ من نمی فهمم امام حسین(ع) کیه ؟ کربلا چیه ؟،،، زائراش کی هستند ؟،،، همش معجزه است ، ارباب داره قدرت نمایی میکنه ، این همه زائره ، یکی گله نداره،،، همه غرق عشق مولا،،، تازه برگرده چقدر تعریف میکنه ، که اربعین،،،
( سلام الله علیها ) همیشه دنبال بود ، سرِ بابارو نگاه میکرد ، آرزو داشت ، این سر یک شب بیاد بغل دخترقرار بگیره ، التماس میکرد بابا بیا پیشم بابا بابا ، یه شب دعاش مستجاب شد ، اون شبی که سرِ بریده آمد توو خرابه ، بابا : برنیزه ها از دور می دیدم سرت را بابا تو هم دیدی دو چشم دخترت را چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه یک بارمیشد من ببوسم حنجرت را دختر منتظره بابا برگرده ، با بابا دردل کنه اما این دختر با همه دخترها فرق داره ، چرا ؟ درداش رو با کسی نمیگه مثل مادرش فاطمه ی زهرا که به امیرالمومنین هم نگفت یاعلی پهلوم شکسته ، نگفت یاعلی بازوم وَرم داره ... این دختر هم مثل مادرش فاطمه ، نگفته بود به عمه سرم شکسته شده ...دل شکسته ی عمه مگرکه طاقت داشت ؟ اِ ی ی ی ... درداشو توو دلش نگهداشت به هیچ کسی هم نگفت ، اما اون شب که سرِ بریده ی بابارو دید ، تا نگاه به سرِ بریده کرد ، دردای خودش یادش رفت ، تا یه نگاه کرد ، دید پیشانی شکسته... من از شما سئوال میکنم ، دختر آیا طاقت داره سرِ بریده بابارو ببینه ؟ دختر حتی طاقت نداره سرِ بریده ی سالم بابارو ببینه ، چه برسه به اونجایی که دختر ببینه سرِ بابا شکسته ، ببینه بابا محاسنش خاکستریه ... من می بینم یه دختر خانم کوچولو اینجا ایستاده ، داره دل میبره ، چادر مشکی سرش کرده ... من خواهش میکنم این دختر روبغل کن ، مردم ببینندش ، وقتی ببینی ، میفهمی سیلی با این صورت کوچولو چه کرده ، وقتی نگاه به این دختر میکنی ، اون موقع داد میزنی میگی تازیانه با این بدن چه کرد ؟ حسییین ...کسی هست امشب ناله نداشته باشه ؟ وقتی نگاه به پای کوچولوش میکنی ، وقتی رو خار مغیلان میدوید ، هی صدا میزد : بابا بابا بابا ... بابا جان ، باباجان ، باباجان ... سر رفته دیگه حوصله ، بابا پایم شده پُرآبله ، بابا رو نیزه ، تو خیلی سریع میری نمیرسم به قافله ، بابا با پای خونین ، خودت میدونی پشت سرِ نیزه ی تو دویدم تا بابا گفتم ، از تازیانه حرف بد شنیدم تورو ندیدم ، توروندیدم ، توروندیدم اصلا تصور کن این دختر هی زمین بخوره وبلند بشه ، بگه بابا ، هی زمین بخوره بگه بابا ، من جا موندم ، عمه ، جا موندم ، عمه عمه عمه ... زخمی شده بال و پرش ای وای سپید شده موی سرش ای وای ( آخ آخ ... قربون بدنِ کبود شده ات خانم ، امشب با این اشک هاتون ، مَرهم زخمهای پای این خانم سه ساله باشید ) غسلِ تنِ کوچک تو سخته از بس کبوده پیکرش ای وای به یاد مادر ، با حال مُضطر زینب بریز آب روان ز دیده شبیه زهرا ، غریب و تنها شد دختر برادرت ، شهیده موهاش سپیده ، موهاش سپیده ... میگن وقت غسلش ، زن غساله پرسید : بدنش چرا کبوده ؟ ... گفتم همه چیزش مثل مادرش فاطمه است ، دردهاشو به کسی نمیگفت ... بدنش هم مثل بدن مادرش بود ، اما خیلی فرق داشت ، اون شبی که امیرالمومنین بدن مادررو غسل میداد ، یه مرتبه بچه ها دیدند بابا دست از غسل دادن برداشت ، ... سیدا کجا نشستند ؟ ... دیدند بابا سرش رو روی دیوار گذاشت ، هی داره صدا میزنه فاطمه ، فاطمه ، فاطمه ... اسماء ، اسماء ، اسماء ...اسماء دستم رسید به وَرم بازوی زهرا ... حالا هر کجا نشستی بگو : یازهرا ، یازهرا ... میشوید امشب پیکرِ مجروح زهرا مجروح زهرا با اشکِ چشم خود ، علی تنهای تنها ، تنهای تنها .. حاجاتت رو مد نظر بگیر ، این خانم گِره باز میکنه ... @navaye_asheghaan
🎶سـبـک: 🖊حـضـرت رقـیـه(س) 📝مـتـن:.... 🎤بـانوای: ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ بابا وقتشه که حالا بیرق عمو رو بسپاری به من بابا قافله تا اینجا مونده بی‌علمدار وقتشه‌ که من پرچم بگیرم محکم رو دوشم چادر سیاه مادرو بپوشم من تو وجودم زهرا رو دیدم کاخ یزیدو به آتیش کشیدم به من میگن فاتح شامات رقیه سادات حیدره بالذات بهم زدم مکر روباه و کاخ اون شاه و اسارت گاه و رقیه یا بنت الحسین... |🌼💐☘🌷🍀🌹🍃🌺🌱🌴🌸| بانو دشمنو‌ به زانو میزنه با عباس میشه‌ رو‌به‌رو شام و‌ مجلس حرامو ریخته بهم حالا میگه‌ به‌ عمو من پای زینب موندم تا آخر گفتم به خطبه‌اش الله اکبر جای تو میشم واسش جلودار باشه خیالت راحت علمدار به من میگن قدرت زينب هیبت زينب شوکت زينب یه جورایی دختر زينب محشر زينب لشکر زينب رقیه یا بنت الحسین... 🌹کـربـلایـے‌حـسـن‌عـطـایـے🌹 🌿کـربلایـی‌امـیـربـرومـنـد🌿 🌷کـربـلایـےوحـیـدشـکریـے🌷 @navaye_asheghaan
1. روضه.mp3
زمان: حجم: 5.22M
( علیه السلام ) [ وای خدایا ] دلم به تاب و تبه امشب داره هزار گِلایه امشب ( دلها آماده است ، الان لحظاتیه که آقا امیرالمومنین ، خونه ی دخترش اُمّ کلثومه ، من از همونجا روضه را شروع کنم ، از زبان بی بی اُمّ کلثوم ... ) [ وای خدایا ] دلم به تاب و تبه امشب داره هزار گِلایه امشب دختره ، بابائیه ، یه امشب بابا مهمونشه ، هِی می بینه بابا بی تابه ، از خونه بیرون میآد ، به آسمان نگاه میکنه ، هِی زیر لب میگه : « إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ » ... چون که بابا یه خنده ی تلخ رو لباشه یه آه سردی ، توو صداشه توو شبِ خسته و مَغموم چی گذشت به اُمِّ کُلثوم ؟ به دلم بد افتاده از خنده ی تلخ یه مظلوم ( مرو بابا ، مرو بابا ) تکرار توی کوفه ، غریبه ای اومده بابا نرو به مسجد ، تک و تنها با تبسم وضوی آخرو میگیری ! نگات میگه از همه سیری مرغ های خونه که خستَن توو مسیر تو نشستن پر و بال می زنن و با پرهاشون راهتو بستن حلقه ی در ، میگیره دامنت رو ، بابا ولی میری به شوق زهرا @navaye_asheghaan
( سلام الله علیها ) حدود ۱۵۰ سال قبل ( سال ۱۲۸۰ هجری) یه پیرمردی توو شهر دمشق ، بنام سید ابراهیم دمشقی ، حدود ۹۰ سالشه ، از ساداته ، سه تا دختر داره ، یه شب دختر بزرگش خواب عجیبی دید ، گفت خواب دیدم بی بی رقیه ی سه ساله ، توو عالم خواب به من فرمود به بابات ، سید ابراهیم ، بگو بیاد قبر منو تعمیر کُنه ،آب افتاده کنار قبرم ، بدنم در آزارو اذیته ، صبح داستانو برا باباش ، تعریف کرد میگن سید ابراهیم دمشقی از والی دمشق ترسید ، گفت اینا همه اهل تسنن هستن ، به حرف من گوش نمیدن ، فردا شب دختر دومی همین خوابو دید ، شب بعد دختر سومی ، شب بعد خود سید ابراهیمم این خوابو دید ، بی بی رقیه با عتاب ، بهش گفت چرا قبر منو تعمیر نمیکنی؟ چرا معطل میکنی ؟ اومد پیش والی دمشق ، داستانو تعریف کرد ، والی دمشق استقبال کرد ، همه ی علمای شیعه و سنی رو جمع کرد ، اومدن درِ حرم بی بی رقیه ، گفتن کلیدو بِدید دست به دست ، همه کلید بندازن ، هر کس قفل به دستش باز شد ، ميتونه بِره توو حرم ، یکی یکی همه علما ، اهل شیعه ، تسنن ، همه کلید انداختن ، قفل باز نشد ،گفتن سید ابراهیم ، بیا خودت کلیدو بنداز ، کلیدو انداخت قفل در باز شد ،گفتن همه بیرون بایستند فقط سید ابراهیم و یکی دو تا بنا وارد بشن ... اومدن، قبرو شکافتن ، رسیدن به لَحد ، لحدو برداشتن ، سید ابراهیم دمشقی میگه دیدم یه جنازه ی یه دختر نا بالغ ، حتی کفن به تنش نپوشیدند ، با همون لباسای پاره ، هنوز آثار کبودیا رو بدنش دیده میشه ، گفت یه پارچه ی تمیزی ، رو این بدن ، انداختم ، بدنو از قبر بالا آوردم سه روز، طول کشید تا این قبر، تعمیر شد، سید ابراهیم این سه روز، جنازه ی نازنین رقیه خاتون را رو پاش نگه داشت ، نه خواب به چشمش اومد نه گرسنه شد ، بعد سه روز ، بدنو دوباره داخل قبر گذاشت ، قربونت بِرم خانوم ، بعد هزار و چند صد سال، هنوز کبودیای بدنت خوب نشده خانوم ، آه ، بابا بابا ... بابا بابا ... [یه بند دیگه و عرضم تمام ] ... بابا : مگه ازَم خبر نداشتی بابا چرا منو تنها گذاشتی بابا حالا که اومدی منو بغل کن ... یه وقت نگن دوسم نداشتی بابا سرِ بُریده نبینم گریونی امشبو پیش دخترت مهونی خودم هوای دندوناتو دارم میشه یه کم قرآن برام بخونی ؟ همینطور که با سرِ باباش ، حرف میزد یه مرتبه دیدن ، صدای رقیه قطع شد ، زینب شاید خوشحال شد گفت بالاخره ،رقیه خوابش بُرد ، الحمدلله ، اومدن هر چی تکونش دادن ، دیدن دیگه حرف نمیزنه ، لبهاش روی لبهای باباست ، از غُصّه جون داده ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا مولای یا اباعبدالله ... این قضیه سیّد ابراهیم دمشقی در سال ۱۲۴۲ هجری شمسی رخ داده و در کتاب « مَعالِیَ السِّبْطَیْن » هم این قضیّه مجملاً نقل شده ؛ البته در کتاب های دیگر هم هست ، مانند : 1-اسرار الشهادة ، صفحه ٤٠٦ ؛ 2-منتخب التواریخ ، صفحه ۳۸۸ ؛ 3-مقتل جامع مقدم، جلد ۲، صفحه ۲۰۸ ؛ 4ـ تراجم اعلام النساء، جلد ۲، صفحه ۱۰۳ 19/4/1403 @navaye_asheghaan